● محل تـولد: تهـران
● وب سایت: alfredyaghobzadehphoto.com
زندگینامه، آثـار و سوابق هنری
وی از پدری ارمنی و مادری آشوری و در خانوادهای فرهنگی متولد شد. آلفرد یعقوبزاده جوان بود که در جریان انقلاب سال ۱۳۵۷، برای اولین بار با دوربین عکاسی آشنا شد و آن طور که خود میگوید در تمام تظاهراتهای آن دوران به عنوان ناظر حاضر بود و عکسهایی را هم برای خودش میگرفت. این حضور باعث آشنایی او با اصغر بیچاره، عکاس سینما شد که همسایهشان بود تا بتواند عکسهای خود را در تاریکخانه متعلق به او ظهور و چاپ کرده و از راهنماییهای وی استفاده کند. با شکلگیری انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، از طراحی داخلی تغییر رشته داد و به تحصیل در رشته عکاسی روی آورد. او پس از شروع جنگ تحمیلی، به جبههها رفت و ۳ سال در گروه جنگهای نامنظم دکتر چمران حضور داشت و برای رسانههای داخلی و خارجی عکاسی کرد. عکاسی جنگ ایران و عراق و همکاری با خبرگزاری آسوشیتد پرس، گاما، آژانس عکس سیگما، سیپاپرس و عکاس اختصاصی مجله نیوزویک از سال ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۵ میلادی در لبنان، از جمله فعالیتهای اولیه وی در عکاسی است. عمده فعالیتهای حرفهای آلفرد یعقوبزاده، به ثبت رویدادهای جنگ داخلی لبنان و جنگ افغانستان از سال ۱۹۸۶ تا سقوط طالبان اختصاص دارد. وی ۱۳ سال در میان مبارزان فلسطینی علیه اسرائیل عکاسی کرده است. یعقوبزاده از بحرانهای داخلی سومالی، افغانستان، ازبکستان، تاجیکستان، کوبا، هند، ترکیه، روسیه، عراق، چین، چچن، سریلانکا، آمریکا و… لحظات تاریخی ارزشمندی را ثبت کرده است. وی در اسفند ماه سال ۱۳۸۴ و هنگام تهاجم اسرائیلیها به زندان اریحا، توسط مردان مسلح در منطقه خان یونس شهر غزه در فلسطین، همراه با دو خبرنگار خارجی دیگر به گروگان گرفته شد که البته پس از مدت کوتاهی آزاد شد. او تجربههای گرانقدری در زمینه آیینها و مراسم مذهبی و سنتها در بیش از ۲۴ کشور جهان دارد. یعقوبزاده، تجربیات خود در این زمینه را در کتابی با عنوان: “مسیحیت در جهان” منتشر و نمایشگاه این عکسها را نیز در میلان، بوداپست، پرپینن و چند شهر اروپایی بر پا کرده است.
آلفرد یعقوبزاده، در سال ۱۳۹۴ راهی سوریه و عراق شد تا از حوادث جنگ داخلی در این کشورها و حمله داعش عکاسی کند. وی از مردم ایزدی در منطقه شنگال در کردستان عراق که مورد تهاجم داعش قرار گرفته بودند و به ویژه زنان ایزدی که توسط نیروهای داعش به اسارت برده شده و مورد تجاوز و هتک حرمت قرار گرفته بودند عکاسی کرد. او همچنین از اسیران داعشی که در اختیار نیروهای کرد بودند نیز عکس تهیه کرد. آثار اولیه یعقوبزاده در ایران، با عناوین: «جنگ ایران و عراق» و «چهرههای جنگ» به چاپ رسیده است. این کتاب مجموعه عکسهای سال ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ وی از جنگ ایران و عراق است. در مقدمه این کتاب آمدهاست: یعقوبزاده، در سال گذشته بیش از هر عکاسی به جبهه سفر کرده و این صحنه را آلفرد یعقوبزاده بسیار آزموده است و با اینکه در زمینههای دیگر هم عکاسی کرده، ولی به جرأت میتوان گفت، عکاسی او با جنگ متولد میشود، رشد میکند و تبلور مییابد. در این کتاب او در عمل توانسته چهرههای مختلف جنگ شامل: حماسه و جوشش قهرمانیها، ایثارها از یک سو و مرگ، ویرانی، آوارگی و هجرانها را از سویی دیگر به روالی گزارشگونه و با بیان اینکه در هر دو سوی جنگ زندگی است که جریان دارد، را ارائه دهد. در فصلهای نخستین کتاب، عکاس با حضور و همراهی در مأموریت گروه جنگهای نامنظم و تأکید بر تحرک و بهکارگیری محیط به عنوان پسزمینه عکسها و استفاده از حالت بچههای گروه و فضای خاص جبهه، موفق شده است صحنههای خاص از جنگ را تصویر کند. همچنین گزارشهای تصویری وی از مقاومت مردم فلسطین درمجموعهای با عنوان: «صلح موعود» منتشر شده است. او اکنون ساکن پاریس است و در طول ۳٧ سال گذشته بسیاری از رویدادهای خبری در اقصی نقاط دنیا را از دریچه دوربینش پوشش داده است.
آلفرد یعقوبزاده یکی از معتبرترین عکاسان ایرانی است که همواره در بهترین آژانسهای خبری دنیا کار کرده و از معدود عکاسان وطنی است که توانسته بیشترین و معتبرترین جوایز عکاسی دنیا را به خود اختصاص دهد. از میان آن همه افتخاراتی که طی این سالها به دست آورده میتوان به ۲ بار جایزه، به خاطر عکسهای مستند از جنگ و زندگی مردم لبنان اشاره کرد و همچنین جایزه اول مسابقه عکس هنر و نیایش در تهران باعث اولین حضورش در ایران پس از ۲۲ سال بود. دیدن بیش از ۹۰ کشور و حضور در بیش از ۳۰ جنگ و رویدادهای مهم جهان از او چهرهای جهانی ساخته که میتواند همواره تاثیرگذار باشد. وی در گفتگویی با روزنامه شرق، عکاسی خود را مدیون انقلاب دانسته است.
وی در سال ۱۳۶۱، وقتی به همراه محمد فرنود و محمود کلاری برای شرکت در کنفرانس غیرمتعهدها، به هند سفر کرد دیگر بازنگشت و خیلی از جوانان نسل سوم عکاسی، هیچ ارتباط نزدیکی با او نداشتند. او پس از سالها دوری از وطن، هرگاه سخنی از ایران به میان میآید با احترام خاصی از نام »ایران« و »وطن« یاد میکند. گویی همین چند ماه پیش بوده که ایران را با نگرانی ترک کرده است. اما در باورش همیشه یاد ایران و دوستانش را گرامی داشته است و همواره عکاسی ایران را در هرکجا که بوده دنبال کرده است.
خاطره آلفرد یعقوبزاده از شهید حسن جنگجو و ثبت عکس مشهور
آلفرد یعقوب زاده، عکاس تصویر شهید حسن جنگجو است که پیکرش پس از ۳۴ سال به ایران بازگشت. یعقوبزاده، ثبتکننده لحظه ای است که آن شهید، در حالی که نگرانی در چشم هایش موج می زند، بدن در آب دارد و تفنگ در دست… عکسی که در زمان جنگ ایران و عراق و بعدها بسیار دیده شد. چند روز بعد از درگذشت مادر شهید حسن جنگجو، که پس از شنیدن خبر بازگشت پیکر فرزندش، چشم از جهان فروبست، یکی از همکاران یعقوب زاده با وی تماس می گیرد و این خبر را می دهد.
یعقوب زاده میگوید: هویزه بود. تمام نیروهای شهید مصطفی چمران، در جنوب اهواز بودند. وقتی نیروهای عراقی شروع به انداختن خمپاره می کردند، همه باید روی زمین دراز میکشیدیم. این عکس از اولین بارهایی است که خطر را مقابل چشمانم می دیدم. به خودم می گفتم غلط کردم، من دیگر عکس نمی گیرم. وقتی داشتم به خودم میپیچیدم، این نوجوان را دیدم که او هم آشفته بود. او جوان ترین رزمنده بود. ترسیده بود و من را بغل کرده بود. خود من هم ترسیده بودم و در بغل او بودم.
یعقوب زاده ادامه میدهد: من آن زمان مشغول تحصیل بودم و در رده حرفهای جودو کار می کردم. با خودم به انتخاب رسیده بودم که جودو را ادامه دهم، به المپیک بروم و قهرمان شوم و معماری داخلی بخوانم. اما در آن زمان به پول و درآمد فکر نمیکردم. بی خیال شدم و سمت عکاسی رفتم.یبیشتر به دنبال کسب تجربه بودم. چشم بسته و بدون هیچ سوالی پیش میرفتم. وقتی جنگ شروع شد، در آژانس «آسوشیتدپرس» و «گاما» مشغول بودم. داشتیم ناهار میخوردیم که صدای انفجار آمد. گفتند نیروی هوایی صدام فرودگاه را بمباران کرده است. به فرودگاه رفتیم و دیدیم که همه چیز سوخته است. دو روز بعد با کامیون و اتوبوس خودم را به خرمشهر رساندم و دو روز آن جا ماندم. اما همه میگفتند مطبوعاتیها ممکن است ستون پنجم باشند. برای همین ما را بیرون میکردند. به تهران برگشتم و گفتم فردا پیش مادرم و خانوادهام به آمریکا می روم. اما آبادان و بعد اهواز را گرفتند. در آن زمان بنیصدر رییس جمهوری و فرمانده نیروهای مسلح بود و همکارش هم شهید تیمسار فلاحی بود. برای رفتن به جبهه باید از سپاه و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز میگرفتم. کمال خرازی، در آن زمان مسوول ستاد تبلیغات جنگ بود و با ما که برای مطبوعات خارجی کار می کردیم، خوب نبود. من از طریق شهید چمران به جنگ میرفتم. تا این که خرمشهر سقوط کرد و بعد از این که او کشته شد، دیگر ارتباطاتی نداشتم. حضورم در جنگ مثل یک معتاد بود. فکر می کردم به این شکل به کشورم خدمت میکنم. عکس هایم را همه دوست دارند و من هم خوب کار میکنم. بار دومی که به خرمشهر رفتم، صادق خلخالی هم آن جا بود. او را دیدم و گفتم می خواهم عکاسی کنم. گفت بیا. دو روز با او بودم. حمله ها خیلی شدید بودند و ترسیده بودم. به خودم گفتم تکلیفت را با خودت مشخص کن، نباید بترسی. خودم را قانع کردم که نترسم. البته بارها به خودم گفتم غلط کردم و این آخرین بارم است! اما باز هم هم می رفتم. می توانم بگویم نیمی از آن عِرق ملی بود و نیمی دیگر، نوجوانی و هیجان دقیقا نمی دانم؛ مثلا همه از این عکس استفاده کردند اما خودم هم متوجه نشدم چرا. حتما ترکیب این عکس قابل تقدیر و استفاده بود یا واقعا به درد تبلیغات می خورد. همین عکس را روی دیوار سرفرماندهی حزب الله در شهر بعلبک لبنان، در اندازه حدود ۱۰ متر نقاشی کرده بودند. وقتی آن جا بودم، من و همکارم را برای بازجویی بردند. به آن ها گفتم من عکاس این عکسی هستم که نقاشی کردهاید. گفتند حالا برو و اگر مشکلی پیش آمد، به سراغت می آییم. به نظرم روی بعضی از عکس ها فکر می کنند؛ یعنی سناریو و عکس را برای استفاده تبلیغاتی درست می کنند. در حالی که خود من ناخودآگاه این عکس را گرفته بودم. نمیدانم چه جوری این عکس به این جا رسید. الان هم که پیکر شهید حسن جنگجو به ایران برگشته است، تعجب می کنم که همه درباره آن صحبت میکنند. تعجب از این که همه از این عکس استفاده می کنند و فقط تعداد کمی هستند که اسم من را زیر آن می گذارند. عده ای میگویند محل عکس، آبادان و گروهی دیگر می گویند خرمشهر است. بعضی ها هم می گویند ساختگی است. در روزهای گذشته حتی ایمیلی داشتم که می گفت این عکس در ویتنام گرفته شده است. الان سالها است که این عکس مورد استفاده قرار میگیرد. برای من، هم باعث تعجب است و هم دردسر. چون خیلی از عکاسان عزیز داخل ایران حسادت می کنند و تهمت میزنند. حتی می گویند خودش رفته و صحنهسازی کرده است و عکس در جبهه نیست. باعث تاسف و غم انگیز است که تعداد زیادی از عکسی استفاده می کنند و در زمان جنگ هم سمبلی برای جذب نیرو می شود و بعد این چنین برخورد میشود. برای من افتخار است که عکسم را چنین سمبلیک استفاده کردند.
چقدر توانستی از جنگ ایران و عراق عکاسی کنی؟
شانسی که من داشتم این بود که توانستم راه تماس دکتر چمران را پیدا کنم و او هم به عکاسی خیلی علاقه داشت برای همین به من امکانات بیشتری داد که بتوانم به جبهه بروم. بار اول من برای شش ماه به خانه نرفتم.
اولین بار، کی به جبهه رفتی؟
روزی که تهران را بمباران کردند، ما در دفتر خبرگزاری آسوشیتدپرس در حال صرف ناهار بودیم، که ناگهان چیزی در هوا پرید و ما همگی پریدیم. چند دقیقه بعد که رادیو را گوش دادیم گفته شد که فرودگاه را بمباران کردهاند. من خودم را به فرودگاه مهرآباد رساندم و دیدم همه چیز خراب شده و ملت در حال دویدن هستند. دو روز بعد، وقتی خرمشهر سقوط کرده بود، به هر راهی بود با اتوبوس و کامیون به خرمشهر و آبادان رفتم و شروع به عکاسی کردم که شنیدم گفتند آنها که در این مناطق عکاسی میکنند خبرنگارند و جاسوسند. دوباره مجبور شدم کامیون و اتوبوس بگیرم و به تهران برگردم. پس از مرگ چمران، تا سال ۱۹۸۳ در ایران ماندم.
در جبهه کجاها را عکاسی کردی و چه محدودیتی داشتی؟
در جبهه محدودیتی نداشتم. یک بار مجاهدین یک سری عکس چاپ کرده بودند که کیفیتی هم نداشت و واضح نبود. مجله تایم آنها را منتشرکرده بود که میگفت ایرانیان اسرا را اعدام میکنند. وزارت ارشاد سراغ ما آمد و برایمان مشکل ایجاد کرد. سه ماهی بازجویی داشتم و بعد از این که روشن شد مسئلهای نداشتم دوباره به جبهه بازگشتم. اما در جبهه هیچ محدودیتی وجود نداشت. اوایل تجربهای نداشتم، حتی سمت ارتش هم که میرفتم مسئلهای وجود نداشت. آن زمان با تیمسار فلاحی که فرمانده نیروهای زمینی بود آشنا بودم. همچنین زمانی که بنیصدر فرمانده کل قوا بود توانستم از طریق آنها در جبهه کار کنم.
هیچ تماس رسمی با تو صورت گرفته شد که بخواهند از عکسهای تو استفاده کنند؟
الان نه، اما زمانی که جنگ بود از عکسهای ما استفاده زیاد میشد. پوستر درست میکردند و در خیابانها نصب میکردند.
یعنی این افراد عکاس بودند؟
یک سری آخر سر عکاس شدند و در رادیو و تلویزیون و جاهای دیگر مشغول به کارند و به کار من احترام زیادی نمیگذارند. یک سری میگویند ساختگی است و این عکسها را مثلاً در آشپزخانه خانهاش درست کرده است. چون بیشتر مسئله حزبی است تا حرفهای. عکس معروف من، در بعلبک روی دیوار فرماندهی حزبالله نقاشی شده یا تابلو شده است اما از من اجازه نگرفتند. مسنترها میگویند عکسهایت در کتابهای مدرسه بود و ما عکس را دوست داشتیم اما نمیدانستیم مال توست. میدانم بخشی از آن مسئله حسادت است.
شما از جنگ زیاد عکاسی کردهاید. وجه تمایز جنگ ایران و عراق با بقیه جنگها چه بود؟
تعداد انسانهایی که در این جنگ حضور داشتند و تمام ادوات نظامی و مکانیکی عجیب بود. مثلاً (نیروهای) صدام حسین کاتیوشا که میزدند بیابانی درست میکرد. میدیدی ناگاه هزاران کاتیوشا میزد. در حملههای بزرگ، ایران هزاران رزمنده میفرستاد. سنگر، با پوست و گوشت انسانها ساخته میشد. جنگهای دیگر سنگربندی است و نیروها با هم قاطی نیستند. معمولاً در جنگهای دیگر تاکتیکی پیش میروند و سعی میکنند تلفات کمتری داشته باشند. جنگ ایران و عراق آن طور که من خواندهام بیشتر شبیه جنگ اول جهانی بود، نه جنگ دوم جهانی. هر دو طرف میلیونها نیرو فرستادند. اروپا و متفقین و آلمان و اوکراین. ولی جنگ ایران یک جنگ انسانی بود.
تصویر ویژهای که در ذهنت مانده چیست؟ تصویری که خواستی عکاسی کنی، نتوانستی یا عکاسی کردی و آن را الان داری؟
ما عکاسها همیشه تشنهایم و بیشتر میخواهیم عکاسی کنیم. اگر هشت سال جنگ را هم عکاسی میکردم باز حس میکردم کم آوردهام. برای من جنگ هم چیز تازهای بود. الان دقیقاً در ذهنم نیست که بگویم مثلاً چه چیزی را میخواستم عکاسی کنم و نکردم. از مسائل نظامی، جنگی و مسائل انسانی و مسئله آوارهها و یا تغییر طبیعت و… عکس دارم و انتظار دیگری ندارم اما از شروع جنگ تا وقتی که ایران را ترک کردم، جنگ برای من تازه بود. کمکم صدای خمپاره را شناختم، فهمیدم این صدا صدای توپ است، این کلاشینکف هست. تمام این سیر و مسیر برای من یک مدرسه بود، یک کلاس بود.
عکاسی را در حین خطر آموختم
چهارشنبه ۲۴ اسفندماه ۱۳۸۴، خبرگزاری آسوشیتدپرس گزارش داد در هنگام تهاجم صهیونیستها به زندان اریحا در هفته گذشته، مردان مسلحی در منطقه خانیونس در فلسطین اقدام به گروگانگیری تعدادی از خبرنگاران خارجی کردهاند و آلفرد یعقوبزاده (عکاس ایرانی آژانس خبری سیپا) را نیز به گروگان گرفتهاند. تا این که، محمد فرنود، نماینده آژانس سیپا در تهران، در گفتوگو با خبرگزاریها از آزادی یعقوبزاده و دو خبرنگار دیگر خبر داد.
این مصاحبه، گفتوگوی کوتاهی است که یک هفته پیش از گروگانگیری با آلفرد یعقوبزاده انجام شده است.
وقتی از محسن شاندیز دوست عکاس و همکار قدیمی آلفرد میپرسم که نظرت در مورد اینکه برخی از دوستان میگویند بعضی از عکسهای آلفرد مربوط به صحنههای مانور است و نه جنگ و یا ساختگی است، میگوید: عکسهای آلفرد بسیار تاؤیرگذار بوده و بیانصافی است که هنر و کارهای او را زیر سوال ببریم و با خراب کردن آدمهای بزرگی مثل آلفرد چیزی به ما اضافه نمیشود. خوشبختانه در آن سوی مرزها اگر تشویقی در کار نیست تخریب هم در کار نیست. و دلیل روشن آن هم موفقیت بینظیر او در میان عکاسان مطرح دنیاست. شاید این دوستان نگران هستند که آلفرد برگردد به ایران و جای آنها را بگیرد. در حالی که آلفرد آنقدر روحیه بزرگی دارد که جای هیچکس را تنگ نمیکند، بلکه تا جایی که میتواند برای دیگران فضا ایجاد میکند. همین پوستر یک بسیجی رزمنده آلفرد بود که توانست همه و مخصوصاص دانشآموزان را با موضوع جنگ آشنا کند. هر وقت میگویم ایرانی هستم، زود نام آلفرد یعقوبزاده را به من یادآوری میکنند و میگویند: شما هموطن آلفرد هستید این باعث افتخار است که عکاسی ایران را با نامهای آلفرد، کاوه، رضا، عباس و.. میشناسند.
من هنوز یک وطنپرستم
آلفرد عزیز، بیشتر عکاسان نسل سومی ما که محصول دوران پس از دوم خرداد هستند خیلی دوست دارند حرفهای امروز شما را پس از ۲۲ سال دوری از وطن بشنوند. شرایط عکاسی ما با شرایط دوران قبل از انقلاب که شما محصول آن دوران هستید بسیار متفاوت است. تجربههای امروزی با سختیهایی که شما در آن دوران سپری کردهاید قابل مقایسه نیست. شما عکاسی را با حادثه و خطر آموختید در حالی که عکاسان امروز یک شبه ره صدشبه را پیمودهاند. نظر شما چیست؟
من مختصر توضیحی در مورد کار خودم میدهم. من عکاسی را با شروع انقلاب آغاز کردم یعنی همزمان که شروع کردم به عکاسی آموزههای من هم شروع شد و هنگامی که انقلاب پیروز شد، تعلیم عکاسی من هم تمام شد. من عکاسی را در حین خطر آموختم.
بعد از انقلاب و آغاز جنگ عکاسی را چطور پی گرفتید؟
جنگ فرصت خوبی بود که من بتوانم به آموختههای عکاسی به لحاظ فنی و تکنیکی جدی نگاه کنم. آن وقتها اینترنت و سایر وسائل پیشرفته ارسال اطلاعات به صورت امروزی نبود ولی با شناختی که از نقاشی، مجسمهسازی، گرافیک و معماری داشتم کمک میکرد که عکاسی کنم. من آن وقتها کسی را که در زمینه عکاسی حرفهای باشد نمیشناختم. خودم کار را یاد گرفتم و خودم توانستم ایدهای برای کارم پیدا کنم.
کار کردن آن موقع چگونه بود؟
خیلی مشکل بود چون آن وقتها من نیاز به کارت خبرنگاری روزنامههای داخلی داشتم که بتوانم عکاسی کنم چون عکاسانی که برای خبرگزاریهای خارجی کار میکردند بسیار مشکل داشتند. مثلا اولینباری که به جبهه رفتم با سختی فراوانی روبرو بودم مجبور شدم با اتوبوس و کامیون تیکهتیکه خودم را به خرمشهر برسانم. این اولین رویارویی من با جنگ بود. خلاصه باید از جنگ عکاسی میکردم و حملهای که به کشورم شده بود را به تصویر بکشم ولی چون با خارجیها کار میکردم به ما میگفتند که خائن و وطنفروش هستید تنها خبرگزاری داخلی جمهوری اسلامی و روزنامههای داخلی اجازه عکاسی داشتند. خلاصه من را از پنجره بیرون میکردند از پنجره دیگری میآمدم، از سقف، پشتبام هرجوری شده کار خودم را میکردم. رفتم پیش آقای مصطفی چمران که رئیس ستاد جنگهای نامنظم بود و من تنها زمانی که توانستم راحت کار کنم در کنار ایشان بود. ۹ ماه من توی جبهه ماندم و خانه نرفتم مثل سربازها زندگی میکردم و اصلا به فکر فرستادن عکس هم نبودم. بعد از آن به تهران برگشتم و شروع کردم فیلمها را ظاهر کردن و فرستادن برای بیرون. ولی ارسال عکسها هم بسیار مشکل بود. آقای خرازی رئیس ستاد تبلیغات جنگ بودند و خیلی از همکارانشان از عکاسان خارجی دل خوشی نداشتند.
عکاسان داخلی چطور به جبهه میرفتند؟
در هفته سه یا چهار روزی میرفتند، همه امکانات در دست ستاد تبلیغات جنگ بود تا مدتهای زیادی هیچ امکاناتی در اختیار ما نمیگذاشتند. من، کاوه گلستان، فرنود، شاندیز، کاوه کاظمی، رضا دقتی و خیلی از عکاسان دیگر در جلسات مختلف به آقای خرازی میگفتیم که این جنگ در کشور ما اتفاق افتاده است و باید یک جوری این تاریخ ؤبت شود. فرقی نمیکند که ما سیاه هستیم یا سفید و یا با خارجیها کار میکنیم. ما هم یک وطنپرست هستیم. جنگ امروز آمریکاییها در عراق یک نمونه خوبی برای عکاسی در جهان بود. عکاسان را به چند گروه تقسیم کرده بودند و هر گروهی یک محدودیت و امتیازی داشتند و خیلیها هم بودند که خارج از این طبقهبندی در عراق حضور داشتند، فرقشان با گروههای دیگر نبود امنیت جانی بود ولی با این حال عکاسی جنگ را در عراق انجام میدادند.
آیا آن زمان ستاد تبلیغات جنگ نمیتوانستند هم چنین سازماندهی انجام بدهند حتی با نظارت بر عکاسی و ارسال عکسها توسط خبرگزاریهای خارجی؟
اصلا این حرفها معنی نداشت. آنها میگفتند هر عکاسی که با خارجیها کار میکند قابل اعتماد نیست. من هم خیلی علاقه داشتم که این صحنهها را ثبت کنم. من نمیتوانستم اسلحه به دست بگیرم ولی اسلحه من دوربین من بود. اگر حتی آنها میگفتند بیایید با نظارت ما عکاسی بکنید ما میپذیرفتیم. تازه ما بیشترین فعالیت فرهنگی را در زمان جنگ با وزارت ارشاد داشتیم، کتاب چاپ میکردیم، نمایشگاههای سیار میزدیم یعنی عکسهایمان را میچسباندیم روی خودروها و آنها را در سطح شهر میچرخاندیم . به تعبیری ما هم با عکسهایمان تجاوز و جنگ را محکوم میکردیم. پس تا اینجا نه جاسوس بودیم و نه وطنفروش فقط دلمان برای کشورمان که مورد حمله قرار گرفته بود میتپید.
آن زمان کسانی که در خبرگزاری جمهوری اسلامی کار میکردند مثل صمدیان و فریدونی و سایر بچههای عکاسی چه کمکی به شما میکردند؟
آنها یک فرصت خوبی داشتند، امکانات بسیار زیاد و حضور به موقع در خط مقدم باعث میشد که خیلی بهتر از ما عکاسی بکنند. فقط کافی بود چراغ سبزی به ما نشان میدادند تا ما بتوانیم خوب عکاسی بکنیم، البته آنها مسئول ما نبودند؛ اطرافیان نمیگذاشتند کار بکنیم. تعریفها و محدودیتهایی که اعمال میشد کاملا شخصی بود، اگر آنهایی که هیچ شناختی از عکس و عکاسی نداشتند میگذاشتند کار بکنیم، تاریخ جنگ ایران را به خوبی ثبت میکردیم.
الان معتقدید که بخشی از تاریخ کشورمان ثبت نشده است و اگر ثبت شده ناقص است؟!
بله، چون تعداد محدودی عکاس میتوانستند حضور داشته باشند.
امکانات شما و رسانههای داخلی چطور بود؟
ما جانمان را به خطر میانداختیم نه لباس ضدگلوله داشتیم و نه هیچ امکانات دیگر ولی عکاسان داخلی که از روزنامههای کیهان، اطلاعات و خبرگزاری بودند هواپیما، هلیکوپتر در اختیار داشتند. جیپ داشتند ولی ما مثل فقرا بودیم. من همیشه تنهایی میرفتم جبهه مثل گداها باید با سربازها سلام و علیک میکردم تا در سنگرشان بخوابم و به من غذا میدادند یا نمیدادند. در جبهههای سوسنگرد، فتح آبادان، هویزه و همیشه زیر بمباران و گلوله بودیم و کسی به فکر عکس فروختن نبود. به فکر کشورم بودم. یعنی در جنگ پدر و مادر من هم اینجا بودند و هیچ فرقی با دیگران ندارند پس من باید به فکر همه مردم سرزمینم باشم ولی از ستاد تبلیغات جنگ نیرو میفرستادند و دفتر خبرگزاری را بستند و سه روز من را انداختن زندان و بازجو میپرسید نقشهها کو؟ ماموریتها کو؟ شما با آمریکا و اسرائیل کار میکنید. یک بار دیگر هم ما را در فرودگاه گرفتند ۴ روز بردند مشهد، که مسوولان ارشاد جواب دادند اینها عکاسان خوبی هستند و ما از عکسهایشان استفاده میکنیم و بسیاری از عکسهای تبلیغاتی علیه صدامرا اینها گرفتهاند و در رسانههای خارجی چاپ کردهاند و بعد ما آزاد شدیم.
تاثیر عکسهای شما در جهان نسبت به امکاناتی که داشتید چطور بود؟
هر کسی که به جبهه میرفت جانش را در لیست مرگ میگذارد ولی از نظر امکانات من همیشه افسرده بودم میگفتم اینها که این همه امکانات دارند تاثیر عکسهایشان به اندازه عکسهایی که ما ارسال میکنیم و در مطبوعات جهان چاپ میشود نبوده و نیست. بیایید امکانات بدهید که ما هم آسان کار کنیم. کسی که جاسوس است وضعش معلومه نمیآید وسط میدان جنگ عکس بگیره، ماهوارهها هر کجا را بخواهند میتوانند عکسبرداری بکنند حتی بعضی از عکسهای خوب توسط سربازها تهیه شده بود پس محدودیت فقط برای ما بود.
نظرت در مورد نسلی که از دل جنگ به وجود آمد مثل عکاسان بسیجی چیست؟
بعد از گذشت مدتی گروههایی از بچههای بسیجی بودند که واقعا جانشان رو به خطر میانداختند و عکسهای فوقالعاده میگرفتند که من و یا هیچ کس دیگری نمیتوانستند بگیرند. آنها مثل یک رزمنده رفتند جلو و خیلی از آنها هم شهید شدند. ما هم به سهم خودمان تاریخ انقلاب و جنگ این مملکت را در دنیا ثبت کردهایم. عکسهایی از من، کاوه گلستان، فرنود، شاندیز، صیاد، دقتی و چند تا از دوستان دیگر و همین تعداد عکسهای محدود توانست که ایران را به جهان بشناساند.
الان بعد از گذشت سالهای زیاد، شما چند باری به ایران آمدهاید و گزارش تهیه کردهاید با این همه سال معلوم شد که شما نه تنها جاسوس نیستید بلکه ایران را هم خیلی دوست دارید. آیا الان مشکلی ندارید و سوژههایتان چه چیزهایی هستند؟
الان در کشور موضوعات مختلفی اعم از انرژی هستهای، انتخابات و مسائل مختلفی در جریان است که میشود گفت اختصاصا برای هیچ کدام از اینها نیامدهام، آمدهام که زندگی مردم ایران را به تصویر بکشم، شاید در آینده همین عکسهایم صفحهای از تاریخ مستند از زندگی مردم ایران باشد. شاید هم نباشد. من معتقدم که به کسانی که برای خارجیها یا همان خبرگزاریها کار میکنند باید امکانات بدهند و بگذارند به راحتی کار انجام بدهند. در محدودیتها، هیچ مسالهای حل نمیشود بلکه مردم دنیا اگر عکسهایی از موضوعات مهمی که در کشور در حال جریان است ببینند جلوی خیلی از ابراز نظرهای غلط گرفته میشود.
آیا کسانی که آن وقتها برای شما محدودیت کاری ایجاد میکردند را میبخشید؟
نمیبخشم، چون آن زمان خیلیها خانههایشان خراب شد و جانشان را از دست دادند ولی به ما اجازه ندادند که رنج و درد مردم کشورمان را که همه چیزشان در جنگ و تجاوز از دست رفته بود را ثبت کنیم.
تفاوت عکاسی آن زمان و الان که در عرصه جهانی کار خبری انجام میدهید چطور است و عکاسان امروز را چطور میبینید؟
آن زمان عکاسها با دوربینهای هاسلبلاد کار میکردند و برای گرفتن چند تا عکس میبایستی دوربین را به سختی بچرخانند ولی امروز با فشار یک دکمه مثلاص ۱۵ تا ۲۰ فریم در ثانیه عکس میگیریم. بچههای آن دوران خلاقتر بودند و برای گرفتن هر عکسی فکر میکردند. بچههای عکاس امروز خیلی تعدادشان زیاد است و بیهدف روزانه هزاران فریم عکس تولید میکنند.
عکاسان امروز چه چیزی کم دارند؟
متاسفانه استاد و راهنما ندارند و هر کدام با اعتقاد و فکر خودشان عکس تولید میکنند و از کسی مشورت نمیگیرند و این اخطار بزرگی است. مثلا اکثر عکاسها در همه شاخهها عکاسی میکنند و این باعث میشود که نتوانند فکرشان را روی یک موضوع و هدفی که دارند متمرکز کنند. استاد و راهنما برای این خوب است که به شما میگوید تو در این شاخه از عکاسی موفقی و تو در این رشته از عکاسی ناموفق و بهتر است بروی دنبال کار دیگر. و متاسفانه اینجا شاگرد و استاد همه از همدیگر تعریف میکنند.
به نظر شما چه کسانی درکشور میتوانند نقش استاد را برای بچهها ایفا کنند؟ کسی که به قول خودت فقط تئوری نگوید خودش پا به کار باشد عکس بگیرد در کنار بچهها ساده و صمیمی عکاسی عملی را جلو ببرند؟
با این توصیفی که کردید نمیدانم، کسی را به خاطر ندارم. من اینجا بیشتر عکس میگیرم کمتر حرف میزنم.