● محل تـولد: تربت حیدریه
زندگینامه، آثـار و سوابق هنری
وی در خانواده ای فرهنگی و اهل ادب و ادبیات متولد شد. او دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را با درس و مشق سپری کرد و تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی ادبیات فارسی ادامه داد. از کودکی به طنز علاقه داشت و بعدها با مطالعه آثار افرادی چون ابوالقاسم حالت، ابوتراب جلی و محمد علی جمالزاده، این علاقه شکل جدیتر و تخصصیتری به خود گرفت. وی درباره خانواده خود نقل می کند: پدرم کارمند ساده آموزش و پرورش بود که صدایی خوش داشت و حنجره اش را وقف سالار شهیدان امام حسین (ع) کرده بود و مادرم خانه دار و از جنس مادر سهراب، یعنی بهتر از برگ درخت. صدای خوش در خانواده ما ارثی است و حتی به پسر عموی من امیرحسین مدرس هم رسیده و از خوانندگان خوب کشورمان شده. من و دو برادر بزرگترم نیز صدای خوشی داریم، اما هیچ کداممان به سراغ خوانندگی نرفته ایم. رضا رفیع در گفتگویی با علی کیانی موحد در “اطلاعات هفتگی” با بیان اینکه امیرحسین مدرس، خواننده و مجری تلویزیون، پسرعمویش است گفت: من و امیرحسین مدرس واقعا پسرعمو هستیم. پدربزرگهای ما زمانی که می خواستند برای خودم نام خانوادگی انتخاب کنند و سجل بگیرند هر کدام فامیلی خاصی را انتخاب کردند؛ چرا که معتقد بودند انتخاب حق همه است فلذا نام فامیل ما شد رفیع زاده یا رفیعی، یکی از عموهایمان شد مدرس زاده و دیگری هم یزدانی. رضا رفیع درباره اینکه چرا نام خانوادگی اصلی خود که “رفیع زاده” است را با حذف پسوند استفاده می کند نیز گفته است: در سال ٧٢ اولین مطلبم را با نام کامل خود: محمدرضا رفیع زاده، برای نشریه ای که برادرم جلال در آن مشغول به کار بود فرستادم. ایشان هم قبل از چاپ ابتدا و انتهای مرا حذف کرد و شدم رضا رفیع!
رضا رفیع، از دوره کودکی و نوجوانی به طنز علاقمند بود و به دلیل ذوق و استعدادی که داشت از دیگر همسالانش متفاوت بود. وی در خصوص چگونگی ورود جدی ترش به عرصه طنز می گوید: ژن طنازی را خداوند به من داده و از همان دوره بچگی نسبت به بقیه دوستانم متفاوت بودم. اوایل به راحتی حرف های خنده دار به شکل فی البداهه می گفتم که موجب نشاط خانواده و دوستانم می شد. در دوره راهنمایی معروف بودم به آقای جوک و خنده. بعدها که بزرگتر شدم گره خوردم با حوزه ای جدی به نام طنز و با مطالعه و تمرین با الفبای طنز آشنا شدم و راهم را ادامه دادم. قبل از اینکه دانشگاه پیام نور درست شود، با نوشته های ابوالقاسم حالت آشنا شدم و بعدها ابوتراب جلی، مرحوم جمالزاده و… را شناختم. رفیع نقش پیشکسوتان عرصه طنز را در بهتر شدن کارش انکار نکرده و معتقد است: «هر کدام از پیشکسوتان به نوعی در بهتر شدن طنز من نقش داشتند و تصور می کنم سهم قلمی برادر بزرگترم جلال رفیع بیشترین سهم را در بهتر شناختن طنز داشته است. چون از نزدیک از نحوه تفکر، نوشته ها و گفته هایش بهره مند شدم، او یکی از بهترین طنزپردازان شهرمان خصوصاً در حوزه دینی است.
فعالیت وی در زمینه طنز بیشتر متوجه اقتصاد و مسائل روزمره زندگی مردم بود. دو سال به عنوان سردبیر نشریه طنز “گل آقا” فعالیت کرد. و به مدت هفت سال نیز به صورت ماهانه، مدیر و مجری برنامه طنز شکرخند در فرهنگسرای ارسباران بود. وی همچنین مدتی نیز اجرای برنامه قندپهلو را بر عهده داشت. رضا رفیع تألیفاتی نیز دارد که برخی تجدید چاپ نیز شده اند. اگر چه رفیع سالها در مطبوعات فعالیت مستمر داشته است؛ اما حضور او به عنوان سردبیر و مجری در برنامهٔ قندپهلو باعث محبوبیت و شهرت بیش از پیش او شد. وی دوران دبیرستانش را خود دوران انحرافات ادبی اش مینامد و میگوید: در همان ایام دبیرستان، طنزهایی مینوشتم با عنوان ثابت: نشنو از نی، که روزانه در تابلو مدرسه نصب العین میشد تا مایهٔ عبرت سایرین گردد.
او اولین سرودههای جدی اش را برای شاعر فصلی از عاشقانهها، سهیل محمودی، صاحب صفحات شعر خلوت انس در مجله جوانان ارسال کرد. او آنها را چاپ کرد، اما در نامهای بلند بالا به تربت برایش نوشت: بیش از شعر جدی، قدر قلم طنزت را بدان! وی پیش از ورود به دانشگاه، همکاری طنز خود را با نشریات تهران آغاز کرد و در مجله جوانان امروز، در کنار محمد پورثانی و عباس خوش عمل مشغول به فعالیت شد. او از سال ۱۳۷۲ ساکن تهران شد و دو سال بعد نیز همزمان با نوشتن مطالب طنز و جدی، تحصیلات دانشگاهی خود در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی را پی گرفت. رضا رفیع، در سال ۱۳۷۶ مجلهای به نام: ماهنامه دنیای طنز را از شماره صفر به راه انداخت که سردبیری آن را نیز خود بر عهده داشت. از سال ۱۳۷۹ نیز تا آخرین شماره هفته نامه سیاسی گل آقا در آبانماه ۱۳۸۱، سمت سردبیری و مسئولیت تحریریه آن به بر عهده وی بود. سمتی که پیش از آن بزرگانی چون مصطفی فرجیان و هوشنگ معمارزاده عهدهدار آن بودند. او در کنار ادامه دادن تحصیلات خود در مقطع کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی، از سال ۱۳۸۱ عضو ثابت تحریریهٔ روزنامه اطلاعات شد که ابتدای امر مدتی در سرویس مقالات و سپس دبیر سرویس گزارش و پس از آن نیز مسئولیت انتشار ضمیمه ادب و هنر روزنامه را داشت که تا امروز به صورت هفتگی منتشر میشود. همچنین از سال ۱۳۸۳ تا کنون ستون روزانهٔ طنز بزن در رو در روزنامه جام جم را مینویسد که مخاطبان خاص خود را دارد و تا به حال با وجود تغییر مدیریتها، هیچگاه متوقف نشده است. رفیع در عرصهٔ طنز و طنازی، با هر دو وجه نظم و نثر پیش رفته و البته در حوزهٔ طنز منثور، آن هم از نوع ژورنالیستی اش، بیشتر قلم زده است. جوهره و رویکرد اصلی و اساسی طنزهای او، سیاسی، ادبی و فرهنگی است. او دبیر و داور چندین جشنواره کشوری بوده است. در سومین جشنواره طنز مکتوب، داور بخش نثر بود. وی از سال ۱۳۸۴ مسئولیت خانه طنز باشگاه نویسندگان و هنرمندان، وابسته به سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران را بر عهده داشته و دارد که در حال حاضر به امور ادبی معاونت هنری سازمان تغییر نام داده است. همچنین دبیر و مجری محفلی ادبی با عنوان: شب شعر طنز شکرخند در تهران است که از تیرماه ۱۳۸۵ به صورت ماهانه برگزار میشود. همچنین شنوندگان برنامه: اینجا شب نیست رادیو جوان، آیتم هر هفتهٔ او را که حوالی ساعت ۱ بامداد به صورت زنده پخش میشد، به یاد دارند.
از سال ۱۳۸۹، اجرای برنامه طنز سیاسی و فرهنگی پاتوکفش اخبار در برنامهٔ صبحگاهی سلام تهران در شبکه تهران که تا خرداد ۱۳۹۴ ادامه داشت و اجرای برنامهٔ ادبی: هفته نامه در روزهای جمعه در شبکه آموزش که با محوریت طنز و لبخند بود، از اولینهای حضور او در قاب جادویی تلویزوین بود. برنامهٔ قند پهلو ایدهای متفاوت بود که به سردبیری و اجرای رضا رفیع، و با حضور ناصر فیض، شهرام شکیبا، به عنوان کارشناس داوری در حوزه مسابقه شعر طنز، در شبکهٔ آموزش خوش درخشید. پس از پخش سری اول آن در ماه رمضان ۱۳۹۲ و استقبال مردم، سری دوم آن در زمستان همان سال ضبط و پخش شد. در این برنامه برای اولین بار حضور خانمهای طنزپرداز را در قاب تلویزیون شاهد بودیم. ترکیب چاشنی طنز به همراه ادبیات خاص برنامه و آیتمهای متفاوت، از ویژگیهای منحصر به فرد این برنامه بود. پس از پخش زندهٔ قندپهلو ویژهٔ سال تحویل، سری سوم قندپهلو نوروز ۱۳۹۳ پخش شد. چهارمین دورهٔ آن رمضان ۹۳ و پنجمین دوره اش با حضور طنزپردازانی از ایران، تاجیکستان و افغانستان، نوروز ۱۳۹۴ پخش شد. این برنامه بارها از شبکههای مختلف سیما بازپخش شد. پس از قندپهلو، رفیع به شهرت و محبوبیت بیش از پیش رسید. در ماه رمضان ۱۳۹۴، برنامهٔ بچه محلهٔ امام رضا، به مدت ۳۰ شب با اجرای رضا رفیع روی آنتن شبکه شما رفت. وى هم اکنون برنامه: منبع موثق را با محوریت شوخى با رویدادهاى روز روى آنتن شبکه چهار مى برد.
شرح حـال شخصی
من مثل هر آدم بزرگ دیگری (در اندازه های مثلاً ایکس لارج!)، در خانواده ای اهل هنر و فرهنگ و آموزش و پرورش بچه، پا به هستی (بدون حاج یونسش البته!) گذاشتم. در کجا؟…تهران؟….نخیر؛ ما اهل این سوسول بازی ها نیستیم! در ناف تربت حیدریه. در جنوب خراسان بزرگ و بزرگوار. در همسایگی باغملی معروف شهر که سابقاً قبرستان بوده و از این حیث تاثیر فوق العاده ای در تغییر آب و هوای آدم و بازشدن روحیۀ او دارد! متاسفانه از همان دوران کودکی آثار مخملک طنز مخملی در وجود ذیجود من هویدا شد. تا اینکه هویدا اعدام شد و من پا به مدرسه گذاشتم. از همان زمان در خود احساس کردم که از یک بار خاصی در زمینه نوشتن و سرودن برخوردارم. فلذا از همان دوران بارداری، به نوشتن و سرودن افتادم و کم کم همزمان با قبول شدن در دانشگاه، از تربت به غربت پرتاپ شدم و برای دومین بار دچار هبوط شدم. در تهران بزرگ دودآلود و شلوغ که سگ هم صاحبش را گم می کند!… در حال حاضر هم در کار نوشتن طنز هستم و همکاری با مطبوعات و رادیو تلویزیون. در اطلاعات هفتگی صفحه طنز و در روزنامه جام جم ستون روزانه طنز دارم با عنوان: خنده جام. هنوز هم ازدواج نکردم چون وقت کم می آورم و هرجا که می روم به قصد خواستگاری؛ چون ترافیک تهران افتضاح است، به موقع نمی رسم و همه چی بهم می خورد؛ حتی حال من!…
مصـاحبه
از اوسنههای مادربزرگ تا انشاهای بالای ۲۰
حرف اولش از فضای خانواده است، از مادر بزرگی که قصه های شیرین میگفته تا برادری که حرفه روزنامه نگاریاش، الهام بخش فضای کاری او میشود. خودش تعریف میکند: مادر بزرگ من پر از مثل، متل و حکایت، پند و اندرز و افسانه (به قول خراسانی ها اوسنه) بود، قصههایش خیالهای ما را زنده میکرد. او یکی از آدمهایی بود که ناخودآگاه ضمیر مرا به سمت ادبیات سوق داد. برادرم نیز با این که حقوق خوانده بود اما به سمت و سوی کار روزنامه نگاری رفت و اولین سردبیر روزنامه اطلاعات بعد از انقلاب بود. خلاصه این حال و هوای خانواده ما، روی من هم اثر گذاشت و مرا به این سمت و سو کشاند. او برایمان از انشاهایش میگوید که در اصطلاح خودش: ۲۰ به بالا بودند و توضیح میدهد: معلمها میگفتند نمره انشاهایت بیشتر از ۲۰ است. به همین دلیل خیلیها همان روزها به من توصیه می کردند که ادبیات بخوانم و همین هم شد.
گل آقا معتقد بود، باید عفت قلم را نگه داشت
کیومرث صابری فومنی، طنز پردازی آشنا به فوت و فن کار بود و متون کهن را می شناخت و با شگردها و شیوه های طنز پردازی عجین بود و در یک کلام استاد این کار. صابری؛ طنزی را بعد از انقلاب بنا نهاد که مبتنی بر یک سری اصول و معیار هایی برگزیده بود و همان ابتدا هم اعلام کرد که هرگز از این اصول تخطی نخواهم کرد و تا آخرین لحظه هم به اصولش پایبند بود و روی این مسئله که به نظام و انقلاب وفادار و پایبند باشد، تاکید داشت و از طنزش برای خراب کردن انقلاب استفاده نمی کرد، دشمن شاد کن نبود و نکته دیگر این که اعتقاد داشت باید عفت قلم را نگه داشت.
در اوان جوانی، عصا به دست شدم
از او میپرسیم چطور تا به امروز در این عرصه دوام آورده و زبان سرخش، سر سبز او را بر باد نداده، به چاشنی لبخندی پاسخ می دهد: روزی از عصا فروشی در محلهمان یک عصا گرفتم، صاحبش گفت: اول جوانی عصا می خواهی چه کار؟ گفتم: می خواهم چه در مطبوعات و چه در رسانه ملی دست به عصا راه بروم. او هم عصایی داد و گفت، این عصا قبلا دست کسانی بوده که در رسانه ملی استفاده می کردند. وی ادامه می دهد: تجربه بزرگان طنز نویسی به من ثابت کرده است که باید دست به عصا نوشت، یعنی این که رعایت بسیاری از ملاحظات مختلف را لحاظ کرد. در هر جامعه ای خطوط قرمزی وجود دارد و این فقط مختص ایران هم نیست. در زمینه اخلاق، هر جامعه ای به تناسب فرهنگ و دین و سنت و عقاید خطوط قرمز اخلاقی خود را دارد که البته همه اینها در کشور ما پررنگتر است. اسلام پر از سفارش و توصیه به رعایت نکات اخلاقی، به ویژه تاکید بر زیبا سخن گفتن است؛ با این نگاه، باید حتی اگر طنز هم می گویید، طنز را زیبا بگویید. رفیع تاکید میکند که طنز با چاشنی انتقاد آمیخته است و نمی شود این دو را از هم جدا کرد و ادامه می دهد: اگر نقد را از بستر طنز جدا کنند؛ می شود یک فکاهی که هدفش فقط خنداندن است و تفکری ایجاد نمی کند و تلنگری هم نمی زند. نباید این دو را از هم جدا کرد. وی یادآور می شود: برای آن که بتوانید طنز خود را چه در مطبوعات و چه در رسانه ملی ارائه بدهید باید با لایه ها و بافت های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و دینی جامعه آشنا باشید و خطوط قرمز و ابعاد آن را بشناسید و در سایه این شناخت، حرکت خود را تنظیم کنید. این حرکت در مطبوعات و کتاب راحت تر است چون نویسنده پشت میز می نشیند و مطلبی را برای ستون طنز و کتاب خود می نویسد و یک دقیقه بعد نظرش عوض می شود و آن را خط می زند و اصلاح و جابه جا می کند. اما در تلویزیون به خصوص اگر برنامه زنده باشد چنین فرصت و امتیازی را ندارید و باید در کسری از ثانیه، اتفاقی در ذهن شما بیفتد و خروجی آن طنزی باشد که همه نکات ایمنی و اخلاقی در آن رعایت شده است.
گل رزی که از الهام هدیه گرفتم
همان عهد و پیمانی را که گل آقا در ابتدای طنز نویسی اش بیان کرد در ذهن خودم، برای برنامه سازی طنز در حوزه تلویزیون مشخص کردم و هنوز هم در همین مسیر هستم حتی در بعضی از برنامه های تلویزیونی، عدهای تلاش کردند تا مرا سمت دیگری هل بدهند که نشد و مسیر خودم را پیش گرفتم. وی در پاسخ به این سئوال که: آیا تا به حال پیش آمده سیاستمداری از طنز شما برنجد؟ گفته است: عمده افراد از انتقاد به اندازه ای که از تعریف و تمجید خوش شان می آید، استقبال نمی کنند. آن چیزی که تحمل نقد به ویژه با چاشنی طنز را آسان می کند، نحوه بیان و ارائه انتقاد است. زمانی یک مسئول من را جایی دید و گفت: شما خیلی تند صحبت می کنید ولی بیانتان به قدری صمیمانه و شیرین است که من و خانواده ام کلهم اجمعین برنامه های شما را نگاه می کنیم و این حرفش برای من قوت قلب بود. یک بار دیگر هم در حاشیه اجرای برنامه ای در دولت قبل، آقای غلامحسین الهام، که آن زمان در دولت مسئولیتی داشتند، گل رزی به من هدیه داد، گفتم: ان شاءالله جامعه ما در درک و دریافت طنز به جایگاهی برسد که برخورد مسئولان با منتقدان و طنزپردازان این باشد. او پاسخ داد: یک شاخه گل برای تقدیر از شماست که عیب و ایراد ما را گوشزد کردید تا در پی برطرف شدن آن باشیم. من به شوخی به وی گفتم: اگر گل را به خانه ببرم برایم دردسر است، به خاطر این که تا ثابت کنم آن را از کدام الهام گرفته ام، لقمه اول گوشم خواهد بود و تا بفهمند که از نوع غلامحسین بوده، کار از کار گذشته و دعوایی در خانه ما رخ داده است.
به طنز مهران مدیری ارادت دارم
او در میان طنزپردازان مختلف، به آثار مرحوم ابوالقاسم حالت، ابوتراب جلی و عمران صلاحی و… علاقه مند است و از آثار عبید زاکانی و سعدی نیز لذت می برد. اما در میان همکارانش، اجراهای طنز مهران مدیری را دوست دارد و توضیح می دهد: مهران مدیری را که از قدیم دوست داشته ام چون سطح بالاتر و جذاب تری از طنز را در تلویزیون مطرح کرد اما گاهی اوقات احساس می کنم که انصاف را در طنز خود رعایت نکرده و یک بعدی نظر داده است اما در مجموع به طنز او ارادت دارم. وی ادامه می دهد: طنزهای خودم را هم دوست دارم و به آن ها می خندم. البته اغلب برنامه خودم را نمی بینم و وقتی به خانه می رسم که تمام شده است. این مشکل را همیشه داشته ام. هر وقت به خانه می رسم راز بقا می بینم. البته فرقی ندارد من و راز بقا سری از هم سواییم. متاسفانه در جامعه ما شناخت درستی از طنز و طنازی و طنزپرداز وجود ندارد و هنوز هم کسانی هستند که طنز پرداز را آن طور که باید نمی شناسند و وقتی در خیابان یا جمعی او را می بینند، می گویند: فلانی یک جک بگو دور هم بخندیم یا فلانی چرا نشستی، ما را بخندان…
قند پهلو را مثل: هلو برو تو گلو تحویل تلویزیون دادم
قند پهلو را سال ها پیش، با کمترین بودجه و ابتکار عمل و بدون گرته برداری و نظیر سازی و توجه به نمونه های خارجی ساختیم و مثل: هلو بیا برو تو گلو تحویل تلویزیون دادیم. از قضا، با استقبال خوبی هم مواجه شد و برایم باورنکردنی بود. یک برنامه موفق با کمترین بودجه، مبتنی بر ادبیات طنز سالم که در پی شناسایی چهره های طنز و معرفی آن ها به جامعه بود و به قول بسیاری از شعرا و اهل ادب و فرهنگ، باعث آشتی بیشتر مردم کوچه و بازار با شعر شد. مردم هنوز من را به نام قند پهلو می شناسند و خود پیگیر ادامهاش هستند من این گلایه را رسما اعلام می کنم که تلویزیون مقداری در حق برنامه ما بی انصافی کرد و باید حمایت بیشتری می شد.
منبع موثق، برنامه ای است که جدیترین اخبار و مباحث سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ادبی را مطرح می کند آن هم به ضمیمه حاشیه های طنز. در واقع مخاطب یک شکل دیگر از طنز را که نه قبل و بعد انقلاب سابقه داشته، به تماشا می نشیند. این برنامه در سایه حمایت مسئولان صدا و سیما و مدیران تلویزیون و شبکه پیش می رود که درک درستی از طنز دارند و دستم را برای پرداختن به مسائل روز از دریچه طنز و انتقادی با چاشنی شوخ طبعی باز گذاشته اند.
آرزوی آبگوشت و اشکنه مامانم را دارم
آرزوی من این است که آرامش بیشتری در زندگی داشته باشم و فرصت بیشتری پیدا کنم که نزد مادرم بروم تا برایم آبگوشت و اشکنه درست کند. در آغوش بگیرمش و بوسه بارانش کنم. خانواده عزیزترین های هر کس و گنج هایش هستند اما روزگار ما را از آن ها دور می کند.
نویسنده: ملیحه رفیع طلب
طنزپردازی که قرار بود دکتر شود!
جالب است؛ فردی که قرار بوده پزشک شود، در رشته حقوق هم پذیرفته می شود؛ اما نهایتاً ادبیات فارسی می خواند!
معلوم است که حسابی تحقیق و تفحص کرده اید. از آنجا که در خانواده ما همه علاقهمند بودند من دکتر شوم، که دلیلش را باید از خودشان پرسید، بالاجبار بنده در رشته تجربی مشغول به تحصیل شدم. هرچند همان زمان هم علاقه خاصی به ادبیات داشتم، اما چون فرزند کوچک خانواده بودم، زور همه به من می چربید و من هم به حرفشان گوش دادم. دو سالی پشت کنکور پزشکی ماندم، نه این که درس خوانده باشم و قبول نشدم بلکه درسش را هم نخواندم و از سر اجبار و رودربایستی کنکور تجربی دادم. بعد دو سال که خانواده از دکتر شدن بنده ناامید شدند، نظرشان تعدیل شد و از خیر ماجرا گذشتند. من هم یواشکی در رشته حقوق شرکت کردم و در دانشگاه آزاد مشهد قبول شدم. تا نصفه نیمه ثبت نام کردم، اما نرفتم. با خودم گفتم که صد رحمت به پزشکی! حقوق خیلی بدتر به روحیه من نمی خورد. به همین دلیل در یک حرکت انتحاری به سمت رشته ادبیات فارسی حمله کردم و بدون هیچ مطالعه ای در کنکور ادبی شرکت کردم و با رتبۀ دوم در دانشگاه آزاد تهران قبول شدم.
خانواده مخالفتی نکرد؟!
نه! باید بگویم آقا جلال هم خودش در رشته حقوق تحصیل کرد و پروانه وکالتش را هم گرفت، اما ایشان هم چون روحیه اش به این کارها نمی خورد، سمت نوشتن و ادبیات و روزنامه نگاری رفت. به همین دلیل خانواده خیلی مخالف این قضیه نبود. شاید هم حوصلۀ مخالفت نداشتند؛ چون فهمیده بودند که نرود میخ آهنین در سنگ!
با این حساب الگوبرداری دقیقی از آقا جلال داشتهاید و به نوعی سرنوشتتان مثل هم شده…
آقا جلال حق زیادی به گردن من دارد. ایشان اوایل کاری میکرد که حس نکنم روحیه طنزنویسی یا شاعری دارم و دوست داشت که من در این وادی وارد نشوم. البته این حس من بود. فکر کنم می خواست من به راه صواب دیگری بروم، بلکه خوشبخت شوم! به نظرم چون خودش این مسیر را رفته بود، دیده بود که خیر دنیا و آخرت درش نیست! شاید هم میخواست ببیند این آب خودش چطوری راه خودش را باز میکند. اما به هرحال از وجود وی بسیار استفاده کرده ام. اصولاَ برادران بزرگتر برای برادران کوچکتر تبدیل به الگو می شوند و من هم خوشحالم که چنین الگویی در زندگی دارم که به وجودش افتخار می کنم. بیشتر از این ها من درست نیست بگویم، چون بالاخره برادرشان هستم. بهتر آن باشد که سرّ دلبران/گفته آید در حدیث دیگران.
حس شما از اینکه برادرتان از خودتان معروفتر است؛ چیست؟
البته اگر از خودش بپرسید خواهد گفت روزگاری که آقا رضا آمد تهران، هرجا میرفتیم میگفتند آقا رضا برادر آقا جلال. الان برعکس شده و به من میگویند آقا جلال، برادر آقا رضا! البته من هم لبخندزنان می گویم که بله، اما شهرت من، یک مقداری شهرت کاذب است و شهرت شما شهرت اصیل و واقعی! شهرتهای تلویزیونی همانطور که دو هفتهای ایجاد میشوند، دو هفتهای هم از میان میروند. انشاءالله همچنان که قیافهمان قلمی است، شهرتمان هم از طریق آثار قلمیمان تأمین شود. همان حوزه و عرصه ای که در آن نفس می کشم و از آنجا به تلویزیون آمدم.
و شاید شانس هم آوردید که در خانواده رفیع متولد شدید. شاید در خانواده دیگری اگر بودید، مسیر زندگی تان عوض می شد…
درباره شانس اجازه بدهید یک خاطره بگویم. یک راننده تاکسی مسیر زندگی من را عوض کرد. زمانی که برای کنکور ادبیات در تهران بودم، محل آزمون ما میدان فردوسی بود. با یک تاکسی به توپخانه رفتم و از آنجا باید به فردوسی می رفتم. از تاکسی پیاده شدم و دیدم کارت شرکت در آزمونم نیست. مسیر را جستجو کردم و پیدایش نکردم. به خود گفتم به محل برگزاری آزمون می روم، شاید با خواهش و التماس بتوانم در جلسه شرکت کنم. با ناامیدی به آنجا رفتم و زمان کمی تا بسته شدن در محل برگزاری آزمون مانده بود. در میدان فردوسی یک تاکسی دیدم که پارک شده و شبیه همان تاکسی بود که من سوارش شده بودم. جلوتر رفتم و دیدم راننده تاکسی کارت من را پشت شیشه نصب کرده و سر خیابان قرهنی، در نزدیکی محل برگزاری کنکور ایستاده تا شاید من را پیدا کند. واقعاً این راننده عزیز انسانیت را به اوج رساند. او وظیفه نداشت کارش را ول کند تا من را پیدا کند، اما این کار را کرد و همین کار مسیر زندگی ام را تغییر داد. شاید اگر وی خیلی ساده از کنار این قضیه می گذشت، الان من در کنار شما برای مصاحبه حضور نداشتم!
به چه دلیل از تربت حیدریه تصمیم گرفتید به تهران مهاجرت کنید؟
در آن زمان من مطالبم را به صورت مکتوب برای جوانان امروز و اطلاعات می فرستادم و چاپ می شد. بعد هم در تهران در دانشگاه قبول شدم، سرجمع به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهم در کارم پیشرفت کنم، باید به تهران بیایم و همۀ مسیرها به روم ختم می شود! صحبت جوانان شد، یاد خاطره ای از مرحوم صابری یا همانگل آقای معروف افتادم. من آن ایام در مجلۀ جوانان امروز صفحات طنزی داشتم به نظم و یک مدتی مطالب نثری می نوشتم که کمی برای جوانان و مخاطبانش سنگین بود. یک روز آقای صابری زنگ زده بود به آقا جلال و پرسیده بود که: این مطالب طنز را خودت می نویسی به اسم رضا؟…اسم مستعارت هست؟!….. و اخوی توضیح داده بود که نه، رضا داداش کوچک من است که در تربت حیدریه است و از آنجا مطلب می نویسد و برای چاپ می فرستد. جفتمون دو تاییم!
صحبت از گل آقا شد. شما سردبیر این نشریه هم بودهاید، درست است؟
بله، من چند سال آخر چاپ نشریه گل آقا به عنوان سردبیر در هیأت تحریریۀ آن مشغول به فعالیت بودم.
به نظرتان به چه دلیل این نشریه تعطیل شد؟
در واقع باید جواب این سؤال را از مرحوم صابری پرسید که نیست! به نظر من شرایط جامعه در حال تغییر بود. عده از گل آقا انتقاد داشتند که چرا نقدهای تند و تیز و به نوعی افراطی از دولت نداری و عدهای دیگر معتقد بودند که باید گل آقا به شیوه قبل کار کند. به نوعی مرحوم صابری در این وسط مردد بود و نمیدانست به متمایل به راست حرکت کند یا متمایل به چپ!… و سرانجام رندی کرد و راه سوم را انتخاب کرد؛ تعطیل کردن گل آقا!
و پس از آن جای یک نشریه طنز در کیوسک ها خالی است.
کاملاً با شما موافقم. متأسفانه الآن در مطبوعات ایران یک نشریه مانند توفیق یا گل آقا وجود ندارد و من خیلی علاقه دارم که بتوانم چنین کاری را انجام دهم.
یعنی مجله منتشر کنید؟
بله. یکی از دلایل حضور من در صداوسیما همین قضیه است؛ وگرنه خیلی از شهرت خوشم نمی آید. یک کم خوشم می آید! برای این که بتوانم در بین مردم کوچه و بازار هم نام و طنز خود را مطرح سازم تا اگر روزی مجله ای منتشر کردم، مردم بدانند که این نشریه طنز متعلق به مثلاً رضا رفیع است که سالیان سال است شب شعر طنز شکرخند یا جشنوارۀ طنز طهران یا برنامه های تلویزیونی پاتوکفش اخبار شبکه پنج یا قندپهلوی شبکۀ آموزش را اجرا می کند.
کاری که مرحوم صابری کرد؟
تا حدودی دقیقاً!… آن زمان که آقای صابری به فکر تأسیس گل آقا افتاد، بسیار شخص شناخته شده و معروفی در جامعه بود. وی در صفحه سوم روزنامه اطلاعات، ستون دو کلمه حرف حساب را می نوشت و در زمانی که تلویزیون آنچنان برنامه ای نداشت و مردم سرشان را با روزنامه گرم می کردند، مرحوم صابری بسیار معروف شد و همین شهرت و معروفیت باعث شد تا گل آقا در آینده و زمانی که نشریه منتشر کرد، بیشترموفق شود.
صحبت از قندپهلو کردید. ابتدا سراغ این قضیه برویم که چه شد رضا رفیع مطبوعاتی، سراغ تلویزیون درآورد؟
خیلی شانسی و اتفاقی! در یک برنامۀ صبحگاهی شبکه پنج، یعنی سلام تهران، قرار بود به عنوان دبیرعلمی جشنواره طنز طهران صحبت کنم. مهمان تلفنی بودم، اما از من دعوت کردند تا به عنوان مهمان حضوری در برنامه شرکت کنم. من هم به خاطر تبلیغ جشنواره رفتم؛ چون خیلی موافق حضور نبودم و تهیه کننده برنامه خود شاهد صدق عرایضم هست. با اصرار و لطف بسیار، مرا دعوت کردند. از قضا مجری برنامه هم از دوستانم بود (رضا آفتابی). دیالوگ ها و شوخی های من با مجری باعث شد تا علیالظاهر برنامه نسبتاً خوب و مفرحی از کار دربیاید و تهیه کننده هم از این اجرا استقبال کرد. فردای آن روز از طرف تهیه کننده تماس گرفته شد و گفتند که بیا و برای ما برنامه اجرا کن! شرایط جامعه ملتهب بود و من هم علاقه چندانی به اجرا نداشتم. اصرارهای فراوان وی باعث شد تا یک برنامه دیگر هم مهمانشان شوم و از آنجا که این اصرارها فراوان شد، در نهایت، راضیام کردند که با آنها همکاری کنم. به این ترتیب پاتوکفش اخبار، از شبکه پنج پخش و متولد شد (بهمن ١٣٨٩). و الان چهار سال است که یک برنامه طنز به صورت زنده از تلویزیون پخش می شود. یک برنامه طنز انتقادی و سیاسی. به این ترتیب،به نظرم من رکورددار اجرای یک برنامه طنز زنده و مستقیم در ایران هستم. بدون آن که تعطیل شود. آن هم صبح با شکم خالی و ناشتا!
و قندپهلو چگونه متولد شد؟
یک روز مدیر شبکه آموزش (آقای سید محمد مهدی قاسمی)، مرا و دوست خوب و باصفایم امیر قمیشی تهیه کننده و کارگردان را صدا زد و گفت که می خواهیم یک برنامه تهیه کنیم، ما هم گفتیم چشم!.. این کار را بکنیم. به همین سادگی! ایده اصلی آنها یک مشاعره طنز بود. من با توجه به شناختی که از جامعۀ طنز و با عنایت به رفاقتی که با اهل طنز داشتم، جسورانه پیشنهاد دادم که از شاعران طنزپرداز دعوت کنیم که خود خالق شعرند و نه صرفاً حافظ شعر… مدیر شبکه هم گفت که اگر طنزپردازان مشکلی ندارند، برنامه را تولید کنید. و اگر این کار بشود، عالی است. من هم بیست نفر از دوستان طنزپردازم را دعوت کردم و در جلسه ای با حضور تهیه کننده و قائم مقام شبکه (آقای اسرافیل علمداری)، برای آنها شرح دادم که قرار است چه اتفاقی بیفتد و البته چند درصدی هم نمی دانیم که قرار است چه اتفاقی بیفتد! در انتهای جلسه نیز به شوخی گفتم که من چشمهایم را می بندم تا هرکس که خواست، بتواند بدون رودربایستی رفاقت و خجالت، جمع را ترک کند. یک دقیقه بعد چشم گشودم و دیدم که تنها نصف آن جمع مانده اند! جالب آنکه همه خانم ها مخالف این برنامه بودند و از آن جمع جدا شدند. به این صورت من با همان تعداد باقی مانده کار را شروع کردم و الباقی دوستان را از میان شرکت کنندگان در جشنواره طنز طهران برگزیدم که خودم دبیرش بودم. دو تن از دوستان طنزپرداز و داور جشنواره های طنز را هم انتخاب و دعوت کردم (ناصر فیض و شهرام شکیبا) و این گونه بود که ضبط برنامه آغاز شد.
داوران چگونه انتخاب شدند؟
شهرام شکیبا که از دوستان قدیمی و مطبوعاتی من بود و از پیشنهادم خوشش آمد. آقای فیض هم که سالها شاعر جدی بود و رفیق ناباب او را به سوی شعر طنز کشاند و الحق خوش درخشید؛ قرار شد به عنوان داور حضور داشته باشند. منتهی در سری اول در یک نوبت به عنوان داور شرکت کرد و سپس از داوری انصراف داد؛ چون به نظرم تصویر روشن و مشخصی از عاقبت کار نداشت و نخواست ریسک کند. اما وقتی استقبال فراوان ملت و مسؤلان را از برنامه دید، متوجه شد که باید در آن حضور پیدا کند. پس از سری دوم برنامه به عنوان داور حضور یافت.
اشعار طنز اغلب زبان سرخی دارند و جنبه انتقادی در آنها پررنگ است. شما چطور از کنار خط قرمزها عبور میکنید تا دچار ممیزی نشوید؟
هرچه مطالعه و شناخت بیشتر باشد، ورود به حوزههای مختلف راحتتر خواهد بود. آشنایی با خط قرمزها کمک میکند که بتوان یک برنامه طنز تلویزیونی را از گردنههای مختلف و حساس عبور داد. نه تنها شعر طنز زبان تندی دارد، که کلاً طنز به خاطر این که بار انتقادی دارد، وجه تندی دارد که البته کمتر از صورتهای دیگر شوخی مثل هجو است و جنبۀ شخصی هم ندارد. اما ممکن است همین را هم عدهای برنتابند. میزان توانایی طنزپرداز و تسلط در استفاده از صنایع ادبی باید آنقدر باشد که بتواند وجه انتقادی آن را به صورت دلنشین، مؤثر و کم خطر در شعر یا نثر خود بگنجاند.
ممکن است شمـا بتـوانید این اطمینان را به خودتان داشته باشید، اما چه تضمینی در مورد شرکتکنندگان وجود دارد؟
از قبل با شرکتکنندگان صحبت کرده بودم. آنها هم مرا میشناختند و میدانستند که نگاهم به طنز، ادیبانه، نجیبانه و جدی است. این ادعایی است که وقتی سردبیر گل آقا هم بودم، توانستم به صحت آن اطمینان کنم. غیر از این که تربیت شده نگاه و اعتقاد خودم هستم، حضور در گل آقا هم باعث شد نگاهی به طنز داشته باشم که با نگاههایی که حاصلش تندروی است، متفاوت باشد. به طنز به عنوان یک جریان ادبی نگاه میکنم که وجه انتقادیاش باید شسته رفته، تمیز و بدون خطر باشد و وجه اصلاحگریاش بر سایر وجوه احتمالی بچربد. هرچه انتقاد شدید و پوست کنده باشد، به هجو نزدیک میشویم و هرچه انتقاد مسالمتآمیز و شیرین و دلنشینتر بیان شود، وجه استحکام و استغنا و ماندگاری طنز بیشتر میشود. در اجرای قندپهلو هم دوستان این نگاه را میشناختند. طراحی بخشهای مختلف را به گونهای انجام دادیم که بتوانیم با دوستان صحبت کنیم و چارچوبها و محورهای اصلی را به صورت مشورتی مطرح کنیم تا حدود رعایت شود و منجر به قطع برنامه نشود.
میتوان گفت یکی از اهداف برنامه این است که به شناخت و دانش مخاطب در زمینه طنز چیزی افزوده شود؟
دقیقاً… فرق طنز با دیگر گونههای شوخ طبعی همین است که هدفش فقط ایجاد تبسم نیست، بلکه تفکر را هم دنبال میکند. این را در نحوه اجرای من هم میبینید؛ من مجریای هستم که هنگام اجرای برنامه اصلاً نمیخندم و کاملاً جدی هستم. محتوای حرف من است که باید در مخاطب ایجاد تناقض کند و او را به تفکر وادارد؛ حتی اگر این که این تفکر لحظهای باشد و آن وقت او را به لبخند وا دارد. در این برنامه سعی کردیم با تمام کمبودی که وجود دارد، اشعاری را انتخاب کنیم که به دانستههای مخاطب بیفزاید. ما منابع طنز زیاد داریم اما از همه آنها نمیتوانیم در رسانه استفاده کنیم و دستمان بسته است. بخشی هم که موجود و قابل پخش است، از فیلتری عبور میکند که لبخندزاییاش زیاد باشد و اقشار مختلف را جذب کند؛ ضمن این که بخش مطالعاتی آن هم قوی باشد و دانشی به بیننده منتقل کند.
راز موفقیت قندپهلو به نظر شما چیست؟
اولاً تلویزیون به گروه سازنده قندپهلو اعتماد کرد. یعنی فرمان کشتی را دست ما سپرد و گفت آن را هدایت کنید. افرادی که در این کشتی حضور دارند، همه صاحب تخصص هستند؛ سال ها نوشتهاند و اجرا کردهاند. به خاطر این نگاه تخصصی و اعتماد رسانه است که برنامه موفق بوده. دلیل مهم دیگر اینکه برنامه در چارچوب مشترکات همه جریانها و جناحها حرکت کرده و در هیچ جا تلاش نشده که از طنز برای نیش و کنایه زدن به گروه ها و چهره و جریان های مختلف استفاده شود؛ بلکه صرفاً وجه ادبی طنز مد نظر است. در آینده ممکن است، شیب وجه سیاسی کارمان بیشتر شود. البته در حدی که سیاسیون استقبال کنند و حرف مردم زده شود، ولی وجه غالب برنامه ادبی توأم با نجابت است. چه در اجرا، چه در داوری و چه در شعرخوانی مهمانان و شرکت کننده ها.
لطیفهها و جملات کوتاهی که رو به دوربین می گویید، از کجا میآید؟
خیلیها کمک می کنند. شاید باورتان نشود من رابطهام با مدیر شبکه به قدری صمیمی است و اینقدر احساس پدری نسبت به برنامه دارد که خودش در این زمینه کمک می کند. بعضی را مردم می فرستند، برخی هم حاصل پیامکها و گشتن در شبکه های اجتماعی است. چون اعتقاد دارم طنز فاخر چنان که برخی اشتباه میکنند، طنزی نیست که الزاماً و ضرورتاً و انحصاراً نام گل آقا، عبید زاکانی و حافظ و امثالهم را بر جبین خود داشته باشد. اینها در زمان خودشان طنز فاخر بودند و الی الابد در تاریخ ادبیات ما به عنوان طنز فاخر شناخته می شوند؛اما امروز هم جریان های تازه ای در عرصه طنز فاخر ما دارد شکل می گیرد؛ ولو اینکه مثلاً به زبان فیسبوکی باشد. اتفاقاً برای همراه کردن نسل امروز باید از زبان خودشان استفاده کنیم. یکسره با زبان قدمایی صحبت کردن، ایجاد دل زدگی و شکاف بین یک برنامه و نسل جدید می کند. ما حتماً در قندپهلو، دنبال این هستیم تا نسل نوجوان و جوان امروز هم جذب برنامه شوند. پس لازم است با زبان خودشان آثاری ارائه کنیم.
فکر میکردید مخاطب عام تا این حد، یک برنامه طنز ادبی را بپسندد؟
به این شدت فکر نمی کردیم. یعنی خود من حدود هفتاد الی هشتاد درصد احتمال استقبال می دادم. همان که عبید زاکانی، در ضمن حکایتی بدین مضمون تعریف می کند که: منجمی را بر دار می کشیدند. یکی به او گفت تو که خود منجم بودی و طالع خیلی ها را می دیدی؛ پس چطور طالع خودت را ندیدی؟ گفت من در اسباب رمل و اسطرلاب خویش یک بلندی در سرنوشت خود دیدم، اما فکر نمی کردم که این بلندی و این مقام رفیع! همین بلندی دار بوده باشد. !البته در مثل مناقشه نیست. به هر حال،بنده هم برای این برنامه، یک بلندایی را در در مقام تصویر و تصور میدیدم؛ چرا که می دانستم دو خصوصیت مشترک در ایرانیها با هر دین و فکر و قومیت و جناح که باشند، وجود دارد؛ ایرانی ها هم شعر دوست دارند، هم طنز را. برای همین است که از روحانیت عظام و مسؤلان نظام گرفته تا اساتید دانشگاه و سیاسیون و مردم کوچه و بازار، از قندپهلو استقبال کردهاند. اخیراً استاد دینانی در کلاس دانشگاه شان گویا به دانشجویان خود توصیه کردندکه: قندپهلو را ببینید. یاد زمان گل آقا افتادم که آقای صابری می گفت بسیاری از استادان دانشگاه وقتی می خواهند برای یک نمونه ویرایشی و نگارشی، نمونه ای را مثال بزنند، می گفتند هفته نامه گل آقا را نگاه کنید. سعی ما این است که در همه زمینه ها رعایت زبان، بیان، نجابت و ادبیات را بکنیم.
یک ماجرای دزدی جالب هم برای شما اتفاق افتاده است. آن هم در ساعت ٩ شب، در میرداماد…
بله، یک شب سوتزنان داشتم در میرداماد میرفتم که یکی ساطوری گذاشت روی سینهام (در صورتی که یک چاقوی پلاستیکی یکبار مصرف هم کفایت میکرد) و گفت: کیفت را بده! من هم مثل گروه واکنش سریع، خیلی سریع کیفم را با همۀ مخلفاتش تقدیمش کردم. گفته بود که: در کف شیر نر و بلکه خر!]خونخواره ای/ غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟. چنان سریع تسلیم شدم که خودش هم تعجب کرد. هیچ آدم عاقلی، مواضعش را با شاخ گاو در نمیاندازد! دو تا چکپول داخل کیف بود و دو تا کارت عابربانک. پرسید: رمز؟… رمز را هم سریع گفتم و با این که گفت اگر اشتباه بگویی، میبرمت دم خودپرداز و پدرت را درمیآورم (درصورتی که نمیدانستم پدرم آنجا چه کار میکرد؟)؛ معهذا با شجاعت ناشی از مختصری خریت لازم، عدد آخرش را اشتباه گفتم! ولی از بس که سریع گفتم، بنده خدا اطمینان کرد و حس کرد که راست میگویم. و از آن تاریخ، من همیشه خجالت زدهام که به اعتماد عمومی او خدشه وارد کردم و او ممکن است از آن پس به کل مردم به دیده دروغگو بنگرد و اعتماد نکند. خداوند مرا ببخشاید!
جریان کمپین ازدواج شما به کجا رسید؟
یک روز درحال جستجوی اسم خود در گوگل بودم که به این کمپین رسیدم. کمپین صد و ده شعر طنز برای ازدواج رضا رفیع!… و قرار گذاشته بودند اگر به صد و ده شعر رسیدند، من ازدواج کنم! خدا را شکر هنوز به آن تعداد شعر نرسیده اند! درباره ازدواج هم بگویم که هنوز موقعیتش نصیبم نشده. از سویی این سالها به تنهایی عادت کردهام و می دانید خیلی مواقع آدم در تنهایی می تواند بنویسد یا شعر بگویید و می ترسم ازدواج این تنهایی را از بین ببرد. از سوی دیگر همین تنهایی خیلی مواقع باعث ناراحتی میشود و با خود می گویم یک نفر باید در کنار من باشد و این زندگی را با وی ادامه دهم. به امید خدا یک روز این اتفاق برای من هم خواهد افتاد، نگرانش نباشید! (این را صرفاً جهت رفع نگرانی افکار عمومی گفتم، و گرنه خودم خیلی ناراحت نیستم!)
ایمان کوچکی
تفاوت طنز و کمدی، طنز در مطبوعات و ماهیت طنز
رضا رفیع میگوید: کمدی یک صورت سینمایی و تصویری دارد و طنز یک صورت مکتوب. طنز بیشتر در عرصه نوشتن است و وقتی که به تصویر تبدیل میشود، عنوان کمدی میگیرد…
همیشه میان تعریف واژههای طنز و کمدی یک سردرگمی وجود دارد. لطفاً بگویید که چه وجوهی این دو مفهوم را از یکدیگر تفکیک میکند؟
طنز و کمدی زیر مجموعه شوخطبعی هستند. کمدی یک صورت سینمایی و تصویری دارد و طنز یک صورت مکتوب. طنز بیشتر در عرصه نوشتن است و وقتی که به تصویر تبدیل میشود، عنوان کمدی میگیرد منتها کمدی و طنز از لحاظ محتوا یک سری تفاوت دارند. طنز یک شیوه بیان برای گفتن انتقادها، کاستیها، کمبودها و معایب فردی، جمعی و اجتماعی است ولی این کار باید با شگردها و شیوههای مبتنی بر عناصر و مؤلفههای ادبی و با چاشنی لبخند صورت گیرد، درست برعکس کمدی که کمدین به دنبال خنداندن است.
لبخند تلخ هم جزیی از طنز است، چون طنز به دنبال لبخند است و این لبخند گاهی به جای صورت در درون شکل میگیرد. در طنز و لبخند یک تناقض و تضادی وجود دارد که در ذهن، ضمیر و درون انسان شکل میگیرد. وقتی شما با پدیدهای مواجه میشوید که مخالف تصوری است که طبق قاعده و عقل از آن داشتید، در واقع وقتی بین حقیقت و واقعیت تقاوتی میبینید، در اینجا یک تناقضی پیش میآید که این تناقض در شما لبخند ایجاد میکند و اگر مقدار این تناقض بیشتر شود، لبخند شما شدیدتر شده و به ساحت کمدی وارد میشود.
من مرز میان کمدی و طنز را به لحاظ ظاهری در یک رفتارشناسی راحت و آسوده در تفکیک و خنده میدانم. لبخند گاهی آنقدر در طنز ناپیدا، کمرنگ و نامشخص است که از آن به عنوان لبخند تلخ، درونی و عمیق یاد میشود. زمانی که دو قطار تصادف میکنند و آدمهایی در آن حادثه میسوزند، هر انسان صاحب عاطفهای در جایگاه اشک، فکر و اندیشه قرار میگیرد و ظاهر او غمناک و متفکر است. در همین حین فردی را اگر ببینید که در کنار قطار ایستاده و از صحنه آتشسوزی فیلمبرداری کرده و سوختن آدمها و قطار را گزارش میدهد تا زودتر وارد فضای مجازی بشود، یک تناقض تلخ در اشک ظاهر شما و لبخند تلخ درونتان ایجاد میکند. در آنجا شما میخواهید به فردی که دارد فیلم میگیرد بخندید ولی وجدان و عاطفهتان اجازه نمیدهد. بنابراین خنده به درونتان منتقل میشود و از درون یک لبخند تلخ و انسانی میزنید. طنز آنقدر قدرت دارد که در فاجعهآمیزترین و تراژیکترین مصیبت روزگار، یعنی مرگ همنوعان بر اثر یک سانحه نیز یقه روح و روان آدمی را ول نمیکند و از آن لبخند تلخ میگیرد.
به نظر شما طنز را میتوان ژانر هنری سیاسی توصیف کرد؟
طنز اصلا به یک محتوا و پیام خاص مقید، محدود و منحصر نیست. آقای شفیعی کدکنی طنز را هم بیان هنری و هم تناقض میدانند، یعنی طنزپرداز مسلط به ابزار، شیوهها و شگردهایی است که به ابزار و اسرار طنزنویسی معروف است.
آیا این تناقض میتواند محتوای سیاسی و هر نوع محتوای دیگری داشته باشد؟
بله، این تناقض میتواند سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، ادبی و تاریخی باشد. طنزی که در تاریخ ما نهفته شده، به اندازهای است که شاید با طنز روزمره و روزانهای که ما با آن مواجهیم برابری کند. تاریخ ما پر از حوادثی است که میتوان از دید یک راوی آگاه به آن فلشبک زد و برداشتهای طنزآمیزی از آن دریافت کرد. در واقع یک سری رفتارهای تاریخی وجود دارد که منطبق بر عقلانیت بشر در اعصار گذشته بوده و حالا با ارزیابی و بررسی عقلانیت پیشرفته امروزی به یک تناقضی میرسد و خندهدار میشود. طنز از روز اول خلقت و همزمان با آفرینش انسان وجود داشته و ای بسا برای حضرت آدم و حوا نیز ماجراهای تراژیکی رخ داده که موجب لبخند ایشان شده است. داستان و ماجرای آفرینش انسان و حضرت آدم، در تعبیرات قرآنی و آموزههای دینی ما به صورت مفصل آمده است که خداوند میخواهد حضرت آدم را بیافریند و از بابت خلقت اشرف مخلوقات و خلیفهای که قرار است به روی زمین بفرستد فخر میفروشد. شیطان این قضیه را به سخره میگیرد و به خداوند یادآوری میکند که شما میخواهید کسی را بیافرینید که دوباره در زمین فساد ایجاد میکند و باعث خونریزی میشود. بعضیها به استناد از این داستان میگویند که شاید پیشتر هم دورههای انسانی آفرینش وجود داشته که شیطان از واژه دوباره استفاده کرده است. به هر حال خداوند به شیطان میگوید: إنِّی أعلمُ ما لا تعلمونَ (من چیزی را میدانم که شما نمیدانید).
حالا که در قرن ۲۱، این همه گناه و خطاهای بشری به خصوص در کشورهای غربی به وجود آمده، امام موسی صدر در یک جایی میگوید که وقتش است شیطان به نزد خداوند برود و حرفش را به کرسی بنشاند. در اینجاست که طنز شکل میگیرد و میشود گفت که طنز به اول خلقت بر میگردد. یک تناقض و تضادی در قرنها پیش به وجود میآید و عصرهای مختلفی میگذرد تا پیام آن به دریافت شود و این پیام موجبات لبخند را فراهم کند. طنز یک کوچه فراتر و وسیعتر از کوچه معشوقه حافظ است که منتها در طرح قرار گرفته است! الآن هر کس ادعایی دارد و شهرداری به هر شکلی میخواهد از مردم لبخند تحویل گیرد، مثلاً در بزرگراهها تابلو میزند که لطفاً لبخند بزنید! در حالیکه در آن اطراف بهانهای برای لبخندزدن وجود ندارد و ساختمانهایی بدون حق تراکم و پارکینگ وجود دارد که درازای آن جلوی گردش سالم هوا را هم گرفته است. در همین شرایط در اوج گرما و یا سرما پشت ترافیک هم قرار گرفتهاید و اعصاب ندارید. در چنین شرایطی شهرداری میگوید که لبخند بزنید. شما هم میخندید ولی خندهتان تلخ است. همه نهادهای فرهنگی میگویند که به دنبال گشادکردن کوچه شادی هستند ولی بودجهها را بیشتر صرف اموری میکنند که ربطی به توسعه آرامش جمعی و روانی در جامعه و خلق لحظات شاد ندارد. در چنین شرایطی مردم دوباره دچار لبخند تلخ میشوند.
در ژانرهای مرسوم هنری مثل شعر و رمان، طنز به واسطه وجه آیرونی، وارونه یا انتقادیاش، باعث نمیشود که وجهه سیاسی بگیرد؟
طنز نهایتاً درگیر مسائل روزمره جامعه شده و ناخودآگاه با مسائل سیاسی نیز گره میخورد. بارها در رسانه ملی به من گفته میشد که به مسأله سیبزمینی نپرداز و یا به نمایندگان مجلس و رئیس قوه مجریه خرده نگیر. من قبول میکردم ولی سپس خبری در مورد پیاز و سیبزمینی پیدا میکردم و حرفم را با آن میزدم و به رئیسجمهور و نمایندگان مجلس گیر میدادم. این نشان میدهد که راه گریزی وجود ندارد و تمام شکل و شیوههایی که شما برای طنزپردازی انتخاب میکنید اگر در پیوند با مسائل روز جامعه باشد، ناخودآگاه یک طرفش با سیاست گره میخورد.
شما سابقه ژورنالیستی مفصلی دارید. طنزپردازهای ژورنالیست و به طور کلی مسئله طنز در مطبوعات ما را چگونه ارزیابی میکنید؟
در عرصه طنز معاصر، اتفاقات امیدبخش و دلگرم کنندهای رخ داده است. ما شاهد تکثر توانمندیها و استعدادهای مختلف با نگاههای متفاوت در زمینه طنز هستیم. یعنی نسلی شکل گرفته که خیلی قابلیتهای گوناگونی در زمینه طنز دارد. یک بخش از طنزپردازی این نسل به شکل رسمی و مکتوب در مطبوعات منعکس میشود و بخش دیگرش به فضای مجازی رفته است و در تشکیلات اینترنت بستر مناسبی برای طنزپردازان فراهم شده تا خیلی راحت افکار و طنزهای خود را منعکس کنند. این موارد نشان میدهد که یک جریان متلاطم و پر حجم و مواج در زمینه طنز در کشور ما به وجود آمده است. در گذشته به غیر از یک سری جوکهای قومیتی در مورد مسائل نخنما و کلیشهای، طنزهای دیگری وجود نداشت. آن زمان حتی در مجلات هم فقط به یک سری مسائل پیش پاافتاده به عنوان طنز پرداخته میشد که همه در زندگی رومزه با آن درگیرند. ولی الآن سطح پردازش موضوعی طنزپردازان ما خیلی ارتقاء پیدا کرده و ساحت تفکر طنزپرداز ما با رشد مواجه شده است. مفاهیمی که طنزپرداز امروزی دستمایه کار خود قرار میدهد، ناظر به درد بشری و موضوعات سیاسی کلان است که جامعه درگیر آن میباشد. در طنزهای فعلی، مفاهیم عمیق فکری، تفکری و عقیدتی پیاده میشود. در گذشته همه اشعار و آثار طنز ما راجع به گرانی، اجاره و کرایه تاکسی و از این دست مسائل بود، ولی الآن طنزپرداز مینشیند و در سطح فراتری از دریچه طنز به موضوعات میپردازد. این یک اتفاق خوب است که به نسل امروز طنزنویسان منحصر میشود.
استعدادها و توانمندیهای طنزپردازِ امروزی چقدر مجال ظهور و بروز پیدا میکند؟
این مسئله به همراهیها و همدلیهایی بر میگردد که از سوی مسئولان و متولیان رسانهها، خبرگزاریها و اصحاب مطبوعات شکل گرفته است. به نظرم ما در این زمینه هم رشد کردهایم و دیگر آن هراس و دلواپسی که حدود ۱۰ سال پیش راجع به طنز میدیدیم، در میان اهالی رسانه وجود ندارد و ستون طنز در مطبوعات راهاندازی شده است. این اتفاق متأثر از یک سری تندرویها شکل گرفت و ضایعات و تبعاتش برای طنز ماند. گاهی یک طنز در خدمت یک حزب و جریانی مینوشتند و پیام سیاسی میدادند و به استناد همان مطالب هم دادگاهها برخی از مطبوعات را تعطیل میکردند. در نتیجه این ترس و هراس دامنگیر مدیر مسئول و صاحبان رسانهها میشد و دود آن به چشم طنزپردازانی میرفت که میخواستند طنز را به عنوان جریانی از ادبیات ادامه دهند. طنز حرف خودش را میزند و سیاست را میشناسد ولی صریحاً در اختیار سیاست قرار نمیگیرد چون زرنگتر و پختهتر از آن است که بیاید بیانیه بنویسد. بیانیه نوشتن کار هر کسی است که دست به قلم باشد ولی طنزپرداز یک تعریف دیگری دارد و در آن واحد که جدینویس است، باید این قابلیت را داشته باشد که پیام سیاسی خود را به گونهای بنویسد که منجر به یک بیانیه سیاسی نشود.
الآن ستونهای طنزی به مطبوعات ما اضافه شده و یک سری مجلات طنزی به وجود آمده که در اختیار طنزپردازان جوان قرار گرفتهاند و پیشکسوتها کمتر در این زمینه مشغول هستند. این اتفاق هم یک نقطه قوت و امیدبخش محسوب میشود و هم نقطه ضعف. همچنان که بسترسازی اینترنتی و فضای مجازی هم قوت و قدرتی برای تشدید جریان طنز است و هم آفت و ضررهایی دارد. امروز همه یک رسانه هستند و هر طنزپرداز مدیر مسئول، سردبیر، دبیر، نویسنده و چاپخانه است که مطلبی را فوراً مینویسد و در کسری از ثانیه یک نفر در قطب جنوب آن را میخواند. ۲۰،۳۰ سال پیش اگر قرار بود کار طنزی از شما منتشر شود، باید سه پیشکسوت آن را میخواندند و تأیید میکردند. امروز علیرغم تمام نقطههای امیدی که در سطح تفکر و اندیشه به وجود آمده، این خوف و خطر هم وجود دارد که با پختگی تکنیکی در کار طنز مواجه نشویم چون این پختگی در گذشته به صورت تجربی منتقل میشد و الآن کمتر به دست میآید.
به لحاظ دستوری یک نوشته هزل و هجو چه ساختارهایی دارد؟
به لحاظ تکنیکی آثار یک نسل، زمانی شلختهتر است که کمتر از شگردها و شیوههای طنزنویسی استفاده کرده باشد. مثلاً شما یک مطلب مینویسید و اصلاً جای کشف و شهود برای مخاطب نمیگذارید و همه حرف را خودتان میزنید. ممکن است که یک نفر بگوید فلانی چه حرفی تندی زد ولی این اتفاق یک ضعف جدی در طنز به شمار میرود. اولاً همین تند بودن نوشته، گزگ به دست همه داده و امکان مقابله و برخورد با آن را بیشتر میکند. اگر یک نویسنده نداند که کجا باید زبان کنایه را به کار گیرد و در کجا به صورت استعاری سخن بگوید، به شلختگی در طنز نزدیک شده و ای بسا که به هجو و فکاهه نیز برسد که آنها ساحتی دیگر از شوخطبعی هستند منتها با تعریفهای خاص خودشان.
چرا کتاب کم منتشر میکنید؟
به خاطر آنکه خیلی تنبل هستم. ناشر ۴ کتاب مرا از ۶ سال پیش به من تحویل داده ولی هنوز آنها را منتشر نکردهام.
این کتابها مجوز انتشار هم دریافت کردهاند؟
خیر. برای مجوز فرستاده نشدهاند ولی من هیچوقت مشکل مجوز نداشتهام.
اینکه کتابتان را آماده کرده و به انتشار نمیرسانید، بیشتر عامدانه به نظر میآید تا آن که به تنبلی مربوط شود.
خیر. بیشتر به خاطر بیانگیزگی و بیحوصلگی این کتابها را به انتشار نرساندم. این هم یک نوع توقیف است که خود نویسنده آن را انجام میدهد. البته الآن بعد از ۶ سال آنها را میخواهم به ناشر تحویل دهم چون معلوم نیست که در دولت بعدی امکان چاپ داشته باشد یا خیر.
مضمون و محتوای این کتابها در چه فرم و قالبی است؟
این کتابها ادامه طنزهای ژورنالیستی من هستند. من یک کتاب در اواخر دولت آقای خاتمی منتشر کردم که الآن در قالب ۵ جلد کتاب هر کدام ۵۰۰ صفحهای، جریان آن را ادامه خواهم داد.
در حوزه شعر کتابی آماده انتشار ندارید؟
من کارم را با شعر شروع کردم و باید آثار شعرم را قبل از نثرها به انتشار میرساندم ولی در این زمینه هم یک مقدار تعلل کردم که اکنون در دستور کارم قرار گرفته و جبرانش خواهم کرد.
در تلویزیون ایده قندپهلو همچنان ادامه پیدا میکند؟
بله. من اخیراً با شبکه آموزش صحبت کردم و گفتم که توانایی آن را دارم تا سالی ۲،۳ مرتبه قندپهلو را به سرانجام برسانم. من دریغم میآید که این برنامه از نوروز ساخته نشده است. قندپهلو در حوزه ادبیات طنز رسانه یک جریان بود که خیلی از بزرگواران به عنوان اتفاق از آن یاد کردند. این برنامه یک فرصت مغتنم را هم برای رسانه و هم برای طنز ایجاد کرد که متأسفانه مطابق انتظارات من از آن حمایت نشد. البته مسئولین تلویزیون به صورت گفتاری از این برنامه حمایت میکنند ولی اگر آن را هم نسازیم، خیلی پیگیرش نمیشوند.
استقبال خوب مردمی نمیتواند ضامن تداوم قندپهلو باشد؟
بله، خودشان از این استقبال مردمی آگاهند. ولی در عمل به سراغ ساخت برنامههایی میروند که جنبه فان بیشتری دارند. به نظرم گاهی اینطور احساس می شود که برخی از مسوولان و مدیران سیما، جنبه فان قضیه را بیشتر دنبال می کنند و تبسم را بر تفکر ارجح می دارند. در حدی که برخی برنامهها به زور می خواهند خنده بگیرند از ملت! برنامههایی مثل قندپهلو جزو گونههای تخصصی برنامههای تلویزیونی هستند و هر کسی را نمیتوانید به عنوان سردبیر یا مجری آن انتخاب کرده و بگویید که قندپهلو بسازد. شما اگر به عوامل برنامه ما نگاه کنید، همه در کارشان تخصص دارند و هر کسی را نمی توانید به عنوان تهیه کننده و کارگردان یا سردبیر و مجری آن انتخاب کنید. طنز یک گونهای از ادبیات و فرهنگ ما است که اگر وارد هر موضوع و اتفاقی شود، باعث جالب و جذابتر شدن آن میشود. شما اگر در لابلای یک برنامه رسمی سرشار از سخنرانیهای خشک، تخصصی و علمی، آیتمهای موسیقی، فان، نمایش و… پخش کنید، فضای خشک و تخصصی برنامهتان لطیفتر میشود و ذهن و روان مخاطب را برای سخنرانی بعدی آمادهتر میکنید. به نظرم طنز به عنوان یک گونه هنری، این قابلیت را بیش از همه گونههای دیگر دارد چون انسان از خنده خوشش میآید. انسان فقط وقتی ناچار است گریه میکند. شما کسی را میشناسید که بگوید دوست دارد گریه کند؟ خیر، همه دوست دارند که بخندند. گریه برای مواقع غم، اندوه، مصیبت و اتفاقات ناگوار است، در غیر این صورت خداوند انسان را جوری آفریده که ذاتاً تمایل به زیبایی لبخند دارد. مردم ما همه به اندازه خودشان، پریشان احوالی دارند، مخصوصاً الآن که با مشکلات تکنولوژی، ترافیک، آلودگی هوا، پارازیت، مشکلات اداری، بیاخلاقیها و… دست و پنجه نرم میکنند. در واقع الآن فضا برای پریشان حال کردن شما آمادهتر از فضا برای شاد کردنتان است. ما اگر بتوانیم از زبان، شیوه و بیان طنز در برنامههای مختلف اجتماعی و فرهنگیمان استفاده کنیم، در جلب و جذب افکار عمومی موفقتر هستیم.
مرحوم فریدون مشیری یک شعری به نام گرگ درون دارد که خودشان هم آن را دکلمه کرده و کلیپش نیز موجود است. این شعر در مورد مبارزه با نفس اماره است و آنقدر زیبا و با حالت طنز گفته که تأثیرگذاری شدیدی در سطح جامعه دارد. چند روز پیش یکی از بیتهای طنازانه این شعر شکیل مرحوم مشیری را در یکی از بزرگراهها دیدم. به نظر شما این جمله به اندازه یک حدیث یا جمله مذهبی اثرگذاری ندارد؟ چون این پیام دینی با زبان هنر و ادبیات شکل میگیرد. شما اگر عین حدیث را بیاورید که هنری نکردهاید، فقط یک بودجهای را بیخودی مصرف کردهاید.
الآن کتابهایی که منتشر میشود، تیراژ ۲۰۰ نسخهای دارند که تمام این تعداد هم به فروش هم نمیرسند. شما برای ناشران کشور چه پیشنهادی دارید؟
ما با واقعیت کمرنگ شدن و سرد شدن کتابخوانی و اولویت پایین سبد کتاب مواجهیم که امروز دیگر جزو نیازهای چندم مردم احساس میشود. در زمینه ترویج مردم به کتاب و کتابخوانی دو موضوع مهم وجود دارد. یکی از این دو مورد مربوط به هنر، ابتکار و خلاقیت خود جامعه ناشرین است که جریان کتاب را از نظر کیفیت، حجم و… به چه سمت و سویی ببرند و مورد دوم جریان اقتصادی جامعه است. یک زمانی در این کشور رمانهای ۳۰ جلدی منتشر میشد و مردم هم آن را میخواندند چون هیچ وسیله دیگری برای سرگرمی نداشتند ولی الآن خود ناشران میدانند که این جریان نمیتواند کسی را جذب کند. شما آنقدر زندگیتان دچار تنگنای فرصت است که در همهجا به دنبال گرفتن لقمههای مطالعاتی هستید. دوست دارید بدانید که فلان رمان تولستوی چه محتوایی دارد. اصلاً شاید وقت نکنید که همه آن را مطالعه کنید ولی دوست دارید خلاصه آن را بدانید. بنابراین اگر یک ناشر بیاید و کل رمان را در یک کتاب کمحجم خلاصه کند، یک ابتکار در زمینه جذب مردم به کتابخوانی محسوب میشود. شگرد دیگر این است که شیوههای چاپ را به لحاظ کیفی و تکنیکی جذابتر کرد. ناشر میتواند شیوههای سمعی و بصری را اعم از کاست، سیدی، فلش و… در خدمت بگیرد. مثلاً کتاب سخنگو اختراع شده که شما در حین رانندگی میتوانید به آن گوش کنید. ناشران به سمت شیوههای مختلفی میروند ولی منتها باز هم شما میبینید که هر چقدر میدوند به مقصد نمیرسند و دوباره تیراژ کتابها پایین است چون جریان اقتصادی جامعه به قوت خود باقی است. مردم در تنگناهای اقتصادی مختلفی قرار دارند و ترجیح میدهند به اولویتهای دیگر زندگیشان برسند و در جهت رفع مشکلات و تنگناهای اقتصادی خانوادهشان بکوشند.
به کار کدام یک از طنزپردازهای معاصر کشورمان علاقه بیشتری دارید؟
من به چند طنزپرداز برجسته ارادت دارم و انتخابم را نمیتوانم در یک گزینه محدود کنم. شعرهای مرحوم ابوالقاسم حالت، ابوتراب جلی و مرحوم عمران صلاحی که با وی توفیق دوستی هم داشتم، مرا بسیار جذب میکند. همچنین به نظم و نثر آقای ابوالفضل زرویی که مسلط به یک زبان فاخر در حوزه طنز است نیز علاقه دارم. من سالها در حوزه مطبوعات طنز نوشتم و از مراحل مختلفی عبور کردم. در نهایت امروز حاصل این تجاربم را در تلویزیون پیاده کردم و این تجارب منجر به خلق برنامههای قندپهلو، پا تو کفش اخبار، بگو مگو و… شد. تلاش من اثبات قابلیتهای طنز است و میخواهم بگویم که طنز فقط مختص کتاب و مطبوعات نیست و میتواند در رسانهای فراتر و ملیتر با همه اقشار مردم اعم از خواص و توده مردم گره بخورد. من خیلی شفاف میگویم که دارم از رسانهها استفاده ابزاری میکنم تا بگویم که طنز قابلیت خیلی فراگیری دارد و به جلب و جذب مخاطب و بیننده کمک زیادی میکند. امیدوارم با درک درست ارزش طنز، چه از طرف همکارانم، چه از طرف مردم فهیم و چه از طرف مسئولین، جایگاه این گونه از شوخطبعی در جامعهمان بهتر شود. مسئولین ما طنز را باید دوست خودشان بدانند و درک کنند که طنزپرداز هم یک همدل، همراه و همدرد است و میتواند به عنوان یک فرصت برای مسئولین تعریف شود تا مشکلات حوزه خود را پیدا کرده و در رفع آن بکوشند. من اگر مسئولیتی داشتم، در هر وزارتخانهای یک مشاور فکری و فرهنگی انتخاب میکردم تا جریان طنز در حوزه وزارتخانه را رصد کند. طنز و به خصوص طنز سیاسی در جامعه به دنبال گوشزد کردن کاستیها و نواقص است. مسئولین ما هم میگویند که دنبال خدمت و برطرفکردن مشکلات هستند، پس چه چیزی بهتر است از پیوند این دو مقوله؟ به خاطر همین است که میگویم مسئولین سعه صدر بیشتری داشته و طنزپردازان را گرامی بدارند، همچنان که ما آنها را گرامی داریم. من به دنبال طنز فاخر هستم و هیچوقت به دنبال فحش و فضیحت نبودهام. در طنز من شوخی با جزئیات ظاهری افراد ممنوع است و من فقط با افکار و اندیشه افراد کار دارم. اگر جلوی من کسی با تیپ و قیافه شخص دیگری شوخی کند، اجازه این کار را نمیدهم چون او دیگر وارد هجو و حوزه تمسخر میشود. من از دوستان خودم دعوت میکنم که به صورت عمیقتر به حوزه طنز فکر کنند و اگر شاهد موفقیت همکارشان هستند، زیر بال و پر او را بگیرند. بیشترین پیام من در حوزه کاریام به دوستان خودم است و از آنها میخواهم که کمکم کنند. مردم نیز در این سالها همیشه مشوق و پذیرای ما بودهاند و تشویقهای مردم، موجب انگیزه همه ما بوده است.
کتـابها
– حرف اضافه – مجموعه نثرهای طنز از سال ۸۱ تا ۸۳ | نشر اطلاعات | چاپ اول ۱۳۸۴، چاپ دوم ۱۳۹۰
– بزن در رو – گزیدهای از نثرهای طنز چاپ شده در روزنامه جام جم | در دست چاپ
– طنز و تغزل – مجموعه غزلیات طنزآمیز در نیمه دوم دهه هفتاد | در دست چاپ
– آب در هاون – مجموعه طنزهای منثور ازسال ۸۴ تا ۸۵ | در دست چاپ
– باد در غربال – مجموعه طنزهای منثور ازسال ۸۶ تا ۸۷ | در دست چاپ
– دایرهٔ بی زنگ – مجموعه طنزهای منثور ازسال ۸۸ تا ۸۹ | در دست چاپ
– مشت بر سندان – مجموعه طنزهای منثور ازسال ۹۰ تا ۹۱ | در دست چاپ
نمونههایی از اشعـار
چون دم در رسید، با خود گفت
میروم تو، هر آنچه بادا باد
نوک بینیّ خود گرفت و برفت
راست پیش وزیر و صاف اِستاد
گفت: «در روز اول خلقت
که خدا این جهان نمود آباد،
چون به مستضعفین زمین بخشید
اسم این جانب از قلم افتاد
حال البته با کمی تأخیر
من به خدمت رسیدهام دلشاد
تا مگر قطعهای زمین بخشید
بروم منزلی کنم ایجاد»
گفت با وی وزیر با لبخند:
«بنده از دیدن شمایم شاد
چون هنرمند قدر میبیند
باید الحق به صدر بنشیناد
مینویسم زمین به اسم الآن
میدهم خدمت شما استاد»
آنگه از قطعه هنرمندان
قطعهای هم به شخص ایشان داد
رضا رفیع / روزگاری
روزگاری…(بگو هفشده سال
پیش از اینها، که رفته ام از یاد)
یک هنرمندِ فاقد مسکن
رفت روزی وزارت ارشاد
چون دم در رسید، با خود گفت:
«می روم تو، هر آنچه بادا باد»
نوک بینی خود گرفت و رفت
راست پیش وزیر و پس اِستاد
گفت: «در روز اول خلقت
که خدا این جهان نمود آباد
چون به مستضعفین زمین بخشید
اسم این جانب از قلم افتاد
حال، البته با کمی تأخیر
من به خدمت رسیده ام، دلشاد
تا مگر قطعه ای زمین بخشید
بروم منزلی کنم ایجاد»
گفت با وی وزیر، با لبخند:
«بنده از دیدن شمایم شاد
چون هنرمند قدر می بیند
باید الحق به صدر بنشیناد
می نویسم زمین به اسم الان
می دهم خدمت شما استاد!
آن گه از «قطعه ی هنرمندان»
قطعه ای هم به شخص ایشان داد
دل را سر مویی به سر زلف تو گیر است
نه راه گریز است نه همراه گزیل است
تنها نه من از باده ی شهلای تو مستم
این باده به پیمانه هر خرد و کبیر است
باید که قرنطینه شوی،چون که یقینا
بیماری چشم زده لنزت همه گیر است
انصاف نباشد که تو با خاطر جمعی آزادی و
جمعی به کمند تو اسیر است
یک چشم تو امید دهد،چشم دگر بیم
چشمان تو الحق که بشیرون و نذیر است
تقدیر چنان بر سر راه تو مرا کاشت
که امروز فقط سبز شدن شکل پذیر است
این گونه که این گونه گل انداخته ای دوست
از شرم نباشد که ز صد جوش و کهیر است
در پای تو با دست تو شد دین و دل از دست.
بیخود که نگفته اند تو را دست بگیر است
زود است که مجنون شوم از شدت سودا
لیلی شدنت را چه کسی گفت که دیر است؟!
گل بودن تو محرزو؛شکی هم اگر هست
در مرغ چمن بودن حقیر است
یاس و سمن و یاسمن وسوسن و سنبل
در پیش گل روی تو بی بو و بی بو چو حصیر است
هر گز نروی بی خبر ای مایع ی عمرم
حتما خبرت هست که بی مایه فتیر است
شب یلدا
شب یلدا کـــه رفتم سـوی خـانه / گرفتـم پرتقال و هندوانه
خیار و سیب و شیرینی و آجیل / دو تـا جعبه انار دانه دانه
گـز و خربزه و پشمک که دارم / ز هـر یک خاطراتی جاودانه
شب یلدا بـوَد یا شام یغما / و یـا هنگـام اجرای ترانه
به گوشم می رسد از دور و نزدیک / نوای دلکـش چنگ و چغانه
پس از صرف طعام و چـای و میوه / تقاضـا کردم از عمّـه سمانه
که از عهـد کهـن با ما بگوید / هم از رسم و رســوم آن زمانه
چه خوش میگفت و ما خوش میشنیدیم / پس از ایشان مرا گـل کرد چانه
نمی دانم چـرا یک دفعـه نامِ / جنیفر لوپز آمـد در میانه
عیالم گفت:خواهـان منی تو / و یا خواهـان آن مست چمانه؟
به او با شور و شوق و خنده گفتم / عزیزم با اجـازه، هـر دُوانه!!
نمی دانی چه بلوایی به پـا شد / از آن گفتـــار پاک و صادقانه
به خود گفتم که”بانی” این تو بودی / که دست همسرت دادی بهانه
خلاصه آنچنـان آشوب گردید / کــه از ترسم برون رفتم ز خانه
ز پشت در زدم فریاد و گفتم: / مدونا هم کنارش، هر سه وانه!!
و آن شب در به روی مــن نشد باز / شدم چــون مرغ دور از آشیانه
شب جمعـه برای او نوشتم / ندامت نامـه، امّـــا محرمانه
نمی دانم پس از آن نامـه دیگر / عیالم کینه بــــا من داره یا نِه
ولی بگذار بـا صد بار تکرار / بگویم آخرین حرفــم همانه
مامور و زن
دید مأموری زنی را توی راه
«کو همیگفت: ای خدا و ای اله»
تو کجایی تا شوم من همسرت
وقت خواب آید بگیرم در برت
تاپ پوشم بهر تو با استریچ
گاه می نوشم به همراهت سنایچ
پا دهد، صندل برایت پا کنم
تا خودم را در دل تو جا کنم
زانتیایت را بشویم روز و شب
داخلش بنشینم از درب عقب!
در جلو آنکه نشیند، آن تویی
در حقیقت صاحب فرمان تویی
گر تو گویی، شال بر سر مینهم
گر تو خواهی، موی را فر میدهم
موی سر مش میزنم از بهر تو
یکسره حتی به وقت قهر تو
از برای توست کوته آستین
پاچهی شلوار من هم همچنین
غیر یک کیلو النگو توی دست
پای من بهر تو پُر خلخال هست
بهر تو مالم به صورت نیوهآ
یک گرم، یا دو گرم … یا این هوا!
اودکلن بر خود زنم پیشت مدام
تا که بوی گل بگیرد هرکجام
میروم حمام گرم کوی تو
میزنم سشوار، رو در روی تو
گر که حتی مو نباشد بر سرم
من کُلهگیس از دبی فوراً خرم!
ای فدایت ریمل و بیگودیام
وی فدایت لنز و عینک دودیام
من برای توست گر «روژ» میزنم
گر جز این بودهست، کمتر از زنم!
از برای توست این روژ گونهام
ور نه بهر غیر، دیگر گونهام
خاک پای توست خطّ چشم من
تا درآید چشم هر مرد خفن
لاک ناخنهام ناز شست تو
ناخن مصنوعیام در دست تو
بهترینها را پَزَم بهر غذا
پیتزا و شینیسل و لازانیا
با دسر بعدش پذیرایی کنم
همرهش یک استکان چایی کنم
ای به قربان تو هر چه با کلاس
میشوم خوشتیپ بهرت از اساس
بهر تو تیپ جوادی میزنم
گر نخواهی، تیپ عادی میزنم
«گر بگویی این کنم یا آن کنم»
من دقیقاً ای عزیز آن سان کنم
من برایت میشوم اِندِ مرام
گر که باشد سایهی تو مستدام
کاش میشد من ببینم رویکت
واکنم گلسر، زنم بر مویکت
گفت مأمورش که: ای زن، کات کن!
کمتر از این، خلق عالم مات کن
چیست این لاطائلات و ترّهات؟
حاسبوا اعمالکم، قبل از ممات
بوی کفر آید ز کُل جملههات
این چه ایمانی است؟ ارواح بابات!
تیپ تو بوی تساهل میدهد
نفس آدم را کمی هل میدهد
حرفهای تو خلاف عفت است
بدتر از ایمیل و یکصد تا چت است!
آنچه کلاً عرض کردی، نارواست
«مفسدٌ فی العرض» بودن هم خطاست
با خدایت مثل آدم حرف زن
گر که قادر نیستی، اصلاً نزن!
از خدا چی چی تصور میکنی
کاین چنین با او تغیر میکنی؟
شل حجابا! دین ادا اطوار نیست
جای کوته مانتوی سرکار نیست!
باید آموزی کمی علم کلام
حق همین باشد که گویم، والسلام!
چون به پایان آمدش مأمور حرف
از خجالت آب شد زن مثل برف
گفت: ای مأمور، حالم زار شد
از مرام خود دلم بیزار شد
حرف تو هر چند توی خال زد
در نگاهم لیک ضدّ حال زد
از سخنهای تو من دِپْرِس شدم
گر طلا بودم دوباره مس شدم
من پشیمان گشتم از ایمان خود
میروم اکنون به کفرستان خود
بعد از این ریلکس میگردم دگر
کاملاً برعکس میگردم دگر
پس سر خود را گرفت و گشت دور
با دلی آشفته و چشمی نمور
ناگهان در توی ره، مأمور را
تلفن همراه آمد در صدا
یک نفر در پشت خط از راه دور
گفت با مأمور: کای مرد غیور
این چه برخوردی است که مورد پَرَد؟
مُردهشور این طرز ارشادت برد!
از چه زن را ول نمودی در فراق؟
أنکر الأشخاص عندی ذوالچماق
تو برای وصله کردن آمدی
نی برای مثله کردن آمدی
ما برون را بنگریم و قال را
منتها یک خوردهای هم حال را
این زنی که تو چنین پرّاندیاش
فاسد و فاسق پس آنگه خواندیاش
هیچ میدانی که خیلی زود زود
او «فرار مغزها» خواهد نمود؟
این فضای اجتماع حالیه
گر چه هر چه بستهترتر(!) عالیه
مصلحت میباشد اما بعد از این
باز گردد یککمی مانند چین
پس به محض قطع این تلفن بدو
دامن زن را بگیر و گو مرو
(دامنش را گر گرفتی در مسیر
در حد شرعیش اما تو بگیر!)
رفت مأمور از پی زن با دلیل
گر چه در ظاهر بسان زن ذلیل
دید زن را در خیابان صفا
رفت و گفت او را: که ای خواهر بیا!
بعد از این تو ترک قیل و قال کن
با خدا هر طور خواهی حال کن
توی هیچ آداب و ترتیبی مکوش
هر چه میخواهد دل تنگت بپوش
شعر طنز برای وزیر ارشاد
چون دم در رسید، با خود گفت
می روم تو، هر آنچه بادا باد
نوک بینیّ خود گرفت و برفت
راست پیش وزیر و صاف اِستاد
گفت: «در روز اول خلقت
که خدا این جهان نمود آباد،
چون به مستضعفین زمین بخشید
اسم این جانب از قلم افتاد
حال البته با کمی تأخیر
من به خدمت رسیده ام دلشاد
تا مگر قطعه ای زمین بخشید
بروم منزلی کنم ایجاد»
گفت با وی وزیر با لبخند:
«بنده از دیدن شمایم شاد
چون هنرمند قدر می بیند
باید الحق به صدر بنشیناد
می نویسم زمین به اسم الآن
می دهم خدمت شما استاد»
آنگه از قطعه هنرمندان
قطعهای هم به شخص ایشان داد