فرهاد مهراد

تـولد: ٨ بهمن ١٣٢٢

محل تـولد: تهـران
درگـذشت: ٩ شهریور ١٣٨١ در پاریس

زندگی‌نامه، آثـار و سوابق هنری
وی نوازنده، آهنگ‌ساز و از خوانندگان صاحب نام راک ایرانی بود که نخستین آلبوم راک اند رول انگلیسی ایران را منتشر کرد. سه‌ ساله بود که گرایش ویژه‌اش به موسیقی، باعث شگفتی اطرافیان شد، به طوری که ساعت‌ها در پشت اتاق برادرش، مشغول گوش دادن به تمرینات ویلن او و دوستانش بود، که به گفتهٔ خود وی: با وجود اینکه نمی‌دانست این صداها چیست؛ امّا به همین روش، گوش او از همان کودکی با موسیقی آشنا شد. آنچه که او را از دیگر خوانندگان هم نسل خود متمایز می‌کند، خواندن ترانه‌های اجتماعی است که در آثار موسیقی او متبلور شده‌است. این عنصر در مضامین تمامی ترانه‌های او کاملاً جلب توجه می کند. همچنین وی را به عنوان یکی از اولین خوانندگان سیاسی ایران نیز می‌شناسند. وی در اوایل دهه ۱۳۵۰، ترانه‌هایی با مضامین سیاسی، انتقادی و در زمستان ۱۳۵۷ ترانه انقلابی وحدت (والا پیام دار؛ محمد…) را خواند. پدرش، کاردار وزارت خارجهٔ ایران در کشورهای عربی بود. فرهاد، که کوچک‌ترین عضو خانواده بود، خصوصیّات رفتاری اش به گونه‌ای با هم‌سالانش متفاوت بود که از دید دوستان و آشنایان و خانواده به مقلّد بزرگسالان تشبیه می‌شد. بعد از اینکه علاقه وی به موسیقی توسط دوست برادرش مورد توجّه قرار می‌گیرد، خانواده‌اش را ترغیب به فراهم نمودن سازی برای او می‌کند. به هر ترتیب، یک ویلن سل برای او تهیه شده و سرآغازی برای یادگیری دانش موسیقی وی می‌شود. امّا مدّت زمان یادگیری او بیشتر از سه جلسه دوام نمی‌آورد و دستگاه می‌شکند؛ که وی بعدها دربارهٔ آن حادثه اینچنین می‌گوید: به هر حال سازی تهیه می‌شود و سپس توسط همان‌هایی که تهیه شده بود شکسته می‌شود، که در آن لحظه ساز صد تکه و روح من نیز به همراه آن هزار تکه می‌شود و به گونه ای می توان گفت که علاقه من به موسیقی هرز رفت، زیرا باعث شد که موسیقی را به صورت دیمی و از راه گوش فرا بگیرم. پس از آن واقعه باز هم تنها دلخوشی او گوش سپردن به همان تمرینات موسیقی برادر بزرگ و داشتن ساز هم تبدیل به یکی از محالات می‌شود. در دوران مدرسه؛ پی به علاقه و توانایی‌اش در رشته‌های ادبیات فارسی و زبان انگلیسی می‌برد و در کنار موسیقی دل به این دو رشته سپرده و تبدیل به دیگر دغدغه‌هایش می‌شود و او را مایل به ادامه تحصیل در رشته ادبیات می‌کند؛ ولی با مخالفت عموی بزرگ، که در غیاب پدر سرپرستی خانواده را برعهده داشت روبرو شده و مجبور به ادامه تحصیل در رشتهٔ طبیعی می‌شود. نتیجهٔ علاقمند نبودن به این رشته و دروس آن، دلیلی بر ترک تحصیل او در کلاس یازدهم می‌شود.

زنده‌یاد فرهاد مهراد، بعد از ترک تحصیل، به دنبال علاقهٔ دوران کودکی، یعنی نوازندگی و کار موسیقی رفته و به دلیل اجازه نداشتن ساز از سوی پدر خانواده، برای یادگیری نواختن به خانهٔ دوستان و همسایگان ارمنی خود می‌رود تا بتواند از سازهایی که در منزل آنها بود استفاده کند. زیرا به گفته وی؛ ارمنی‌ها در آن دوران نسبت به خانواده‌های دیگر آزاد تر بوده و انواع موسیقی‌های جهان را گوش می‌دادند و همچنین سازهایی نیز در منزل خود داشتند. به این ترتیب، به صورت خودآموز نوازندگی را یاد می‌گیرد و چندی بعد توسط همان هم محلی‌های ارمنی، گروه چهار بچه جن (به انگلیسی: The four imps) را تشکیل می‌دهد و در آن گروه به کار نوازندگی و اجرای برنامه در کلاب‌های گوناگون مشغول می‌شود. چندی بعد این گروه برای اجرای برنامه‌ای که توسط مدیریت هتل خورشید که برای کارکنان باشگاه شرکت نفت ترتیب داده شده بود راهی اهواز می‌شود. در اجرای شب اوّل برنامه، رهبر ارکستر، به علّت عدم حضور خواننده گروه، از وی می‌خواهد که علاوه بر نوازندگی، به عنوان خواننده نیز گروه را همراهی کند و او نیز با یکبار دوره کردن متن ترانه و آهنگ، برنامه را به روی صحنه می‌برد. (وی در اَدا کردن درست واژگان و عبارات حساس بود و همچنین اطلاعات جامعی در رابطه با موسیقی جهان داشت. همین امر باعث می‌شد که وقتی ترانه‌ای را به زبانی دیگر و از آهنگ‌های انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی و… به آواز درآورد کمتر کسی باور کند که او به زبان دیگری تکلّم دارد). چنین وسواسی برای گروهی که به زبان‌های ارمنی و انگلیسی برنامه اجرا می‌کردند، مفید واقع شده و برای اجرای خوبشان مورد استقبال قرار می‌گیرند و مدّت اجرای برنامه نیز برای چند شب متوالی تمدید می‌شود. همچنین به گفته منوچهر اسلامی، نوازنده ترومپت و عضو سابق گروه بلک کتس: وی چون از کودکی به منزل دوستان ارمنی خود برای بهره‌گیری از سازهای آنان بصورت پنهانی در رفت و آمد بود، کاملاً به زبان ارمنی نیز تسلّط داشت.

وی مدّتی بعد از آن گروه جدا شده و به صورت مستقل فعالیّت‌هایش را در زمینه موسیقی آغاز می‌کند و در اوّلین قدم، در سال ۱۳۴۲، به برنامه‌ای تلویزیونی، تحت عنوان: واریته استودیو ب می‌رود و در آنجا نیز آهنگ‌های غیر فارسی را اجرا کرده و طرفدارانی می‌یابد. از این رو، یعنی بعد از دیده شدن در این برنامه و مورد توجّه قرار گرفتن توسط مخاطبین، چندی بعد از وی برای اجرای برنامه در کنسرت بزرگی به مناسبت سالروز محمدرضا پهلوی، که توسط مدیریت مجله اطلاعات جوانان، در استادیوم امجدیه صورت گرفته بود دعوت می‌شود و او در آن کنسرت نیز چند ترانه غیر فارسی را با گیتار می‌نوازد و می‌خواند و مورد استقبال مردم و تماشاچیان قرار می‌گیرد. از قضا در این کنسرت ویدا قهرمانی، هنرپیشه سینما، که به همراه همسرش مالک کافه کوچینی بودند نیز حضور داشت و به دلیل اجرای زیبای وی او را به گروه بلک کتس که هر شب در کوچینی برنامه داشتند معرفی می‌کند. از سال ۱۳۴۵، همکاری او با بلک کتس آغاز می‌شود و در آنجا به دلیل اجراهای انگلیسی‌اش که به گفته دوستان و مخاطبانش از اجرای اصل آهنگ نیز بهتر بود، به گونه‌ای که آمریکایی‌های مقیم ایران به رزرو صندلی‌های جلو برای نزدیک بودن به وی سر و دست می‌شکستند به: فرهاد بلک کتس، معروف شده و حتّی توسط نشریات آن زمان و افرادی که از مخاطبان او در کوچینی بودند، لقب: ری چارلز ایران را می‌گیرد. او در این گروه به خواندن آوازهایی از گروه‌های معروف موسیقی آن زمان از جمله: بیتل‌ها، انیمالز، بی جیز، فورتاپس و خوانندگان سرشناسی مانند: الویس پریسلی، ری چارلز، تام جونز، نینا سیمون، فرانک سیناترا و بسیاری دیگر می‌پردازد. منوچهر اسلامی عضو سابق و نوازنده ترومپت در گروه بلک کتس از وی به عنوان پایه اصلی این گروه یاد می‌کند و می‌گوید: او با آنکه نت نمی‌دانست و موسیقی را از راه گوش و به صورت تجربی آموخته بود، نیاز چندانی به تمرین نداشت و با یکبار زمزمه کردن ترانه‌های انگلیسی، صدا و سازش را با اعضای گروه هماهنگ می‌کرد و در واقع به احترام سایر اعضا به جلسات تمرین می‌آمد. همچنین ابی، دیگر خواننده پاپ که در آن زمان هنوز فعالیّت حرفه‌ای خود را بصورت جدی آغاز نکرده بود، به مدّت دو سال با گروه بلک کتس همکاری کرد که همیشه از این دو سال و در کنار فرهاد مهراد بودن، به نیکی یاد می‌کند و آن دو سال را به عنوان یک دوره آموزشی قلمداد کرده و می‌گوید: هر آنچه که در آواز خواندن یاد گرفته‌ام، مدیون فرهاد هستم. همچنین از سوی مردم بر دیگر خواننده پاپ فریدون فروغی نیز در اوایل فعالیّت هنری اش به دلیل تأثیرپذیری از فرهاد مهراد خرده گرفته می‌شد.

در همین زمان، یعنی در اوج فعالیّت بلک کتس بود که استاد علی کسمایی مدیر دوبلاژ و ملقّب به پدر دوبله ایران، به دنبال صدایی برای ترانه: With a little bit luck)(به معنی: با یه کمی شانس؛ برای فیلم انگلیسی بانوی زیبای من بود و با توجه به معروف شدن فرهاد مهراد در کلاب کوچینی و معرفی وی از سوی تورج نگهبان، او را به عنوان صدای دوبله کننده این ترانه انتخاب می‌کند؛ و در واقع این ترانه اولین ترانه‌ای است که وی آن را به زبان فارسی می‌خواند. چندی بعد وی از بلک کتس جدا شده و برای دیدار خواهرش به انگلستان می‌رود. امّا سفری که قرار بود دو ماهه باشد، بیش از یک سال به طول می‌انجامد. در این سفر وی برای کسب درآمد، مدّتی را به اجرای برنامه در کلاب‌های لندن می‌پردازد که یکی از تهیه کنندگان مطرح انگلیسی با شنیدن آواز او، انتشار آلبومی را به زبان انگلیسی به وی پیشنهاد می‌کند، ولی به دلیل بیماری و مشکلات شخصی، انتشار آلبوم در حد حرف باقی می‌ماند. پس از بازگشت به ایران وی اوّلین اجرای موسیقی خود را در هتل ریمبو، در خیابان ایرانشهر تهران اجرا می‌کند و سپس برای مدّت کوتاهی به اجرای برنامه در رستوران کوچینی ادامه می‌دهد.

در سال ۱۳۴۸، وی توسط اسفندیار منفردزاده، که در آن زمان به دنبال صدای جدیدی برای ترانهٔ مرد تنها، با آهنگی از خودش و شعری از شهیار قنبری، برای فیلم رضا موتوری؛ به کارگردانی مسعود کیمیایی بود؛ انتخاب می‌شود و پیشگام از خوانندگان دیگر، سرآغازی برای اجرای ترانه‌ای نوین، با مضمونی اجتماعی، در اوّلین موسیقی متن فیلم می‌شود. در ابتدا وی به دلیل آنکه از اوّلین اجرای فارسی خود در فیلم بانوی زیبای من، رضایتمند نبود، شرط می‌کند در صورتی که بعد از اجرا از نتیجه کار راضی نباشد، منفردزاده آهنگ را پاک کرده و منتشر نسازد. امّا بعد از اتمام کار، از نتیجه بدست آمده ابراز رضایت می‌کند و این ترانه در سال ۱۳۴۹، همزمان با اکران فیلم، به شکل صفحهٔ موسیقی منتشر شده و تبدیل به یکی از پر فروش ترین‌ صفحات موسقی می‌شود. زیرا به گفته خودش: تنها مایل به اجرای ترانه‌هایی بود که بتواند آنها را حس کند و زبان حال او باشد و یا اینکه دارای پیام و بیانگر معضلی از اجتماع باشد.

بعد از این ترانه، در سال ۱۳۵۰ ترانهٔ: جمعه، اثر منفردزاده و قنبری را برای فیلم خداحافظ رفیق، به کارگردانی امیر نادری می‌خواند و باز هم مورد توجّه قرار گرفته و به عنوان صدای اعتراض شناخته می‌شود. بعد از آن؛ یعنی در همان سال ترانه آیینه‌ها، اثر شماعی زاده و اردلان سرفراز را باز هم با متن ترانه‌ای متفاوت با ترانه‌های آن دوران، اجرا می‌کند و دارای سبک خاصی در موسیقی با مُهر و امضای کاری خود شده و همچنین باعث ترغیب خوانندگان دیگر به اجرای ترانه‌های اینچنینی می‌شود. بعد از اجرای موفقیت آمیز این آهنگ؛ استقبال مردم از این نوع موسیقی پاپ با ترانه‌ای متفاوت، دلیلی بر همکاری دوباره این گروه سه نفره متشکل از خواننده و ترانه سرا و آهنگساز می‌شود، تا آهنگ دیگری نزدیک به مضمون ترانه آیینه‌ها بنام: مرداب، برای وی ساخته و با صدای او تمرین شود. خسرو لاوی مسئول انتشار کارهای قبل از انقلاب این هنرمند، در مستند جمعه‌های فرهاد، در این رابطه می‌گوید: این آهنگ در ابتدا برای صدای فرهاد ساخته و تمرین شده بود و در آخرین اجرای تمرینی این کار نیز خود من حضور داشتم و شاهد تمرین این آهنگ توسط فرهاد بودم و باید بگویم هنگامی که فرهاد پشت پیانو می‌نشیند و شروع به نواختن این آهنگ و خواندن آن می‌کند، از زیبایی آن اثر مو بر تنم سیخ می‌شود و می‌گویم که این کار می‌تواند یکی از بهترین کارهای فرهاد شود؛ که متأسفانه بعد از این اجرا به دلایلی که هیچگاه مشخص نشد آهنگساز، خود تصمیم به اجرای ترانه را می‌گیرد و اجرا با صدای فرهاد منتفی می‌شود.

منوچهر اسلامی می‌گوید: افراد دور و بر فرهاد آدم‌های خیرخواهی نبودند، البته به جز سرپرست گروهی که فرهاد کارش را با او در کوچینی آغاز کرده بود، چون او استعداد و توانایی فرهاد را کاملاً می‌شناخت. فرهاد هم از لحاظ روحی بسیار آسیب‌پذیر بود و نمی‌توانست خیلی چیزها را تحمّل کند. پس از آن و در سال ۱۳۵۱ ترانهٔ: خسته، کاری از تورج نگهبان و محمد اوشال را برای فیلم زنجیری به آواز درآورد و در سال‌های بعد نیز ترانه‌های اسیر شب، شبانه ۱ و ۲، هفته خاکستری، گنجشکک اشی مشی، سقف، آوار، کودکانه، وحدت و نجواها را تا قبل از انقلاب سال ۵۷ به اجرا درمی‌آورد. همچنین به دلیل گزیده کار بودن وی، آثار او در یک دوره فعّال ٩ ساله، یعنی از اجرای اوّلین آهنگ: مرد تنها، در سال ۱۳۴۹ تا آخرین اجرای وی تا پیروزی انقلاب اسلامی، یعنی نجواها؛ در سال ۱۳۵۸، مجموعه آثار او تنها به سیزده کار می‌رسد، زیرا وی کاری را که از لحاظ محتوایی مناسب نمی‌دانست اجرا نمی‌کرد و اعتقادی نیز به همیشه در صحنه بودن یک هنرمند تحت هرگونه شرایطی و با ارائه دادن هر نوع کاری نداشت و علّت اینکه با شمار زیادی از افراد سرشناس آن دوران در زمینه شعر و موسیقی کار کرد؛ امّا در مجموع نوعی وحدت و یکپارچگی در محتوای آثار وی دیده می‌شود، به همین دلیل می‌باشد. وی همچنین در اواخر دهه ۱۳۵۰ با پوران گلفام ازدواج می‌کند که تا پایان عمر نیز با او زندگی کرد.

او تا سال ۱۳۵۷، و پیروزی انقلاب، کنسرت‌هایی را در داخل و خارج از کشور برگزار کرد و یک روز بعد، یعنی در روز ۲۳ بهمن ۱۳۵۷، سیاوش کسرایی ترانهٔ وحدت را به اسفندیار منفردزاده می‌سپارد و در همان روز صدای فرهاد در ستایش آزادی و آزادگی در تلویزیون ملّی طنین انداز می‌شود که در واقع، فرهاد مهراد، اوّلین خواننده‌ای بود که صدایش بعد از انقلاب نیز شنیده می‌شد. امّا پس از انقلاب مدّت‌ها از کار منع گردید تا سرانجام در سال ۱۳۷۳، آلبوم خواب در بیداری از وی منتشر شد که چند ترانهٔ فارسی و چند ترانهٔ انگلیسی را به همراه داشت. در این آلبوم وی تنها با نواختن یک آلت موسیقی، یعنی پیانویی که خود آن را می‌نواخت، آهنگسازی ترانه‌های فارسی و انگلیسی اش را برعهده گرفته بود که برای اوّلین بار چنین شیوه‌ای که آهنگ یک اثر موسیقی با ساده‌ترین شکل خود، یعنی نواختن تنها یک ساز، مانند پیانو یا گیتار به اجرا درآید توسط او صورت گرفت که در اجراهای کنسرت وی نیز پایدار ماند. در سال ۱۳۷۴ نیز اوّلین کنسرت بعد از انقلاب خود را در کلن آلمان اجرا کرد که اوّلین کنسرت پاپی بود که بعد از انقلاب مجوز اجرا در خارج از کشور را گرفت. در سال ۱۳۷۶، آلبوم وحدت وی نیز توسط فردی ناشناس منتشر شد که شامل ترانه‌های دههٔ ۱۳۵۰ او بود. همچنین در سال ۱۳۷۷ نیز توانست در هتل شرق تهران کنسرتی را اجرا کند و آلبوم برف را نیز منتشر کرد.

پس از انتشار آخرین آلبوم وی بنام برف، او درصدد تهیه آلبومی با نام آمین بود که ترانه‌هایی از کشورها و زبان‌های مختلف را در بر می‌گرفت. امّا از سال ۱۳۷۸ بیماری او شدّت گرفت. وی به بیماری هپاتیت سی مبتلا بود و در نتیجهٔ عوارض کبدی ناشی از آن در خرداد ۱۳۸۱ برای درمان به لیل فرانسه رفت و در ۹ شهریور همان سال پس از مدّتی اغما در بیمارستان، ساعت ۱ صبح روز شنبه در سن ۵۹ سالگی درگذشت و در ۱۳ شهریور در گورستان تیه (قطعه ۱۱۰، ردیف ۷، سنگ ۲۳) در پاریس دفن شد. پس از درگذشت او مجموعه آثار و فیلم‌های مستندی چون: آمین، برف و جمعه‌های فرهاد، از او منتشر شد.

مرکز موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، در ۱۱ شهریور ۱۳۸۱ درگذشت وی را طی یادداشتی تسلیت گفت. متن یادداشت به شرح زیر بود:

فرهاد، هنرمند موسیقی ایران که با تحمّل یک دوره بیماری دار فانی را وداع گفت، یقیناً از جمله هنرمندانی است که تاریخ موسیقی ایران نام او را در شمار روشنگران اجتماعی ایران جای خواهد داد. صدای او با سرود: وحدت برای مردم ایران جاودانه است، آنگاه که مردم به دنبال یک ناجی برای روح و جسم خویش به سوی معرفت با شیفتگی تمام می‌شتافتند، او محمد را برای مردم خویش والامقام معرفی کرد. نامش و یادش جاودان. ضایعه درگذشت وی را به جامعه هنری ایران به ویژه جامعه موسیقی کشور تسلیت عرض نموده و از خداوند شادی روح او و بقای عمر بازماندگان را خواستاریم.

همچنین گروه تولیدکنندگان حرفه‌ای موسیقی پاپ هم با انتشار بیانیه‌ای درگذشت وی را به مردم و به ویژه هنرمندان تسلیت گفت. در این بیانیه آمده بود:
مرگ پایان کبوتر نیست.
مرد تنهای دیار نغمه و آواز؛ چمدان‌هایش را بست و به دور دست سفر کرد. او کودکانه آغوش گشود تا جاودانگی را تجربه کند و در این راه بزرگ، یار و همدم سال‌های سال او گنجشکک اشی مشی مونسش شد. نجواگر وحدت و پیام آور غرور یک ملّت، سرانجام سقفی بی روزن و رؤیایی برای خود یافت و در زیر آوار خاک، آرامشی بلند را به سیطره درآورد. فرهاد، مرد تنهای کوچه‌های بی‌انتها، ساده و بی ریا، به سپیدی برف و روشنایی آینه نقاب در چهره خاک کشید و از میان ما رفت. خداحافظ رفیق روزها و هفته‌های خاکستری، خداحافظ.

مجمع ناشران و تهیه کنندگان آثار شنیداری ایران نیز به بهانهٔ چهلمین روز درگذشت وی بیانیه‌ای را منتشر کرد.
فرهاد، فریادگر آزادی، ایمان و آگاهی، نفس بریده و جان به لب، سرانجام شوکران مرگ را لاجرعه سر کشید و به دیدار دوست شتافت. آن آزادهٔ بلندآوازه، نمادی بی نمونه از انسانیت، آرمانخواهی و تعهد هنری بود که در لحظه‌ لحظهٔ عمر هنری اش؛ یک آن از ارتفاع افتخار به فروکاست ابتذال نگرایید و حنجره حق خوانش جز برای زیبایی، آگاهی و رهایی مردمان، آوایی نپراکند. او هرگز به سودای شهرت و ثروت از اوج اندیشه و آگاهی به فرو سطح گیشه و کلیشه و عوامل فریبی تن نداد و چون بسیار کسان که در آغاز طلوع چرکینشان در عرصه هنری، به ظاهر خویش را با فرهنگ شعاری، از اصحاب اندیشه قلمداد می‌کنند و به شکار فرصت‌ها می‌پردازند و به دلبری، چشم و دل مدیران و مردمان را می‌دزدیدند و چون به نام رسیدند و رونق بازار را به دست آوردند؛ لگد بر حریم حرمت‌ها و رأس بر ساقه اصالت‌ها می‌نهند و نقاب از چهرهٔ چرکین خود می‌گیرند، هیچ‌گاه به رغم نیاز و موقعیّت، محبوبیّت توأمان، سر نیاز فرود نیاورد و آبروی فقر و قناعت هنرمندانه را نبرد و بیرق هنر جدی و اندیشمندانه موسیقی مدرن معاصر ایران را، تا دم مرگ بر بلندای همّت بی همتای خود در اهتزاز نگاه داشت.

در سال ۱۳۹۱ به کوشش همسر این هنرمند، موزه‌ای از وسایل شخصی او تحت عنوان: خانهٔ فرهاد در موزه سینما واقع در تهران، خیابان ولیعصر، باغ فردوس دایر شد، تا میزبان دوستداران این هنرمند باشد. خانه‌ای که در سالن سه، به این هنرمند اختصاص داده شده است و گوشه دنجی است که در آن صدای وی رساتر از هر جای دیگری به گوش می‌رسد و در این گوشه دنج؛ بخشی از آثار به جامانده از او، از جمله: عبای شکلاتی، شال گردن سیاه که وی در بسیاری از اجراهایش بر گردن داشت و بخشی از کتابخانه شخصی اش به چشم می‌خورد. همچنین عینک، ساعت، پیانو، گیتار و دست نوشته‌هایی با خطی خوش و همچنین قرآن شخصی اش، بخش دیگری از آثار موجود در این موزه است که در این خانه به نمایش گذاشته شده است. پشت این خانه، حیاط قدیمی و زیبایی با کاشی و حوض آبی ساخته شده که صدای این هنرمند را با موسیقی آب می‌آمیزد و گل‌های شمعدانی و یاس‌های سفید که فضا را پر کرده است.

همسر این آوازخوان، دربارهٔ به یادگار گذاشتن خانهٔ فرهاد در موزهٔ سینما می‌گوید: اینجا خانه واقعی فرهاد است. اینجا فرهاد را احساس می‌کنم و امیدوارم روزی چه باشم و چه نباشم اینجا خانهٔ فرهاد باقی بماند و دوستداران او به اینجا بیایند و خاطراتشان را تجدید کنند. باید خاطر نشان کرد که طراحی و اجرای خانهٔ فرهاد را بهروز غریب پور کارگردان تئاتر و سینما انجام داده است.

با تأمل در ترانه‌های این هنرمند، نکته‌ای که بیش از هر چیز نظر شنونده را به خود جلب می‌کند، جایگاه شعر و ترانه از دیدگاه اوست. وی به درک و فهم شعر بسیار معتقد بود. حس شعر و مفهوم آن را به خوبی در می‌یافت و به ترانه‌ای که انتخاب می‌کرد اعتقاد داشت. درک حس واژگان و ضرباهنگ آنها و نحوه ادای آکسان‌ها و ویبراسیون‌ها، جهت تبلور حس کلمات و مفهوم ترانه در آثار به جای مانده از او قابل تأمل است. شهیار قنبری ترانه سرا می‌گوید: فرهاد در کنار نوازندگان، نه دورتر از نفس‌های واروژان و اسفندیار، کلمه‌هایم را می‌گریست.

تمام ترانه‌هایی که وی حاضر به اجرای آنها شد از زبان حال خود و به نوعی از زبان حال مردم و جامعه بود. به عارف قزوینی ارادت داشت و او را اوّلین شاعری می‌دانست که شعرهای اجتماعی گفته است. وی به اشعار دیگر بزرگان عرصه شعر و ادب نیز توجه داشت. قصیده طولانی: تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم، سروده مهدی اخوان ثالث را با دادن تغییراتی از خود و کوچ بنفشه‌ها؛ سروده دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی را با تغییراتی از خود به عنوان ترانه‌هایی برای اجرا انتخاب کرد. همچنین وی به آثار ادبیات کلاسیک مغرب زمین نیز توجّه داشت و از جملهٔ آنها اجرای ریچارد دوم؛ اثر ویلیام شکسپیر با ترجمه دکتر حسین الهی قمشه‌ای بود. نگاه متعهدانه و مسئولانه او به شعر و ترانه، رسالت حرفه‌ای و در حقیقت قداست موسیقی را از منظر وی هویدا می‌ساخت. موسیقی برای او مقدّس بود و از طریق تغنّی و ترنّم به خدا می‌رسید. موسیقی از دیدگاه او عارفانه بود نه مطربی و بدین جهت موسیقی را برای دگرگونی و تبلور روح طلب می‌داشت. او با موسیقی پروردگارش را راز و نیاز می‌کرد. یک حس عمیق عبودیّت و عرفان، که از علاقه و عشق او به موسیقی مذهبی در سبک کلاسیک مغرب زمین ریشه گرفته بود. وی به ملودی و موسیقی خوب اعتقاد داشت ولی نه به گونه‌ای که گوش شنونده را از توجّه به کلام منحرف سازد. صدای او بیانگر غم و اعتراضش بود و به قول دکتر الهی قمشه‌ای، وی هیچ دریچه‌ای را به روی خود نبست و آن فریاد، فریادی بود که از تمام وجودش برمی‌خاست. فریاد وی، فریاد عشق و انسانیّت بود و عاقبت همانگونه که دوست داشت در تابستان برای همیشه رفت و گرم و زنده بر شن‌های تابستان زندگی را بدرود گفت. اگر ترانه‌های غالب آن روزگار را می‌شد در خشم و حزن خلاصه کرد، صدای وی جز این‌ها، القا کنندهٔ مجموعهٔ متنوعی از حس‌ها بود: از وحشت و تردید تا حماسه. وسواس او در گزینش شعرها و خوانش هوشمندانه‌اش از آن ترانه‌ها نقطه عزیمت او برای یکه‌سواری و جدا شدن از جمع هم‌ قطارانش بود. مهم‌تر از این‌ها یکپارچگی و همگونی معنایی بی‌نظیری است که در مجموعهٔ کارهای او قابل‌ رهگیری است؛ از آن ترانه‌های انگلیسی‌ زبان آغازین، تا آلبوم برف. این یکدستی و پیوستگی در مجموعه آثار هم‌نسلانش ابداً به چشم نمی‌خورد و گاه با عدم‌ تجانس حیرت‌ انگیزی روبه‌رو می‌شویم. رویکرد متنوع و اندیشیدهٔ وی به ادبیات را در ترانه‌هایش براساس آثاری از خیام، نیما، شاملو، خویی، اخوان ثالث، شفیعی کدکنی و متون ادبی غرب و شرق، از شکسپیر تا متون روسی، می‌توان دریافت. ترانه‌های او فارغ از فرمالیسم و سانتی‌ مانتالیسمِ غالب موسیقی پاپ دههٔ پنجاه، علاوه بر بازتابی از عصیان و نقد اجتماعی، نگاهی فلسفه‌ جویانه و هستی‌شناسانه دارند. او به‌خوبی بر آنچه می‌خواند واقف بود و کارهایش نسبتی آشکار با اندیشه‌ای مشخص و هیجان‌ گریز داشت. راز پایداری تمامی آثارش هم جز این نیست و به گونه‌ای مصداق ترکیب دل‌نشین و حزن‌انگیز: جوانی بدون جوانی بود.

باید سال‌ها بگذرد تا بتوان به تعریف درستی از سبک خوانندگی وی دست پیدا کرد. او به جز سلیقه خوب در انتخاب اشعار، بسیار درست و قابل تأمل در انتخاب موسیقی مناسب که حال و هوای صدای خودش را هم داشته باشد تبحر داشت و از نظر دکلماسیون نیز هر واژه از شعرش و هر مصرعی را که می‌خواند کاملاً با مفهوم بیان می‌کرد به شکلی که معنای تلفیقی آن، به گونه‌ای دیگر می‌شد. اجراهای وی را باید چندین بار شنید تا به جذابیت‌های صدا و نوع خواندن او دست یافت. همچنین باید توانایی او در اجراهای کنسرتی را نیز مدنظر قرار داد که در آن‌ها همزمان پیانو هم می‌نواخت. نظیر این کار را می‌توان در اجرای خواننده دیگری مثل التون جان دید. وی در خواندن ترانه‌های خارجی نیز بسیار با فکر عمل می‌کرد و هر چه را که می‌خواست اجرا کند، بنا به سلیقه خود از نظر آهنگسازی، ملودی و شیوه خواندن تغییر می‌داد و در واقع سلیقه خود را در کار اعمال می‌کرد که آن کار بهتر از آن چیزی که بود صورت بگیرد. وی ترانه‌های بسیاری را به صورت بازخوانی و به زبان‌های مختلف خوانده است و همچنین ترانه‌هایی هم به زبان فارسی دارد. در هر حال چه زمانی که به زبان‌های دیگر اعم از انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، ارمنی و… می‌خواند و چه زمانی که به زبان فارسی می‌خواند، شیوه برخورد خاص خود را با کلمات داشت. وی در گفتگویی اینچنین عنوان می‌کند که: من همیشه در وهله اوّل اصرار دارم آهنگی را که به زبان دیگری است، اول ترجمه اش را بدانم و در صورتی که بعضی از کلمات برایم ناآشنا باشند با مراجعه به فرهنگ لغات معنای آنها را متوجّه شوم و دوم اینکه خیلی حساس هستم به زمانی که ترانه‌ای را به فارسی که زبان مادری ام است می‌خوانم، به گونه‌ای که دوست دارم مخاطب من، تنها با یکبار گوش کردن ترانه آن را متوجّه شده و بتواند بفهمد که چه می‌گویم.» بنابراین یکی از شیوه‌های مهم ترانه خوانی وی در آثار فارسی و غیر فارسی اش، نحوه صحیح اَدای کلمات می‌باشد، به طوری که وی کلمات متن شعر را از موسیقی اش جدا می‌کند و کلمات در ترانه‌های او محترمانه از حنجره اش بر گوش شنونده می‌نشیند و آنها را نمی‌فشارد و برای همنشین کردن با آهنگ هم آنها را نمی‌کشد.

در کـلام دبگران
دکتر حسین الهی قمشه‌ای دربارهٔ این هنرمند می‌گوید: ایشان را می‌توان یکی از اعضای مکتب داوود دانست، به این دلیل که هیچ دریچه‌ای را به روی خویش نبست. کسی که با سوت خاطرات رومانی و بیست سال پیش را زنده می‌کند و در عین حال با ما به هفتصد سال پیش می‌رود و در مولانا سیر می‌کند، همچنین داستان دقوقی را هم دوست دارد و اشعار گوته را نیز می‌خواند، گسترش سطح ادراک و احساس او را نشان می‌دهد و اینکه آن فریادی که می‌کشید از تمامی وجود او برمی‌خواست. همچنین باید گفت کارهایی که او ارائه می‌داد همگی Unique (به فارسی: منحصر به فرد) بودند.

منوچهر اسلامی نوازنده ترومپت و عضو سابق گروه بلک کتس دربارهٔ این هنرمند می‌گوید: او بسیار انسان با سواد و فرهیخته‌ای بود، به عنوان مثال هر شب ما برای اجرای برنامه، دو سه ساعت زودتر به رستوران روبروی کوچینی، بنام برگ سبز می‌رفتیم و غذای مختصری را می‌خوردیم و در مدت زمانی که در آنجا بودیم حداقل ده، دوازده نفر از افراد سرشناس و همچنین شاعران شناخته شده‌ای مانند نصرت رحمانی، یدالله رؤیایی و ترانه سرایانی مانند ایرج جنتی عطایی و … به آنجا می‌آمدند و در زمینه شعر و ادبیات با وی به بحث و گفتگو می‌نشستند و او هم به تک تک آنها پاسخ می‌داد و به اصطلاح عامیانه؛ همگی در مقابل اطلاعات او در زمینه ادبیات و تفاسیری که از اشعار مختلف داشت لُنگ می‌انداختند. فرهاد کلاً آدم بذله گویی نبود اما اگر پیش می‌آمد حرف‌های جالبی می‌زد. همچنین گلستان سعدی را هم تقریباً از حفظ بود و برای همین از گلستان در حرف‌هایش خیلی مثال می‌آورد و شعری نبود که او از پس آن برنیاید و نتواند تفسیرش کند؛ به خصوص شعرهای حافظ. او نابغه‌ای بود که دیگر نظیرش را در ایران نمی‌توان یافت. البته بیشتر مردم او را به دلیل ویژگی‌های حداقلی و وجه موسیقی اش می‌شناسند، اما او ویژگی‌هایی در سبک کاری و رفتاری اش داشت که اگر بر مردم عیان می‌شد، جایگاهی والاتر از آنچه که هست در اذهان عمومی پیدا می‌کرد و این ظلم بزرگی بود که در حق او شد. همچنین او به آثار خود که امروزه طرفداران بیشماری دارند هیچگاه افتخار نمی‌کرد و حتی دوست داشت اگر می‌شود بتواند خود را از آنها بَری کند؛ اما از جهتی رضایت داشت که در میان آثارش آنچنانی که باید به ابتذال نگراییده است.

محمود استاد محمد؛ بازیگر، نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر در یادداشت زیر از رابطه خود با فرهاد مهراد می‌گوید: خبر درگذشت او من را از من جدا کرد و گفتم نمی‌توانم از او ننویسم و این از سر اَدا و اَطوار نبود. دیگر حوصله اَدا و اَطوار هم ندارم و از هر چه سکوت عالمانه است نکبتم می‌گیرد. فرهاد موسیقیدان بود و در موسیقی نظریه‌پرداز. پیانو و گیتار را خوب می‌نواخت. موسیقی کلاسیک را از عهد رُنسانس تا قرن بیستم می‌شناخت ولی در حیطه موسیقی مدرن دانشی بسیط، حسی جوشنده و نگاهی بدیع داشت و اطلاعات شگرفی نیز در موسیقی غرب و همچنین موسیقی سنتی خودمان داشت و البته خواننده هم بود؛ ولی من با وجه موسیقیدان و به خصوص با وجه خوانندگی اش ارتباطی نداشتم، هرچند که از سال‌های ۴۷ تا ۴۸ تا سال ۶۰ کمتر روز و روزگاری می‌شد که از حال یکدیگر بی‌خبر بمانیم. هنوز نوجوان بودم که خواسته و ناخواسته صدای او را شنیدم. جوانی که می‌خواند، ولی مثل دیگران نمی‌خواند. اَدا درنمی‌آورد. مانند بسیاری آرایش مو و مدل لباس و غمزه‌های نگاهش را به نمایش نمی‌گذارد. در حسرت خاطرات شب‌های مهتابی و بید مجنون و بوسه‌های کشدار زنجموره نمی‌کند. برای گوش، اعصاب و شعور مردم احترام قائل است. می‌خواند زنده و جاندار، می‌نوازد حی و حاضر و با کشش‌های خوش طنین موسیقی اش فریاد می‌کشد از بیخ و بُن جگر. از زیر آوار خفقان نعره می‌زند و اندکی بعد غریب تر از کوکو سرای دشت غربت مویه می‌کند. در همان روزها برحسب اتفاق دقیقه‌ای صدای او را از رادیو شنیدم. گفتگو بود یا هر برنامه دیگری نمی‌دانم؛ ولی او حرف می‌زد. از بوف کور هدایت و زمستان اخوان حرف می‌زد و بحث می‌کرد و من مانده بودم معطل که: «او؟ خواننده ترانه‌های ری چارلز و غم تنهایی هدایت؟ خواننده کوچینی و یأس زمستانی امید؟ حیرتم معقول بود، هرگز نشنیده بودم که یک خواننده موسیقی پاپ از ادبیات ایران و همچنین هشیارانه از تاریخ سیاسی ایران حرف بزند. این پرسش در من کهنه شد تا چهار سال بعد که برای نخستین بار وی را در کافه فیروز، سر میز محمد آستیم دیدم. در آن دوران جذب آستیم و همراه شدن و هم صحبت شدن با او کار ساده‌ای نبود. عبث، عبث تنهایی‌اش را نمی‌شکست و با هر کسی هم نمی‌نشست و لذت کلام خون چکانش را به رایگان قسمت نمی‌کرد؛ ولی آن روز در کافه فیروز دیدم که آستیم اَنیس و مونس وی است. رفاقتشان کهنه است و فرهادِ همراه آستیم، اصلاً فرهاد خواننده نیست. روشنفکر است، دردمند است، ادیب است. از نثر بیهقی حرف می‌زند، متن انگلیسی ساموئل بکت را به من هدیه می‌دهد و سوره‌ای از قرآن را از حفظ می‌خواند. فردای آن روز حیرتم را برای اکبر مشکین باز گو کردم. مشکین گفت: پیره پدر! فرهاد خیلی بیشتر از آن است که تو شناختی. از آن شب به بعد حدیث سال‌ها همدردی و هم‌بندی و هم خرجی آغاز شد و من دیدم، دیدم که آن مستغنی از هرچه که دنیوی ست، آن بی‌نیاز از نام و جاه و جلالت مآبی‌های متداول، کمر نیاز را چه آسان نمی‌شکند.

او در تمام آن سال‌ها به راحتی می‌توانست، نه با فروش تاریخ تبارِ اندیشگی‌اش، فقط با رهن اندکی از وقتش ثروتمند شود، ولی نمی‌شد. نمی‌خواست، نمی‌فروخت، فروشنده نبود، حتی یک پرده از صدایش را، یک مضراب از سازش را. یک بار گفت: من نمی‌توانم زیر سایه سر نیزه، ترانه عاشقانه بخوانم و نخواند، هرگز نخواند. او خواننده بود اما از امتیازات خوانندگی استفاده نمی‌کرد. ترانه‌های اجتماعی که سیاسی تلقی می‌شد می‌خواند اما میراث خوار سیاست نبود. مانند بسیاری لاف سیاسی نمی‌زد، دکان سیاست باز نمی‌کرد و از هیچ نمدی توقع هیچ کلاهی را برای خود نداشت که هیچ، حتی به کلاهی که دیگران بر سر خود می‌گذاشتند می‌خندید. اگر نوار جمعه آن زمان را؛ نه جمعه بعد از انقلاب، چاپ سال‌های پنجاه را پیدا کردید، می‌بینید که ترانه سرا با یک هیبت سیاسی ترانه اش را تقدیم کرده است به دکتر اسماعیل خویی، آهنگساز، با شهامتی مبارزاتی آهنگش را تقدیم کرده است به غلامحسین ساعدی و او برای آنکه در آن تقدیم نامچه دکاتیری کم نیاورد صدایش را تقدیم کرده است به دکتر صلحی زاده؛ که آن روزها مشهورترین پزشک ترک اعتیاد بود. زهی تمسخر! که او زد بر بنیان آن باورهای بی گوهر. پیش از این گفتم که در تمام دهه پنجاه؛ شاهد تک لحظه‌هایی از لحظات ماهیت هستی او بودم. در جمع ما حیرت وی از صبوری اش وسیع تر بود که چرا؟ چرا هیچ‌کس او را نمی‌شناسد؟ نمی‌شنود؟ به جا نمی‌آورد؟ چرا شنوندگان و پذیرندگان و تأییدکنندگان پیشین اصرار دارند که او را نشنوند؟ به عنوان مثال وحدت؛ سرود سنگرهای خیابانی سال ۵۷ شد. مگر ممکن است طنین صدای او در شبانگاهان سنگرهای خیابانی فراموش شده باشد؟ ولی شده بود. این ناممکن اتفاق افتاده بود و او نمی‌توانست برای سرود وحدت مجوز پخش بگیرد.

بابک بیات، آهنگ‌ساز، در مصاحبه‌ای که با خبرگزاری ایسنا در شهریور ۸۱ انجام داد و گفت: ترانه، درد مردم یک اجتماع است و باید یک شاعر یا ترانه سرا از درد مردم خود حرف بزند اما خیلی راحت گفته می‌شود که از درد مردم شعر نگویید. مگر می‌شود در میان مردم بود و از غم و غصه مردم حرف نزد. همچنین او در بخش دیگری از سخنان خود جایگاه فرهاد مهراد را در موسیقی چند دههٔ اخیر ایران دارای اهمیت فراوان دانست و گفت: من در هر کجا که سخنرانی داشته‌ام دربارهٔ او صحبت کرده‌ام. او یک فرد درون گرا بود، اما جایگاه خودش را داشته و دارد. بعضی‌ها این موضوع را در بوق و کرنا کرده‌اند که وقتی فردین فوت کرد همه مردم را به سوگ خود نشاند، اما هیچ‌کس از مرگ این هنرمند متأثر نشد، تا از این طریق از اهمیت او کاسته شود. دلیل این امر کاملاً مشخص است. الان در هر خانه که بروید حداقل چند فیلم از فردین می‌توانید پیدا کنید، فردین در میان عام مردم محبوبیت داشت. اما فرهاد، متعلق به قشر خاصی از مردم بود. او متعلق به قشر تحصیلکرده و روشنفکر جامعه آن روز و امروز ماست. فردین متعلق به ۹۵ درصد مردم بود اما او متعلق به ۵ درصد بود.

علیرضا طبایی، شاعر پیشکسوت، در مراسم رونمایی از مجموعه ترانه: دردی به نام من، با اشاره‌ای به فرهاد مهراد در رابطه با نوع ترانه ییان کزد:
به نظرم در آن زمان ترانه به سه شاخه تقسیم شد: اول همین انواع مبتذل که به ترانه‌های لاله‌زاری معروف شدند. نوع دوم، اکثریت فضای ترانه‌سرایی را به خود اختصاص داده بود ولی بیشتر یک نوع کلیشه‌زدگی از نوع حدیث نفس و عباراتی چون ساقی، می، من دارم می‌میرم و ترکیب‌های مشابه را شامل می‌شد. در کنار شاخه دوم، نوع سومی هم رشد کرد که پرویز وکیلی در آن بیشتر از همه سهم داشت. نوذر پرنگ، نیز در این نوع، چند کار زیبا دارد. اما در کل نوع دوم سهم بیشتری داشته و بدنه جریان ترانه‌سرایی را تشکیل می‌داد که ترانه‌های آن بیشتر دارای مفاهیم تکراری بودند و از روی هم بودند. اما مثلاً ترانه‌هایی که فرهاد مهراد می‌خواند، متفاوت بود.

تورج شعبان خانی، آهنگساز همدوره این هنرمند دربارهٔ او می‌گوید:
عقاید فرهاد را خیلی می‌پسندیدم، فرهاد یک هنرمند بالفطره بود، اگر کسی ۱۰ دقیقه پیش او می‌نشست و با او حرف می‌زد، می‌فهمید که اصلاً متعلق به این دنیا نیست. آدم خاصی بود، ساعت چهار نیمه شب گیتار دست می‌گرفت و آواز می‌خواند. بعد از مرگ فرهاد حس کردم که نوبت ما هم می‌رسد. فرهاد برای نسل ما الگوی شاخصی بود. پس از او دیگر بازگشت به شیوه‌های پیشین ممکن نبود. او ما را سال‌ها به پیش راند و توقع اهل هنر را از موسیقی بسیار بالا برد. از این پس می‌بایست خود را با معیارهای روشنفکرانه و متعهدانه او می‌سنجیدیم. او موسیقی اعتراض را به میان جامعه برد و به ما امکان داد چشم‌اندازهای تازه‌ای را در افق موسیقی نوین ایران کشف کنیم و به کار بگیریم. همچنین بسیار منحصر فرد بود و این ویژگی نه تنها در نوع موسیقی اش بلکه در خصوصیات اخلاقی او نیز نمایان بود. برای مثال، در آن دوران اگر افراد ثروتمند نیز او را برای اجرای برنامه‌ای به میهمانی‌های خود دعوت می‌کردند و دستمزد خوبی را هم می‌دادند دعوت را نمی‌پذیرفت و نمی‌رفت. همچنین در مورد آهنگ‌هایی که برای او ساخته می‌شد باید بگویم که چون وی خود نوازنده و نظریه‌پرداز در موسیقی بود؛ حتماً باید نظر وی نیز در موسیقی‌هایش اعمال می‌شد، مخصوصاً آهنگ‌هایی که توسط منفردزاده ساخته می‌شد زیرا بیشترین آهنگ‌ها را با او داشت و به نوعی انگار قراردادی مبنی بر اینکه آهنگ باید به چه شکل باشد بین آنها وجود داشت.

خسرو لاوی، ناشر آهنگ‌های وی در سال‌های قبل از انقلاب می‌گوید:
بسیار اهل مطالعه و فردی کتاب خوان بود و من چنین چیزی را در بین خوانندگان آن دوران ندیده بودم و همیشه همراه خود خورجینی داشت که در آن مملو از کتاب بود و تمام دورانی که ما با یکدیگر کار می‌کردیم هیچگاه صحبت پول را نمی‌کرد. در صورتی که وقتی با خوانندگان دیگر کار می‌کردم در ابتدا باید قراری مبنی بر مشخص کردن میزان قرارداد گذاشته می‌شد. همچنین با وجود آنکه فرد مذهبی ای نبود زمان‌هایی که تا صبح مشغول به کار بودیم و نزدیک اذان صبح می‌شد در خلوتی می‌رفت و نمازش را می‌خواند.

دکتر اسماعیل خویی، دربارهٔ این هنرمند می‌گوید:
هاله‌ای بود از تفکری اجتماعی که در شخصیت و خوانندگی او شکل گرفته بود. همه ما او را به عنوان یک خواننده اجتماعی می‌شناسیم نه فردی که تنها برای سرگرم کردن و لذت هنری بخشیدن به مردم و کسب درآمد بیشتر خوانده باشد. صدای فرهاد از آن جنس صداهایی است که شما به هیچ عنوان نمی‌توانید آن را با صدای دیگری اشتباه بگیرید.

اسفندیار منفردزاده، آهنگساز هم طی یادداشتی یکی از سالروزهای تولّد این هنرمند را تبریک گفت.
فرخنده باد زاد روز فرهاد، روز عشق به انسان.
(تن آدمی شریف است به جان آدمیت/ نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت) می‌دانیم بعضی این بیت را این گونه رفتار کردند: (تن آدمی شریف است به جان آدمیت/ نه! همین لباس زیباست نشان آدمیت) فرهاد تن رها کرد. اگر شهرت عشق را فرهاد برد، تلاش کرد تیشه بر بی ستون نادانی زند. فرهاد عاشق بود. عشق اگر در جان تو باشد پس از رفتن تن به جان دیگران ساری می‌شوی. جریان این عشق است که می‌تواند جهان را آزاد و آباد کند و داد بنا کند. جهانی درخور شرف انسان. تن رفتنی است، بعد از جان، عاشق باش تا جهان زیبا شود، پس فرخنده باد زاد روز فرهاد، روز عشق به انسان.

شهیار قنبری، ترانه سرا هم بعد از درگذشت این هنرمند یادداشتی را در یادبود او منتشر کرد:
مرد تنها هم مرد! برای کسی شدن، برای اسطوره شدن، برای به اوج رسیدن، برای این که تار نماها از مرثیه لبریز شوند، باید مرد. مرد تنها هم مرد و اسطوره شد. سوگواران گناهکار دوباره انگشت اتهام به جانب یکدیگر دراز می‌کنند که بگویند: من بی گناهم، تو بودی که دست او را نگرفتی، تو بودی که گذاشتی تمام شود و باری آرام می‌گیرند و به بستر می‌روند. حافظه ملی ما پاک پاک است، حافظه هنری هم. هیچ‌کس هیچ چیز به یاد ندارد. این که چه کرده‌ای مهم نیست، این که چه نکرده‌ای مهم است. دوباره یکی می‌رود و ما همه دسته گل‌های پوسیده را به پایش پرتاب می‌کنیم. بر امواج اینترنت تصویرش را تاخت می‌زنیم، شعر می‌نویسیم، رج می‌زنیم، بغض می‌کنیم، سبک می‌شویم. این همه انرژی دیر هنگام به کار هیچ‌کس نمی‌آید. اما اگر زنده بود به دردش می‌خورد. از این همه دوستت دارم‌ها شد و با یک بغل ترانه به خانه رفت. شانزده سالگی ام در یک بر نامه رادیویی قد می‌کشید. رادیو تهران صبح جمعه، برنامه آوای موسیقی، تهیه کننده: هوشنگ قانعی. من نویسنده و گوینده اش بودم. رو به روی من ایستاده بود و کاغذ سیاه و سپید را دوره می‌کرد. با صدای بی صدا… مثل یک خواب کوتاه.. یه مرد بود یه مرد. لبخندش را به من بخشید و روزی دیگر صدایش را به آسمان دوخت. فرهاد پاک بود، روشن بود، نازک بود، آرام بود و دانا بود. فرهاد از همه بهتر بود، از همه سر بود. بعد جمعه از راه رسید. جمعهٔ پیروزی نوین. آمنه آغاسی را پس زد و بعد اسفندیار به زندان رفت و من در خلوت هوشیار و خوش رنگ واروژان؛ در خیابان بیست و پنج کوچه محسنی، به هفته خاکستری رسیدم. بازجویان اوین گمان می‌کردند این ترانه را اسفندیار نوشته! همین‌طور پیش رفت تا آخرین نجواها. شعری که در دریا کنار به گل نشست. اسفندیار بر آن موسیقی نوشت. اما به استودیو نرفت. اسفندیار منفردزاده به آمریکا رفت و من به انگلیس و فرهاد در خانه ماند. گذشت و گذشت و بعد یک بار دیگر در برابر دوربین نشسته بودم که خبر آمد فرهاد هم رفت؛ و بعد هق هق من بند نیامد و هنوز هم نمی‌دانم با این شور بختی چه کنم؟ فرهاد عشق بود که دیگر تکرار نخواهد شد، به همین سادگی؛ و اینک نابلدترین مان؛ این رسوایان بر خاکستردانش اشک می‌ریزند و مرثیه می‌خوانند و موعظه می‌کنند و برای جلد روی نشریه‌ها عکس می‌گیرند و فرهاد از آن بالا یا از آن پایین می‌خندد. درست مثل لحظه‌ای که شعر مرد تنها را مرور می‌کرد. سهراب می‌دانست که مرگ پایان کبوتر نیست و فرهاد می‌داند که دوباره به دنیا می‌آید. بی وقفه از هفته‌های خاکستری اینک ققنوسی پر و بال می‌گشاید که سایه گسترده اش؛ خردی ما را هجی می‌کند و حال خودم می‌نویسم، فرهاد رفت، بقیه هم می‌روند و هر روز هنرمندانی هستند که از یادها پاک می‌شوند. واژه هنرمند آنقدر بزرگ هست که لایق درک کردن باشد، ولی متأسفانه هیچگاه اینگونه نبوده است و نخواهد بود یا که امیدی به تغییر هست؟ روزها و شب‌هایی هست که صدایش در گوشم تکرار می‌شود و در گوشم صدایش فریادی است. فریادی که از عمق وجودش برمی‌خواست.

فرهاد را دوست داشته‌ام و دوست می‌دارم و تمام هنرمندان این مرز و بوم را که زمانی در کنارم فریادشان شعله می‌کشید و اینک شعله خاموش گشته است. فرهاد رفت و در آرامگاهی که واقعاً آرامگاه است هنوز لبخندی دلنشین بر لب دارد و در جایی است که دیگر نه از نامش بلکه از شماره سنگ قبرش شناخته می‌شود. عاقبت همه ما همین است. آنگاه که فراموش شویم چه احساسی می‌کنیم؟ فرهاد فراموش شد، آنگونه که دیگران. فراموشی حزن‌انگیز است. اشک از چشمانم جاری می‌شود. ترس این دارم که هنگام خاک سپاریم هیچ‌کس نباشد و فراموش شده باشم. تنها باشم آنگونه که فرهاد تنها بود، آنگونه که امروز تنهایم. برمی‌خیزم در آیینه نگاهی به خود می‌اندازم. صدای فرهاد فضای اتاق را پر می‌کند. در باز می‌شود؛ فرهاد می‌آید؛ لبخند همیشگی اش بر دیوار اتاقم سنگینی می‌کند و اوست که فریاد می‌زند. می‌بینم صورتمو تو آینه/ با لبی خسته می‌پرسم از خودم/ این غریبه کیه از من چی می خواد / اون به من یا من به اون خیره شدم، در اتاقم بسته می‌شود. او رفته است. این من هستم که هنوز در آیینه نگاه می‌کنم و فردا ماییم که در آیینه نگاه می‌کنیم. یادداشتم را با حرف همیشگی فرهاد تمام می‌کنم که آخر تمام حرف‌هایش این را می‌گفت: به امید باران و صلح.

همچنین این ترانه سرا در مصاحبه‌ای دیگر در رابطه با خصوصیات خوانندگانی که با آنها کار کرده است می‌گوید:
من فقط تنها آدم جدی‌ای را که در مسائل کاری از میان خوانندگان گذشته می‌شناختم فرهاد بوده است. آدمی بود شدیداً جدی، شدیداً دل به‌کار بسته. از واژهٔ جدی زیاد نترسیم. یعنی فکر نکنیم یک آدم اَخمو و نمی‌دانم بداخلاق است و فقط می‌خواهد تنبیه کند نه، آدمی است که خودش زود راضی نمی‌شود از کاری که کرده و می‌گوید من باید کار بهتری را ارائه دهم. همچنین وی برای ارائه کارهایش هیچ عجله‌ای نداشت و تازه ما باید او را به سختی گیر می‌آوردیم؛ چون بیشتر مواقع در دسترس نبود و کاری را به او پیشنهاد می‌کردیم. به عنوان مثال به یاد دارم که برای ترانه آوار، به منزلش رفته بودم و این ترانه را به او پیشنهاد کردم و او هم بسیار آن را پسندید و حتی تصمیم گرفت که خودش آهنگ آن را بسازد. من این اثر را نیز بسیار دوست دارم چون اولین تجربه فرهاد در زمینه آهنگسازی است به روی شعر دشواری از من که آهنگ گذاشتن روی آن سخت بود. قرار شد که بزودی ضبط آن انجام شود و من هم دوست داشتم که هر چه سریعتر این کار به سرانجام برسد. اما آنچنان او برای ارائه دادن آن خونسرد بود و عجله‌ای نداشت که باعث شد یک روز من و آندرانیک؛ تنظیم کننده آن به سراغش در گرمابه برویم و به زور او را بیاوریم تا آن کار را اجرا کند و تمام شود. وی فرد مادی گرایی هم نبود. یادم هست که برای ترانه جمعه، به دنبال سرمایه‌گذار بودیم و کسی هم برای آن پیدا نمی‌شد تا یک روز به اتفاق هم به شرکتی رفتیم که مدیر آنجا مبلغ بسیار چشمگیری را به ما پیشنهاد کرد و قبول کرد که کار ما منتشر کند اما به یکباره فرهاد برآشفت و گفت به چه دلیلی قرار است که شما چنین مبلغی را به ما بدهید در صورتی که مشخص نیست کار فروش برود یا نه و هر چفدر که ما اصرار کردیم پیشنهاد را نپذیرفت و محل را ترک کرد و رفت. همچنین باید بگویم که او دقیقاً شبیه همان چیزی بود که امروز همه ما از او در ذهن داریم چون بسیاری از افراد متأسفانه شبیه تصویرشان نیستند، مانند بسیاری از صداهای عشق‌ها که آن خود خودشان شبیه این شعارها نیستند. اما فرهاد دقیقاً خودش بود و سال‌هایی که با او گذشت و ترانه‌هایی که با او دارم را رقم زد بسیار سال‌های با ارزشی برای من هستند. او خواننده بسیار حرفه‌ای بود که وقتی وارد استودیو می‌شد تا زمانی که کار به پایان می‌رسید کارش را به درستی انجام می‌داد و اکثر کارهایی که به زبان انگلیسی خوانده است به مراتب از اجرای اورجینال آن بهتر است و این یک استثنا و حادثه می‌باشد که دیگر تکرار نخواهد شد. او را همیشه دوست داشتم و دوست می‌دارم.

شهبال شب‌پره، درام نواز و مؤسس گروه بلک کتس در مورد آشنایی خود با وی و در رابطه با او می‌گوید:
هیچگاه دیگر گمان نمی‌کنم که فردی را مانند وی در موسیقی ببینیم. او تنها یک صدا، یک شخصیت و یک دانش نبود، پدیده‌ای بود که آمد و رفت. روزی خانم قهرمانی، صاحب کلاب کوچینی نزد من آمده و گفتند که چند شب پیش در جایی بودم که در آنجا پسری را دیدم که به زیبایی گیتار می‌نوازد و می‌خواند و از او خواستم که امروز به اینجا بیاید. آن پسر آمد و از او خواستم تا به همراه هم آهنگی از ری چارلز را بنوازیم و او نیز که خود از طرفداران ری چارلز بود از این بابت خوشحال شده و پشت پیانو نشست و من هم پشت درام تا آن آهنگ را بنوازیم. وقتی که شروع به نواختن پیانو و خواندن کرد، باورش برایم مشکل بود، چون آهنگ را مانند نسخه اصل آن و بدون اینکه فاصله‌ای میانش بیفتد، دقیقاً مثل خود ری چارلز پیانو را می‌نواخت و می‌خواند که من به او گفتم، تو این صدای شبیه به ری چارلز را از کجا آوردی و بعد هم یک آهنگ آرام جورجیا را با هم زدیم؛ و کسی باور نمی‌کند که فردی حدود پنجاه سال پیش در ایران به این شکل می‌خوانده است. همچنین اعضای بلک کتس او را به اسم: فرهنگ لغات در حرکت خطاب می‌کردند زیرا هر چیزی را که می‌خواستیم از او می‌پرسیدیم.

فریدون شهبازیان، آهنگ‌ساز و موسیقی‌دان که زمانی قرار بود جشنواره موسیقی فرهاد با دبیری او برگزار شود در گفتگویی مطبوعاتی، بعد از سال‌ها یاد فرهاد را زنده می‌کند و می‌گوید:
باید سال‌ها بگذرد تا بتوان به تعریفی از سبک خوانندگی وی دست پیدا کرد. ایشان به جز سلیقه خوبش، در انتخاب اشعار بسیار خوب و قابل تأمل و تفکر در انتخاب موسیقی مناسب که حال و هوای صدای خودش را هم داشته باشد تبحر داشت. شاید بتوان گفت اجرای او به نوعی بود که خواننده دیگری نمی‌توانست مانند او آن ترانه‌ها را اجرا کند. از نظر دکلماسیون واقعاً بی نظیر بود و شما وقتی صدایش را می‌شنیدید می‌فهمیدید که هر واژه از شعرش و هر مصراعی که می‌خواند کاملاً با مفهوم بیان می‌شود، به شکلی که معنای تلفیقی آن بی اثر نبود. شاید سال‌ها بگذرد تا بتوانیم برای سبک او تعریفی داشته باشیم اما اگر از من بپرسید می‌گویم سبک او سبک رمانتیک بود. فراموش نکنید که اجراهای درخشان او را باید چندین بار شنید تا به جذابیت‌های صدای او دست یافت. با همه زیبایی‌ها و جذابیت‌ها باید توانایی او در اجرای کنسرت‌هایی را که در آن‌ها همزمان پیانو هم می‌نواخت ستایش کرد. نظیر کار او را می‌توان در اجرای خوانندگان دیگری مثل التون جان و … پیدا کرد. او خواننده‌ای بود که نظیرش هرگز پا به عرصه وجود نگذاشت، کسی که حتی ترانه‌های خارجی را بسیار با فکر و با صدای ملکوتی و منحصر به فرد خود اجرا می‌کرد و خاطراتی برای من و دیگران به جا گذاشت. در مورد اجراهای درخشانش که باید چندین بار شنیده شود خوب است بگویم که این اجراها جذابیت‌هایی داشت که واقعاً ستودنی بود. او هر چه را که می‌خواست اجرا کند بنا به سلیقه خودش از نظر آهنگسازی و ملودی دستکاری می‌کرد و در واقع سلیقه خود را در کار اعمال می‌کرد که آن کار بهتر از آن چیزی که بود صورت بگیرد و این بسیار خوب بود و باید بگویم که ما یک خواننده با صدای تنور دراماتیک و باشکوه را از دست دادیم.

علیرضا میرعلینقی، روزنامه‌نگار دربارهٔ این هنرمند می‌گوید:
جالب اینجاست که زندگی هنری قبل از انقلاب فرهاد، شاید بیشتر از هفت سال هم نباشد. هفت سالی که با کار و تلاش، تبدیل به موجی در میان مردم شد که حتی بعد از مرگ او هم فرو ننشست. این موج را کسی به راه انداخت که در هیچ دوره‌ای از زندگی اش، اهل جنجال و موج سازی نبود. او محجوب تر از هر آدم دیگری بود. موج فرهاد نه از جنجال و های و هوی، که از یگانگی او در موسیقی برخاست. خواندن برای وی یک بهانه بود. بررسی کارش این را نشان می‌دهد که خواندن هیچ وقت حرفه او نبود. او کاشف بود و جستجویش را در بافتی از شرافت و خلوص انجام داد. هر چه در حیاتش ساکت بود، موج او امروز بلند و مداوم است. فرهاد زنده است و هنوز میان ما است.

مهران زینت بخش، سازنده مستند برفِ فرهاد مهراد می‌گوید:
او خواننده و آهنگ‌سازی از تبار حقیقت بود. پرچمدار فصل نوین ترانه معترض در ایران. من او را در فیلم رضا موتوری پیدا کردم با ترانه مرد تنها. او یک گام از اجتماع خود جلوتر بود. ناملایمات اجتماع را می‌دید و از آنها رنج می‌برد. فیلم برف برای او و به یاد او و عاشقانش ساخته شده است. این فیلم حکایتی است عاشقانه برای فرهاد مهراد. داشتن احساسات مشترک با وی، چیزهایی مثل غم تنهایی، انزوا طلبی و لحن معترض مرا به او نزدیک تر ساخت. من خودم را در وجود این شخصیت پیدا کردم و خیلی ناخودآگاه و خودجوش ساخت این فیلم مستند اتفاق افتاد.

یـادها و یـادبودها
– در بهمن ماه ۱۳۹۳، مراسم افتتاحیه سی و سومین جشنواره فیلم فجر در برج میلاد شهر تهران برگزار شد که پخش ترانه: والا پیام دار یا همان وحدت، با صدای فرهاد مهراد و تصاویری از پیروزی انقلاب اسلامی از اتّفاقات ویژه مراسم بود.

– آیین رونمایی از پوستر: خصلت خوبان که شامل ۱۲۴ شخصیت شهید، شهیر و فرهیخته است، عصر دوشنبه ۴ تیر ۱۳۹۳ در سازمان هنری رسانه‌ای اوج برگزار شد. اسماعیل کوشا که این پوستر با کوشش و تلاش او تهیه شده است دربارهٔ این طرح به جام جم گفت: این پوستر که پس از هفت سال اندیشه و تحقیق به مرحله طراحی رسیده نماد وحدت ایرانیان است و در آن تصویری از برخی بزرگان دین، علم، هنر، ادبیات، ورزش، سینما و شهدا دیده می‌شود. او حضور چهره‌های شناخته شده هنری را هم از ویژگی‌های مهم این پوستر برشمرد و گفت: از جمله هنرمندان سرشناس رشته‌های مختلف هنری که در این پوستر حضور دارند می‌توان به پروین اعتصامی، جلال آل احمد، شهریار، علی حاتمی، فرهاد مهراد و… اشاره کرد.

– سوم بهمن ماه سال ۱۳۹۱، هفتاد و یکمین برنامه از سری نشست‌های عصر شعر و ترانه، با حضور برخی چهره‌های شاخص ادبیات و موسیقی کشور برگزار شد و در ابتدای برنامه به مناسبت زادروز فرهاد مهراد، حاضران شاهد دو اجرای زندهٔ تقدیمی به این هنرمند بودند.
– در اسفند ماه سال ۱۳۹۲ تئاتری به شیوه کنسرت – نمایش، تحت عنوان: در روزهای آخر اسفند، برگرفته از آهنگ:کوچ بنفشه‌های فرهاد مهراد، به کارگردانی محمد رحمانیان به عنوان اَدای دِینی به خوانندگان آغازگر سبک پاپ و راک مدرن نظیر فرهاد مهراد به روی صحنه رفت که در انتهای نمایش، ترانه‌ها و قطعات خارجی خاطره انگیز و قدیمی، برگرفته از آثار انگلیسی فرهاد مهراد و همچنین ترانه کوچ بنفشه‌های وی به اجرا درآمد.

– شهاب حسینی، بازیگر سینما در اولین تجربه کارگردانی خود، به نویسندگی محمد هادی کریمی که در مهر ماه سال ۱۳۹۳ اکران شد، یادی نیز از فرهاد مهراد کرده است. او در این فیلم سینمایی که نقش اول آن را نیز بر عهده دارد، ۳۸ شخصیت برجسته علمی، هنری، تاریخی، سیاسی، فرهنگی و ورزشی را ایفا می‌کند و در قالب نویسنده‌ای فرورفته که بناست کتاب تازه‌اش را بنویسد اما همذات‌ پنداری او با شخصیت‌های مختلف این کتاب که از شرقی‌ترین چهره‌ها مانند شیخ صنعان، سهروردی، مولانا و سقراط حکیم گرفته تا غربی‌ترین چهره‌ها مانند راجر واترز، کرت کوبین و اسحاق نیوتن را دربرمی‌گیرد، باعث شده او یک سری نقش متفاوت و دست‌ اول ایفا کند. او در جایی از فیلم نیز نقش چه گوارا، انقلابی معروف لاتین را بازی کرده تا ردپای شخصیت سیاسی هم در کارش باشد. زکریا و مسیح دو پیامبری هستند که شهاب حسینی در قالب آنها فرورفته و البته که نقش‌های فرهاد مهراد، خواننده ایرانی و یک فوتبالیست باشگاه فوتبال بارسلونا نیز جایگاه ویژه‌ای در هنرنمایی شهاب حسینی داشته‌اند.

– یغما گلرویی، ترانه‌سرای معاصر نیز با انتشار ترانه: آخرین آوازه‌خون مُرد، درگذشت فرهاد مهراد را گرامی داشت، این ترانه اولین بار در سال ۱۳۸۱ در مراسم یادبودی که برای فرهاد مهراد در «فرهنگ‌سرای ابن سینا» برگزار شده بود خوانده شد.

– روز جمعه ۱۸ بهمن ماه سال ۱۳۹۲، در بازدیدی که رئیس شورای شهر تهران، احمد مسجد جامعی از موزهٔ خانهٔ فرهاد داشت، حاشیه‌هایی را که این هنرمند در قرآن شخصی خود نوشته بود با صدای بلند خوانده شد. این هنرمند که فرزند سفیر ایران در برخی کشورهای عربی بود به زبان عربی نیز تسلط کامل داشت و به همین دلیل در زمان‌هایی که برای قرائت قرآن اختصاص می‌داد بر حواشی این کتاب آسمانی، یادداشت‌هایی را می‌نوشته است. او حتی در برخی از حاشیه‌هایی که در قرآن نوشته است اشکالاتی را نیز به ترجمه قرآن گرفته است و اکنون این قرآن در کنار یادداشت‌های شخصی وی در تالاری که به نام اوست در موزهٔ سینما به یادگار گذاشته شده است که تفاوت عمده‌ای را به موزهٔ سینما بخشیده است.

– در شمارهٔ پنجم کتاب: فصل مقام موسیقایی، که در مرداد ماه سال۱۳۹۱ به همت مرکز موسیقی حوزه هنری تولید و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد یادی نیز از این هنرمند شد. بررسی پوسترها و طرح جلدهای موسیقی قبل و بعد انقلاب از جمله فصل‌های دیدنی و جذاب این شماره از مجله مقام موسیقایی بود که طرح جلدهای خاطره انگیزی از کاست‌های هنرمندانی چون فرهاد مهراد و… در آن آورده شده بود.

– روزبه نعمت‌اللهی، خواننده پاپ در مهر ماه ۱۳۹۲، در یکی از کنسرت‌هایش ترانه: شب سیاه غم‌گرفته را به یاد فرهاد مهراد اجرا کرد و همچنین پخش تصاویر قدیمی این هنرمند از مانیتورها فضای متفاوتی را به سالن بخشید.

– به مناسبت سالگرد این هنرمند در تابستان ۱۳۹۲، محسن چاوشی دیگر خواننده پاپ، یادداشتی را در مجله چلچراغ به یاد او منتشر کرد.
«جمعه روز بدی بود. بوی عیدی بوی توپ با تو معنی می‌گرفت. ای کاش حضورت صدایت را دلچسب تر می‌کرد. اما نبودنت باعث نمی‌شود که هرگز از کوچه پس کوچه‌های ذهنمان دور شوی. فرهاد، هنوز هم جمعه روز بدی است. دلگیر همانند نبودنت. سالروز بودنت را احساس می‌کنم حتی اگر جمعه باشد. صدایت می‌ماند و می‌ماند و می‌ماند تا همه حضورت را تجربه کنند و به راستی این تنها صداست که می‌ماند. فرهاد این روزهای مردم ما چه بی صدا می‌گذرد و همه فکر یک سقفند. آن روزهایتان را که ورق می‌زنم افسوس می‌خورم. ای کاش ما هم صدایمان به گوش مردم می‌رسید. روزگارمان بد نیست خدا را شکر گله‌ای نیست اما دوست داشتم تجربه کنم بزرگی و فریاد زدن‌هایت را که چه عاشقانه عشق را روایت می‌کردی. هنوز هم کاغذهایمان رنگی است. هنوز هم سقف هایمان بی روزن است. هنوز هم فرهاد، فرهاد است و هنوز هم فریاد فرهاد ماندنی است. محسن چاوشی»

– نمایش: مرد مقابل، به کارگردانی سیما تیرانداز درحالی در قالب سی‌ و یکمین جشنوارهٔ تئاتر فجر به صحنه رفت که معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و مدیر کل ادارهٔ هنرهای نمایشی از تماشاگران آن بودند. از دیگر نکته‌های جالب این نمایش که در حضور مدیران تئاتری و جمعی دیگر اجرا شد، استفاده از تصنیفی از محمدرضا شجریان، یکی از ترانه‌های فرهاد مهراد و همچنین شعری از فروغ فرخزاد (با ذکر نام) در متن نمایش بود.

– در مراسم بزرگداشت امیرکبیر در دی ماه۱۳۹۱، گفته شد: نخبگان این سرزمین از حسنک وزیر گرفته تا به امروز همیشه کشته شدند و ما باید از تاریخ درس بگیریم. در ادامه این مراسم نیز کلیپی با صدای فرهاد مهراد پخش شد.

– مراسم یادبود آندره آرزومانیان، آهنگساز و نوازنده پیانو، که در خرداد ۱۳۸۹ برگزار شد با پخش کلیپی از اجرای آندره آرزومانیان از قطعه جمعه فرهاد مهراد همراه بود.

– در بیست و پنجمین جشنوارهٔ موسیقی فجر که در اسفند ماه سال ۱۳۸۸ برگزار شده بود نیز یادی از فرهاد مهراد شد و با اجرایی از نیما مسیحا که در مرکز همایش‌های برج میلاد به روی صحنه رفت پایان یافت. او سپس به یاد فرهاد مهراد قطعهٔ مرد تنها را خواند و گفت: در طول ۱۰سال فعالیتم در موسیقی و آواز همیشه از صدای او حس می‌گرفتم.

– رضا صادقی، دیگر خواننده پاپ در کنسرتی که در اسفند ماه ۱۳۸۷ در کرج برگزار می‌شد آن را به هنرمندان درگذشته‌ای چون فرهاد مهراد، خسرو شکیبایی و ناصر عبداللهی تقدیم کرد.

– در مراسم اختتامیهٔ ششمین جشن تصویر سال، که در آذر ماه سال ۱۳۸۷ برگزار شد، قطعه‌ای با خوانندگی و صدای فرهاد مهراد پخش شد.

– در مراسم اختتامیهٔ چهارمین جشنواره موسیقی گل یاس ویژه بانوان، که در اسفند ماه سال ۱۳۸۱ در تالار وحدت برگزار شد نیز به مناسبت درگذشت فرهاد مهراد، یک دقیقه سکوت اعلام شد و سپس گروه‌ها به اجرای برنامه پرداختند.

آثـار
سال تولید/نام اثر/شاعر/نوازندگان/توضیحات
۱۳۴۸ – مرد تنها – شهیار قنبری / اسفندیار منفردزاده – فیلم: رضا موتوری
۱۳۴۹ – جمعه – شهیار قنبری / اسفندیار منفردزاده – فیلم: خداحافظ رفیق
۱۳۵۰ – آینه‌ها – اردلان سرفراز / حسن شماعی زاده
۱۳۵۱ – خسته – تورج نگهبان / محمد اوشال – زنجیری
۱۳۵۲ – اسیر شب عباس صفاری محمد اوشال
۱۳۵۲ – شبانه۱ احمد شاملو اسفندیار منفردزاده
۱۳۵۳ – هفته خاکستری شهیار قنبری واروژان
۱۳۵۵ – گنجشکک اشی مشی – متلی به جا مانده از قدیم – اسفندیار منفردزاده
۱۳۵۵ – کودکانه – شهیار قنبری / اسفندیار منفردزاده
۱۳۵۶ – شبانه۲ – احمد شاملو – اسفندیار منفردزاده
۱۳۵۶ – جمعه برای جمعه (۲) – شهیار قنبری / اسفندیار منفردزاده
۱۳۵۶ – سقف – ایرج جنتی عطایی – اسفندیار منفردزاده – فیلم: ماهی‌ها در خاک می‌میرند
۱۳۵۶ – آوار – شهیار قنبری / فرهاد مهراد
۱۳۵۷ – وحدت – سیاوش کسرایی / اسفندیار منفردزاده
۱۳۵۸ – نجواها – شهیار قنبری / فرهاد مهراد
۱۳۷۲ – خواب در بیداری – خوان رامون خیمنز / فرهاد مهراد
۱۳۷۲ – کوچ بنفشه‌ها – محمد رضا شفیعی کدکنی (با تغییراتی از فرهاد) – فرهاد مهراد
۱۳۷۲ – خیال خوشی – ویلیام شکسپیر – فرهاد مهراد
۱۳۷۲ – تو را دوست دارم – مهدی اخوان ثالث (با تغییراتی از فرهاد) -فرهاد مهراد
۱۳۷۶ – برف – نیمایوشیج (با تغییراتی از فرهاد) – فرهاد مهراد
۱۳۷۶ – گاندی – گاندی / فرهاد مهراد
۱۳۷۶ – رباعیات ابوسعید ابوالخیر – فرهاد مهراد
۱۳۷۶ – وقتی که بچه بودم – اسماعیل خویی (با تغییراتی از فرهاد) – فرهاد مهراد
۱۳۷۶ – کتیبه – فریدون رهنما / فرهاد مهراد
۱۳۷۶ – شب تیره – ولادیمیر آگادُو – فرهاد مهراد
۱۳۷۶ – مرغ سحر – ملک الشعرای بهار – فرهاد مهراد
۱۳۷۶ – بانوی گیسو حنایی – ناظم حکمت (با تغییراتی از فرهاد) – فرهاد مهراد
۱۳۷۶ – گل یخ – اسکار همرستاین دوم – فرهاد مهراد

همچنین وی دکلمه دو غزل، از حافظ و شعر آواز کرک، از مهدی اخوان ثالث را نیز به صورت ضبط خانگی اجرا کرده بود که بعد از درگذشت او برای علاقه‌مندانش منتشر شد

آثار انگلیسی
شادروان فرهاد مهراد، آهنگ‌های فراوانی را به زبان های غیر فارسی بازخوانی کرده بود که تنها موارد زیر بصورت ضبط شده در دسترس است:

– اجرای زنده در کوچینی پنج دقیقه فرصت بگیر
Take five
– اجرای زنده در کوچینی من جادویت می‌کنم
I put a spell on you
– تک آهنگ استودیویی قبل از انقلاب ایران رمانسِ عشق
Romance of love
– اجرای زنده در شو تلویزیونی رنگارنگ دهه ۵۰ اگر تو بروی
If you go away
– ضبط خانگی دهه ۷۰ مسیح پایین بیا
Come down Jesus
– ضبط خانگی طبیعتاً دوباره تنها
Alone again naturally
– از آلبوم برف سال انتشار ۱۳۷۹ گل یخ
Edelweiss
– اجرای تصویری در تلویزیون ملی دهه ۴۰ روز تعطیل
Holiday
– اجرای زنده در کنسرت خارج از ایران دهه ۷۰ قلبم را رها کن
Unchain my heart
– اجرای تصویری در تلویزیون ملی دهه ۴۰ هفت اتاق دلتنگی
٧rooms of gloom
– ضبط خانگی در دهه ۶۰ آهنگ مستر
Master song
– از آلبوم خواب در بیداری سال انتشار ۱۳۷۲ آن روزها وقتی جوان بودم
Yesterday when I was young
– تک آهنگ استودیویی قبل از انقلاب آرژانتین برایم گریه نکن
Don’t cry for me Argentina
– اجرای تصویری در تلویزیون ملی دهه ۴۰ دنیایی که ما می شناختیم
The world we knew
– تک آهنگ استودیویی قبل از انقلاب طلوع و غروب خورشید
Sunrise/Sunset
– اجرای زنده در کوچینی دوباره با هم
Together again
– ضبط خانگی در دهه ۶۰ مرد تنها
Solitary man
– اجرای زنده در کنسرت دهه ۷۰ و از آلبوم خواب در بیداری سال انتشار ۱۳۷۲ دیروز
Yesterday
– از آلبوم خواب در بیداری سال انتشار ۱۳۷۲ آسیاب‌های بادی ذهن تو
Windmills of your mind
– اجرای زنده در کوچینی عشق برایم خوب بود
Love’s been good to me
– ضبط خانگی دهه ۶۰ لیزای غمگین
Sad Lisa
– تک آهنگ استودیویی قبل از انقلاب رویای کالیفرنیا
California dreamin
– اجرای تصویری در تلویزیون ملی دهه ۴۰ خونه خورشیدِ در حال طلوع
The House of the rising Sun
– اجرای زنده در کنسرت دهه ۷۰ بگذاار باشد
Let it be
– تک آهنگ استودیویی قبل از انقلاب تو ییک دوست داشتی
You have got a friend
– ضبط خانگی دهه ۴۰ در آلبوم از دورها آنجا خواهم بود
I’ll be there (Damita Jo)
– از آلبوم خواب در بیداری سال انتشار ۱۳۷۲ اجازه نده دچار سوءتفاهم شوم
Don’t let me be misunderstood
– ضبط خانگی دهه ۷۰ مثل یک آهنگ غمگین
Like a sad song
– ضبط خانگی دهه ۶۰ سوزان
Suzanne
– اجرای تصویری در تلویزیون ملی دهه ۴۰ به روحم باور دارم
I believe to my soul
– ضبط خانگی دهه ۴۰ در آلبوم از دورها تو را صدا می کنم
I call you
– از آلبوم خواب در بیداری سال انتشار ۱۳۷۲ هی، این راهش نیست که خداحافظی کنی
Hey,that’s no way to say goodbye
– ضبط خانگی دهه ۶۰ کارگر
Handyman
– اجرای تصویری در تلویزیون ملی دهه ۴۰ بدون تو کجا می توانم بروم
Where can I go without you
– ضبط خانگی دهه ۴۰ در آلبوم از دورها درد
Hurt
– ضبط خانگی دهه ۴۰ در آلبوم از دورها تنها قدم زدن
Walking alone
– اجرای تصویری در تلویزیون ملی دهه ۴۰
You’re just about to lose your clown
– ضبط خانگی دهه ۶۰ همه درباره من صحبت می‌کنند
Everybody’s talking at me
– اجرای زنده در کوچینی همدردی
Sympathy
– از آلبوم خواب در بیداری با دکلمه‌ای فارسی سال انتشار ۱۳۷۲ خیال خوشی
Good fantasies
– اجرای زنده در کوچینی لحظه به لحظه
Moment to moment
– اجرای زنده در کوچینی وقتی خورشید پایین بیاید
When the Sun comes down
– ضبط خانگی دهه ۴۰ در آلبوم از دورها اِلِنُر ریگبی/نام فامیلی انگلیسی
Eleanor rigby
– از آلبوم خواب در بیداری سال انتشار ۱۳۷۲ ملودی از بند رها شده
Unchained melody
– اجرای زنده در کوچینی تو عاشقم نبودی
You won’t love me
– به فرانسوی، تک آهنگ استودیویی قبل از انقلاب بله
Qui
– به اسپانیایی، ضبط خانگی در دهه ۴۰ و از آلبوم از دورها هیچ‌کس مرا دوست ندارد
Nadie me quiere
– به آلمانی، اجرای زنده در کنسرت کلن آلمان در دهه ۷۰ شادی برای همه
An die freude
– به ارمنی، ضبط خانگی در دهه ۶۰ بدون رفیق
ոչ ընկեր
– به روسی و دکلمه‌ای فارسی، ضبط خانگی در دهه ۶۰ شب تیره
темная ночь
– آهنگ رومانیایی بدون کلام، تنها با اجرای سوتی دشوار آهنگ رومانیایی
Romanian song
– به فرانسوی، ضبط خانگی در دهه ۴۰ و از آلبوم از دورها اینجا زندگی می‌کنم
Ci je vivrai

چرم مشهد
0 0 رای ها
امتیـازدهی
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهدی
مهدی
۱۰ دی ۱۴۰۲ ۰۳:۲۴

ممنون از مقاله خوبتون

ارسـال پیـام
لطفـا مقـاله یا رزومـه هنـری خود را به این آدرس ارسال کنید: info@artmag.ir
تا دقایقی دیگـر، پاسخ شما ارسـال خـواهد شد.