شیرین و فرهاد
زندگی عاشقانه خسرو و شیرین بر اساس زندگی پر فراز و نشیب خسرو و شیرین شاهزاده ارمنی رقم خورده است.
خسرو پرویز در سال ۵۹۰ میلادی تاجگذاری نمود و رسما شاهنشاه شد. اتفاقات بسیاری در طول حکومت وی رخ داد که در این مکان نمی گنجد. ولی زندگی زناشویی این پادشاه حماسه ای را در کشور ما رقم زد که امروز نیز جای خود را در تاریخ ما به شکل زیبایی حفظ کرده است. بسیاری از بزرگان شعر و ادب و تاریخ پیرامون این حماسه سروده هایی را از خود به جای گذاشتند. تا نسل های آینده از آن بهره ببرند همچون فردوسی بزرگ، نظامی گنجوی، وحشی بافقی و چند تن دیگر از بزرگان .
نکته جالب این ماجرا در این است که مادر شیرین که شهبانوی ارمنستان بوده به دختر خویش در این مورد هشدار می دهد که از جریان ویس و رامین عبرت بگیرد و آن را تکرار نکند. ماجرا در بسیاری وقایع همچون ویس و رامین در صدها سال قبل از خسرو و شیرین است.
فردوسی بزرگ می فرماید: خسرو فرزند هرمزد چهارم از دوره کودکی از خصایص برجسته ای برخوردار بود. وی پیکری ورزیده و قامتی بلند داشت. از دیدگاه دانش و خرد و تیر اندازی وی بر همگان برتری داشت.
به گفته تاریخ نگاران او می توانست شیری را با تیر به زمین بزند و ستونی را با شمشیر فرو بریزد. در سن چهارده سالگی به فرمان پدرش وی به فیلسوف بزرگ بزرگمهر سپرده شد. خسرو شبی در خواب پدر بزرگ اندیشمند و فرهخته خود انوشیروان دادگر را به خواب دید که به او از دیدار با عشق زندگی اش خبر می داد و اینکه به زودی اسب جدیدی به نام شبدیز را خواهد یافت که او از طوفان نیز تندرو تر است. سپس او را از نوازنده جدیدش به نام باربد که میتواند زهر را گوارا سازد آگاهی داد و اینکه به زودی تاج شاهنشاهی را بر سر خواهد گذاشت.
فردوسی بزرگ می فرماید :
ز پرویز چون داستانی شگفت
ز من بشنوی یاد باید گرفت
که چونان سزاواری و دستگاه
بزرگی و اورنگ و فر و سپاه
کز آن بیشتر نشنوی در جهان
اگر چند پرسی ز دانا مهان
ز توران و از چین و از هند و روم
ز هر کشوری که آن بد آباد بوم
همی باژ بردند نزدیک شاه
برخشنده روز و شبان سیاه .
روزی خسرو از دوست خویش شاهپور که هنرمندی شایسته بود، درباره زنی به نام مهین بانو در قلمرو حکومتی ارمنستان بوده است سخن هایی می شنود. از دختر زیبایش شیرین می شنود که شاهزاده ای برجسته و با کمالات است. شاهپور وی را به خسرو پیشنهاد می کند و خسرو که از تمجید های وی شگفت زده شده بود پیشنهاد وی را می پذیرد . روزی شاپور تصور نقاشی خسرو را به ارمنستان می برد و در حکم دوست نقش واسطه را برای خسرو ایفا می کند . شیرین نیز با نگاهی به فرتور با ابهت خسرو عاشق و دلباخته وی می شود. شاپور حلقه ای را با خود برده بود تا در صورت پاسخ مثبت از شاهزاده آن را به وی تقدیم کند و چنین نیز کرد و شیرین را به تیسپون مدائن در بغداد امروزی که پایتخت ساسانی بود دعوت نمود .
شیرین روزی به بهانه شکار از مادر درخواست اجازه نمود و با اسبی تندرو به نام شبدیز همراه با یارانش راهی تیسفون گشت. در میان راه به دریاچه ای کوچک ( به نام سرچشمه زندگانی ) برخورد می کند و از فرط خستگی همانجا توقف میکند. شیرین برای خنک کردن خویش لباس هایش را از تن بدر می کند و برای شنا راهی آب میگردد. به گفته مورخین چهره شیرین و اندام وی چنان زیبا و محسور کننده بوده که چشمان آسمان پر از اشک می شده است. شیرین در روزگار خویش در زیبای چهره و اندام سرآمد روزگار خود بود و نمونه بارزی از یک زن از نسل آریا. در این میان خسرو که در تیسفون درگیری شخصی به نام بهرام چوبین بود ( بهرام که برای گرفتن تاج و مقام بر ضد شاه شورش کرده بود و سکه هایی به نام خود ( بهرام ششم ) ضرب کرده بود). به اندرز بزرگ امید یا بزرگمهر پایتخت را برای مدتی ترک می کند.
به همین به یارانش در تیسپون می سپارد که اگر شیرین شاهزاده ارمنستان به دیدار وی آمد از او به مهربانی پذیرایی کنند . خسرو پس از این وقایع سوار بر اسب خویش تیسفون را به همراه سپاهی بزرگی با درفش کاویانی به دست ترک می کند و از قضای روزگار خسرو به همان منطقه ای می رسد که از نظر سبزی و زیبایی بر دیگر مناطق برتری داشته است و شیرین نیز همانجا با بدن عریان مشغول آب تنی بوده است .
شیرین با خود اندیشه می کند که این شخص چه کسی می تواند باشد که چنین احساساتی را در وی بوجود آورده است بیگمان تنها خسرو است که مرا گرفتار خویش کرده است. ولی از طرفی خسرو شاه شاهان چگونه ممکن است با چنین لباس و ظاهری عادی در دشت ها و مزارع حاضر شود . پس لباس خویش را بر تن می کند و بر سوار بر اسپ خویش می گردد و دور می شود . خسرو نیز که تصویر وی را توسط شاپور دیده بود او را شناخت و دقایقی که محو زیبایی شیرین شده بود او را از دست داد و هنگامی که در پی او جستجو کرد وی را نیافت . خسرو اشکی از دیدگانش فرو می ریزد و خود را سرزنش می کند و به راه خود ادامه می دهد .
فردوسی بزرگ می فرماید :
چنان شد که یکروز پرویز شاه
همی آرزوی کرد نخچیرگاه
بیاراست برسان شاهنشهان
که بودند ازو پیشتر در جهان
چو بالای سیصد اسب زرین ستام
ببردند با خسرو نیکنام
همه جامه ها زرد و سرخ و بنفش
شاهنشاه با کاویانی درفش
چو بشنید شیرین که آمد سپاه
بپیش سپاه آن جهاندار شاه
یکی زرد پیراهن مشکبوی
بپوشید و گلنارگون کرد روی .
شیرین نیز به پایتخت رسید و خود را به دربار معرفی نمود. زنان دربار که از زیبایی او شگفت زده شده بودند وی را احترام گذاشتند و او را راهنمایی کردند. شیرین پس از ساعتی متوجه آشوب های پایخت می شود و از اطرافیان می شنود که خسرو به همین منظور دربار را ترک کرده است. در این لحظه متوجه می شود که شخصی که در میان راه در حال آبتنی مشاهده کرده بود کسی نبوده جز خسرو پرویز معشوقه خود.
در همین حال خسرو به ارمنستان رسید. و به دیدار مهین بانو شهبانوی ارمنستان رفت و در کنار وی شرابی نوشید و از فقدان شیرین ابراز ناراحتی نمود. خسرو پس از چند روز اقامت در ارمنستان نامه ای از تیسپون دریافت می کند که بزرگان برای وی نوشته بودند. متن نامه حکایت از آن داشت که پدر خسرو ( هرمزد ) درگذشته است و حال تاج و تخت کشور در انتظار اوست. خسرو راهی تیسپون می شود و پس از رسیدن به آنجا مشاهده می کند که شیرین تیسفون را ترک کرده است .
شیرین نیز پس از مدتی به ارمنستان باز میگ ردد تا با خسرو دیدار کند. ولی هر دو در یک روز ترک مکان کرده بودند و موفق به دیدار یکدگیر نشدند. در این میان بهرام چوبین از وقایع عاشق شدن خسرو بر شیرین آگاه می شود و در آنجا شایع می کند که شاهنشاه از عشق وی دیوانه شده است و توانایی اداره کشور را ندارد . پس از چنین شایعاتی شورش هایی بر ضد شاه صورت می گیرد و بر اثر همین شایعات خسرو با مشورت بزرگان پایتخت را دگر بار ترک می کند و راهی آذربایجان و سپس ارمنستان می گردد. و در همانجا با معشوقه خود دیدار می کند . وقایع این دو دلداده باعث میگردد که مادر شیرین ( مهین بانو ) به دخترش تذکر بدهد که یا به همسری وی بیایی یا وی را ترک کنی .
مادر بار دگر شیرین را از راهی که ویس رفت بر حذر می دارد و به عواقب غیر اخلاق آن هشدار می دهد ولی او نمی دانست که دست روگاز دقیقا همان ماجرا را باردیگر رقم می زند و او نمی تواند مانع از وقوع آن شود . خسرو نیز از سخنان آنان آگاهی یافت و این امر مایه کدورت هایی بین آنان شد که در نهایت با سخنانی تند خسرو آنان را ترک می کند و راهی قسطنطنیه ( در استانبول ترکیه کنونی ) شد. خسرو آنجا از ارتش بیزانس درخواست یاری کرد تا شورش غاصب تاج و تخت بهرام چوبینه را خاموش کند.
برای این امر مجبور به گزیدن مریم، دختر امپراتور روم به همسری شد تا پیمان خانوادگی خود را با امپراتور مستحکم کند و از او درخواست ارتش کند. پس از درگیری میان بهرام چوبین و خسرو بهرام شکست میخورد و به چین می گریزد… پس از آرام شدن پایتخت و تاجگذاری پادشاه، خسرو بار دیگر به اندیشه معشوقه خود می افتاد و برای همین امر به نوازندگان مشهور خود نکسیا و باربد فرمان می دهد سرودها و موسیقی هایی را در ستایش این عشق جاودانه بنوازند. در این میان مادر شیرین میهن بانو که شاه ارمنستان بود با زندگی بدرود حیات می کند و تاج شاهی به شیرین دختر وی می رسد.
ولی در این برهه از زمان شخصی به نام فرهاد که به فرهاد سنگ تراش مشهور بود وارد جریان می شود . روزی که شیرین در شکار بود با فرهاد رو در روی می شود و فرهاد ناخواسته عاشق و دلباخته شیرین می شود و از زیبایی او حیران می گردد . فرهاد برای رسیدن به شاهزاده ارمنی دست به هر کاری می زد و این تلاش های در نهایت به خسرو گزارش شد . خسرو در مرحله نخست با او سخن گفت و کوشش کرد که وی را از ادامه این راه منصرف نماید . ولی فرهاد نپذیرفت . خسرو کیسه های طلا و جواهراتی را به او هدیه داد تا اندیشه شیرین را از یاد ببرد . ولی فرهاد هیج یک از این پاداش ها را نمی پذیرد. در نهایت خسرو مجبور به دادن فرمانی می شود که شاید فرهاد را منصرف کند .
*منابع و ماخذ در تحریریـه مجله هنر موجود است.