پروازی در مرز واقعیت و افسانه و معلق در دنیای ژانرها
تحلیل فیلم کوتاه «اهلی» اثر نیما عبدالعظیمی

فیلم کوتاه «اهلی» به نویسندگی آکو زند کریمی، نیما عبدالعظیمی، وحید احمدی و کارگردانی نیما عبدالعظیمی، اثری جاهطلبانه است که با وامگیری از عناصر افسانهای و اساطیری کُردی، میکوشد روایتی فانتزی از عشق، فداکاری و هویت را در بستری مدرن به تصویر بکشد.
به گزارش مجله هنر، این اثر در پی آن است که روایتی تازه از مفهوم “جادو” در دنیای امروز ارائه دهد، جایی که ماشینها، کبابیها و چراغهای شهری با موجودات ماورایی و خواستههای قلبی انسان پیوند میخورند. «اهلی» با رویکردی متفاوت به ژانرهای فانتزی و رئالیسم جادویی، تلاشی برای گسترش افقهای سینمای کوتاه ایران است.
این فیلم را برای اولین بار در هفته فیلم و عکس سنندج و برای بار دوم در جشنواره ملی رشت دیدم. قبلا فیلم به جشنواره فیلم کوتاه تهران و جشنواره فجر راه یافته بود، این تحلیل به بررسی ابعاد مختلف فیلم از جمله کارکرد دراماتیک، ویژگیهای ژانری، انسجام روایی و باورپذیری آن میپردازد.
چکیده داستان
داستان در غروب آفتاب شهر سنندج آغاز میشود. افشین، کارگر کبابی و قهوهخانه دامنه کوه آبیدر، پس از اتمام کار شبانهاش، با موتور سهچرخ خود به خانه بازمیگردد. در مسیری خلوت، ناگهان با یک بز شاخدار بزرگ و مرموز زنگولهدار روبرو میشود. افشین، اطراف را می پاید و کَل را سوار بر قسمت بار موتور خود کرده و به حیاط تاریک خانهاش میبرد و زنگولهاش را قطع میکند و کنار می گذارد. ورود به خانه با جزئیاتی مانند تابلوی عکس عروسی، ساعت دیواری و ضبط صوت با آواز “بیبی خانم” همراه است که حس تنهایی و گذشته مرد را القا میکند و تنهایی و بستر عاطفی او را نشان میدهند.
پس از دوش گرفتن، افشین متوجه نوری خیرهکننده از سمت کَل میشود که به تدریج به موجودی انساننما با سر کَل و بدنی کتوشلواری تبدیل میشود. این موجود جادویی، در ازای کار خوب افشین (باز کردن زنگوله؟!) پیشنهاد میکند یک خواسته افشین را برآورده کرده و همسر مرحوم افشین را زنده کند. افشین، کَل جادویی را به قبرستان میبرد و او با وردی و برانگیختن گرد و غبار، همسر افشین را زنده از قبر بیرون می آورد. کَل شرط میگذارد که افشین نباید به زن دست بزند و باید تا قبل از طلوع آفتاب، جسدی را جایگزین او در قبر کند.
افشین که فرصت کشتن کسی را ندارد، ابتدا مرگ خود را میپذیرد و کَل با یک بشکن، فضایی رمانتیک با میز و شمع و فانوس میآفریند تا افشین برای آخرین بار با همسرش خلوت کند. اما در لحظه آخر، افشین از مرگ میترسد و عقبنشینی میکند. کَل راه سومی پیشنهاد میدهد: افشین هویت انسانی خود را به کَل بدهد و خود به حیوانی که در درون اوست تبدیل شود. افشین میپذیرد و همراه کَل ناپدید میشود. در طلوع آفتاب، کَل که اکنون به شکل مردی خوشسیما درآمده، با یک خرگوش سفید (که نماد درون افشین است) به سراغ زن میآید و خرگوش را به او میدهد و در یک چرخش غیرمنتظره، به همسر او پیشنهاد همراهی میدهد.
فیلم با تصویری از زن، فرزند نوزادش و خرگوش در خانه افشین به پایان میرسد، در حالی که گربهای سیاه در حیاط دیده میشود که میتواند نمادی از بازگشت کَل و ادامه داستان باشد.
۱ – جهانِ داستانی و مضامین: اهلیکردنِ چه چیزی؟
«اهلی» تلاش میکند داستانی را در مرز واقعیت و خیال روایت کند، جایی که عناصر جادویی ناگهان وارد زندگی روزمره میشوند. این فیلم مضامینی چون عشق، فداکاری، از خودگذشتگی و مفهوم هویت را در بستر فرهنگی کُردی بررسی میکند. انتخاب شهر سنندج و ارجاعات به موسیقی و زبان کُردی، تلاشی قابل ستایش برای بومیسازی یک ایده فانتزی جهانی است، با این حال، این بومیسازی در برخی جزئیات با چالشهایی روبروست که از انسجام آن میکاهد.
نام فیلم، «اهلی»، جای تأمل دارد. کارگردان، در مصاحبهای اشاره کرده که فیلم درباره عشقی است که انسان را اهلی میکند. با این توضیح گویی افقهای معنایی اثر را محدود میکند. اگرچه این تعبیر میتواند به رمان «شازده کوچولو» و مکالمهاش با روباه ارجاع دهد، اما در بافت روایی «اهلی»، کمتر شاهد “اهلی شدن” به معنای واقعی آن هستیم.
نه کَلِ جادویی که در پایان به موجودی مبهم تبدیل میشود، نه افشین که از فداکاری کامل میترسد، و نه حتی زن که در تمام طول فیلم منفعل است، هیچیک به معنای عمیق کلمه “اهلی” نمیشوند. اگر عشق نیرویی اهلیکننده باشد، در این روایت تأثیر آن را نمیبینیم، بلکه بیشتر با یک بازی، معامله یا حتی فریب روبرو هستیم.
کارگردان همچنین اشاره کرده که داستان فیلمش اشارهای به مفهوم “مێردەزمه” (مرد آزما) در افسانههای کُردی داشته که به آزمودن انسانها میپردازد. اما اگر چنین است، «اهلی» میتوانست به معنای رام کردن نیروی آزمونکننده توسط عشق، یا اهلی شدن خود فرد در مواجهه با یک امتحان سخت باشد؛ اتفاقی که در فیلم به وضوح رخ نمیدهد. سنجش اولیه افشین توسط این مردآزما نیز، چندان موفقیتآمیز و واضح نیست و درنهایت، مضمون عشق در این فیلم بیش از آنکه عمیق و باورپذیر باشد، بهانهای برای پیشبرد طرح فانتزی داستان است. نمایش عشق افشین به همسرش، محدود به یک ترانه کُردی و چند قاب عکس قدیمی است که برای انتقال عمق چنین فداکاریای کافی نیست.
۲ – روایت و ساختار دراماتیک: تناقض در قوانین جادویی
«اهلی» فاقد یک حادثه محرک (Inciting Incident) مشخص و قانعکننده است. مواجهه افشین با کَل، بیشتر یک رویداد تصادفی به نظر میرسد تا نقطهای که قهرمان را وارد یک ماجراجویی ناگزیر کند. «درام چیزی نیست که اتفاق میافتد، بلکه چیزی است که در شخصیتها اتفاق میافتد.» (رابرت مککی، داستان). این اتفاق ناگهانی، نقطه آغاز درام و ورود عنصر جادویی به دنیای واقعی فیلم است. با این حال، در پرداخت و بسط این رویداد و تحولات پس از آن، فیلم با چالشهای اساسی مواجه است. اگرچه «اهلی» قصد دارد مخاطب را از همان ابتدا با یک رخداد غیرمنتظره درگیر کند، اما ورود ناگهانی و بدون زمینهسازی کَل به داستان و نحوه برخورد افشین با آن، کمی خام و بدون مقدمهچینی کافی است.
افشین کَل را ( در یک شب و در جاده و بدون این که بداند صاحبش کیست ) و بدون هیچ دلیل واضحی سوار موتور خود میکند. این اقدام، به خصوص با توجه به شغل او که کبابی است، این پرسش را در ذهن مخاطب ایجاد میکند که آیا نیت افشین خیرخواهانه بوده یا او قصد کشتن کَل گم شده و کباب کردن آن برای مشتریانش داشته است؟ این ابهام، اولین ضربه را به باورپذیری داستان میزند و منطق حادثه محرک را زیر سوال میبرد. مطابق نظریههای رابرت مککی در کتاب «داستان»، حادثه محرک باید به درستی پیوند میان دنیای عادی و دنیای غیرعادی را برقرار کند و انگیزههای شخصیت اصلی را توجیه کند.
نقطهعطف اول، تبدیل کَل به موجود انساننماست. این لحظه، ورود کامل به فانتزی یا رئالیسم جادویی است. سایه بزرگ و کشدار کَل روی نایلون و سپس تبدیل شدن آن به انسانی با سر کَل، یک تصویر بصری قدرتمند و تاثیرگذار است. این اتفاق، افشین را در موقعیتی قرار میدهد که باید تصمیم بگیرد. اما واکنش افشین به این تحول، پس از ترس و بهت اولیه، به سرعت به حالت درخواست و معامله تغییر میکند. این تغییر حالت، کمی سریع و غیرمنطقی به نظر میرسد، به خصوص اگر فرض کنیم او تا قبل از این اتفاق، قصد کشتن کَل را داشته است. این سرعت در پذیرش امر خارقالعاده، از عمق واکنش انسانی میکاهد.
دیالوگ کَل: “میترسیدم قبل از این که زنگوله رو از گردنم در بیاری سرم رو ببری” بلافاصله با قدرت جادویی کَل و توانایی او در زنده کردن مردگان در تضاد قرار میگیرد. اگر او قدرت پیشگویی دارد، چرا ترسیده است؟ این نارسایی منطقی در روایت جادویی، از باورپذیری دنیای فانتزی میکاهد. دیالوگ “دوست داری چه کاری برایت انجام دهم؟” نیز، با ارجاع به “دیو چراغ جادو”، به طور ضمنی ارتباط این موجود را با افسانههای شناخته شده برقرار میکند.
افشین، هیچ کنشی از قهرمان ندارد و حتی تا پایان نیز دچار دگرگونی درونی نمیشود. در مواجهه با معجزهای چون زنده شدن همسر، رفتارش بیشتر منفعل و تکخطی باقی میماند. حتی لحظهای که قرار است با مرگ خود، زن و فرزندش را نجات دهد، ناگهان پا پس میکشد. این «بازگشت از تصمیم» نه پیچش دراماتیک است و نه عمق شخصیت؛ بلکه شکافی در باورپذیری شخصیتپردازیست. گویی نویسنده و کارگردان نمیدانند با شخصیتی که خلق کردهاند چه کنند.
همچنین این سوال پیش میآید که افشین چه کار مثبت و خیرخواهانهای برای کَل انجام داده است که کَل حاضر میشود خواسته افشین را تحقق ببخشد؟ آیا همان باز کردن زنگوله از گردن کَل کافی است؟ در حالی که انگیزه افشین هم نمیتواند چندان خیرخواهانه باشد؛ شاید افشین میخواست که صدای زنگوله را قطع کند تا همسایگان متوجه کَل نشوند یا این که تا بتواند بخوابد و استراحت کند.
تصمیم افشین برای زنده کردن همسرش، هسته دراماتیک داستان را شکل میدهد و “سفر قهرمان” او را آغاز میکند. انتخاب قبرستان به عنوان مکان بازگشت به زندگی، نمادی از جدال بین مرگ و زندگی است.
شرط کَل جادویی: “اگر از خواسته خود مطمئنی این (عینک موتورسواری) را روی چشمت بگذار” و ممنوعیت لمس کردن زن زنده شده، قوانین این جادو را وضع میکند. این قوانین، عنصری از “تعلیق” و “گره” ایجاد میکنند. عدم امکان لمس همسر، یک تراژدی دراماتیک است که به داستان عمق میبخشد. زن زنده شده با لباس آراسته و بدون خاک، نمادی از بازگشت زندگی و زیبایی است.
کشمکش بین افشین و کَل، بر سر بردن همسرش، گرهگشایی را به تاخیر میاندازد و “قوس شخصیتی” افشین را در معرض آزمایش قرار میدهد. اصرار کَل بر عدم بردن زن و پیشنهاد “یک جنازه در مقابل دو زندگی” ( با اشاره به بارداری زن) یک پیچش داستانی قدرتمند است که اوج درام را رقم میزند. این لحظه، قهرمان را در برابر دشوارترین انتخاب زندگیاش قرار میدهد: فدا کردن خود برای عشق. اما اطلاعات مربوط به بارداری همسر، بدون زمینه قبلی و در آخرین لحظه مطرح میشود که این اطلاعات دیررس و ناگهانی، میتواند به جای تعلیق، نوعی سردرگمی ایجاد کند و حس تحمیل شدن را القا کند. اگر این موضوع از ابتدا به عنوان دغدغه پنهان افشین مطرح میشد، انتخاب او عمیقتر و باورپذیرتر میشد.
نقطه عطف دوم، پیشنهاد جایگزینی افشین به جای همسرش در قبر است. این لحظه، اوج دراماتیک فیلم و بزرگترین آزمون برای افشین است که در آن هم میترسد و موفق نمیشود. این لحظه میتوانست اوج احساسی قدرتمندی باشد، اما واکنش خونسرد همسر و فقدان عمق در رابطه عاشقانه افشین و همسرش، تأثیر آن را کم میکند. اما گرهگشایی نهایی، یعنی تبدیل افشین به خرگوش، کمی شتابزده و بدون پرداخت کافی است. اینکه چرا کَل به این سرعت به این گزینه دوم روی میآورد و اینکه چرا این تبدیل اینقدر طول میکشد، سوالبرانگیز است ( در حالی که دیگر امور مانند زنده کردن زن و حاضر کردن جایگاهی برای افشین و همسر بسیار سریع و با یک بشکن زدن روی می دهد). این تحولات میتوانست با عمق بیشتری روایت شود تا از حالت صرفاً یک راهحل داستانی خارج شده و به یک تحول معنایی تبدیل شود.
امتناع افشین از مردن، اوج کشمکش درونی اوست. درخواست او برای “غلام شدن” و بوسیدن پای کَل، نشاندهنده شکست در آزمون فداکاری و نهایتاً پذیرش گزینه “تبدیل شدن به حیوان” است. این لحظه، شخصیت افشین را پیچیدهتر میکند. او نه یک قهرمان بیعیب است و نه یک شرور؛ او یک انسان خاکستری است که در برابر مرگ، تسلیم ضعفهایش میشود. این پیچیدگی شخصیت، نقطه قوت دراماتیک است. رفتار متناقض کَل (اشاره به اینکه کَل ابتدا گفته بود هر کاری از او بخواهد برایش انجام میدهد اما بعداً خواستههایی داشت) در قوانین جهان فانتزی، به باورپذیری کلی اثر لطمه میزند. اگر کل از ابتدا اعلام میکرد که “آزادی تو مشروط است” یا “من در ازای هر خدمت چیزی میخواهم”، این عدم تعهد قابل پذیرشتر بود.
تبدیل افشین به خرگوش سفید و ظاهر شدن کَل در قامت انسانی شیک، نقطه اوج تغییرات است. این پیچش پتانسیل دراماتیک دارد، اما به دلیل فقدان زمینهسازی، تصنعی به نظر میرسد.
فیلم سعی در ایجاد تعلیق دارد، به ویژه در صحنه قبرستان و بر اساس شرط و شروط کَل. اما کشمکش اصلی بین افشین و کَل، بیشتر از آنکه یک نبرد ارادهها باشد، به معاملهای یکطرفه تبدیل میشود که کَل همواره دست بالا را دارد. قدرت مطلق کَل و عدم کنشگری زن، از شدت کشمکش میکاهد. همچنین، مسئله قبر خالی زن که کَل قبلاً بر آن تأکید کرده بود (“اون امانت قبره و باید برگرده به اون قبری که بهش تعلق دارد” یا اینکه باید جسدی دیگر قبر را پر کند)، در پایان، کامل به فراموشی سپرده میشود و بدون هیچ مشکلی قبر خالی میماند، که یک ضعف روایی جدی در حفظ انسجام داستانی است. این تناقض در قوانین جادویی کَل، به باورپذیری کلیت روایت آسیب میزند و نشان میدهد که فیلمنامه، منطق درونی جهان خود را به درستی تعریف نکرده است.
قوس دراماتیک (Character Arc) افشین نیز ناقص و ناتمام است. او از یک مرد منزوی به خرگوشی تبدیل میشود، اما این تغییر بدون نمایش یک مسیر درونی، چالشها و انتخابهای دشوار، صرفاً به یک دگردیسی فیزیکی کاهش مییابد.
پایان فیلم، با تبدیل افشین به خرگوش و درخواست کَلِ انساننما از همسر بازگشته افشین برای همراهی، نقطه اوج گرهافکنی است که به جای گرهگشایی، ابهام را تشدید میکند. رفتار کَل در پایان، بلافاصله پس از انسان شدن، که از زن میخواهد با او برود، این شخصیت را از یک موجود جادویی اسرارآمیز به شخصیتی هوسران تقلیل میدهد. این لحظه بزرگترین ضربه را به مفهوم «مێردەزمه» و ماهیت جادویی کَل میزند و میتواند برداشت منفی از فیلم ایجاد کند. اگر کَل پس از انسان شدن، با حسرت و اندوه، یا حتی با یک نگاه پر از آرزو به زن نگاه میکرد و سپس ناپدید میشد، بسیار تأثیرگذارتر بود تا اینکه بلافاصله درخواست همراهی کند و این تصور را ایجاد کند که هدفش از ابتدا تصاحب زن و هویت انسانی افشین بوده است. این پایان، حس پوچی و بیمعنایی را در مخاطب ایجاد میکند و به جای رضایت، سوال و گیجی باقی میگذارد.
پایان باز فیلم، با تصویر همسر، فرزند، خرگوش، و گربه سیاه، مرموز و تأملبرانگیز است. اما این پایان، به دلیل فقدان انسجام در قوانین جادویی و نبود ارتباط عاطفی، بیشتر گنگ است تا عمیق. پایانهای باز در رئالیسم جادویی، لایههای معنایی عمیقی دارند، اما در «اهلی»، این پایان بیشتر به ترفندی جشنوارهای شبیه است. مخاطب نمیداند قوانین این دنیای جادویی چیست و چه چیزی کَل را به موجودی فریبکار تبدیل کرده است. این ضعف در «منطق درونی جهان جادویی» (Internal Consistency) باعث میشود که مخاطب نتواند با قواعد بازی همراه شود.
حضور گربه سیاه در نمای پایانی، ابهامی در تبدیل کَل به گربه سیاه و یا ادامه جادو را به سبک فیلم جی مانجی Jumanji نشان می دهد، گربه همواره در ذهن شفاهی مردم کردستان مرموز و با دنیای جنیان و جادو همراه است. اگرچه قصد ایجاد حس ادامهدار بودن یا چرخه را دارد، اما به شدت ناگهانی و بدون منطق درونی است. اگر کل به هویت انسانی خود دست یافته، چرا باید دوباره به حیوانی (گربه) تبدیل شود و اگر نیست چرا باید گربه سیاه نشان داده شود؟ این حرکت بیشتر شبیه به یک تلاش برای ایجاد غافلگیری پایانبندی است تا یک نتیجه منطقی از روایت و یا نشان از بی توجهی در ساخت و پایان بندی فیلم و فیلمنامه را دارد.
۳ – شخصیتپردازی و اجرا: سایههایی در مه
شخصیتها در «اهلی»، بیشتر در حد تیپ باقی میمانند تا شخصیتهای عمیق و چندوجهی. افشین، با وجود تلاشی برای نمایش تنهایی و انزوایش، به دلیل دیالوگهای محدود و واکنشهای گاه متناقض، به عمق لازم نمیرسد. ترس ناگهانی او از مرگ، بدون پیشزمینهای قوی، از تأثیرگذاری بازیگری میکاهد. شخصیت کَلِ جادویی، که پتانسیل بالایی برای ایجاد جذابیت و رمزآلودی دارد، نیز به دلیل عدم وضوح در انگیزهها و عملکردش، به یک نیروی غیرمنطقی تقلیل مییابد.
طبق نظر لیندا سیگر در Creating Unforgettable Characters (1990)، شخصیتها باید انگیزههای روشن، قوس شخصیتی و عمق احساسی داشته باشند. «اهلی» در زمینه شخصیتپردازی، با چالشهای جدی روبروست که مانع از همدلی عمیق مخاطب با کاراکترها میشود.
افشین: افشین بهعنوان قهرمان معرفی میشود، اما اطلاعات کمی دربارهاش داریم. او شخصیتی تنها است که درگیر فقدان همسرش است و تلاش بازیگر برای نمایش غم و اندوه قابل تحسین است. ترانه “بیبی خانم” میتوانست نشانه عشقش باشد، اما فیلم فرصت نشان دادن این عشق را نمیدهد. قوس شخصیتی افشین به درستی شکل نمیگیرد. او از یک سو عاشقپیشه و فداکار به نظر میرسد و از سوی دیگر در لحظه آخر از مرگ میترسد و عقبنشینی میکند. این ترس و عقبنشینی، هرچند انسانی است، اما با تصویر یک عاشق فداکار که تا این حد پیش رفته، در تضاد قرار میگیرد. اگر قصد فیلم نشان دادن ماهیت پیچیده انسان و ناتوانی در فداکاری مطلق بوده، نیاز به عمق بیشتری در پرداخت این تردید و ترس داشت.
در نهایت، او به جای فداکاری مطلق، به راه حل دوم، یعنی تبدیل به حیوان تن میدهد که این خود میتواند یک نوع انکار ماهیت انسانی باشد نه یک فداکاری تمامعیار. لهجه کُردی متفاوت افشین با همسر و کَل و مردم منطقه، یک ضعف اجرایی است که میتواند از ارتباط عمیق مخاطب (مخصوصاً کُردها) با شخصیت بکاهد و حس عدم اصالت را ایجاد کند. جزئیات منطقهای و لهجه برای یک اثر با ریشههای بومی حیاتی است.
اگر شخصیت افشین از ابتدا به گونهای پرداخت میشد که مخاطب انگیزههای واقعی او را در کمک به کَل درک میکرد یا پیشینهای عمیقتر از عشق و رنج او نمایش داده میشد، فداکاری یا حتی ترس او در لحظه آخر، باورپذیرتر و تاثیرگذارتر میشد.
کَلِ جادویی (مێردەزمه): در اسطورههای کردی، «میردزمه» موجودی جادویی با ریشههای اساطیری بسیار کهن است که برای آزمودن شجاعت، اخلاق، یا خرد انسانها بهصورت حیوان یا انسان ظاهر میشود و معمولاً خیرخواه است و آزمونهای اخلاقی دارد. در «اهلی»، کَل جادویی فریبکار به نظر میرسد و آزمونش گنگ میماند، که این خود انحرافی از خاستگاه اسطورهای آن است و به جای تقویت، به ابهام شخصیت میافزاید.
اگر زمینهسازی فرهنگی بیشتری از آیینهای کردستان یا باور به ارواح کوهستان صورت میگرفت، کَل به «مێردەزمه» اصیل نزدیکتر میشد و باورپذیری شخصیت جادویی را تقویت میکرد.
کَل در اهلی، بهعنوان موجود آزمونگر یا ضدقهرمان معرفی میشود، اما انگیزهها و قوانینش مبهماند. این شخصیت، نقطه ثقل عناصر فانتزی فیلم است و حضور او از نظر بصری جذاب است. اما رفتار او از منطق درونی مشخصی پیروی نمیکند. او گاهی قدرتی مطلق دارد (زنده کردن مرده، ایجاد صحنه تزئین شده با یک بشکن) و گاهی دچار ترس و محدودیت میشود (ترس از بریده شدن سر، یا عدم توانایی در تبدیل کامل خود به موجودی انسانی با سر کل). تناقض در قدرت و اهداف او، شخصیتش را کمی گنگ میکند.
اگر مێردەزمه قرار است “مرد آزما” باشد، هدف آزمایش او از افشین چیست؟ آیا میخواهد فداکاری او را بسنجد؟ اگر چنین است، افشین در این آزمون مردود میشود، اما کَل همچنان به او یک گزینه نجاتبخش (تبدیل به حیوان) میدهد. این عدم شفافیت در هدف آزمایش و تضاد با مفهوم “مرد آزما” است که بر سنجش شجاعت و اخلاق تأکید دارد.
همانطور که کریستوفر وگلر در سفر قهرمان اشاره میکند، حتی موجودات جادویی نیز باید دارای منطق و اهدافی درونی باشند.
در پایان، کَل پس از رسیدن به هویت انسانی، به سرعت از زیبایی همسر افشین تعریف کرده و خواستار همراهی زن میشود که این رفتار، از یک موجود جادویی با اهداف والا، بعید به نظر میرسد و بیشتر شبیه به وسوسه یا سوءاستفاده است. اگر بگوییم برای آزمایش زن این موضوع را مطرح میکند ما نتیجه آزمایش و پاداش و قصه او را نمیبینیم. این امر، ماهیت “میردزمه” را که در افسانههای کُردی برای آزمایش انسانها میآید، خدشهدار میکند و او را به شخصیتی صرفاً هوسران و فرصتطلب تقلیل میدهد.
اگر تناقضات در قدرت و اهداف کَل برطرف میشد و رفتارش با قوانین درونی دنیای جادویی که خود خلق کرده، همخوانی داشت، این شخصیت میتوانست حضوری به مراتب قویتر و معنادارتر در فیلم داشته باشد.
زن (همسر افشین): این شخصیت، منفعلترین کاراکتر فیلم است. او پس از زنده شدن، هیچ خاطرهای از قبل ندارد و فقط با کمی تعجب از وضعیت خود در آن موقعیت میپرسد و صرفاً به عنوان یک ابزار داستانی عمل میکند. بیتفاوتی کامل او به بازگشت از مرگ، دیدن موجود جادویی، و حتی تصمیم همسرش برای فداکاری، و منفعل ماندن او از باورپذیری شخصیتش به شدت میکاهد. انفعال او از نظر دراماتیک، یک ضعف بزرگ است و مانع از شکلگیری یک رابطه عمیق بین او و افشین میشود. ما حتی از طریق کَل میفهمیم که همسر افشین قبل از مرگ حامله بوده است اما نمیدانیم که آیا تولد نوزاد باعث مرگ همسر شده است یا امر دیگری. اگر زن واکنشهای واقعگرایانهتری به بازگشت از مرگ و وقایع پیرامون خود داشت (مثلاً ترس، گیجی، یا حتی انکار)، از حالت ابزار داستانی خارج شده و به شخصیتی فعال و انسانی تبدیل میشد که به عمق داستان میافزود.
۴ – فرم و زیباییشناسی بصری: تزئینات فاقد عملکرد
فیلمبرداری اثر، به ویژه در صحنههای شب و در قبرستان، از کیفیت بصری بالایی برخوردار است. نورپردازی فانوسها و ریسههای لامپ، فضایی وهمآلود و جادویی و شاعرانه خلق میکند که از نقاط قوت فیلم است. نورپردازی نیز به خوبی از تاریکی و نورهای شهری برای خلق حس تعلیق و جادو بهره میبرد. استفاده از جلوههای ویژه برای تبدیل کَل به انسان، با وجود محدودیتهای سینمای کوتاه، قابل قبول است و به باورپذیری عنصر فانتزی کمک میکند.
اما برخی از این عناصر بصری، به جای تقویت روایت، صرفاً جنبه تزئینی پیدا میکنند و فاقد کارکرد روایی هستند. به عنوان مثال، وان حمام در خانه افشین که با سبک زندگی و طبقه اجتماعی او همخوانی ندارد، یا نردبان تزئین شده یا شمعدانها و شمعهای سالمی که روشن نیستند در قبرستان که هیچ کارکرد روایی ندارند. این انتخابهای بصری، به جای خلق واقعیتِ دراماتیک، به سورئالیسم بدون منطق درونی نزدیک میشوند. اگر این عناصر دارای کارکرد نمادین یا روایی مشخصی بودند و با جزئیات بصری، جهان فیلم را یکپارچهتر میکردند، تاثیرگذاری بصری فیلم به مراتب افزایش مییافت.
طراحی صحنه و لباس کَل: تبدیل کَل به موجود انساننما با سر کَل، ایدهای جذاب است که مرز بین واقعیت و خیال را به خوبی نشان میدهد. لباسهای کَل نیز به این شخصیت جلوهای خاص میبخشد. با این حال، تناقض در رفتار و قدرت کَل، مانع از این میشود که این طراحی بصری به یک عمق شخصیتی منجر شود و در نهایت، شخصیت او را مخدوش میکند.
همواره این سوال باقی میماند چگونه کَل میتواند مانند انسان حرف بزند، بر پا بایستد، ویولون بنوازد، کت و شلوار و جلیقه بپوشد اما برای تبدیل شدن کامل به انسان محتاج افشین میماند؟ فانوسهای صحنه قبرستان، صرفاً برای زیبایی بصری اضافه شدهاند، نه بر اساس منطق داستانی. طراحی صحنه در صحنهی مهمانی گورستان، با آن نردبان تزئینی و نورپردازی مصنوعی، بیش از آنکه استعاری باشد، در دام زیباشناسی گلدرشت افتاده است. در حالی که در نمادپردازی تصویری، فرم باید تابع معنا باشد نه برعکس.
استفاده از موسیقی: موسیقی کُردی “بیبی خانم” از سید علی اصغر کردستانی، در صحنه خانه افشین، به ایجاد فضای بومی کمک میکند و میتواند نشانهای از عشق افشین به همسرش باشد. اما استفاده از ویولون توسط کَل در صحنه قبرستان، اگرچه تلاش برای افزودن به فضای فانتزی است، اما میتواند کمی تصنعی به نظر برسد. موسیقی متن اختصاصی با حال و هوای فانتزی/اساطیری و در عین حال بومی، میتوانست به عمق بخشیدن به احساسات و اتمسفر فیلم کمک شایانی کند.
نمادها:
• کَل/قوچ: میتواند نماد قدرت، غرور، و در اساطیر کُردی “مرد آزما” باشد. در اینجا، تبدیل آن به انسان و سپس گرفتن ماهیت انسانی از افشین، نماد قدرت و امتحان الهی یا نیروهای ماورایی است.
• زنگوله: نماد هشدار، و شاید نماد “قید و بند” یا “ماهیت حیوانی” است که با باز کردن آن، مسیر تحول باز میشود.
• پینوکیو: ( عروسک دست ساز در کنار وان حمام ) نمادی از “تحول” یا “راستگویی” است. میتواند به معنای “تبدیل شدن” یا “خواستن برای انسان شدن” باشد، و شاید نماد “دروغ” (عدم صداقت در نیت اولیه افشین) یا “سفری برای انسان شدن واقعی” باشد.
• خرگوش سفید: اگرچه کارگردان اشاره کرده که این حیوان “هر حیوانی که در درون افشین باشد” است، اما ارتباط آن با ویژگیهای افشین در فیلم به درستی نشان داده نمیشود. نماد خرگوش در روانشناسی به تمایلات جنسی اشاره دارد که با توجه به فداکاری افشین برای همسرش، این نمادگذاری در فیلم توجیه مناسبی نمییابد و میتواند به ابهام در شخصیتپردازی منجر شود. اگر فیلم نشانههایی از ویژگیهای “درونی” افشین را ( ترس، سکوت، تسلیم، تمایلات جنسی و … ) که به خرگوش ارتباط داشت، نمایش میداد، این نمادگذاری قویتر میشد. حضور خرگوش تنها یک سورپرایز تصویری برای پایان است، بیعمق و بیجذر و مد.
• گربه سیاه: در پایان فیلم دیده میشود که میتواند همان کَل جادویی یا مرتبط به دنیایی جادو باشد که دوباره حضور یافته است. این پایان باز میتواند حس ادامهدار بودن داستان یا چرخهی طبیعت را منتقل کند، اما به دلیل عدم منطق درونی برای تغییرات پیدرپی کَل و نبود ارتباط معنادار با گربه در طول فیلم، کمی گنگ به نظر میرسد.
۵ – ژانرشناسی: سرگردان میان افسانه، رئالیسم جادویی، فانتزی و سورئال
«اهلی» در تلاش است تا همزمان ویژگیهای چند ژانر را در خود جای دهد که این موضوع میتواند هم نقطه قوت و هم نقطه ضعف آن باشد.
• افسانه: افسانهها (Myths) ریشههای عمیقی در فرهنگ و تاریخ بشر دارند و معمولاً شفاهی و سینه به سینه منتقل میشوند. عناصر ماوراء طبیعی، خدایان، قهرمانان فوقالعاده و حوادث خارقالعاده در آنها نقش کلیدی دارند. افسانهها داستانهایی فرهنگی با کهنالگوها (قهرمان، آزمون، شروط مرموز، موجود جادویی) اغلب به دنبال توضیح پدیدههای طبیعی یا بیان ارزشها و باورهای یک جامعه هستند و هدف اصلی آنها معمولاً آموزنده و اخلاقی است.
«اهلی» از ریشههای افسانهای کُردی، به ویژه مفهوم “مێردەزمه Merdazme” (مرد آزما) الهام گرفته است. قهرمان با نیت خیر (مثل نجات موجود از خطر) پاداش میگیرد. اما فیلم در پرداخت “آزمایش” و “هدف اخلاقی” آن، با چالش روبروست. نیت افشین از گرفتن کَل مشخص نیست؛ آیا قصد کشتن آن را داشته؟ بیشتر شبیه به دزدی است تا نجات. هیچ اقدام نجاتبخشی (مانند نجات کَل از دام یا خطر) از سوی او صورت نگرفته است که مستحق چنین پاداشی باشد. عدم وجود یک هدف اخلاقی روشن و نتیجه مشخص از آزمایش، آن را از ساختار کلاسیک یک افسانه دور میکند و موجب میشود که ارتباط این داستان با مفهوم مێردەزمه، سست و ضعیف به نظر برسد. حتی در پرداخت به این شخصیت، از جنبه آموزنده و اخلاقی آن فاصله میگیرد و آن را به موجودی فریبکار تبدیل میکند که با ماهیت اسطورهای «مێردەزمه» همخوانی ندارد. یک فیلم افسانهای موفق، باید ریشههای اسطورهای خود را حفظ کند و پیامی عمیقتر از صرف یک داستان جادویی ارائه دهد. در «اهلی»، این بُعد کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
اگر افسانه را پیرو نظام کهنالگوها و روایت اسطورهای بدانیم، فیلم فاقد سفر قهرمان و تحول روانی است.
• رئالیسم جادویی: رئالیسم جادویی، عناصری از ماوراء طبیعی را در بستری واقعگرایانه و به طور طبیعی و بدون تعجب شخصیتها از آن وارد میکند.
• جادو بخشی عادی اما مرموز از زندگی مردم است و گویی این پدیدهها بخشی از واقعیت روزمرهاند. «اهلی» از این منظر، عناصری را در خود دارد. ( اما فیلم در حفظ “عدم تعجب” شخصیتها موفق نیست. افشین در ابتدا از کَل شاخدار متعجب و ترسیده است و حتی زن در مواجهه با کَل تعجب میکند و پی در پی می پرسد که ما این جا چه کار می کنیم؟. این واکنشها، با منطق رئالیسم جادویی که در آن، امور جادویی بخشی عادی اما مرموز از زندگی محسوب میشوند، در تضاد است. همچنین، ورود ناگهانی و بدون توجیه منطقی عناصر جادویی (مانند خرگوش و گربه ) به جای اینکه بخشی طبیعی از زندگی باشد، بیشتر حس سورئال بودن را القا میکند. برای مثال، در «پنلابیرنت . هزار توی پن ۲۰۰۶» اثر گییرمو دلتورو، عناصر فانتزی و جادویی به گونهای با واقعیت درهمتنیدهاند که مخاطب با قهرمان در دنیای فانتزی او زندگی میکند یا در فیلم «عمو بونمی که زندگیهای گذشتهاش را به یاد میآورد ۲۰۱۰» هیچ کس از بازگشت همسر فوت شده و روح میمون شده پسر شخصیت داستان تعجبی نمیکند و بسیار عادی با آنها روبهرو میشوند.
در رئالیسم جادویی، جادو باید بهصورت طبیعی و بدون توضیح اضافه در جهان واقعی جریان داشته باشد (مثل آثار مارکز). همچنین جادو باید استعارهای از مسائل اجتماعی یا روانشناختی باشد اما در «اهلی»، جادو بیشتر تزئینی است و محدودیتهای قدرت کلِ شاخدار مبهم است. چرا کَل، ابتدا میگوید «هر آرزویی دارید بگویید» ولی بعد شرط میگذارد که قبر باید پر شود؟ اگر میتواند مرده را زنده کند، چرا نمیتواند بدون شرط این کار را انجام دهد؟ و وقتی شرط میگذارد چرا دوباره آن را به فراموشی میسپارد؟
در رئالیسم جادویی، جادو باید در بستر روزمره، بیتوضیح، و با واکنش عادی شخصیتها ظاهر شود. در اینجا، جادو غریب است، تحمیلی است، و پرسشبرانگیز. همین امر فیلم را بیشتر به فانتزی نمادین نزدیک میکند تا رئالیسم جادویی یا افسانه.
زن زندهشده، بیهویت، بیحافظه ظاهر میشود. این میتوانست نشانهای از یک تم روانشناختی یا مرگآگاهی باشد؛ اما با بیعملی مطلق و بیتفاوتی کامل ادامه مییابد. در رئالیسم جادویی، شخصیتها ممکن است به جادو واکنشی نشان ندهند، اما باید دارای قوس عاطفی، ذهنی یا نمادین باشند. این زن هیچکدام را ندارد.
• فانتزی: خود کارگردان در مصاحبهای، فیلم را فانتزی میداند. فیلمهای فانتزی اغلب دنیایی خیالی با قوانین خاص خود خلق میکنند که میتواند شامل موجودات جادویی و اتفاقات خارقالعاده باشد. قهرمانان با چالشهای بزرگ روبرو میشوند و نبرد خیر و شر واضح است.
• «اهلی» با حضور کَل جادویی و دگردیسی و تحولات غیرطبیعی، به ژانر فانتزی نزدیک است. اما فانتزی موفق نیازمند خلق یک منطق درونی برای دنیای جادویی خود است. قوانین جادوی کَل در این فیلم، متغیر و بدون قاعده مشخصی است. گاهی قادر به زنده کردن مرده است، گاهی از بریدن سرش میترسد و گاهی نیاز به زمان طولانی برای تغییر ماهیت دارد و گاهی با یک بشکن همه چیز را آماده میکند. این عدم انسجام در قوانین جادو، از قدرت فانتزی فیلم میکاهد. اگر فیلم به سمت فانتزی حرکت میکرد، نیاز به تعریف روشنتری از قوانین جادویی و محدودیتهای کَل داشت، مانند محدودیتهای “غول چراغ جادو” در افسانهها که تعداد آرزوها را مشخص میکند. این جا مخاطب نمیداند چرا کَل میتواند این کار را انجام دهد، محدودیتهایش چیست، و انگیزه نهاییاش چیست؟ این ابهام، فانتزی فیلم را تضعیف میکند و به سمت سورئالیسم سوق میدهد، جایی که منطق روایی اهمیت کمتری دارد. اگر قوانین تغییر شکل و قدرتهای کَل مشخصتر میبود، فیلم بیشتر به یک فانتزی اصیل نزدیک میشد.
• سورئال: طبق نظر آندره برتون در مانیفست سورئالیسم(۱۹۲۴)، سورئالیسم به کاوش ناخودآگاه و تصاویر غیرمنطقی میپردازد. عناصری مثل برکه ناگهانی یا گربه سیاه به سورئالیسم نزدیکاند (اما فقدان پیوند با ناخودآگاه شخصیتها، سورئالیسم را ضعیف میکند. این عناصر بیشتر تزئینیاند تا معنادار.
برخی عناصر فیلم، به دلیل فقدان منطق درونی و تاکید بر تصاویر نامتعارف، به سورئالیسم نزدیک میشوند. (عناصری مانند طراحی صحنه نامتعارف در قبرستان (فانوسهای خودبهخود روشن، نردبان بیکاربرد)، یا تغییرات ناگهانی و بیدلیل در مکانها (برکه آب در قبرستان که در صبح و بعد از تغییر هویت کل و افشین ظاهر میشود)، بیشتر حس سورئال را به مخاطب منتقل میکنند. سورئالیسم معمولاً به دنبال برهم زدن منطق روایی و ایجاد حس ناخودآگاه است، اما در «اهلی»، این عناصر بیشتر شبیه به ضعف در طراحی صحنه و عدم توجیه منطقی روایی به نظر میرسند تا یک انتخاب آگاهانه برای ایجاد فضای سورئال.)
«اهلی» در تلاش است تا ترکیبی از این ژانرها باشد، اما در هیچ کدام از آنها به طور کامل و موفقیتآمیز جای نمیگیرد. این فیلم بیشتر به سمت یک فانتزی خام با عناصری از افسانه و سورئالیسم حرکت میکند، اما عدم انسجام در قوانین جادو، عدم توسعه مناسب شخصیتها و ضعف در حفظ باورپذیری، مانع از آن میشود که به یک اثر قدرتمند در این ژانرها تبدیل شود.
«اهلی» در میانه افسانه، رئالیسم جادویی، و فانتزی معلق است. نه انسجام افسانهای مردآزما را دارد، نه باورپذیری رئالیسم جادویی، و نه جهانسازی فانتزی.
به نظر میرسد موفقیت های گاهوبیگاه فیلم در جشنوارهها به خاطر ژانر فیلم بوده است، چرا که در سینمای کوتاه ایران، آثار فانتزی و جادویی کمتر ساخته میشوند و همین رویکرد، آن را در جشنوارهها مورد توجه قرار میدهد، اما این به معنای موفقیت کامل، در پرداخت ژانر نیست و در رقابت با آثار فانتزی موفق جهانی، دچار ضعف است.
۶. ارزیابی نهایی و جمعبندی: پتانسیلی ناتمام
«اهلی» از لحاظ ایده، جسارت در تلفیق ژانرها، و بهرهگیری از فضای فولکلور کردی، تلاش قابلاحترامی است. اما این تلاش در لایه روایت، شخصیتپردازی، منطق روایی و فرم سینمایی، انسجام و پختگی لازم را نیافته است.
فیلم بهجای آنکه «داستانی» تعریف کند، درواقع «رویدادی» را ثبت میکند. هیچ مسیر دراماتیک منسجمی وجود ندارد که بر پایهی اصول کلاسیک درام ( طرح، گره، نقطه عطف اول، بحران، نقطه عطف دوم، اوج، گرهگشایی) حرکت کند. تعلیقها از نوع بیرونیاند، نه درونی، و شخصیتها هیچ قوس (Arc) مشخصی را طی نمیکنند.
باورپذیری در ژانرهای جادویی به انسجام درونی و پذیرش عناصر غیرعادی توسط شخصیتها بستگی دارد. در «اهلی»، باورپذیری به شدت ضعیف است. اگر بر این جزئیات دقت بیشتری میشد، میتوانست به اثری به مراتب قویتر و ماندگارتر تبدیل شود. به عنوان مثال:
• پیشینه افشین: افزودن فلاشبکهایی کوتاه از زندگی افشین با همسرش، میتوانست عمق عاطفی بیشتری به فداکاری او بدهد و ارتباط مخاطب با شخصیت را تقویت کند.
• قوانین جادویی: مشخص کردن قوانین تغییر شکل و قدرتهای کَل میتوانست به باورپذیری جهان جادویی کمک کند. این قوانین میتوانستند بر اساس اسطورههای کردی باشند، اما با وضوح بیشتری در فیلمنامه تبیین شوند.
• انگیزه کَل: اگر کَل نیت خیرخواهانهتری داشت یا آزمون او هدف مشخصتری (مانند سنجش فداکاری واقعی یا رهایی از تنهایی) داشت، شخصیت او از ابهام خارج میشد. به جای یک درخواست هوسآلود در پایان، کَل میتوانست پس از انسان شدن، با حسرت یا اندوه از افشین یا همسرش جدا شود، که تأثیرگذاری بیشتری داشت.
• پایان: جایگزینی پایان مبهم با صحنهای که همسر افشین (پس از بازگشت) به نوعی متوجه هویت خرگوش (افشین) شود یا با او ارتباط عاطفی برقرار کند، میتوانست پایانی پرمعناتر و کمتر پوچگرایانه ایجاد کند. پایان میتوانست نشان دهد که عشق واقعی حتی در تغییر شکل نیز میتواند زنده بماند.
«اهلی» با تمام نقاط قوت و ضعفش، اثری است که جای تأمل دارد. این فیلم نشان میدهد که سینمای کوتاه ایران، به خصوص در ژانرهای کمتر تجربه شده مانند فانتزی، پتانسیل بالایی برای روایت داستانهای بومی با رویکردی جهانی دارد. اما برای رسیدن به اوج، نیاز به دقت بیشتر در پرداخت جزئیات، انسجام روایی، و تعمیق شخصیتها دارد تا بتواند از مرزهای یک ایده جذاب فراتر رفته و به یک اثر ماندگار تبدیل شود.