● محل تـولد: مشهد
● درگـذشت: ۲۵ مرداد ۱۴۰۱ در تهران
زندگینامه، آثـار و سوابق هنری
وی نقاش و مجسمهساز ایرانی است. او دورهٔ دبستان را در شهر مشهد گذراند. در نوجوانی پدر و مادرش درگذشتند و او که فرزند ارشد بین هفت خواهر و برادر بود، برای کار به تهران رفت. او در سال ۱۳۱۸ ازدواج کرده است. غلامرضا رحیمزاده ارژنگ مجسمهساز ایرانی پسر خالهٔ وی است. از آثار وی میتوان به مجسمه تمام قد فردوسی، در آرامگاه وی در توس، نیم تنه یپرم خان، در موزه کلیسای ارامنه در جلفای اصفهان، نیم تنه جبار باغچه بان، در مدرسه ناشنوایان تهران، نیم تنه لیمجی مانوکچی زرتشتی، بانی معافیت زرتشتیان از پرداخت جزیه در زمان شاه عباس دوم، در مدرسه انوشیروان تهران، نقش برجسته بهرام گور و خسروپرویز، در ورودی کاخ ابیض و همچنین؛ تندیس ۱۲ فیلسوف، شاعر و سلطان ایرانی، مانند اشک اول، فردوسی، حافظ، سعدی، نادر شاه افشار، یعقوب لیث صفاری و… در پارک ملت مشهد اشاره کرد. او هم دوره و دوست صمیمی استاد علی اکبر صنعتی است. وی میگوید: در مدرسه بچه آرام و ساکتی بودم و خط و نقاشیام بد نبود. بنابراین وقتی بچههای کلاس طراحی، از زیر میز کاغذهایشان را به من دادند تا به جای آنها از مدل نقاشی کنم، نتوانستم نپذیرم. معلم ما، آقای شیخی، که آدم زرنگی بود متوجه ماجرا شد، چون دید تمام ۱۵ طرح، از یک زاویه کار شده با تعقیب زاویه طراحیها فهمید که همه آنها کار من بوده است. در نتیجه به همه بچهها نمره ۱۷ – ۱۸ داد و به من صفر! در سالهای نوجوانی، به فاصله کوتاهی هم پدر و هم مادرم را از دست دادم. البته وضع مالی پدرم بد نبود، اما ما هفت خواهر و برادر بودیم و من که فرزند ارشد بودم به ناچار ترک تحصیل کردم و به تهران آمدم.
مصـاحبه با استاد
مجسمهساری شما از کجا شروع شد؟
من بعد از آمدن به تهران، در کارگاه مجسمهسازی پسرخالهام، پشت مدرسه سپهسالار، در کوچه اعتبار، مشغول کار شدم و این سرآغاز راهی بود که آینده مرا تعیین کرد. پسر خاله من، غلامرضا رحیم زاده ارژنگ، در دانشگاه کیف، در شوروی سابق، نقاشی و مجسمهسازی خوانده بود و معروفترین اثرش، مجسمهای است که در میدان حر نصب شده است.
علاقه شما به مجسمهسازی از همین کارگاه آغاز شد؟
البته پیش از آن هم من به کارهای هنری علاقه داشتم، اما اینجا شکل جدی تری به خود گرفت. در نتیجه با اینکه من اوایل، کارهای گوناگونی مثل: خرید، نظافت و… را در کارگاه انجام میدادم اما به مرور وقتی پسرخالهام متوجه علاقه و استعداد من شد کمکم کرد. به این ترتیب که علاوه بر تحصیل در مدرسه شبانه، شاگرد مخصوص خودش شدم و او هنرهای گوناگونی مثل: نقاشی، طراحی، مجسمهسازی و قلم زنی روی سنگ را به من آموخت و پس از چند سال هم مرا برای سفری به لبنان و اروپا فرستاد. ابتدا به ترکیه رفتم که آنجا هم پسرخالهای داشتم به نام عابدین ایتیل، که پروفسور زبانهای کهن بود و ۱۴ زبان مختلف، شامل زبان زنده مثل: فرانسه، انگلیسی، آلمانی، اسپانیایی، ایتالیایی را میدانست. وی هر چند وقت یک بار برای تدریس زبانهای کهن کشورهای مختلف مثل: چین و هند به آن کشورها سفر میکرد. از طریق ایشان پایم به دانشگاه آنکارا باز شد و در کلاسهای رشته مجسمهسازی آنجا به صورت مستمع آزاد شرکت میکردم. پس از آن به فرانسه و ایتالیا رفتم. در فرانسه به کلاسهای دانشگاه بوزار پاریس میرفتم که دانشگاه هنری بسیار معروفی بود. در ایتالیا هم دو کارخانه خیلی معروف ریختهگری و مجسمهسازی بودند که مثلا یکی از کارهای مهمشان این بود که ماکت هر مدلی را در هر اندازهای که میخواستید بزرگ میکردند. ماکت مجسمه نادر را هم که در حال حاضر در باغ نادری مشهد نصب است، به آنجا دادند که در این ابعاد بزرگ شد. در لبنان برای تماشای جشنواره جهانی بعلبک رفته بودم که هر ساله به مدت ۴۰ روز برگزار میشد و هنرمندان بسیاری از سراسر دنیا در آن شرکت میکردند. در آنجا میهمان برادران بسجوس (میشل و آلفرد)، مجسمهسازان مدرنیست مشهور لبنانی بودم و در مدت اقامت، طبق قراردادی که از سوی سفارت لبنان با من بسته شد، تصویری از یک شاعر لبنانی به سبک کلاسیک با سنگهای بیروتی تهیه کردم که به خاطر آن برنده هزار پوند لبنانی شدم.
پس از بازگشت به ایران چه کردید؟
نخستین کارم که به سفارش دکتر میمندی نژاد، رئیس وقت دانشکده دامپزشکی انجام شد، طرح یک مادیان با کرهاش و یک گاو با گوسالهاش در حال شیر خوردن بود که با ابعاد طبیعی، از ورق مس به شیوه ایرانی ساخته شد و هنوز هم جلوی درب ورودی این دانشکده قرار دارد. سپس در سال ۱۳۴۷، مجسمه تمام قدی به وزن ۵/ ۲ تن از جنس برنز، از دو فوتبالیست ساختم که یکی بین زمین و هوا در حال برگردان زدن بود و دیگری هم میخواست همان توپ را با سر بزند. این مجسمه را که توریستهای انگلیسی میخواستند از من بخرند، به سفارش دانشکده جندی شاپور اهواز ساختم و در میدان فوتبال آن نصب شد ولی نمیدانم هنوز هم هست یا نه.
کارهای مهم دیگری که داشتید چه بوده است؟
در ۱۶ سالگی، در کاخ سعدآباد کار میکردم و برای نمای شمالی و جنوبی آنجا دو چراگاه آهو به صورت نیم دایره با سنگ سفید به طول ۱۵ متر و ارتفاع ۷ متر ساختم که متاسفانه چندسال پیش دیدم که آن را از بین برده و بجایش سنگ سیاه گذاشتهاند.
پس از آن در سال ۱۳۲۴، به درخواست شرکتی از چکسلواکی و زیرنظر گروه مهندسان آن، طرحهایی را از سنگ سفید، برای نماهای اطراف ساختمان وزارت دادگستری با سوژههای عدالت و برابری شامل: انوشیروان و بقیه لوتوسها، گچ بریها و همچنین شیرهایی که با مار بوآ میجنگند، در طول ۳ سال کار کردم.
آیا در آن سالها زندگی شما فقط از این راه میگذشت؟
نه، من سال ۱۳۱۸ ازدواج کردم و پس از آن با برادرخانمم که خیلی به من علاقه داشت مغازهای را به نام پاپانوئل در خیابان کاخ باز کردیم. این مغازه را که سردرش سنگ مرمر سیاه و بسیار لوکس بود از فردی کلیمی به نام رشیتان؛ ماهی ۱۰۰ تومن اجاره کردیم. در آغاز، کار طراحی دفترچههای رسم و خاطرات ۳ مدرسه را انجام میدادیم. بدین نحو که با گروهی از جوانان فامیل تا ۲ و ۳ نیمه شب دورهم میگفتیم و میخندیدیم و کار میکردیم. بعد، صبح یک گونه اسباب بازی و دفترچههای خاطرات و رسم و نقاشی را که درست کرده بودیم، به مغازه میبردیم. دفترچه نقاشیهای ارژنگ هم که ویژه دوره دبستان و راهنمایی بود، محصول همین دوره است. در نتیجه پس از مدت کوتاهی درآمد ما به روزی ۴۰۰-۳۰۰ تومان رسید. در صورتی که آن موقع اغذیه فروشیها به زور روزی ۱۰۰ تومان فروش میکردند. البته در این مغازه، بیشتر درآمد ما از نقاشی بود. روزی یک بوم پخته کار میکردیم و بین ۶۰ تا ۸۰ تومان میفروختیم که البته گاهی هم بیشتر میدادند. عمدتاً هم تصاویر ائمه اطهار را میخواستند که چون صورت نباید میکشیدم کار سادهای بود و با دوتا خط حرکت را القا میکردیم. طراحی هرکدام از این تصاویر هم بیشتر از ۱۰ دقیقه طول نمیکشید. سالها بعد، پیش از سفر دومم به اروپا قرار شد شهرکی را به نام: کوی مکانیر، در سعادت آباد که آن موقع کاملاً بیابانی بود برای پرسنل کارخانجات ونک که مدیرعامل آن، جهانگیر آهی از دوستان صمیمی من بود بسازم. ما ۴ سال در آنجا چادر زدیم و شبانه روز کار کردیم. در این مدت، تنها هم صحبت من سید ضیاءالدین طباطبایی، نخست وزیر پیشین ایران بود. وی املاک زیادی شامل هزاران متر زمین، قلعهای بزرگ و معدن سنگ سبز در کوه عبدل آباد در آن منطقه داشت. البته چند تن از کلیمیان معروف هم مثل: مشفق و عبده نیز باغهای ۵۰ – ۴۰ هکتاری در آنجا داشتند. آن موقع زمین متری ۲۵ هزار تومان بود. سید ضیاء که آن موقع حدودا ۶۰ ساله و دو برابر من سن داشت خرگوش پرورش میداد و گهگاهی به من سر میزد بعلاوه شبهای جمعه هم مرا برای صرف چای نعناع پیش خود دعوت میکرد.
سفر دوم شما به اروپا کی بود؟
سال ۱۹۵۸، به همراه دو تن از دوستانم: جهانگیر آهی، مدیرعامل کارخانجات ونک ومحمد صادق پویانی، رئیس نمایندگی ایرفرانس در تهران، به این سفر رفتم. در اصل هدفم دیدار از نمایشگاه بزرگ بینالمللی بروکسل بود اما چون زودتر رفته بودیم، فرصت زیادی داشتیم و بنابراین از موزهها، گالریها و سایر مکانهای هنری حدود ۱۰ کشور دیگر هم بازدید کردیم. ازجمله نمایشگاه Jayan در رم جدید، سازمان مسکوکات جانسون در میلان که طراحی تمام سکههای ایران در آنجا انجام میشد، گالری Pierro در اسکاتلند و کمپوزیسیونهای پیکاسو در فرانسه و…
کلاً در سفرهایی که به خارج داشتید چه چیزهایی آموختید که در ایران آن را فرا نگرفته بودید؟
مهمترین نکته این بود که دیدم آنها خیلی به آناتومی دقت میکنند. درصورتی که ما چنین توجهی نداریم و مثلاً یک چوب را گچ اندازی کرده و کار میکنیم. یا برای خیلی کارها از یونولیت استفاده میکنند که من این مورد را در کارگاههای ماکتسازی هالیوود زیاد دیدم. همچنین قطعات را استخوان بندی میکنند که باعث صرفه جویی بسیار زیادی در مواد میشود. مثلاً یک مجسمه ۷ متری را میتوان با یک کیلو پلی لورتون ساخت. در صورتی که اگر با روش ما میخواستیم این کار را انجام دهیم یک بشکه مواد مصرف میشد. البته آنجا هم سر کلاسهایشان که به من بعنوان مستمع آزاد شرکت میکردم دیدم تا حدودی هم بیپایه کار میکنند. یعنی مثلاً یک اسکلتی درست میکنند، اما بلد نیستند گچ بگذارند در صورتی که ما به مرور زمان یاد گرفتیم که گچ زیاد مصرف نکنیم و آن را جوری بگذاریم که زیرش خالی بماند تا زیاد سنگین نشود چون سنگینی باعث فشار زیاد، شکنندگی و بیتعادلی مجسمه میشود.
آیا شما در دانشگاه هم تدریس کردهاید؟
خیر، اما ۱۷ سال در مغازهام در خیابان نادری در همه زمینهها: طراحی، نقاشی، مجسمهسازی و… خصوصی تدریس میکردم و حتی الان برخی از شاگردانم در اروپا و آمریکا هستند.
شما تحولات روز مجسمهسازی را هم تعقیب میکنید؟
بله، مثلاً در گذشته کارها رئال بود که من با آن مخالف بودم چون معتقد بودم هر فرد یک صورت ظاهر دارد و یک صورت باطن و برای شناخت درون هرکسی باید با او ارتباط داشت. بنابراین شخصاً چندان به کارهای کلاسیک اعتقادی ندارم و بیشتر امپرسیونیسم را ترجیح میدهم.
پس بدین ترتیب میتوانیم بگوییم مجسمهسازی با روان شناسی ارتباط دارد؟
بله. البته یک مجسمهساز، نمیتواند روان شناس خیلی قدرتمندی باشد بلکه فقط میتواند تا حدودی از روحیات و خلق و خوی مردم شناخت بدست آورد.
کارهای نسل امروز را دنبال میکنید؟
بله، اما از همه کارها خوشم نمیآید.
چه نقاط قوت و ضعفی در کار آنها هست؟
من شخصاً، اعتقاد زیادی به مختصر و مفیدگویی دارم و فکر میکنم مثلاً با یک طرح ساده گرافیکی میتوانیم یک فرد حتی بدون مدل زنده، تصویر کنیم در صورتی که خیلی از کارها اینگونه نیست.
جالبترین خاطرهای که از این سالها دارید چیست؟
خاطرهای دارم که متاسفانه تلخ است. پیش از انقلاب مجسمهای از حافظ به صورت نشسته برای شهرداری شیراز ساختم به وزن ۵ تن و ارتفاع ۵ متر از جنس برنز. اما چون پس از انقلاب شهردار شیراز فراری شد همین طور ماند و بنابراین پس از مدتی تصمیم گرفتم آن را به پارک کودکان بنیاد شهید تهران هدیه کنم. اما چندی پیش دیدم آن را رنگ طبیعی قهوه خانهای زدهاند و از شکل اولیه خود خارجش کردهاند. این برای من خیلی ناراحت کننده بود که چرا زیباسازی شهرداری توجه کافی را نداشته و اجازه چنین کاری را داده است.
برنامههایی که برای آینده دارید چیست؟
من کلاً دوست دارم مجسمه افرادی را بسازم که به مردم خدمت کردهاند. بنابراین مجسمه باغچه بان را برای شهرداری منطقه ۲۰ ساختهام. مجسمه نیمتنه ادیسون را میخواهم بسازم و همچنین مجسمه دکتر حسین الهی قمشهای را برای کنگره بزرگداشت ایشان.
گروهی استفاده از مجسمه را در مبلمان شهری صحیح نمیدانند. نظر شما در این باره چیست؟
به نظر من داستانها و فولکلورهای هر قومی تاریخ و هویت آن را میسازند و بنابراین باید نشانههایی از آنها مثل مجسمه بماند، هم برای نسل بعدی، هم برای جذب توریست. اگر به من امکانات بدهند وقایع گذشته را با مجسمه میسازم اما خوب، نمیخواهند و سراغ ما نمیآیند. من عکسی را از حلبچه دیده بودم که مادری مرده بود اما بچه شیرخوارهاش خود را کشان کشان به سینه مادرش رسانده و از آن شیر میخورد. بر مبنای این عکس، کمپوزیسیونی از حلبچه با مجسمه ساختم و میخواستم برای نمایشگاهی به آلمان، که این سلاحهای شیمیایی را به عراق داده بود بفرستم که متاسفانه به دلیل ندادن امکانات میسر نشد.
با درود وسپاس از مطالب جالبتان
لطف فرمایید تاریخ تولد استاد را به ۱۳۰۰ اصلاح گردد.