● محل تـولد: آبادان
● درگـذشت: ۱۳ فروردین ۱۳۸۲ در سلیمانیه عراق
زندگینامه، آثـار و سوابق هنری
کاوه تقوی شیرازی، معروف به کاوه گلستان، عکاس، خبرنگار و فیلمبردار مشهور بینالمللی و فرزند ابراهیم گلستان و فخری گلستان، همسر هنگامه گلستان و پدر مهرک گلستان بود. او در یکسالگی با خانواده اش به تهران آمد و تا کلاس هفتم در ایران درس خواند و از سن ۱۳ سالگی برای ادامه تحصیل به یک شبانه روزی در انگلستان رفت. او در سال ۱۳۴۷، به تهران بازگشت و طی سالهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۰، در شرکتهای تبلیغاتی به عنوان عکاس و انیماتور مشغول به کار شد. زندهیاد کاوه گلستان، کار حرفهای عکاسی را در سالهای ۱۳۵۰ – ۱۳۵۱، با اولین ماموریت مطبوعاتیاش که تهیه عکس و گزارش جنگ در ایرلند شمالی بود شروع کرد. در سال ۱۳۵۵، همکاری فعال با روزنامه آیندگان را آغاز کرد و در پی آن، با تلاش بسیار؛ کار تهیه گزارش های اجتماعی در قالب ۳ مجموعه عکس از جمله: کارگرهای ساختمانی، روسپی های شهرنو و کودکان عقب افتاده و روانی را با برپایی نمایشگاهی بنام: از روسپی و کارگر و مجنون، در دانشگاه تهران به سرانجام رساند که البته اجرای آن، از طرف ساواک بعد از یک هفته توقیف شد. گرفتن ۶۱ عکس مجموعهٔ روسپی، در محلهٔ موسوم به شهر نو در تهران، حدود یک سال و نیم به طول انجامید که بیشتر این زمان صرف برقرار کردن ارتباط با ساکنان آنجا شد. نخستین بار بخشی از این عکسها در سه مقاله پیدرپی در روزنامه آیندگان با عنوان: قلعه در نگاهی دیگر، در شهریور ۱۳۵۶ به چاپ رسید. کاوه گلستان، بدون مجوز عکاسی وارد این منطقه شده بود، هنگامه گلستان، همسر کاوه در این باره گفت: کاوه به بهانه گرفتن عکس پرسنلی برای کلاسهای سوادآموزی و از راه مددکارهای اجتماعی بود که توانست از ساکنان این محل عکاسی کند. او در سال ۱۳۶۲، با زن و فرزندش به لندن رفت و در آنجا آژانس عکس ریفلکس را با چند عکاس دیگر تاسیس کرد. وی در طی ۱۰ سال حضور در لندن، جهت عکاسی از جنگ و دیگر رویدادها، هر سال و گاهی ۱۰ تا ۱۲ بار به ایران سفر میکرد.
کاوه گلستان، به داستاننویسی و کارگردانی سینما، عکاسی و خبرنگاری مشغول بود. چاپ عکسهای گلستان از رویدادهای انقلاب ایران و جنگ ایران و عراق، در بسیاری از مطبوعات معتبر کشورهای غربی، نامش را در میان خبرنگاران عکاس بینالمللی به نامی آشنا تبدیل کرد و جوایزی را نصیب او کرد. سال ۱۳۵۶، با نخستین حرکتهای انقلاب، جنبش اعتراضی علیه شاه را به مردم دنیا منتقل کرد. به پالایشگاه نفت آبادان رفت، عکس او از چند کارگر که شیر فلکه نفت را به نشانه اعتصاب و همبستگی با مردم میبندند، نماد قاطعیت مردم علیه رژیم پهلوی شد. کاوه گلستان، جایزه رابرت کاپا را به خاطر عکسی از آن خود کرد که حضرت امام خمینی(ره) را در حال پایین آمدن از پلههای هواپیمایی که او را از پاریس به تهران آورد، نشان میدهد. وقوع جنگ تحمیلی و حضور گلستان برای ثبت وقایع سالهای جنگ، بار دیگر نام او را بر سر زبانها انداخت و جایگاه ویژهای را برای او در فتوژورنالیسم و عکاسی مستند اجتماعی رقم زد. خود کاوه دربارهی تجربهاش از جنگِ حکومتِ بعثی عراق علیه ایران گفته است: گاهی اوقات احساس میکردم لاشخورم؛ چون با هلیکوپتر به هر جا که کشتوکشتار بود میرفتیم؛ عکس میگرفتیم و جنازه جمع میکردیم. در طول جنگ دستمالی داشتم که همیشه همراهم بود. این دستمال را بارها شستهام؛ به آن گلاب زدهام، اما کماکان بوی مرگ میدهد. احساس میکنم دیگر هیچ چیز مرا نمیترساند. هیچ چیز حیرتزدهام نمیکند. من نهایت آن را دیدهام…
کاوه گلستان از سال ۱۳۷۳، به تدریس عکاسی در دانشکدههای هنری تهران پرداخت. وی عکاس ویژه مجله تایمز بود و مدتی با آژانس خبری آسوشیتدپرس همکاری داشت. او سپس از سال ۱۳۷۸ به شبکه خبری بیبیسی پیوست و در تهران به کار مشغول شد. او در مستند: ثبت حقیقت، ساخته شده توسط خودش در سال ۱۳۷۰ میگوید: من میخواهم صحنههایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشهدار کند و به خطر بیندازد. میتوانی نگاه نکنی، میتوانی خاموش کنی، میتوانی هویت خود را پنهان کنی، مثل قاتلها، اما نمیتوانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچکس نمیتواند. او در سال ۱۹۹۷، به دلیل آشکار کردن سرنوشت دهشتناک کودکانی که در یک یتیمخانه، تحت شرایط بیرحمانهای نگهداری میشدند به زندان محکوم و برای مدتی از کار روزنامه نگاری محروم شد. وی با شروع حمله ارتشهای آمریکا و انگلیس به عراق، با یک گروه خبری شامل جیم میور، خبرنگار بیبیسی در ایران، استوارت هیوز، تهیهکننده، مترجم و یک راهنمای کرد، به کردستان عراق رفت. عکاسی خبری جنگ در شکل آزاد و مستقل آن، همانگونه که گلستان برگزیده بود خود اقدامی ضدجنگ است. وی در تمامی عکس های خود حریم و نفس انسانی را پاس می دارد. در چنین تحلیلی می توان دریافت که ابزار گزارشگری جنگ نه تنها در پی ثبت حقایق تلخ است بلکه فراتر از آن به دنبال نمایان ساختن آن چیزی است که در هنگام جنگ غایب است: صلح، خبرنگار و عکاس جنگ در عمل و حقیقت پیام آور صلح است.
وی در ۱۳ فروردین ۱۳۸۲، هنگام انجام مأموریت تصویربرداری برای شبکه خبری بیبیسی در شهر مرزی کفری در ۱۳۰ کیلومتری کرکوک در منطقه سلیمانیه عراق، که تحت کنترل اتحاد میهنی کردستان بود، بر اثر انفجار مین از دنیا رفت. کاوه چند روز قبل از سقوط صدام، جان خود را در منطقه کفری کردستان عراق تسلیم مرگ کرد. کاوه ای که اعتقاد داشت عکاس جنگ باید خطر کند اما سالم بماند تا عکسهایش را منتشر کند، این منطق را رعایت نکرد تا برای همیشه روز ۱۳ فروردین روزی دلخراش برای عکاسی ایران و جهان باشد.
سوابق و فعالیتها
۱۳۵۰ – ۱۳۵۱ – آغاز به کار عکاسی حرفه ای همزمان با حضور در جنگ ایرلند شمالی
۱۳۵۲ – عکاسی از کودکان گوشه و کنار ایران برای انتشارات فرانکلین
– انتشار کتاب: قلمکار – کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
۱۳۵۳ – نمایشگاه عکس های کودکان ایران – گالری سیحون
– نمایشگاه کولاژهای پولارویدی از دیوودد… – گالری سیحون
– انتشار کتاب: گلاب – کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
۱۳۵۵ – آغاز همکاری فعال با روزنامه آیندگان
– انتشار گزارش های اجتماعی از جمله کارگرهای ساختمانی، روسپی های شهر و کودکان عقب افتاده و روانی
– توقیف گزارش نمایشگاهی به نام: روسپی، کارگر و مجنون، یک هفته پس از انتشار توسط ساواک
۱۳۵۶ – آغاز به همکاری با نشریه مجله سبز
۱۳۵۷ – عکاسی از رویدادهای انقلاب ایران و انتشار در مجله تایم، تهران مصور و نشریات دیگر
۱۳۵۸ – دریافت جایزه:ئرابرت کاپا برای عکسهایش در انقلاب – ۱۹۷۹میلادی
– عکاسی از درگیریها و رویدادهای سیاسی و اجتماعی گوشه و کنار کشور
۱۳۵۷ – همراهی با محمد صیاد، در انتشار کتاب: شورش، با عکس های انقلاب اسلامی
۱۳۵۹ – حضور فعال در جبهه ها با آغاز جنگ
– آغاز همکاری با آژانس های جهانی عکس و عکاسی
۱۳۶۰ – انتشار کتاب: جنگ، با آلفرد یعقوب زاده
– مشارکت در کار گروهی و پشتیبانی انتشار سری کتابها و مجموعه عکس: انقلاب نور
– انتشار کتاب: غنچه ها در طوفان، با هنگامه گلستان در باره حضور کودکان و نوجوانان در انقلاب – کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
۱۳۶۲ – سفر به لندن همراه با خانواده و تاسیس آژانس عکس ریفلکس
– ده سال اقامت در لندن و سفرهای سلسلهوار به ایران و عکاسی از موقعیت های مستند و خبری
۱۳۷۰ – ساخت مستند: ثبت حقیقت، برای تلویزیون کانال چهار انگلستان
۱۳۷۱ – ۱۳۷۲ – مصاحبه ویدئویی چهره های ادبیات ایران
– تصویر برداری و تدوین مستند: گنگ خوابیده، درباره زندگی مخملباف
۱۳۷۳ – آغاز همکاری با خبرگزاری آسوشیتید پرس (APTV)
۱۳۷۳ – آغاز به کار تدریس عکاسی در دانشکده هنری ایران
۱۳۷۸ – آغاز کار با تلویزیون بی بی سی به عنوان فیلمبردار
گفتوگو
زنده یاد کاوه گلستان، در زمان حیات و در تاریخ ۴ اردیبهشت ۱۳۸۱ در گفتوگویی با خبرگزاری ایسنا گفت: عکاس، این پنجرهها را باز میکند و دیگر انسانها را در دیده و شناخت خود از جهان شریک و سهیم میسازد. تکامل و بلوغ فکری فرد و جامعه بدون دسترسی به تاریخ میسر نیست. وی معتقد است تنها در منظر تحولات تاریخی یک اجتماع میتوان شکل گیری منطقی راه آینده را جست. این تجسس نیاز به نشانهها و مستندات دارد. وی افزود: تاریخ و وقایع نگاری ساختار ذهنی جوامع را برای پویایی و حرکت به سوی آینده استحکام میبخشد. رسالت و یا کاربرد یک مورخ و واقعه نگار از ملزومات یک جامعه است. او درباره ویژگی یک عکس خبری گفت: نه تنها در انتقال واقعیت گذران موجود جهت ایجاد شناخت بیشتر کاربرد دارد، بلکه خود نشانه و سندی میشود در حوزه تاریخ نگاری. او با اشاره به این که در زمانی دور، انسان برای ابراز هویت خود و گسترش شناخت، تصاویر زندگی روزمره خود را بر صخرهها نقش میزد، افزود: امروز ابزارش وسیلهای دیگر است. این عکاس ادامه داد: اما عکاس، تنها آیینهوار، منعکس کننده جهان نیست؛ فرآیند تهیه یک عکس عملی است پیچیده با محورهای اثرگذار چند گانه. این ذهنیت، شناخت، استنباط و بینش یک عکاس است که او را به انتخاب از میان توده عظیم اطلاعات رویاروی خود وا میدارد تا به عمل نهایی چکاندن پرده دوربین بیانجامد. فشردن دکمه پرده دوربین نتیجه لایههای بیشماری از عملها و عکسالعملهای خود آگاه و ناخودآگاه است. چنان چه دو عکاس، از دو سپهر متفاوت از یک موضوع واحد در یک زمان عکس بگیرند، بیشک عکسها متفاوت خواهند بود.
وی افزود: پس این ساختار ذهنی و شخصیتی عکاس است که نظر و نگاه خود را در چشمان دیگران میریزد. هر عکس هم برگردان و نسخهای است از واقعیت و هم تفسیری است از ذهن یک انسان بر واقعهای که با آن رویاروی است. عکاس خبری چشم یک اجتماع است؛ میبیند و میشناساند، کشف میکند و فاش میسازد. لحظهای پرمعنا را میرباید و در چند صدم ثانیه در چشمان جامعه تزریق میکند و در نهایت شناخت به وجود میآورد. یک عکس میتواند شاد کند، بگریاند، عصبانی کند، آرامش بخشد، شک و ناامیدی به وجود آورد، اعتماد و اطمینان بخشد، زیبا سازد، زشت نمایاند.
کاوه گلستان درباره ویژگی عکس خبری در دنیای امروز گفت: بر همگان روشن است که تصویر، عکس و یا تصویر تلویزیونی؛ یکی از اثرگذارترین و کاراترین ابزار شکل دادن افکار عمومی جوامع است. یک نظر در وسعت فنی و حتی تئوریک جهان رسانهای امروز این مطلب را به اثبات میرساند. در سالهای اخیر بیشترین پیشرفتها جهت کسب ابزارهای نوین در زمینه تهیه و جابجایی تصویر بوده است و هست. وی ادامه داد: امروز نقش تصویر در فرآیند اطلاع رسانی عمومی شاید از دیگر جنبههای موجود از اهمیت بیشتر و ویژهای برخوردار است. گلستان همچنین درباره ویژگی عکس خبری در ایران گغت: از ابتدای ورود عکاسی به ایران، آگاهی از اهمیت، نقش و کاربرد عکس جهت شکل دادن به افکار عمومی در میان عکاسان و حامیان عکاسی از یک سو و حکومت و مردم از سویی دیگر آشکار است. حکومت قاجار با ایجاد سازمانهایی ابتدایی عکاسی هستند و وقایعنگارانه را رواج داد. از یک سو عکسهایی که جلال جبروت مقام والای سلطنت را به رخ توده مردم میکشاند تا آنها را سر جای خود نشاند و از سویی دیگر با به نمایش گذاشتن تصاویری از انقلابیون دربند و زنجیر، مردم جامعه را به اضطراب افکنده تا آنان را از مخالفت با حکومت بر حذر دارد. در آن زمان بیخبری این تصاویر انقلابیون به پا خواسته در تبریز بود که دیگر مردم این سرزمین پهناور را از واقعیت موجود آگاه ساخت و شور و عمل انقلاب را گسترده کرد. انقلاب مشروطه همزمان بود با ابتدای بکارگیری عکس خبری در روزنامهها، جالب است که بدانیم یکی از اولین عکسهای چاپ شده در روزنامههای انگلستان تصویری بود از مبارزین مشروطه خواه تبریز که توسط بارون استپانیان، عکاسی ارمنیالاصل گرفته شده بود.
کاوه گلستان با اشاره به تحول عکاسی مستند خبری، که همگام با تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در ایران گام بر داشته و شکل گرفته، گفت: این نشان دهنده ضرورت و نقش کاربردی عکس خبری در جامعه ما است. گلستان گفت: بیشک نقطه اوج این ارتباط تنگاتنگ در زمان انقلاب اسلامی ایران بود. در کمبود و اصلا نبود وسایل ارتباط جمعی، این عکس بود که به تنهایی و بینیاز به واسطه روزنامه، نشریه و یا امواج تلویزیونی توانست نقش اطلاع رسانی خود را به کمال ایفا کند. این عکس بود که پیام معنوی انقلاب اسلامی را که خون شهید بود به سراسر ایران منتقل کرد. تصاویر شهدای به خون غلتیده انقلاب که دست به دست میگشت خشم عمومی را نسبت به رژیم شاه افزایش داد. عکسهای صحنههای انقلاب و شهدا، بر کف پیادهروها و بر سینه دیوارهای خیابان و دانشگاه و مساجد بود که چشمها را به اوج و اهمیت ماجرا آشنا ساخت. کمی پس از انقلاب، جنگ تحمیلی دوره و زمینهای دیگر را برای به کارگیری عکس در راستای ثبت و انتقال تحولات اجتماعی این مملکت فراهم ساخت.
گلستان مجموعه عکسهای تولید شده در زمان جنگ تحمیلی را که عکاسان حرفهای، آماتور و بسیجی آن را تهیه کردند، یکی از کاملترین و با ارزشترین مجموعه اسناد تاریخی در ایران دانست و گفت : این عکسها نه تنها به کمال مفاهیم و ویژگیهای معنوی دوران جنگ را باری تاریخ ثبت کردهاند، بلکه در همان زمان نیز با قدرت تمام نقش خود را در امر اطلاع رسانی و در نهایت شکل دادن بینش عمومی جامعه نسبت به جنگ ایفا کردند. این عکسهای جنگ بود که به دورترین نقاط ایران راه پیدا کرد و اتحادی هشت ساله در مردم ایران ممکلت بوجود آورد. وی در ادامه اظهار کرد: آن چه که امروز مهم و مطرح است، پارادوکس آن چه است که از آن به عنوان تصویری واقع گرایانه از هویت واقعی ایران و ایرانیان یاد میشود. کارشناسان اعتقاد دارند که تصویری که امروز در اذهان بینالمللی نسبت به ایران وجود دارد، از آن جا که نتیجه بیش از یکصد سال تصویرپردازی از چهره ایران توسط منابع غربی است، مخدوش و به دور از حقیقت جاری است. ارایه تنها یک نمونه و دلیل برای اثبات این نظریه در مورد عدم وجود توازن در این زمینه کافی است. کاوه گلستان درباره عکاسان ایران گفت: عکاس ایرانی هیچ گاه نتوانست در حد لزوم نگاه خود را در سطحی بینالمللی ارایه دهد. بضاعت اندک و محدودیتهای گوناگون همیشه گریبانگیر عکاس و خبرنگار ایرانی و مانع پیشرفت او بوده است. در مواردی نادر شاهد موفقیت تعدادی عکاس و خبرنگار ایرانی در این زمینهها بودهایم، اما تاکنون فرصت اثرگذاری جدی بر افکار عمومی جهان، در مورد ماهیت زندگی، وقایع و تحولات اجتماعی ایران به دست نیامده است و روشن است که نمیتواند متوقع بود فعالیتهای فردی عکاسان در جهان غولهای رسانهای غرب بتواند کار ساز باشد.
وی با تاکید بر این که امکان به دست آوردن چنین مقام و پایگاهی برای ما وجود دارد و گفت: اما متاسفانه تاکنون در دسترس عکاسان قرار داده نشده است. امروز پس از گذشت بیش از یک دهه استقرار مراکز آموزش عکاسی در دانشگاههای ایران و در حالی که برای اولین بار در تاریخ مطبوعات ایران درصد قابل توجهی از عکاسان مطبوعاتی شاغل را جوانانی تشکیل میدهند که دارای مدارک دانشگاهی در رشته عکاسی و عکاسی خبری هستند، عرصه عکاسی مطبوعاتی ایران همچنان تنگتر از آن است که بتوانیم در مقام مقابله با بینش غرب نسبت به هویتمان برآییم. زمانه و گردش دوران رهای از این محدودیتها را میطلبد. کاوه گلستان دربارهی معضلات موجود در ارتباط با عکاسان ایران گفت : معضلات فراوان است از کیفیت آموزش تا کیفیت حقوق صنفی، از عدم وجود امنیت حرفهای تا عدم وجود شناخت از راهکارهای تئوریک و فنی، از عدم وجود زمینههای لازم برای بحث و گفتوگو در امور زیربنایی و مبانی نظری، این حرفه تا عدم دسترسی به ابزار پیشرفته ضروری.
مصاحبه با هنگامه گلستان
بعد از گذشت ۱۲ سال از مرگ کاوه، فقدان چه چیزهایی در نبود او برای شما پررنگتر شده؟ این جای خالی را معمولا چگونه پر میکنید؟
سالهای سال کلمه مرگ را میشناختم، دیده بودم و شنیده بودم، ولی معنی واقعی آن را لحظهای با تمام وجود فهمیدم که گفتند کاوه کشته شد، اما کاوه با مرگ هم نرفت و همیشه حس کردهام که در قسمت بزرگی از وجود من باقی است. شاید هنوز یادها و لحظههایی که از بودنش در من حک شده، وجود دارد و زنده است. بنابراین جای خالی کاوه برایم معنی نمیدهد و همیشه سعی میکنم با آن قسمتی از کاوه که در من زنده است و همینطور عکسهایش، زندگی کنم.
دیدن دوباره عکسهای کاوه گلستان چه احساسی را در شما زنده میکند؟
راستش را بخواهید شاید از وقتی که دیگر کاوه پیش من نیست، عکسهایش یک جور دیگری برایم معنی پیدا کرده است و جور دیگری عکسها را میبینم. شاید در زمان بودنش این قدر با دقت و عمیق به هر عکسی نگاه نکرده بودم، چون آن موقع آن قدر کارمان زیاد بود که وقت نشستن و فکر کردن به تکتک عکسها را نداشتم و الان خیلی عکسهای جدید کشف میکنم که قبلا یا درست ندیده بودم یا این که از بس تعدادشان زیاد بود، تند تند از رویشان گذشته بودم.
عکاسی و شغل همسرتان تا چه حد در زندگی مشترک شما تأثیرگذار بود؟ اتفاق افتاده بود که از کارها، سفرها و جنبوجوش و ماجراجوییهای او خسته شوید و اعتراض کنید؟
بودن با کاوه و زندگی مشترک ما تأثیر خیلی زیادی روی من گذاشت؛ یعنی به کلی من را به یک سوی دیگری از آنچه بودم کشاند. تقریبا میتوانم بگویم عکس و عکاسی شد تمام زندگیمان! من عاشق این ماجراجوییها و جنبوجوش بودم و بهترین لحظات زندگیام زمانی بود که در دفتر کاوه حضور داشتم. آن موقع یک ماشین تلکس آنجا بود که میچرخید و روی صفحات کاغذی که از آن بیرون میآمد خبرها لحظه به لحظه نوشته میشد و من حس میکردم که در قلهی اخبار دنیا هستم. هیچوقت خودم را آنقدر زنده و پر از هیجان حس نکرده بودم. همه لحظات کاری ما پر از شور و هیجان بود؛ مگر کسی خسته میشد؟
پررنگترین خاطرهای که از عکاسیهای مشترکتان با همسرتان در دوران انقلاب به یاد دارید، چیست؟
اوایل انقلاب که با هم بیرون میرفتیم و عکس میگرفتیم گاهی هر دوی ما حس میکردیم که هیچکدام راحت نیستیم! چون کاوه همیشه برای من نگران میشد و من کمی عصبانی که چرا فکر میکند من نمیتوانم از خودم مواظبت کنم. واقعا در دوران انقلاب خیلی سخت بود که مدام با یک نفر همراه باشی، چون همهاش در حال جنگ و گریز بودی و کلا وقتی داری عکس میگیری آن هم وسط خیابان دیگر آدم نمیتواند دغدغه چیز دیگری را داشته باشد.
بارزترین ویژگیهای شخصیتی کاوه که بین دوستان و خانوادهاش شناخته شده بود، چیست؟
ویژگی کاوه، مهربانی فوقالعادهاش و این حس بود که میتوانست با هر کسی ارتباط برقرار کند. آنقدر خودش را کنار میگذاشت و به حرف طرف گوش میداد که فورا یک حس صمیمیت با او پیدا میکردی. من خیلی این را شاهد بودم که از بچه و بزرگ و زن و مرد این احساس را به کاوه پیدا میکردند که کاوه میتواند حسهایشان را بفهمد و فکر میکنم با تمام کسانی که صحبت میکرد یا عکسشان را میگرفت این صمیمیت پیش میآمد. روانشناسیاش خیلی خوب بود. از آن بیشتر، انساندوستیاش و حس کردن درد و رنج دیگران.
کاوه گلستان به چه موضوعات و سوژههایی در عکاسی علاقه داشت و دیدگاههایش نسبت به کارش چقدر با تعریفهای رایج از عکاسی متفاوت بود؟
کاوه روی هم رفته یک عکاس سنتشکن بود. همیشه دربارهی سوژهای که کار میکرد سعی داشت زاویهها و حسهایی را کشف کند و بیرون بکشد که کاملا نو بود. مقصود از زاویه، در شیوه گرفتن و زاویه عکس نیست، در نشان دادن زاویه دیدی است که شاید کسی دیگر هیچوقت با این دید به موضوع نگاه نکرده بود. به طور کلی زاویه دید کاوه در هر موردی مخصوص شخص خودش بود. هیچ دیدگاه پیچیده، عجیب و غریبی نداشت و گاهی آنقدر ساده و عین حقیقت بود که به فکر میافتادی چرا قبلا به این موضوع اینطوری نگاه نکردهای و این شاید منطقیترین راه نگاه کردن به یک سوژه است.
به کدام عکس یا مجموعهای از عکسها علاقهی زیادی داشت و دلیلش چه بود؟
شاید بتوان گفت سه مجموعه: کارگر، روسپی و مجنون و مجموعه: کردستان، از مجموعههای مورد علاقهاش بود و دربارهاش زیاد حرف میزد. گرفتن آن عکسها خیلی روی کاوه اثر گذاشته بود و دلیلش هم این بود که میگفت آنها بدون هیچ دلیل و منطقی زیر ستم و آزار هستند.
تأثیری که کاوه و عکاسیاش بر عکاسی ایران داشت را چگونه ارزیابی میکنید؟
جواب دادن به این سوال برای من خیلی سخت است. دیگران باید در این باره نظر بدهند.
خبر درگذشت همسرتان را کی و چگونه شنیدید؟ اولین احساسی که در آن لحظات داشتید چه بود؟
خبر کشته شدن کاوه را سه یا چهار ساعت بعد از اتفاق، توسط دو نفر از کارکنان بیبیسی که به خانه ما آمدند، شنیدم. من در خانه تنها بودم و خواستند که به داخل خانه بیایند تا با من صحبت کنند. اول خیلی تعجب کردم، چون این اولینباری بود که کسی از طرف محل کارش اینجوری به خانه ما آمده بود. بعد از چند لحظه همین که وارد خانه شدند و جلوی من در راهرو به داخل میرفتند، پرسیدم که یک خبری از کاوه شده است؟ گفتند بله. گفتم یک خبر بد از کاوه است؟ گفتند بله و بعد گفتند کاوه در عراق کشته شده … دیگر از آن به بعدش را درست نمیفهمیدم و میپرسیدم یعنی الان در بیمارستان است؟ میگفتند نه، دیگر تمام شده، و دوباره میپرسیدم پس الان کجا است؟
اگر به گذشته برگردید، جملهای یا کاری هست که بخواهید به او بگویید یا برایش انجام دهید؟
اگر میتوانستم به گذشته برگردم دلم میخواست در آن لحظهای که کاوه کشته شد، باشم تا ببینم و بشنوم که در همان لحظه که رفت، چه گفت یا به چه چیز فکر میکرد … خیلی برایم مهم است.
عکاسی از جنگ چه تأثیری بر شخصیت و کار کاوه گلستان گذاشته بود؟ فکر میکنید مجموعه عکسهای او از این اتفاق چه ویژگیهایی دارند که آنها را از کار دیگر عکاسان متمایز میکند؟
در عکسهای جنگش هم مانند بقیه عکسها، خیلی درد و رنج بود و آدم احساس نزدیکی به زخمیها و جوانانی که در جبهه بودند پیدا میکند. مثل یک تجربه دست اول که خودت آنجا بودی و دیدی. در بعضی عکسها آنقدر حس آن رزمنده یا وحشت یا … به آدم منتقل میشود که یک حالت برقگرفتگی دارد و حسابی آدم را تکان میدهد. شاید این شیوه نگاه کاوه، کارهای او را نسبت به دیگران متفاوت میکند.
این روزها و در نبود همسرتان چه میکنید؟ آیا هنوز دوربین به دست میگیرید؟
شما میگویی در نبود کاوه، اما من میگویم با بودن قسمتی از کاوه، من هنوز عکس میگیرم، ولی بیشتر با تلفن همراهم که خیلی سبک است و راحت و بیدردسر است. دیگر طاقت کشیدن دوربین بزرگ با لنزهای متعدد در یک کیف بزرگ را ندارم و وقت بیشتری را برای جستوجو در عکسهای قدیمی که به نظرم کلی تاریخ و زندگی در آنها هست، میگذرانم و سعی میکنم همه چیز را مرتب کنم و سر و سامان بدهم تا بتوانم تعداد بیشتری از عکسهای دیده نشده کاوه را به نمایش بگذارم، چون این عکسهایی که داریم در یک دوران خیلی پراهمیت و حساسی گرفته شده و اگر قبل و بعد آن، درست کنار هم قرار بگیرد، میتواند معنی بیشتری به کل عکسها بدهد.
سخن پایانی
کاوه یک جملهای داشت و همیشه میگفت: اگر انقلاب ایران پیامش خون شهید بود، این پیام را عکس منتقل کرد. همانطور که با خون شهیدان روی در و دیوار مینوشتند، کاوه هم با خون خودش پیامش را به دنیا رساند و ثابت کرد!
گفتوگو از خبرنگار ایسنا، سمیرا زالپور
نشست بررسی جایگاه کاوه گلستان در عکاسی مستند اجتماعی
پنجشنبه ۹ اسفندماه ۱۳۹۷، مرکز نبشی نشستی تخصصی با موضوع: بررسی جایگاه کاوه گلستان در فتوژورنالیسم و عکاسی مستند اجتماعی، با حضور هنگامه گلستان و هوشنگ گلمکانی برگزار شد. این نشست با انتشار چاپ چهارم کتاب: بودن با دوربین، که شرحی است بر زندگی، آثار و مرگ کاوه گلستان به کوشش حبیبه جعفریان همزمان شده بود. در کتاب فوق آمده است: به قول بهمن جلالی، ممکن است بعدها عکاسی بهتر از کاوه بیاید ولی مثل او نمیآید. ملغمهای مثل او دیگر نمیآید. فضای رشد او آنقدر پیچیده بود که بعید است دیگر تکرار شود. روایت آدمها از او مثل هم نیست و این به شخصیت خود کاوه برمیگردد.
نمایشگاه عکسهای کاوه گلستان در آمستردام
در آستانهٔ یازدهمین سالگرد درگذشت کاوه گلستان، موزهٔ عکس Foam، در شهر آمستردام هلند، از یکم فروردینماه ۱۳۹۳، میزبان نمایشگاهی با عنوان: قلعه؛ با عکسهایی از این عکاس و مستندساز فقید ایرانی بود. این نمایشگاه تا ۱۴ اردیبهشتماه همان سال ادامه داشت و در آن ۴۵ عکس از مجموعهٔ قلعه یا: شهر نو، که کاوه گلستان طی سالهای ۱۹۷۵ و ۱۹۷۷ عکاسی کرده به نمایش گذاشته شده بود. عکاس در این مجموعه به محلهٔ شهر نو در جنوب تهران رفته و پرترههایی از روسپیان و تنفروشان ساکن آن ثبت کرده است. این مجموعه نخستین بار در سال ۱۹۷۸ در روزنامهٔ آیندگان چاپ و اندکی بعد در قالب یک نمایشگاه در دانشگاه تهران به نمایش درآمد ولی دو هفته بعد از گشایش، نمایشگاه با فشار نیروهای امنیتی رژیم شاه تعطیل شد. لذا به گفتهٔ دستاندرکاران، این نخستین نمایش منسجم و رسمی این آثار طی ۳۶ سال گذشته است. شهر نو یا قلعه، در پیش از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، نام محلهای بدنام در جنوب تهران بود که مجموعهای از روسپیخانهها و میخانهها را شامل میشد. این محله اساسا قلعهای بود که در زمان محمدعلیشاه قاجار برای اسکان خانوادههای قجری ساخته شده بود ولی کمکم متروکه و در اواخر سلطنت قاجاریه و بعدتر به ویژه در دوران رضاشاه بخشهایی از این محله بازسازی و به مرکز تنفروشان و روسپیان تهران تبدیل شد. این مکان که به مرکزی برای فساد، اعتیاد و بهرهکشی از زنان بیپناه و دچار آسیبهای اجتماعی تبدیل شده بود، در مردادماه ۱۳۵۸، برای همیشه از میان رفت و عکسهای کاوه گلستان از فضاهای درونی و پرترههایی، که او با نگاهی انسانی و مستندنگار از روسپیان ساکن آن تهیه کرده بود، اکنون به عنوان اسنادی ارزشمند و منحصر به فرد از یکی از بحثبرانگیزترین فصول زندگی شهری در تهران معاصر به شمار میرود.
در این نمایشگاه دستنوشتهها، بریدههای روزنامه و فایلهای صوتی مصاحبههایی که کاوه گلستان پیرامون موضوع شهر نو گردآوری کرده بود و اکثرا در ارتباط با عکسها و افراد حاضر در آن و کلیت مجموعه شهر نو هستند هم به نمایش درآمد. همچنین تعدادی از آثار کاوه گلستان در قالب کتابی ویژه به چاپ رسیده و با قیمتی حدود ۴۰ یورو قابل خریداری بود.
معرفی کتاب بودن با دوربین
کتاب: بودن با دوربین با موضوع کاوه گلستان: زندگی، آثار مرگ، به کوشش حبیبه جعفریان در قطع رقعی با ۱۲۸ صفحه توسط نشر حرفه هنرمند در تیراژ ۲۳۰۰ نسخه منتشر شد. این کتاب مجموعهای از گفتگوها، یادداشتها و تصاویر پیرامون زندگی و آثار کاوه گلستان، عکاس فقید ایرانی، است که همزمان با دهمین سالگرد درگذشت او منتشر شد. گفتگوهایی با فخری گلستان، پیمان هوشمندزاده، لیلی گلستان، زندهیاد بهمن جلالی و هنگامه گلستان(جلالی)، مقدمه و زندگینامه مختصری از کاوه گلستان به قلم مولف و یادداشتهایی از بابک احمدی، شهریار توکلی و یوریک کریممسیحی حاصل تالیف و گردآوری حبیبه جعفریان از سال ۱۳۸۵ تاکنون است.
حبیبه جعفریان، در بخشی از مقدمهی کتاب مینویسد: اولین بار کاوه را با خیام دیدم؛ وقتی که مرده بود. داشتم مجله فیلم میخواندم و دیدم آن بالا نوشته “پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ. و دیدم درباره عکاس معروفی است که در عراق کشته شده. من این عکاس معروف را نمیشناختم. حتی شک دارم که میدانستم فرزند ابراهیم گلستان است؛ ولی دیگر نتوانستم رهایش کنم. کاوه این طور بود. اگر یک بار او را میدیدی دیگر نمیتوانستی رهایش کنی و من نکردم. تمام روزهایی که دنبال این کار میدویدم، دنبال مصاحبههایش، قرارهایش و نوشتنش، حالم به طرزی باورنکردنی خوب بود. خوب و به طرز خوشایندی آشفته. گلستانها علائم حیاتی را در آدم بیدار میکنند. احساساتیت میکنند. تحسینت را بر میانگیزند و خشمت را. از پیر و جوان. زنده و مرده. از آنها میترسی و در عین حال به طرفشان کشیده میشوی. تاثیری که شاید کاوه هم روی آدمها میگذاشت. به قول بهمن جلالی ممکن است بعدها عکاسی بهتر از کاوه بیاید ولی مثل او نمیآید. ملغمهای مثل او دیگر نمی آید. فضای رشد او آن قدر پیچیده بود که بعید است دیگر تکرار شود. روایت آدمها از او مثل هم نیست و این به شخصیت خود کاوه بر میگردد.
کشف حقیقت در آغوش خطر
نوشتاری از جیم میور خبرنگار ارشد BBC به مناسبت سالگرد کاوه گلستان
جیم میور، متولد ۱۹۴۸، پس از اخذ مدرک دانشگاهی از کمبریج در رشته زبان عرب به عنوان ویراستار کتاب در یک انتشاراتی واقع در لندن مشغول به کار شد. در ۱۹۷۵ قبل از شروع جنگ داخلی لبنان عازم بیروت شد و به مدت ۱۵ سال در آنجا اقامت کرد.۱۹۷۸ کار را با بیبیسی آغاز و در عین حال همکاری با سایر رسانهها از جمله رادیو، تلویزیون و مطبوعات بریتانیا و آمریکا را به عنوان کارشناس مسائل خاورمیانه ادامه داد. پس از پوشش خبری جنگ بوسنی، میور به عنوان خبرنگار ارشد بخش خاورمیانهای بیبیسی در قاهره شروع به کار کرد. او در ۱۹۹۸، دفتر بیبیسی در تهران را بازگشایی و سامان داد. طی این دوران وی همراه با کاوه گلستان عکاس و تصویربردار این شبکه بسیاری از وقایع ایران، افغانستان و عراق را پوشش وسیع خبری میدهد. همکاری وی با گلستان تا آوریل ۲۰۰۳ و حادثه مرگ اسفانگیز مرگ گلستان ادامه یافت. جیم میور در این مقاله، به بررسی شخصیت حرفهای، رفتار، علایق و رویدادهایی میپردازد که طی چند سال همکاری با کاوه گلستان، شاهد بوده است.
روزی که کاوه کشته شد، ۵۹ روز از اقامتمان در شمال عراق میگذشت و ما منتظر جنگی بودیم که همه میدانستند به زودی اما آرام آرام آغاز خواهد شد. روزها با یکدیگر متفاوت بودند، اما دوم آوریل روزی منحصر به فرد بود. روزی آرام و بیسروصدا که تحت فشار خاصی قرار نداشتیم. تلاش ما این بود که برای یافتن موضوعات جالب توجه به اطراف برویم. از سلیمانیه به سمت کفری Kifri در بخش شرقی منطقه جنگ حرکت کردیم که فاصله زیادی با مرز ایران نداشت و آنقدر از بغداد دور بود که بدون مزاحمت ارتش عراق میتوانستیم به کار بپردازیم. هرچند در طول راه، گزارشهای تصویری زندهای را با ویدئوفون ارسال کردیم، اما این سفر بیشتر یک بازدید مقدماتی جهت کسب اطلاع از اوضاع منطقه بود. بدون تعجیل به انجام کارهایی پرداختیم که بیسابقه بود. پس از توقف نزدیک بیشهای از درختان اکالیپتوس در کنار جاده، پیکنیک کوچکی ترتیب دادیم. بهار در کردستان زیبا، اعجابآور و همه چیز سبز و سرشار از زندگی بود. آن روز یعنی دوم آوریل، در ایران مراسم سیزدهبدر برپا بود. سیزدهمین روز از سال نو زمانی است که ایرانیان به پیکنیک میروند، چون معتقدند خانه ماندن در روز سیزدهم(فروردین) بدشگون است. همه چیز باعث شده بود حالتی احساسی و عاطفی پیدا کنیم. به خصوص کاوه با آن ذهن خستگیناپذیر که هرگز از کار بازنمیماند. اینطور به نظر میرسید که او در آخرین روز زندگی روی هویت شخصی خود متمرکز شده بود. وقتی دوباره حرکت را به سمت جنوب آغاز کردیم، کاوه ناگهان گفت: من عکاس جنگم، اینطوری واقعا خودم هستم. این سخنان در حالی از سوی او بیان میشد که وی یک تصویربردار باسابقه تلویزیونی بود، ولی حرفه تصویربرداری با تمام ویژگیهایش باعث نشده بود که کاوه کار اصلی خود(عکاسی) را فراموش کند.
جمعه پیش، گروه ما تنها تیم خبری بود که به پوشش خبری تصرف شهر کوهستانی بیاره(Biara) توسط پیشمرگان کرد و نیروهای مخصوص آمریکایی پرداخت. این منطقه ارتفاعاتی است نزدیک به مرز ایران که برای گروه رادیکال سنی انصارالاسلام تبدیل به قلعهای نظامی شده بود. آن روز پس از شکست انصارالاسلام، خیابانهای بیاره مملو از پیشمرگانی بود که به خاطر پیروزیشان جشن گرفته بودند. وقتی به شهر رسیدیم، کاوه بلافاصله غرق کار شد. از یک پیشمرگ زخمی و در حال انتقال تصویر گرفت.
در دامنه کوه و بیشهزار جسدی پیدا کردیم که احتمالا از اعضای گروه انصارالاسلام بود. کاوه با جزئیات فراوان از بدن، چهره و دستهای جسد تصویربرداری کرد. به نظر میرسید محصور و مفتون مرگ شده است. پیش از رسیدن به بیاره شواهد دیگری پیدا کردیم که چرا کاوه خود را عکاس جنگ مینامد.
در حین عملیات آزادسازی، راه ورودی به شهر توسط پیشمرگان بسته شده بود و به هیچوجه اجازه عبور نمیدادند. آنان معتقد بودند که شرایط بسیار خطرناک است، ولی ما احتمال میدادیم که به دلیل حساسیت موضوع آنها نمیخواستند کسی متوجه همکاری و عملیات مشترکشان با نیروهای آمریکایی شود. کاوه تلاش میکرد تا وارد منطقه شویم و از این کارشکنی و ممانعت خسته و عصبی شده بود. در حالی که مشغول رانندگی بودم، اصرار کردم که خودرو را به سمت ایست بازرسی برگردانم. وقتی تقاضای او را رد کردم، به شدت ناراحت و عصبی شده بود و برای مدتی به تنهایی روی یک صخره نشست تا عاقبت آرام شد. سه روز بعد، در منطقه کرکوک بودیم که هنوز تحت اختیار نیروهای صدام بود. عراقیها دو روز منطقه ما را بمباران کردند. حملات باعث شد که ما برای حفاظت از جانمان، مرتبا خود را روی زمین پرت کنیم. این حرکت که بهطور تدریجی تبدیل به یک عادت و واکنش غریزی شده بود، نهایتا در روز دوم آوریل خود منجر به یک فاجعه شد. روز آخر کاوه سرشار از هیجان کار بود. او تلفنی با مادرش فخری گلستان صحبت کرد. بعدها فخری میگفت: کاوه پشت خط تلفن میرقصید. هر دو نفر احساس پرواز میکردیم. از نتیجه کارهایمان خوشحال بودیم، چون بهترین گزارشها را تهیه کرده بودیم. اما آنچه در آن روز در منطقه کفری روی داد، حادثهای وحشتناک بود.
آیا عکاس جنگ، عنوان مناسبی برای کاوه بود؟ من اینطور فکر نمیکنم. گمان من این است که شاید برای ترسیم آنچه کاوه در زمان مرگ درگیرش شده بود و همچنین موقعیتهای نادر قبلیاش عنوان: عکاس جنگ کافی و مناسب باشد. هرچند بخش اعظمی از زندگی حرفهایام را صرف پوشش جنگها کردهام اما هیچگاه خود را خبرنگار جنگ معرفی نمیکنم. عنوان عکاس جنگ تداعیگر تصویری است از لافزدن، بیعاطفگی و بیتوجهیهای یک فرد مدعی شجاعت. این تصویر به هیچوجه درخور کاوه نبود. وی در هر کار عاطفه، مهربانی و احساس را با تصویر همراه میکرد. او یکی از مهربانترین و ملایمترین انسانهایی بود که دیدهام. همچنین اطلاق عنوان عکاس جنگ به کاوه، باعث نادیده انگاشتن سابقه، فعالیتها و بخش عظیمی از کارهایی میشود که از سال ۲۰۰۰ تا روز مرگش با یکدیگر به انجام رسانده بودیم. در آن روزها ما به پوشش خبری وقایع زیادی در تهران پرداختیم. تظاهرات، سخنرانیها، دستگیری و محاکمات اصلاحطلبان و نیز سایر تغییرات ناگهانی آن دوره پرتلاطم. اما به موضوعات مهم دیگری مثل آداب و رسوم اقوام ایرانی نیز توجه داشتیم. ما با ساخت مستندهای خبری تلاش کردیم ایران و تفاوتها و گونههای مختلف قومی را بیان و به تصویر بکشیم. همین امر باعث شد تا به بسیاری از نقاط ایران یک یا چند بار سفر کنیم.
حس کنجکاوی و عشق به مناطق و قومیتهای ایرانی، تاریخ و فرهنگ ایرانی در کاوه بسیار بود. زیاد میدانست با این حال باز هم تشنه دانستن بیشتر بود. برخی از کارهای ما روی مسائل اجتماعی متمرکز میشد. در آنجا بود که ویژگیهای کاوه به خصوص ادب، مهربانی، توانایی برقراری ارتباط و جلب اطمینان دیگران به شکل متفاوت و شگفتآوری ظهور میکرد. خوب میدانست چگونه با مردم سخن بگوید. کار کردن ما در ایران، مرهون عملکرد بدیع کاوه بود. رکنی اساسی که خودش به شوخی آن را صبر انقلابی مینامید: ظرفیتی بیپایان با آرامش، ادب، طنز، خوشمشربی در مواجهه با ممنوعیتها و کاغذبازیها. بهطور مثال: کاوه با صرف وقت زیاد و البته بدون دوربین با دختران فراری صحبت کرد و زمانی که مطمئن شد که دختران با دیدن دوربین خونسرد باقیمیمانند و خواهان حرف زدن درباره مسائلشان هستند، کار را آغاز کرد.
از سایر تکههای به یادماندنی این موزائیک ایرانی میتوان به گزارشهایی درباره مراسم اقلیتهایی مثل زرتشتیان و کلیمیان اشاره کرد و همچنین مراسمی که بازتابنده ترکیبات متنوع هویت ایرانی است. مثل آئین عاشورا مهمترین روز از تقویم مذهب شیعه و نیز رویدادهایی چون نوروز که آئینی مربوط به قبل از اسلام است.
کاوه با لذت و ذوق فراوانی اصالت این رویدادها را درک میکرد. کار گزارشگری ما را به سمت دریای خزر برد که هیولای کوچک مهاجمی به نام Mnemiopsis Leidyi با تخریب ارگانیسمهای هرم تغذیه باعث برهم خوردن تعادل زیستی دریا شده بود. سپس سفری به قلعه الموت، شیراز و پرسپولیس داشتیم. در قم شاهد آن بودیم که چگونه حتی سرسختترین طلاب مذهبی درگیر فضای رایانهای شده و امیدوار بودند که از فواید آن بهره ببرند. گزارشهای دیگری نیز تهیه کردیم مثل تلاش قابل توجه ایرانیان در زمینه کنترل جمعیت، صنعت فرش ایران، بازار ارز و شطرنج در ایران و یا عروسکهای رسمی ایرانی دارا و سارا. این مقولات کار یک عکاس جنگ نیست. عکاسی جنگ بخشی از هویت کاوه بود و نهتمام آن. رابطه یک خبرنگار و یک تصویربردار مانند رابطه دو فرد معمولی، اشکال متنوعی دارد. یا مواجهی و اتفاقی است یا موقتی و زودگذر و یا یک رابطه عمیق دوستانه. طبیعت و رسالت حرفه کار در ایران باعث شد که به گزینه آخر برسیم: رابطه دوستانه.
هنگامه، همسر کاوه یک بار به من گفت: شما دو نفر یک زوج کاملا موفق کاری هستید. کاوه صبحها به سرعت به دفتر میآمد و معمولا مجموعهای پیشنهادی از ایده را جهت کار ارائه میداد. ایدههایی که از قرار معلوم نتیجه شب بیداری و تحمل رنج جستوجو در اینترنت، خواندن روزنامهها، مجلات و صحبت با دوستانش بود. بعضی مواقع فکر میکردم کاوه اصلا نمیخوابد. گویی انگشتش را مثل دو شاخه به درون پریز برق میکند و شارژ میشود. خیلی زود فهمیدم که به جلب توجه کاوه نسبت به صحنهها و موضوعاتی که مینوشتم، احتیاجی نیست. او معمولا ۱۰ دقیقه زودتر تصاویر را آماده کرده بود. اگر من متوجه چیزی ارزشمند میشدم که کاوه بدان توجه نداشت، مثلا موضوعی پشتسرش اتفاق میافتاد که نمیتوانست آن را ببیند، فقط یک ابرو بالا انداختن کافی بود تا متوجه شود. در تمام مدت همکاریام با کاوه تنها دو بار بر سر موضوعات به وجود آمده با یکدیگر بحث داشتیم. آخرین آن، همان واپسین شب تدوین گزارشات کردستان عراق بود که کوتاه زمانی پس از آن کشته شد. این مناقشه با در آغوش گرفتن همدیگر و اظهار لطف و احترامی که نسبت به هم داشتیم، پایان پذیرفت. اما اولین مناقشه من و کاوه به عنوان یک تیم خبری از افغانستان و ماجرای کشتارهای طالبان آغاز شد. کوتاهزمانی پس از عقبنشینی و فرار طالبان، ما به سرعت خود را از طریق مرز ایران به بخش غربی افغانستان و سپس مرکز ولایت هرات رساندیم. پس از سپری کردن دو هفته سرد در هرات، نتیجه کار ما کشف گورهای دستهجمعی افاغنهای بود که به دست طالبان به قتل رسیده بودند. صدها هزار افغانی بهطور وحشتناکی یا در محاصره کامل قحطی و گرسنگی قرار داشتند یا به دلیل سرما در اردوگاههای پناهندگان میمردند. ما با حالت جنگی مواجه نبودیم. دشمنی نیز در کار نبود. طالبان مانند یک بادکنک ترکیده و به سادگی ناپدید شده بود. وقتی جهت رفتن به قندهار تلاش میکردیم، با تجربهای نفسگیر مواجه شدیم. در طی راه قندهار، گزارشاتی دیرهنگام به دستمان رسید، مبنی بر اینکه طالبان شهر را تصرف کردهاند. برای بازگشت دیر شده بود. به روستایی رسیدیم که مملو از طالبان با عمامههای سیاه و قیافههایی بیرحم و عبوس بود. آنان پس از توقیف، ما را نزد رئیس خود بردند.
در این حادثه خونسردی فوقالعاده کاوه در حین شرایط خطر به من ثابت شد. او به عنوان یک فارسیزبان به شکل سلیس و مهربانانهای شروع به صحبت با آنان کرد. بسیاری از این افراد روانی (Psychotic) بودند. پاسخهای کاوه به سئوالات رئیس گروه بسیار جالب بود و در پایان رئیس با تکان دادن دستش دستور آزادی ما را صادر کرد. البته اگر طالبان دستور میگرفتند که ما را به قتل برسانند، لذت کاملی میبردند.
۱۵ ماه بعد جهت پوشش خبری جبهههای شمالی کردستان به عراق سفر کردیم. انتظار میرفت که این جنگ باعث سرنگونی صدام شود. با شدت گرفتن جنگ توجه ما به سمت مناطق مختلف شمال عراق و اضطراب کردها در زمینه جنگ جلب شد. به حلبچه رفتیم؛ شهری که در سال ۱۹۸۸ هزاران نفر از ساکنان آن در اثر حمله نیروهای صدام با گازهای سمی کشته شده بودند. مردم حلبچه از تلافی صدام در هراس بودند، چون اقدامات نیروهای ائتلاف هنوز آغاز نشده بود. هیچ کدام از فعالیتهای ما تحت لوای نیروهای ائتلاف امکانپذیر نبود زیرا اگر به آنها ملحق میشدیم، حرکاتمان با محدودیتهایی مواجه میشد. این بدان معنی نیست که روش ما بهتر بود، بلکه صرفا چیزی متفاوت بود که به ما اجازه میداد راحتتر به سایر بخشهای این موزائیک توجه کنیم. همین امر باعث میشد تصور کلی جنگ کامل شود. در اصل، برای پوشش خبری جنگ هیچ روشی؛ بهترین روش نیست و تمامی اشکال مشروع و صحیح گزارشگری معتبر و با ارزش است. اما درباره درجه و سطوح خطر، فکر میکنم تمامی افرادی که به پوشش خبری از مناطق جنگی مشغولاند، میپذیرند که همگی با درجهای از خطر درگیر هستیم. جنگ جای خطرناکی است. تنها راه برای پرهیز از مواجهه با خطر، حضور نیافتن در جنگ است.
در طی جنگ عراق عدهای از گزارشگران و تصویربرداران درگیر، کشته شدهاند. خبرنگاران مستقل در حملات انتحاری و یا به وسیله آتش نیروهای خودی جانشان را از دست دادهاند. حتی خبرنگاران و نویسندگان عراقی نیز در طی زدوخوردهای فرقهای قربانی میشوند. اما در مورد تیم ما و آنچه بر ما گذشت. آن روز خطر بمباران در منطقه کفری مشهود بود. به نحوی که سه روز قبل، سه نفر کشته شدند. وقتی اولین انفجار روی داد، استوارتهاگس، تهیه کننده گروه که از لندن آمده بود، به سرعت از ماشین پیاده شد و پایش روی یک مین رفت. تمامی ما، از جمله خود استوارت، گمان کردیم که این یک بمباران است، ولی جنگ پدیدهای نیست که بتوان به آن اطمینان کرد. آن خطر واقعی که جان کاوه را گرفت و به یکی از پاهای استوارت به شدت آسیب رساند، به شکل حیلهگرانهای در زیر چمنهای معصوم بهاری بر تپههای خارج از شهر کفری پنهان شده بود. پس از حادثه، همانطور که کنار کاوه در وسط میدان مین زانو زده بودم، یکی از اولین چیزهایی که از ذهنم گذشت، بیمعنایی ابهام و پیچیدگی زندگی بود که توانست شخصی پرمعنی که در عین حال میتوانست مقولات زیادی به مردم ارائه دهد را در کمتر از چند ثانیه از دستمان برباید. یک اشتباه، که بسیار غیرمنصفانه، مهمل و مضحک به نظر میرسد و اینک پس از گذشت چهار سال برای من هنوز اینچنین است.
رنج و درد از دست دادن کاوه هنوز پابرجاست و همواره باقی خواهد ماند.
بازنشر ترجمه این مقاله به لحاظ طولانی بودن، بصورت خلاصه شده انتشار می یابد.
ترجمه: علیرضا امیرحاجبی
افتخار من است که به عنوان عکاس امام در دنیا معروف شدم
کاوه گلستان در خاطرات خود میگوید: این افتخار من است که به عنوان عکاس امام در دنیا معروف شدم. سه ماه پیش نمایشگاهی گذاشتند که نمایشگاه بینالمللی است که در طول پنجاه سال گذشته هر چه که انقلاب و تحولات مهم جهانی بوده عکاسان آنها آمدهاند و یک عکاس انتخاب کردهاند و در نمایشگاه گذاشتند. پنجاه تا عکاس راجع به پنجاه تحول مهم دنیا و خیلی نمایشگاه مهمی در زمینه فتوژورنالیسم است و من را هم به عنوان عکاس انقلاب ایران انتخاب کردند.
کاوه گلستان عکاس شهیر ایرانی در خاطرات خود نقل میکند: هیچ وقت من تو عمرم برای گرفتن پوزیسیون خاص تلاش نکرده بودم، حق من بود در آن روز خوب از امام عکس بگیرم؛ من باید عکس میگرفتم، این دارد میرود من هم باید بروم جلو، باید میرفتم و رفتم. رفتم، گرفتم و کارم را کردم. کارتم را گرفتم کارتهای ویژهای داشتند که ساعت ۳ تا ۴ صبح به فرودگاه رفتم و از تمام خطهای مختلف امنیتی گذشتم و داخل رفتم. اول نمیگذاشتند بروم روی باند، میگفتند تو باید همین پشت بایستی، بعد که هواپیما نشست ما هنوز داخل بودیم، من دیگر داشتم منفجر میشدم و آن چه که جیغ بود و میتوانستم بزنم میزدم که بتوانم بروم. آخر اجازه دادند و ما دو نفر جلو رفتیم هیچی دیگر از آن جا من امام را… (مکث). من زیاد انقلابی نیستم به طور صد در صد نه و خیلی هم نظر مخالف دارم و خیلی هم نسبت به مسائل انتقاد دارم، ولی ضد انقلاب نیستم و این را همه میدانند و بیشتر از هر کسی هم جان خودم را برای این کار گذاشتهام. در آخر هم خود امام، به خاطر کارهایی که در جنگ کرده بودم یک لوح زرین به من داد. من یکی از چندین هنرمندی هستم که خود امام به آنها لوح دادند. امام با من دوست بودند. نمیخواهم این حرفها را این طور بزنم، اولین عکس رسمی امام را من گرفتم. امام به من نیم ساعت وقت دادند و من به جماران رفتم که از ایشان عکس بگیرم. آن عکسی که امام میخندند را من گرفتهام. یک سری از عکسهای مهم امام را من گرفتم. شخص امام را من چاکرش هستم، که در این حرفی نیست، ولی با بقیهشان کاری نداریم و این یک مسئله دیگر است.
برای من خیلی باعث افتخار است و بیشتر از همه آن چیزی که باعث افتخار است در تمام عکسهای این پنجاه نفر، تنها عکس رهبر متعلق به امام است. یعنی بین این پنجاه نفر، عکسی از رهبر یک انقلاب در این مجموعه نیست. در این مجموعه مهمترین تحولات پنجاه ساله گذشته هست، و عکس تنها آدمی که وجود دارد عکس امام است و آن عکس مال من است. بنابراین خودم را این وسط دوست دارم که نقش خودم را به عنوان یک مورخ در یک مقطع بازی کردم. در تمام جنبههای حضور امام بودم یعنی در جماران بودم، که به قم رفتند بودم، تهران درمدرسهی رفاه با ایشان بودم، تا لحظهی آخر.
برگرفته از خاطرات کاوه گلستان، نشر دیگر، صفحه ۶۴
کاوه جوان باهوشی بود
کاوه گلستان، فرزند ابراهیم گلستان یکی از تأثیرگذاران در هنر و فرهنگ ایران معاصر بود. به دلیل شانزدهمین سالگرد درگذشت این عکاس، با ابراهیم گلستان تماسی تلفنی داشتم. از او پرسیدم که چطور شد فرزندش به عکاسی علاقهمند شد و چقدر از تجربیات و امکانات پدرش در رسیدن به جایگاهی خاص در زمینه عکاسی خبری و مستند اجتماعی بهره گرفته است.
من در باره کاوه چی باید بگم. چیزی ندارم بگم. جوانی بوده، اشتباهی کرده، تجربهای کرده، بعد هم فوت شده. من کار عکاسی میکردم. به عکاسی علاقه داشتم دوربینهای زیادی داشتم. او هم داشت بزرگ میشد، عکاسی من را تماشا میکرد و بعد علاقهمند شد. اینطوری نبود که بنشانمش زمین و یادش بدهم و بگویم اینکار را بکن. جوان باهوشی بود. کار عکاسی برایش کار جالبی بود، هر کاری هم کرد خودش کرد. من چیزی بهش یاد ندادم. فقط دوربینی که میخواست خریداری کند را من برایش خریدم و یا دوربینهای من در اختیارش بود و عکاسی میکرد. من کار خاصی نکردم برایش. عکاسی خبری از قبل از کاوه هم بود، عکاسی خبری بستگی دارد به نوع خبری که وجود دارد. قبلاً در ایران هم عکاسی خبری بود، قبل از کاوه گلستان در ایران، علی خادم بود، منصور رشکی بود. خیلیها در دوره قبل از مصدق و در دوره خود مصدق بودند که عکاسی خبری میکردند آدمهایی بودند که عکسهای خوبی هم میگرفتند. اما نوع عکاسیشان فرق میکرد، در ایران خیلی چیزها رسم نبود، مثلاً نمیدانستند که باید با نور موجود عکس بگیرند همه با فلش عکس میگرفتند. من میدانستم که این کار خوبی نیست و عکس را نور فلش غیرطبیعی میکند. برای همین من سعی کردم با دوربینهایی که عدسی قویتری داشت عکاسی کنم، مثلاً کار خبری که در دادگاه مصدق انجام دادم. کاوه هم بچه بود در آن زمان و داشت یاد میگرفت.
البته زمانی که من دادگاه مصدق را میگرفتم کاوه سه سالش بود اما خوب، میراث این عکسها را میتوانست در خانه تماشا کند. از خودش عکس میگرفتم از خواهرش عکس میگرفتم. هر جمعه با زنم، با خواهرش میرفتیم کوه میگشتیم و عکس میگرفتیم. هیچ چیزی مانند مدرسه و کلاس که این بچه بنشیند و یاد بگیرد در کار نبود. همان طوری که زندگی میکردیم، کارهایی که من و مادرش میکردیم میدید را یاد میگرفت. طبیعی است که در ادامه کارهای من بود. مثلاً شما وقتی چیزی مینویسید در دنباله نثری است که از بیهقی شروع میشود، میرسد به دوره ناصرالدین شاه و آخرش مشروطیت و رضاشاه، ما چیزی را شروع نمیکنیم. ما خودمان اگر شعور داشته باشیم به فکرهای تازهای میافتیم و کاری میکنیم این کار اگر رشد بکند و درست انجام بشود، میشود سنت برای آنهایی که بعد از ما میآیند، همه زندگی همینطور است، شما فکر میکنید وقتی در خانه خورشت بادمجان میخورید اختراع مادر و یا آشپزخانهتان است! شما تصور کنید مثلاً همین خورشت بادمجان در فرانسه و انگلیس رسم نیست. این موضوع خیلی ساده است. به صورت عصا قورت دادگی به اندیشههای خودتان نگاه نکنید، راحتتر واقعیتها تماشا کنید تا بتوانید بهتر از واقعیتها کمک بگیرید.
ابراهیم حیدری – ۱۳ فروردین ۱۳۹۷ – سایت نوریاتو
کاوه گلستان ضد جنگترین عکسها را گرفته است
پنجمین شنبهخوانی بهاران با عنوان شنبۀ کاوه گلستان، شانزدهم تیرماه ۱۳۹۷، با حضور لیلی گلستان، ناهید موسوی، هوشنگ گلمکانی و مهرداد اسکویی در موسسۀ بهاران برگزار شد. آرش نعمتی، مدیر این نشست با میهمانان جلسه در بارۀ زیست، نگاه و آثار کاوه گلستان به گفتگو پرداخت. اولین سخنران این جلسه لیلی گلستان، مترجم و خواهر کاوه در بارۀ ادامه پیدا نکردن جایزۀ عکس کاوه گلستان ابراز تاسف کرد. او همچنین منشا تلخی جهان عکس و فیلمهای کاوه گلستان را پدرش دانست و گفت کاوه از ناحیۀ پدر خیلی تحت فشار بود و همیشه درصدد اثبات خودش به او بوده است. سپس ناهید موسوی روزنامه نگار و همکار قدیمی کاوه گلستان، از تجربۀ همکاری با او صحبت کرد .وی به این اشاره کرد که کاوه اهل انبار کردن عکسهایش نبود و دوست داشت. هرچه زودتر عکسهایی که میگرفت را در معرض دید مخاطب قرار دهد. او همچنین گفت: کاوه در دوران جنگ و به عنوان عکاس، جنگ ضدجنگترین عکسها را گرفته است.
هوشنگ گلمکانی، سردبیر مجلۀ فیلم، روزنامهنگار و دوست و همکار کاوه سخنران بعدی این نشست بود . بعد از مقدمۀ کوتاهی در بارۀ حادثۀ مرگ کاوه گلستان گفت: نوع مرگ کاوه شایستۀ او بود و او با اینکه زود از این دنیا رفت اما با مرگی که شایستۀ او بود از این دنیا رفت. من وقتی روز سیزدهم فروردین سال هشتاد و دو خبر رفتنش را شنیدم با همۀ اندوهگین شدنم اما اصلا تعجب نکردم. گلمکانی در بارۀ آثار کاوه گلستان گفت که او بسیار آدم بی قرار و ناآرامی بود. عکسهایش هم کاملا این را نشان میدهد. چرا که او اصلا اهل نشستن و عکاسی از طبیعت نبود. مثالش هم عکاسی از شهر نو و دوران انقلاب بود که عکاسی کردن از آنجا حتی با مجوز هم کار خیلی خیلی سختی بود. اما او با هر روشی برای عکاسی اجتماعی تلاشش را میکرد. گلمکانی در توضیح روحیۀ بی قرار کاوه گلستان افزود: وقتی جنگ ایران و عراق تمام شد او دیگر مرد حادثه ها بود و هر جای دنیا جنگی بود با دوربینش به آنجا میرفت.
آخرین مهمان سخنران نشست، مهرداد اسکویی، مستندساز بود. وی با بازگویی خاطرهای از زمان عکاسی کردن از کاوه گلستان روحیۀ گرم و پذیرای او را توصیف کرد. در پایان این نشست رضا صورتی کارگردان و تهیه کنندۀ مستند: از سایه درآمدگان، در بارۀ نگاهش به آمیختگی زندگی و زمانۀ آثار گلستان و به جا ماندن رد این آمیختگی بر آثار گلستان صحبت کرد.
روایت نیوشا توکلیان از مرگ کاوه گلستان
با تردید جواب می دهد و صدایش در جاهایی رنگ بغض می گیرد. می گوید که فکر می کرده بعد از ۱۵ سال، پرداختن به روز مرگ کاوه گلستان، شاید به نوعی شخصی کردن موضوع باشد. این خاطرات شاید به همین خاطر است که تا به حال از زبان نیوشا توکلیان در هیچ جایی منتشر نشده و خودش هم به درستی نمی داند چرا خاطره آن سیزده نحس را مرور می کند:
۱۵ سال بعد از مرگ کاوه گلستان، نوشتهاید که با کاوه گلستان پیش از انفجار مین، سیزدهبهدر را گذراندهاید.
روزهای بدی بود آن روزها. نیروهای صدام حسین از چند روز قبل به منطقه حمله کرده بودند و ما درگیر تهیه خبر و عکس بودیم. روز قبل از سیزده به در، با کاوه گلستان رفتیم و لوازم روز سیزده به در را خریدیم. مقصدمان جایی کنار جاده ای بود که قرار بود از آن به سمت محل های تهیه خبر و عکس برویم. بعد از چند ماه درگیری با جنگ و کشتار و دیدن صحنه های تلخ و ناراحت کننده، آن روزِ سیزده به در روز خاص و متفاوتی بود. خیلی به همه ما خوش گذشت. درست است که چند ساعتی بیشتر دور هم نبودیم اما واقعا خوش گذشت.
یعنی زمانی که کاوه گلستان در حال فیلم برداری در عراق بود، شما هم در عراق بودید؟
بله، البته آشنایی من با کاوه گلستان به قبل از این ماجراها برمی گردد اما در عراق، من، همسرم، عباس کوثری و چند عکاس و خبرنگار دیگر، همه در یک هتل اقامت داشتیم و حدود دو ماه هر شب شام را با هم می خوردیم، در یکی از همین دیدارها بود که تصمیم گرفتیم برای روز سیزده کاری بکنیم.
بعد چه شد؟
بعد از چند ساعتی که به قول معروف دور هم نشستیم و سیزده را به در کردیم، با ماشین حرکت کردیم به سمت پشت بامی که برای تهیه عکس و خبر در نظر گرفته شده بود. از دوردست ها دودی به آسمان بلند شده بود و ما شروع کردیم با لنزهای تله به عکاسی کردن. یادم هست همین جا بود که کاوه به من گفت: ببین از کجا به کجا آمدیم! داشت خوش می گذشت. منظورش مراسم سیزدهبهدر بود. بعد هم من و شوهرم، توماس و عباس کوثری سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت جاده باریکی برای تهیه عکس و کاوه هم با همکاران خبری و عکاسش به سمت نقطه ای دیگر رفت. جاده ای که در آن رفتیم، جاده ای عجیب بود. اطراف جاده را ماسک ها، پوتین ها و کفش های تکه و پاره و… پوشانده بود و صحنه سوررئالی پیش روی مان بود. از ماشین پیاده شدیم و رفتیم جلو برای عکاسی، توماس جلویمان را گرفت. نگران بود، می گفت حس عجیب و ناخوشایندی دارد، می گفت خطرناک است. خلاصه هرچه بود، اصرار کرد و نگذاشت عکس بگیریم. سوار ماشین شدیم و برگشتیم. در راه کاوه را دیدیم. با جیم میور و یکی دیگر از همکارانش بود. گفتیم نروید آن طرف، اگر اشتباه نکنم مرز کفری بود. کاوه با همان لحن همیشگی اش گفت: ای بابا ول کن و قول داد که شام را دور هم می خوریم.
و نخوردید؟
بله! در راه سلیمانیه بودیم که ست فون من زنگ زد، یکی از دوستانم بود که در مطبوعات بین المللی کار می کرد. گفت خبر بدی برایت دارم، کاوه روی مین رفته و الان در بیمارستان است. دو ساعت طول کشید تا با آن ماشین قراضه ای که داشتیم به بیمارستان برسیم، وقتی هم که رسیدیم، تمام شده بود.
مراسم در تهران برگزار شد؟
بدن کاوه در عراق بود و باید با دوستانمان در ایران همکاری می کردیم تا کارهای قانونی انتقال جنازه انجام شود. بعد هم با ماشین تا مرز، پیکرش را بدرقه کردیم و برگشتیم هتل. دیگر جای ماندن نبود، بلیت گرفتم و به ایران رفتم تا در تشییع پیکرش شرکت کنم.
آخرین تصویری که از گلستان در ذهن شما مانده چیست؟
تنها تصویری که از آن روز بخصوص دارم، آرامشی است که در چشمانش بود. سیزدهبهدر بود و او آن قدر خوشحال بود که هیچ کداممان فکرش را هم نمی کردیم چنین اتفاقی برایش بیفتد. هنوز هم سیزدهبهدرها برایم سخت است، خصوصا وقتی که سیلِ ویرانگرِ یادآوری شروع می شود.
شروع قصه این آشنایی کجا بود؟
دوره آغاز کار من در مطبوعات دوره خوبی نبود. روزنامه ها را یکی یکی می بستند و من یک دختر عکاس سرخورده بودم که همیشه مورد قضاوت و بی مهری دیگران قرار می گرفتم. در یکی از همین روزها که به شدت احساس تنهایی می کردم، از باجه تلفن به کاوه گلستان زنگ زدم. بعید بود بتوانم ببینمش، اما در کمال تعجب، همان روز همدیگر را دیدیم. در آن دیدار، حرف هایی به من زد که زندگی ام برای همیشه عوض شد. گفت اگر می خواهی در عکاسی پیشرفت کنی، فقط باید روی یک نفر حساب کنی و آن خودِ خودت هستی. گفت هیچ کس برایت کاری نمی کند، همان طور که برای من نکردند. از من خواست که سخت کوش باشم، سرخورده نشوم و کم نیاورم و من هم آرزو دارم بتوانم همین چیزهای به ظاهر ساده اما مهم را به عکاسان جوان یاد بدهم.