داریوش پیرنیاکان

تـولد: ٢٣ فروردین ١٣٣۴

محل تـولد: هادی شهر – آذربایجان شرقی

زندگی‌نامه، آثـار و سوابق هنری
وی نوازندهٔ تار و سه‌تار، استاد دانشگاه و پژوهشگر موسیقی و از اعضای اصلی خانه موسیقی است. او در شهر گرگر (هادی‌شهر)، از توابع شهرستان جلفا در استان آذربایجان شرقی متولد شد. آموختن تار را از ۱۲ سالگی در شهر تبریز و نزد محمدحسن عذاری، از شاگردان درویش‌خان آغاز کرد. او از سال ۱۳۵۳، در رشتهٔ موسیقی دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد و همزمان فراگیری دوره عالی ردیف موسیقی ایرانی را زیر نظر استاد علی‌اکبر خان شهنازی آغاز کرد. وی در دانشکده هنرهای زیبا، با استاد داریوش صفوت آشنا شد و از طریق او به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی ایرانی راه یافت. در این مرکز با استادانی چون یوسف فروتن، سعید هرمزی و محمود کریمی آشنایی پیدا کرد و از آموزش‌های آنان بهره برد. استاد پیرنیاکان، پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه تهران، همچنان تا سال ۱۳۶۷، در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی به تدریس و کار با گروه‌های موسیقی ادامه داد. او همکاری خود را با محمدرضا شجریان، از سال ۱۳۵۸ آغاز کرد. حاصل این همکاری، کنسرت‌هایی در کشورهای آمریکا، کانادا، انگلستان، فرانسه، سوئیس، سوئد و نروژ و انتشار آلبوم‌های یاد ایام، پیام نسیم، سرو چمان، رسوای دل، آسمان عشق، جان عشاق و آرام جان بود. پیرنیاکان در سال ۱۳۸۰، گروه موسیقی شهنازی را بنیان گذاشت و در همان سال نشان درجه یک هنری را از وزارت فرهنگ و ارشاد دریافت کرد. وی استاد دانشگاه تهران، عضو هیئت مدیره خانه موسیقی و سرپرست گروه شهنازی بوده و هم‌ اکنون نیز در کانون فرهنگی عارف و آموزشگاه چاووش به تدریس تار و سه‌تار مشغول است. از این هنرمند بیش از ١۶ آلبوم موسیقی و چهار مجموعه تصویری به بازار آمده است که هفت آلبوم با آواز محمد رضا شجریان همراه است. علاوه بر این آلبوم‌ها، می توان به تکنوازی تار در ماهور و سه گاه در دستگاه شور دشت با صدای صدیق تعریف، سخن تازه، با صدای شهرام ناظری و‌ آلبومی تازه با حمید رضا نوربخش اشاره کرد.

او همچنین سمت‌ها و مسئولیت‌های مختلف اداری نیز برعهده داشته است که عضویت در هیات مدیره خانه موسیقی، عضویت در هیات علمی دانشگاه تهران، عضویت در شورای تخصصی و مشاور موزه موسیقی و داوری در جشنواره های مختلف فجر و موسیقی نواحی ایران و دبیری ششمین جشنواره موسیقی جوان از آن جمله است.

وی در نوازندگی تار، از شیوه فاخر علی اکبر شهنازی بهره می‌جوید اما در نوانس، صدادهی و رنگ‌آمیزی صوتی به تجربیاتی نو دست یافته‌ است. او همچنین نت نگاری ردیف آقا حسینقلی را به روایت علی‌اکبر شهنازی انجام داده و توسط مؤسسه فرهنگی هنری ماهور به چاپ رسانیده‌ است. مجموعه قطعاتی از ساخته‌های پیرنیاکان نیز با نام جلوه یار، توسط همین مؤسسه منتشر شده‌ است. استاد پیرنیاکان ،در تحقیق و پژوهش موسیقی نیز دست دارد و دو اثر مکتوب در این حوزه از او با عنوان ردیف موسیقی ایرانی معروف به میرزا عبدالله و جلوه یار به چاپ رسیده است. علاوه بر این، در سخنرانی ها و سمینارهای متعدد داخلی و خارجی مقالات تخصصی ارائه کرده و شرکت داشته است.

آثـار
– آسمان عشق – با آواز محمدرضا شجریان
– سرو چمان – با آواز محمدرضا شجریان
– پیام نسیم – با آواز محمدرضا شجریان
– دل مجنون – با آواز محمدرضا شجریان
– یاد ایام – با آواز محمدرضا شجریان
– رسوای دل – با آواز محمدرضا شجریان
– آرام جان – با آواز محمدرضا شجریان
– آسمان – گروه شهنازی – با آواز حمیدرضا نوربخش
– مست هشیار – گروه شهنازی – با آواز حمیدرضا نوربخش

فعالیت‌های اجرایی
١٣٩٣ – داوری سی امین جشنواره بین المللی موسیقی فجر – تهران، ١٣٩٣/۰٩/١۶
١٣٩۵- مسئولیت علمی تدوین پرونده: ساخت و نوازندگی کمانچه، جهت ثبت در فهرست میراث معنوی و ئناملموس بشری یونسکو، ١٣٩۵/١٢/٢١ – تهران
١٣٩٧ – کارشناس و عضو کارگروه کمیسیون هنر و معماری شورای عالی انقلاب فرهنگی، ١٣٩٧/۰٢/١۵

پژوهشی
۱۳۸۷ – تالیف کتاب: جلوه یار – موضوع: تار پارتیسیون – انتشارات موسسه فرهنگی هنری ماهور – قطع: رحلی
١٣٨٨ – تالبف کتاب:موسیقی دستگاهی ایران ردیف میرزا حسینقلی – موضوع: تار پارتیسیون – انتشارات موسسه فرهنگی هنری ماهور – قطع: رحلی
١٣٩١- راهنمایی پایان نامه: تاثیرات انقلاب مشروطه بر موسیقی ایران – کامیار نعمت الهی – دانشگاه تهران – ١٣٩١/١١/٢٨
١٣٩۶ – مقاله: ملازم در فقه و جایگاه آن در مجالس مطربی ایران – انتشارات پژوهش هنر – داریوش پیرنیاکان و مهدی نیکجو

همـایش‌ها
– شرکت در همایش‌ بین المللی: دیداری با اساتید موسیقی سنتی ایران. – لندن
– شرکت در همایش‌های داخلی: خلاقیت در موسیقی از دیدگاه داریوش پیرنیاکان

شرح حال از زبـان استـاد
من در بخش گرگر آذربایجان شرقی متولد شدم که یکی از مناطق بسیار قدیمی و باستانی ایران است. گرگر نامی بسیار کهن است و در لغت نامه دهخدا، به معنی تختگاه، پایتخت و یکی از اسماء دهگانه خداوند در دین زرتشت آمده است. گرگر، یک منطقه بسیار بسیار قدیمی و دارای پیشینه‌ غنی فرهنگی و تاریخی است. پس از باز شدن نخستین مدارس با شکل جدید آن در تبریز، در سال ۱۳۰۰، اولین دبستان به سبک جدید در گرگر افتتاح شد. دبستان فردوسی، ۸۶ سال پیش توسط مردم و مسؤولان ناحیه ساخته شد. من در آنجا در یک خانواده بسیار بزرگ به دنیا آمدم. گرگر چهار طایفه ی بسیار بزرگ دارد که یکی از آنها طایفه‌ی ماست که به طایفه بیجانی‌ها (آذربایجانی‌ها) معروف است.

پدر من کارمند راه آهن و آدمی اهل مطالعه و کتاب‌خوان بود. وی اهل تعزیه و آواز نیز بود و نقش حر و امام حسین را خیلی خوب بازی می‌کرد. پدر بزرگ من هم می‌خوانده و می گویند علی اکبر خوبی می شده. او در جوانی یعنی ۳۸ یا ۴۰ سالگی فوت کرد. او ارتشی بود و پدرش ابولحسن بیک هم ارتشی بوده و پدر او کل حسین بیک هم، آن طور که پدرم نقل کرده، وصیت کرده بود که یکی از اولاد این خانواده همیشه در ارتش باشد. جعفرقلی برادر بزرگ من هم ارتشی بود. ما چهار برادر و دو خواهر هستیم. از میان برادرهای من، بهمن از همه فرهنگی‌تر و هنردوست‌تر است که درحال حاضر در مشهد زندگی می‌کند و راهنمای اصلی من در زمینه‌ی موسیقی و مطالعه بوده است. کودکی من در تبریز و در تهران، محله ی ایران کوچه‌ یخچال گذشت. بهمن در تبریز، با تمام بزرگان موسیقی در ارتباط بود. خود او کار موسیقی نمی‌کرد ولی موسیقی را و ردیف دستگاهی را خوب می‌شناخت. مشوق اصلی من او بود که بزرگ خانواده هم بود. در چهارسالگی نزد پسرعمه‌ام که ویولن می‌نواخت می‌رفتم و از ساز زدن او محظوظ می‌شدم. کمی بعد از آن در برنامه‌ رادیویی که صبح‌ها توسط آقای مانی اجرا می‌شد، صدای تار استاد فرهنگ شریف را شنیدم که آهنگ: سلام علیکم را می‌نواخت. هر صبح با صدای آن از خواب برمی‌خاستم.

مطالعاتی درباره زادگاه خودتان هم داشته‌اید؟
بله. در آن منطقه تپه ای بود که به آن «کول تپه» گفته می شد که بعدها متوجه شدیم آنجا در گذشته آتشکده ای بوده است. الان هم میراث فرهنگی در آن منطقه مشغول انجام تحقیقات است. در مطالعاتی که در حوزه ی تاریخ داشتم متوجه شدم مناطقی که در آنجا آتشکده ساخته شده بود، مناطق مهمی بوده اند. محمدعلی تربیت هم که از نام آوران آذربایجان است نوشته که این شهر را خسرو انوشیروان برای اقوام «گرگر» احداث کرده است. گرگرها هم اقوامی از اقوام آریایی بودند که در آن منطقه زندگی می کردند. ما رود گرگر هم داریم در خوزستان که نشان می دهد این قوم آنجا هم رفته بود. ذیل لغت گرگر را اگر در لغت نامه دهخدا یا معین نگاه کنید به معنی تخت گاه است و یکی از اسمای ١۰۰ گانه ی خداوند در اوستا است. من در چنین شهری زاده شدم. دوره ی دبیرستان را هم در مدرسه ی دهقان تبریز گذراندم.

موسیقی را از کی شروع کردید؟
ساز را از دوازده سالگی پیش مرحوم حسین موحدی که ارتشی بود و بیشتر آکاردئون می زد، ولی تار هم آشنایی داشت شروع کردم. بعد به واسطه ارتباطات خانوادگی که با شادروان استاد محمود فرنام داشتیم به پیشنهاد ایشان، با مرحوم استاد عذاری که از شاگردان درویش خان و شهنازی و نی داوود بود آشنا شدم و تار را نزد ایشان ادامه دادم. یازده ساله بودم و مدام به خانواده اصرار می‌کردم که می‌خواهم نوازندگی تار بیاموزم. روزی به خانه آمدم و برادرم بهمن گفت که برو تو اتاق برای تو چیزی خریدم، رفتم و دیدم که یک تار خریده. دستم را کشیدم روی سیم های آن که صدایی خوش آیند از آن برخاست، صدایی که هنوز در خاطرم مانده، آموختن من از همان زمان آغاز شد. ابتدا نزد آقای حسین موحدی رفتم که استاد آکاردئون بود و تار هم می‌زد. مقدمات موسیقی را نزد او یاد گرفتم که گوشی کار می‌کرد و نت یاد نمی داد. پس از آن نزد استاد عذاری رفتم که شاگرد استاد شهنازی، درویش خان و وزیری بود و با نت هم آموزش می‌داد. هفته‌ای سه جلسه از کتاب دستور مقدماتی، تار و سه تار درس میگرفتم، یک جلسه نت کار میکرد و دو جلسه هم گوشی یاد می داد. کتاب اول و کتاب دوم هنرستان را هم پیش ایشان کار کردم، دستگاه ماهور و دستگاه سه گاه و ضربی های مختلف را هم همینطور، تا سال ۱۳۵۰ که فوت کردند. مرگ او مرا خیلی متأثر ساخت. پس از آن در سال ۱۳۵۲ دیپلم گرفتم و در رشته‌‌ی پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شدم. به تهران آمدم و در کلاس‌های شبانه استاد علی‌اکبر شهنازی ثبت نام کردم. هفته‌ای دو جلسه، در روزهای دوشنبه و پنجشنبه خدمات ایشان درس می‌گرفتم. سه سالی که گذشت، آقای شهنازی از من دعوت کردند تا یکشنبه و چهارشنبه‌‌ هر هفته در مکتب صبا هم خدمت ایشان برسم. آن زمان در واقع من هفته‌ای چهار جلسه از آقای شهنازی درس می‌گرفتم. کلاسهای ما با آقای شهنازی ادامه داشت تا سال ۱۳۵۹ که انقلاب فرهنگی شد و تمام کلاسها و همین‌طور مکتب صبا تعطیل شد. بعد آقای شهنازی رفت آبسرد دماوند و من هر دو هفته یکبار هم آنجا می‌رفتم.

مرحوم عذاری هم تبریزی بودند؟
بله. تبریزی بودند و در موسیقی سنتی ایرانی، استاد بزرگ و معتبری بودند. مرحوم ابوالحسن صبا و روح الله خالقی، برای دیدن ایشان به تبریز می آمدند. منزلشان در اول خیابان بارنی آواک در خیابان شهناز بود. سالیانی پیش ایشان کار کردم. بعد که برای دانشگاه به تهران آمدم، تار را پیش استاد علی اکبر شهنازی ادامه دادم و دوره های عالی ردیف را نزد ایشان گذراندم. از سال ۱۳۵۳، دیگر پزشکی را ادامه ندادم، رفتم سربازی و سال ۱۳۵۵، دوباره در دانشکده هنر پذیرفته شدم که با وقوع انقلاب فرهنگی تعطیل شد. پس از بازگشایی دانشگاه‌ها رساله‌ام را هم ارائه دادم و مدرک لیسانس گرفتم. من سه تار را در مرکز حفظ و اشاعه‌ی موسیقی شروع کردم و بعد به‌طور جدی آن‌ را نزد استاد فروتن فرا گرفتم.

همزمان که به تهران آمدم از سوی استاد داریوش صفوت به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی دعوت شدم. از سال ۱۳۵۴، در آنجا هم تدریس می کردم، و هم پیش استادانی چون هرمزی و کریمی و فروتن آموزش می دیدم. از سال ۱۳۵۸، به صورت جدی به اجرای موسیقی همراه با گروه پرداختم. ابتدا با گروه فارابی که در مرکز حفظ و اشاعه‌‌ موسیقی به سرپرستی آقای کیانی‌نژاد ایجاد شده بود همکاری کردم. در سال ۱۳۶۶، با دعوت آقای شجریان به گروه عارف به سرپرستی آقای مشکاتیان پیوستم. از سال ۱۳۶۹، به همراه آقایان شجریان، جمشید عندلیبی، همایون شجریان و مرتضی اعیان برنامه‌هایی را اجرا می‌کردیم که منجر به تشکیل گروه آوا گردید. این همکاری تا سال ۱۳۷۹ و انحلال گروه آوا ادامه داشت. پس از آن در سال ۱۳۸۱، گروه شهنازی را تشکیل دادم و در حال حاضر مشغول فعالیت با این گروه هستم.

چطور به موسیقی ایران علاقه‌مند شدید؟ و چرا موسیقی ایرانی؟ چون به هر حال آن زمان موسیقی‌های دیگری هم بود.
موسیقی های دیگری هم بود ولی موسیقی غالب موسیقی سنتی ایرانی بود. اما این که چرا به موسیقی علاقمند شدم، بخشی از این علاقه به خانواده برمی گردد، خانواده و به خصوص برادر بزرگترم با هنرمندان تبریز دوست بودند و با نوازنده های آن زمان تبریز ارتباط داشتند. من هم از ابتدا صدای تار را خیلی دوست داشتم به خصوص صبح های زود قطعه ای از استاد فرهنگ شریف با نام سلام صبحگاهی از رادیو پخش می شد و من با این صدا از بیدار می شدم.

به غیر از استادانی که نام بردید پیش استادان دیگری هم بودید؟ مثلا آن زمان مرحوم استاد بیگجه خانی هم در تبریز بودند.
آقای بیگجه خانی هیچ وقت کلاس نداشت. من بعد از اینکه نوازنده شده بودم و در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی بودم، آقای بیگجه خانی هم آنجا می آمدند. به آقای بیگجه خانی بسیار ارادت داشتم، ایشان هم به من لطف داشتند. با هم دوست شده بودیم. از ایشان هم غیر مستقیم خیلی استفاده کردم ولی ایشان مدرس نبودند، یعنی شاگردی نداشتند. بیشتر از آثار آقای بیگجه خانی استفاده می کردیم.

فضای آن زمان هنری و موسیقی آذربایجان و تبریز چطور بود؟ چه موسیقی‌هایی بیشتر مورد استقبال بود؟
موسیقی غالب چه در بین مردم، و چه در بین هنرمندان، موسیقی ایرانی بود، همین موسیقی ردیف دستگاهی ایران. اینجا من مجبورم برای اینکه پاسخ کامل تری بدهم، به یک برهه ی تاریخی اشاره کنم. شما اگر نگاه بکنید موسیقی هایی که در قفقاز تولید شده، حتی موسیقی هایی که بعد از جدایی از ایران ساخته شده، صفحاتش امروز هم وجود دارد. شما به آوازهای خان شونسکی و آوازهای جبار گاریالدی و استادان برجسته که گوش می کنید می بینید دقیقاً عین همین موسیقی که ما در ردیف دستگاهی اجرا می کنیم، آن ها هم همان را اجرا می کردند.

نام گوشه‌ها و دستگاه‌ها هم ایرانی بوده درست است؟
الان هم همین است. الان هم آن ها چهارگاه می خوانند، یا سه گاه می خوانند. در صفحاتی هم که به جا مانده نام تمام گوشه ها هست و در آنجا هم دقیقاً عین همین موسیقی ردیف دستگاهی که ما امروز اجرا می کنیم اجرا می کردند. یعنی مثلاً این را برای کسانی که موسیقی می دانند می گویم؛ چهارگاه را با “رِ بِمُل”، یا “لا بمل” نمی زدند، بلکه با “رِ کرُن” و “لا کرن” می زدند. صفحاتش موجود است که خان شونسکی آواز می خواند و تقی اف هم تار می زند و اصلاً چهار مضراب ردیف میرزا حسینقلی را زده است. و اگر به تحقیقات پسر خان شونسکی، فریدون خان شونسکی که موزیکولوگ یا موسیقی شناس بوده، مراجعه کنید، مطالب جالبی می خوانید. فریدون خان شونسکی می نویسد: کسانی که آواز می خواندند، نه تصنیف، این ها باید شعرهایشان را فارسی می خواندند، اگر ترکی می خواندند کسی قبول نمی کرد. در ادامه می نویسد که آوازخوان ها در عروسی ها نمی خواندند. تصنیف خوان ها می رفتند و می توانستند به ترکی هم بخوانند؛ اما آوازخوان ها نه. اگر کسی آواز می‌خواند، فارسی می خواند. این را می خواهم بگویم که موسیقی قفقاز هم تا زمانی که کمونیسم مسلط شود اصلاً حتی از نظر فواصل هم تفاوتی با ایران ندارد و عین موسیقی ایرانی است. یعنی با وجود اینکه قفقاز از ایران جدا شده بود ولی همچنان ایران بود. یعنی فرهنگ، فرهنگ ایرانی بود. موسیقی شان موسیقی ایرانی بود و حتی با همین فواصلی که ما امروز در ایران اجرا می کنیم، موسیقی اجرا می کردند. زمانی که کمونیسم پیروز می شود و اقدامات کمونیست ها در یکسان سازی شروع می شود، موسیقی قفقاز را تامپره می کنند، ربع پرده‌ها را حذف می کنند، نمایندگانی هم که ربع پرده‌ها را حذف می کنند، حاجی بیک اف و امیراف و غیره هستند.

تا قبل از این هرچه ضبط شده براساس فواصل موسیقی ایرانی است. بعد از آن متأسفانه این موسیقی به اسم موسیقی آذربایجانی صادر می شود به ایران و صادر می شود به آذربایجان ما که موسیقی دان های برجسته ما همان موقع مقاومت می کنند و پذیرای این موسیقی نیستند. این موسیقی که الان به عنوان موسیقی قفقازی شناخته می شود و یک عده هم برایش سینه چاک می کنند، موسیقی ای است که ١۰۰ سال هم نیست درست شده است. این موسیقی، وقتی به آذربایجان در ایران می آید، استادهای موسیقی در آذربایجان اصلاً آن را جدی نمی گرفتند. نه نوازنده‌های این سازها را جدی می گرفتند و نه اصلاً خود این موسیقی را جدی می گرفتند. در خیابان شهناز تبریز، یک سازنده تار به نام مشهدی محمود بود. من هم که آن زمان کلاس هشتم بودم و تار می زدم زیاد پیش او می رفتم، و سازهایی را که تازه پرده انداخته بود، امتحان می کردم. یک روز به او گفتم تار قفقاز هم دارید؟ گفت تار قفقاز دیگر چیست؟ تار همین تار شیراز است. اصلاً ناراحت شد از این حرف من. یک روز هم که با آقای بیگجه خانی در این باره صحبت می کردم، ایشان گفتند ما در قهوه خانه هایمان همین ساز: تار شیراز را می زدیم، همین موسیقی را می زدیم و من نمی دانم این ها تازگی ها از کجا آمده. این حرف ۵۰ سال پیش مرحوم بیگجه خانی است. ۵۰ سال پیش این ها تازه داشت می آمد. اصلاً این موسیقی ها وجود نداشت. موسیقی در آذربایجان و تبریز هم همان موسیقی بود که در تهران اجرا می شد. متأسفانه موسیقی قفقازی از رادیو پخش هم می شد و موسیقی عاشق ها پخش نمی شد. اگر موسیقی عاشق ها پخش می شد خوب بود. چون موسیقی عاشق ها تامپره نشده است.

درباره موسیقی عاشق‌ها بفرمایید، ریشه این موسیقی از کجاست؟
من با عاشق ها صحبت کردم و ثابت کردم که عاشق ها، بازمانده گوسان های زمان ساسانیان هستند. گوسان ها، نوازنده های مقدسی بودند که تمام ایل به آن ها مراجعه می کردند. عاشق ها، یک موسیقی اجرا می کنند به نام میصری. این مصری که نمی تواند باشد، بلکه بازمانده از آیین میترا است و همان میثره و میترا است. عاشق ها ربطی به ترک ها ندارند و در ترکستان هم عاشق وجود ندارد.

آذربایجان و تبریز در موسیقی ایرانی چه جایگاهی داشتند؟
تبریز یکی از محوری ترین شهرها برای موسیقی ایرانی بوده است. الان هم باید یک نکته را اضافه کنم. خیلی ها می گویند مکتب اصفهان، مکتب تبریز و مکتب تهران و …، من خودم قائل به این نیستم. براساس تحقیقاتم، قائل به این مکتب ها نیستم. اینکه چرا می گویند اصفهان و تبریز و شیراز و اصفهان، بنا به دلایلی است. الان تهران پایتخت است، من آذربایجانی هستم، استاد شجریان مشهدی هستند، مرحوم مشکاتیان نیشابوری بود، مرحوم لطفی گرگانی بود، این ها کارشان را کجا ارائه می دادند؟ تهران. اما آیا این دلیل می شود که این موسیقی تهران است؟ آیا این می شود مکتب تهران؟ هرجا پایتخت بوده، تمام هنرمندان جمع می شدند آنجا و کارشان را در آن شهر ارائه می دادند. یک موقع تبریز پایتخت بود، همه هنرمندان درجه یک در تبریز بودند. یک موقع اصفهان پایتخت بود، همه ی هنرمندان درجه یک در اصفهان بودند. همینطور شیراز. ما بزرگترین استادان موسیقی دوره قاجار را از اواخر زندیه داریم، مثل استاد مینا و استاد زهره. می گویند طاهرزاده در مکتب اصفهان می خواند در حالیکه استاد طاهرزاده دقیقاً دنباله رو استاد دماوندی بودند که خود استاد دماوندی تهرانی بودند. می گویند استاد اقبال آذر مکتب تبریز می خوانده، در صورتی که این درست نیست، آواز اقبال آذر، تکمیل شده مرحوم سیداحمدخان بود که تهرانی بود.

در تار چطور؟
در تار هم همینطور. ما در تار مکتب تبریز و اصفهان و … نداریم. مکتب معنی دارد. من یک مقاله نوشتم درباره همین موضوع که در مجله هنرهای زیبای دانشگاه تهران چاپ شد و سمیناری هم برای آن دادم. من در تار سه مکتب بیشتر نمی شناسم، مکتب میرزا حسینقلی، مکتب شهنازی و مکتب وزیری. هرچه هست زیر مجموعه این ها است. شیوه با مکتب فرق می کند. مرحوم بیگجه خانی در مکتب شهنازی و درویش خان و میرزا حسینقلی و به شیوه خودشان ساز می زدند. مکتب باید سیلابس و رپرتوار داشته باشد. حتی درویش خان با شیوه نوازندگی خود، در مکتب میرزا حسینقلی ساز می زد. مکتب معنی دارد. همه تارنوازهای تبریز در مکتب شهنازی تاز می زدند. از جواد آقا اردوبادی گرفته، تا برادر آقای بیگجه خانی و خود آقای بیگجه خانی.

قدمت ساز تار به کدام تاریخ و کدام جغرافیا بازمی‌گردد؟
تار پیش از صفویه در متون وجود ندارد. یا تکمیل شده سازهای دیگر ایرانی است یا تکمیل شده سازی است که از جای دیگری وارد شده. قدیمی ترین نوازنده تار که از او در متون نامبرده شده، ملا عبدالجواد خالق اصفهانی است که نوشته شده در دوران صفویه تار می زده است. بعد تار خودش یک اسم عام است. مثلاً مرحوم حاج قربان سلیمانی که دوتار خراسان می زد و من به ایشان ارادت داشتم؛ هیچ وقت نمی گفت دوتار، می گفت تار. یعنی به سازی که ما می گوییم دو تار، خود ایشان تار می گفت. از طرفی در متون تاریخی هم اگر نگاه کنیم، اسم ها اینطور تغییر یافته: دوتار، سه تار، چهارتار و شش تار. درباره عبدالجواد اصفهانی هم نوشته شده که شش تار می نواخته؛ بعضی از پژوهشگران اعتقاد دارند در زمان نادرشاه این ساز از هندوستان آمده و تکمیل شده، من نظرم این است که نمی شود این ساز در زمان نادرشاه از هندوستان آمده باشد، چون قبلش از عبدالجواد اصفهانی نامبرده شده که تار(شش تار) می زده است. منتها در بده بستان های فرهنگی که آن زمان خیلی بیشتر از حالا بود، ممکن است تکمیل شده یک ساز هندی باشد، چون هندی ها سازی دارند به نام سارود که رویش پوست است و بلندتر از تار ما است. ممکن است ایرانی ها آن را گرفته باشند و تکمیلش کرده باشند. ممکن است تار تکمیل شده سه تار باشد. چون سه تار خیلی قدیمی است و در متون بسیار قدیمی هم به آن اشاره شده. ممکن است تار تکمیل شده سه تار باشد که برای صدا و رزونانس بیشتر آن را ساخته اند. اما این ها هیچکدام اثبات شده نیست. ولی نام تار نام کاملاً ایرانی است.

ماجرای تار قفقاز یا تاری که در قفقاز مورد استفاده قرار می گیرد چیست؟
پیشتر گفتم، تاری به نام قفقاز اصلاً وجود نداشته. ببینید پیش از تجزیه قفقاز از ایران، شخصی به نام میرزا علی شیرازی می رود به شوشا. این را هم مجدد خان شونسکی می نویسد و در آنجا کلاس موسیقی برگزار می کند. در زمانی که هنوز قفقاز بخشی از خاک ایران بوده. درست مثل اینکه من امروز بروم در شیراز و تار درس بدهم. در آنجا شاگرد با استعدادی داشته به نام صادق داوود اوغلو. داوود اوغلو یک سیم واخوان به تار اضافه می کند. الان هم شما نگاه کنید به تار قفقاز، می بینید که فقط دو سیم واخوان برای تقویت صدا اضافه کرده اند. امروز آن ها ادعای دیگری دارند. می گویند ما شکل تار را هم عوض کردیم. آن زمانی که تار را باکو به نام خودش ثبت کرد من اعتراض کردم. آن ها گفتند شکل تار را عوض کردیم که آن هم دروغ است. برای اینکه تاری که در تصویر علی اکبر فراهانی، در زمان قاجار در نقاشی صنیع الملک موجود است؛ یا تاری که در موزه لوور هست، با عنوان یک ساز ایرانی، عین همان تاری است که الان بدون کوچکترین تفاوتی در شکل، در قفقاز مورد استفاده است. یعنی آن ها شکل تار را هم عوض نکردند، بلکه خود ایرانی ها شکل تار را تغییر دادند. اینجاست که می گویند: خوابند وکیلان و خرابند وزیران؛ بردند به یغما همه سیم و زر ایران. آن موقع نماینده ما در یونسکو سرش را زیر برف کرده بود. من در جریانش هستم. در یونسکو وقتی می خواهند چیزی را به نام کشوری ثبت کنند، به تمام نماینده ها اطلاع می دهند که شما روی این ثبت اعتراض دارید یا نه. نماینده ما نگاه نکرده و اعتراضی هم نکرده، آن ها هم ثبت کردند به نام خودشان. من آن زمان اعتراض کردم و حتی گفتم نام آذربایجان برای آن منطقه جعلی است، در جراید هم چاپ شد. سفیر باکو با من جلسه گذاشت و گفت ما شکل تار را تغییر دادیم، گفتم شکل تار را هم شما تغییر ندادید. عکس تاری که در موزه لوور، با عنوان ساز ایرانی موجود است را نشان دادم. گفت همان تار ما است. گفتم این تار با عنوان ساز ایرانی در موزه لوور موجود است.

عین همان تاری که در قفقاز مورد استفاده قرار می گیرد؟
درست عین همان. شما را ارجاع می دهم به کتاب: سرگذشت موسیقی، اثر روح الله خالقی. عکسی هست از آقا علی اکبر فراهانی که تار در دست دارد.

این تار بدون دو سیم واخوان است؟
بله، بدون آن دو سیم. آن ها فقط دو سیم واخوان را اضافه کردند. بعد ساز تار برای جنوب ایران است. دلیلش هم این است که پوست دارد و ساز پوست دار، در آن زمان که امکانات سرمایشی و گرمایشی وجود نداشته؛ نمی توانسته در باکو ریشه داشته باشد. باکو کنار دریا بوده، چنانکه در شمال ما هم تار وجود نداشته. سازهای منطقه شمال ما که در آنجا رطوبت زیاد بوده یا “نی” بوده، یا سازهای بدون پوست. تار برای جنوب ایران است و از جنوب ایران گسترش پیدا کرده و قدیم ها هم به این تار، تار شیرازی گفته می شد. برای اینکه از آن سمت آمده و گسترش پیدا کرده است. برای اینکه درخت توت آنجا زیاد بوده و از آن ساخته شده و چون منطقه خشکی بوده، رویش پوست کشیده اند. درست است که الآن امکانات سرمایشی و گرمایشی هست و در رشت هم می توان تار برد ولی آن زمان که این امکانات نبوده.

پیشینه موسیقی ایرانی به چه زمانی باز می گردد؟
پیشینه این موسیقی خیلی قدیمی است. ردیف موسیقی ایرانی که امروز با نام رپرتوار دستگاهی مطرح است، اطلاق نام رپرتوار به آن خیلی قدمت ندارد.

پیش از آن بر اساس مقامات بوده؟
بله. مقامات خیلی قدمت دارد. من یک شعر مولانا را مثال می زنم که اسم این ها آمده. مولانا شعری دارد که در آن می گوید: ای چنگ پرده‌های سپاهانم آرزوست، چون راست و بوسلیک خوش الحانم آرزوست. می بینید که مولانا گوشه های موسیقی را نام می برد. بعد در ادامه می گوید: در خواب کرده‌ای ز رهاوی مرا کنون، بیدار کن به زنگله‌ام کانم آرزوست. رهاوی را اگر اجرا کنید می بینید که حالت خلسه دارد و زنگوله حالت بیدارباش. وقتی مولانا ٨۰۰ سال پیش از این گوشه ها اطلاع داشته، پس می توان گفت این موسیقی دست کم ١۰۰۰ سال قدمت دارد. این موسیقی را می توان گفت که متعلق به قبل از اسلام است. برای همین رپرتواری، به معنی: چارچوب و مجموعه، که برای این موسیقی تعریف شده، درست است که نام های مختلفی داشته و زمانی مقام نامیده شده و زمانی دستگاه، ولی از نظر محتوایی این موسیقی وجود داشته و اساس آن به دوران ساسانیان باز می گردد که در طول زمان تغییراتی پیدا کرده و به ما منتقل شده.

این مقامات در زمان قاجار در هفت دستگاه گنجانده شدند؟
چون متأسفانه رساله ای نداریم که دقیق مشخص کرده باشد نمی توان با قاطعیت گفت، اما در اواخر زندیه و اوایل قاجار این اتفاق افتاده، قدیمی ترین رساله ای که داریم که واژه دستگاه در آن به کار رفته باشد، رساله حورالالحان، فرصت الدوله شیرازی است. قبل از آن از دستگاه نام برده نشده است. پس معلوم می شود در آن بازه زمانی این رپرتوار را در مجموعه دستگاه تعریف کرده اند. قبل از آن مقامات بود. دوازده مقام بود که به همین خاطر هم دوازده دستگاه تعریف کردند بعد که می بینند، چهار دستگاه مشتق از شور است می آورند و در زیرمجموعه شور قرار می دهند و یکی را هم زیر مجموعه همایون قرار می دهند که می شود هفت دستگاه.

امروز وضعیت موسیقی در آذربایجان چطور است؟
الان وضعیت موسیقی در همه ی ایران به هم ریخته است. ولی خوشبختانه آن متن فرهیخته جامعه دنبال فرهنگ اصیل است. یکی از شاگردان من که آذربایجانی است و در تبریز هم کلاس موسیقی می گذارد به من می گفت: چقدر در آذربایجان تعداد علاقمندان به موسیقی دستگاهی ایرانی و نوازندگان سازهای ایرانی به خصوص تار و سه تار زیاد شده است.

به وضعیت موسیقی سنتی ایران امیدوار هستید؟
بله. من ده سال پیش، ماهی یکبار تبریز می رفتم و شاگردهای بسیاری داشتم که امروز خودشان در تبریز موسیقی سنتی ایرانی و سازهای ایرانی را تدریس می کنند و از این جهت به آینده موسیقی سنتی ایران هم در تبریز و آذربایجان و هم در سایر مناطق ایران خوشبین هستم.

چرم مشهد
0 0 رای ها
امتیـازدهی
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ارسـال پیـام
لطفـا مقـاله یا رزومـه هنـری خود را به این آدرس ارسال کنید: info@artmag.ir
تا دقایقی دیگـر، پاسخ شما ارسـال خـواهد شد.