رضا رویگری

تـولد: ۶ دی ١٣٢۵

محل تـولد: تهـران

زندگی‌نامه، آثـار و سوابق هنری
وی خواننده سرود معروف: ایران ایران (الله الله)؛ در روزهای اوایل پیروزی انقلاب اسلامی است. او تنها فرزند خانواده بود و دوران مدرسه و دبیرستان را در تجریش به پایان رساند. وی به خلبانی علاقه‌مند بود و دوبار امتحان داد ولی در آزمون موفقیت بدست نیاورد. پس از آن، به نقاشی رو آورد و با حضور در نمایش ویس و رامین به کارگاه نمایش پیوست. نقش‌آفرینی در تلویزیون را با ایفای نقش در ٢ قسمت از سریال چنگک آغاز کرد و با درخشش در مجموعه تلویزیونی محله بهداشت، به صورت رسمی مورد توجه ببیندگان قرار گرفت. بعد از پخش این مجموعه، زنده‌یاد خاچیکیان او را برای بازی در فیلم سینمایی عقاب‌ها انتخاب کرد و بدین گونه به عرصه سینما وارد شد. در حقیقت، رضا رویگری، با فیلم عقابها، به کارگردانی زنده یاد خاچیکیان به سینما آمد و برای کارهای خود آهنگسازی نیز کرد. او در نمایشگاه های نقاشی در ایران و آمریکا شرکت کرد و یک کنسرت نیز در سال ١٩٩۶ در آمریکا برگزار کرد. رضا رویگری، طی سال‌های ١٣٧۰ تا ١٣٧۴ فعالیت خاصی نداشت تا اینکه دوباره با حضور در نمایش معرکه در معرکه و اجرای مجدد آن در آمریکا به عرصه بازیگری بازگشت. در سال ١٣٨٢، با حضور در فیلم سینمایی بوتیک، به کارگردانی حمید نعمت‌الله، دوباره به سینما بازگشت. وی خواننده سرود معروف ایران ایران در اول پیروزی انقلاب اسلامی است. او از سال ١٣٧٣ به امریکا مهاجرت کرد و به رشته نقاشی پرداخت و پس از بازگشت و دوری چندین ساله از سینما، در سال ٨٢ با فیلم بوتیک به سینما بازگشت. بوتیک نام فیلمی ایرانی به کارگردانی حمید نعمت الله و ساخته سال ١٣٨٢ است. این فیلم برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلم اول از بیست و دومین جشنواره فیلم فجر شد. در فیلم بازیگرانی چون گلشیفته فراهانی، محمدرضا گلزار، حامد بهداد، رضا رویگری، افسانه چهره آزاد و … به ایفای نقش پرداختند. رضا رویگری در سال ١٣٨۶ در دو فیلم سینمایی قرنطینه و مجنون لیلی بازی کرد. مجنون لیلی فیلمی به کارگردانی و تهیه کنندگی قاسم جعفری و نویسندگی فرهاد نوری و مسعود صحت بود که رویگری در کنار محمدرضا گلزار و الناز شاکردوست به ایفای نقش پرداخت.

او همچنین به عنوان خواننده، آلبوم کازابلانکا را در سال ۱۳۹۱ منتشر کرد. او همچنین در سال‌های اخیر در نمایشگاه‌هایی در ایران و آمریکا، آثارش را به نمایش گذاشته است. رضا رویگری، به ورزش علاقه فراوانی دارد و بیشتر عصرها اگر سرصحنه نباشد، باید او را در باشگاه بدنسازی پیدا کرد. وی هم اکنون، یک پسر و یک نوه دختر دارد. تنها پسرش در آلمان زندگی می‌کند و نوه او به نام آوا، در سال ١٣٨۶ در گوا هند به دنیا آمده است.

زندگی‌نامه شخصی
پدرم یک باغبان بود. یک مرد شریف و زحمتکش و من تنها پسرش. بنابر این اینکه من یه روز بازیگر شوم در فکرش نبود. وقتی که بچه بودم نقاشی می کردم. یک دوست خیلی خوب داشتم که با او در کوچه های تجریش بوم می گذاشتیم و نقاشی می کشیدیم. او استاد من بود و ایرادهای منو میگرفت. بعدها نزد استاد رحیم نوه سی رفتم و نقاشی رو یاد گرفتم. در ضمن من فهمیده بودم که صدایی هم دارم و اوایل برای خودم و بعد در جمع های دوستانه و خودمانی میزدم زیر آواز. از سینما هم خاطره ام بر می گردد به سینما بهار تجریش و از همان جا بود که به بازیگری علاقه مند شدم. آن موقع مثل الان نبود که سینما زیاد باشد یا رفت و آمدها این قدر راحت باشد. سینما بهار؛ فقط تابستان باز می کرد و چون یک سینمای روباز بود وقتی باران می بارید تعطیل می شد و هر شب در یک سانس یک فیلم نشان می داد. بیرون در جلوی سر در سینما عکس هنرپیشه های معروف از جمله کرک داگلاس و برت لنکستر و گریگوری پک و دیگران را میچسباندند و من می‌گفتم یه روز باید عکس مرا هم ان بالا بچسبانند .اما به نظر نمی رسید فضا مساعد باشد.

پدرم خیلی مذهبی بود و ما در خانه مان رادیو و تلویزیون نداشتیم حتی سینما رفتن من هم تمام و کمال نبود .یواشکی می رفتم می نشستم و فیلم می دیدم و معمولا هم نصف و نیمه ول میکردم و می آمدم چون هر لحظه ممکن بود پدر شک کند. نمی خواستم ناراحتش کنم. خیلی مرا دوست داشت و مرد زحمتکش و شریفی بود. فکر می کرد اگر سراغ بازیگری برم منحرف شده ام! پدر حتی با نقاشی من مخالف بود ایشان می گفتند که نباید صورت بکشی چون وظیفه داری در آن دنیا به این صورت جان بدهی. اگر پدرم رضایت نمی داد و جلوی این قضیه را می گرفت شاید من این کار را ادامه نمی دادم. رضایت ایشان برای من بسیار مهم بود. اما گویا دست تقدیر این گونه قرار گرفته بود که من بازیگر شوم. در این راه منصور حلاج و نمایشی که درباره او بود به من کمک کرد. این را قبلا هم گفته ام. یک دوست داشتم که روزنامه نگار بود. البته آن موقع که این ماجرا پیش آمد دیگر کار خبرنگاری نمی کرد و قبل از ان در این کار بود اما در آن مقطع به خاطر همان سابقه روزنامه نگاری ارتباط ها و دوستی هایی داشت. دوست همین دوستم که پسرخاله یک خانم نویسنده و کارگردان بود و او از طریق ان پسرخاله با این خانم که خانم خجسته کیا بود آشنا بود. این خانم محترم یک سری بازیگر آماتور و جوان را جمع کرده بود تا نمایشش را کار کند و شکل نمایش آنطور بود که یک بازیگر می خواستند که هم بازی کند و هم آواز بخواند. او هم دیده و هم شنیده بود که صدای من خوب هست و برای همین هم بود که به من پیشنهاد داده بود. من هم که از خدا می خواستم و منتظر چنین فرصتی بودم. چیز زیادی درباره بازیگری نمی دانستم. تازه دبیرستان می رفتم و هنوز دیپلم هم نگرفته بودم. بنابراین در مورد اینکه نمی دانستم طبیعی بود. فقط این را می دانستم که دارد مرا به آنچه آرزویش را دارم سوق می دهد. رفتم که ایشان مرا ببینند, ماه رمضان بود و حتی روزه بودم. تستی هم که از من گرفت تست بازیگری نبود. بلکه باید آواز می خواندم. یک شعر سخت را گذاشت جلوی من که اگر اشتباه نکنم، سمن بویان غبار غم چو بنشانند بنشینند بود. یک شعر سخت و محکم از حافظ، که آن را همین طوری بدون آواز هم نمی توان خواند. چه برسد به خواندن آن با آواز. این آواز را در دستگاه بیات ترک خواندم و آخر سر با تشویق خانم کارگردان مواجه شدم. نزدیک افطار بود و من رویم نمیشد بگویم روزه هستم. خواندم و ایشان از من تعریف کردند و من سرخ و سفید شدم. آنجا انتخاب شدم و رفتم توی آن گروه اما تا اجرا شد حدود سه سال طول کشید. خانم خجسته، وسط کار رفت مراکش که روی نگارش آن تحقیق کند .کار وقتی اجرا شد، یک کار پرقدرت در آمد. طوری که پیتـر بروک که به ایران آمده بود از آن تعریف کرد. من بعد آن نمایش های زیادی بازی کردم. اما آن نمایش هنوز از خاطر من نرفته .این به خاطر آن نیست که کار اولم بود بلکه به این خاطر بود که کار، کار محکمی بود.

بعدها در نمایش معرکه در معرکه بازی کردم که نوشته داود میر باقری بود و با کارگردانی سیاوش طهمورث اجرا کردم. و آن هم البته کار محکمی بود. آن کار برای من همه چیز داشت. برای من که آموزشی ندیده بودم هم کلاس درس بود و هم یک بازی. آنجا من خیلی چیزها آموختم. خانم کیا برای من تذکره الاولیا, کلیات سعدی ومولانا میخواند . با هنرمندان دیگر هم آشنا بودم و از آْنها خیلی چیزها یاد گرفتم. من جویای یاد گرفتن بودم و حالا افتاده بودم وسط معرکه. سال ها قبل از انکه نمایش معرکه در معرکه را بازی کنم، افتاده بودم در معرکه. آن کار آن قدر خوب دیده شده بود که پیتـر بروک مرا برای اورگاست انتخاب کرده بود. اما بنا به دلایلی نشد که من در آن کار باشم. با آن نمایش اتفاق مهم دیگر زندگی من رقم خورد. گفتم که رضایت پدرم خیلی برایم مهم بود. پدر شنیده بود که من به دنبال هنر رفتم. بچه محل های پدرم به او گفته بودند. می گفتند پسر تو مطرب شده است. پدرم خیلی رنج می برد و ناراحت می شد. دوست نداشت پسر یکی یک دانه اش منحرف شده باشد.

دست بر قضا کارگردان این نمایش تصمیم گرفت آن را در تکیه نیاوران اجرا کند. می گفت می خواهم آن را در میان مردم عادی نمایش دهم تا نظر آنها را بدانم. زمستان بود و برف آمده بود. وسط تکیه نیاوران یک سکوی بزرگ داشت و نمایش ما روی آن اجرا می شد. قیامت شده بود. مردم جمع شده بودند .چون فکر می کردند قرار است تعزیه شهادت امام حسین(ع) اجرا شود. اما کم کم متوجه شدند که اینطور نیست و بعضی هم اعتراض داشتند که امام اینطور شهید نشده است. بعد کم کم آنها که با سوادتر بودند برایشان توضیح دادند که این ماجرا مربوط به منصور حلاج است و مردم با آن ارتباط برقرار کردند. شاید آن تفکر اولیه شان به خاطر اسم نمایش بود. اسمش بود عبادتی بر مصیبت حسین بن منصور حلاج. نمی دانم چه کسی به پدرم خبر داده بود که آمده بود برای تماشا. همان دورترها. طوری که من او را نبینم آمده و کار را دیده و رفته بود. ناراحت هم نشد و سربلند هم رفت. گفت کار با دین سروکار دارد نه مطربی. دیگر رضایتش تامین شد و من دیگر مستقل شده بودم و کارهای بعدی هم دور از فضای تجریش و شمیران بود. بعدها وقتی آهنگ ایران ایران را خواندم باز سربلند شد. مثل بار اول که گفته بود کار ما هنره نه مطربی.

بعد نمایش حلاج دوستانم مرا بردند برای کار در نمایش ویس و رامین، که بر اساس شعر معروف اسعد گرگانی نوشته شده بود. کارگردان آن کار آوانسیان بود که یک کارگردان معتبر و مهم بود. از وقتی رفتم سراغ این کار دویست سیصد تومان حقوق می گرفتم که بعدتر رسید به هفتصد تومان و این آن موقع پول خیلی بدی نبود. آن موقع بیشتر با اسماعیل خلج کار می کردم.

به واسطه همان نمایش ها شهرتی به هم زده بودم منتهی این شهرت محدود به تئاتر بود. لابد فریدون خشنود هم لابلای همین نمایش ها صدایم را شنیده بود .در بحبوحه انقلاب و شلوغی های آن بود که من گفتم جوان های مردم دارند شهید می شوند و تو از من میخوای که بیام آواز بخونم؟ اصلا به فکر سرود انقلابی نبودم. خشنود برایم توضیح داد که شعر آهنگ در مورد وقایع روز است. و وقتی شعرش را خواند دیدم که راست می گوید و چه می دانستم که می خواهم آهنگی را بخوانم که مثل توپ صدا کند و آهنگش را همه مردم زمزمه کنند. درست ٢۶ دی سال ١٣۵٧ به استودیو صبا در خیابان کاخ آن زمان و فلسطین الان رفتیم. شب ها حکومت نظامی بود و اگر می ماندیم مجبور میشدیم تا صبح همان جا بمانیم. با این حال چند بار بچه های گروه کر را گرفته بودند. و البته آنها گفته بودند دانشجو هستند و خلاص شده بودند. آن موقع کسی نمی دانست که ممکن بود انقلاب شود. شعر مال حسین سرفراز بود و نواری که روی آن ضبط شد از آن نوارهای استخوانی آن زمان بود. و برای آنکه آن طرفش خالی نباشد شعری از علی بابا چاهی را دکلمه کرده بودم. وقتی که خواندم و نوار پخش شد تا صبح تلفن خانه من قطع نشد. انان که اهل تئاتر بودند میدانستند که من هستم و ولی مردم نمیدانستند. برایم مهم نبود. نمی خواستم ریا شود. گویا یک نفر ادعا کرده بود که او این اهنگ را خوانده اما فقط خندیده بودم. مهم نبود. مهم این بود که روی مردم تاثیر مثبت داشت. بعدها خیلی فکر کردم که چرا ساواک با اینکه می دانست من آن را خواندم مرا نگرفت. حتما آنها هم می دانستند.

بعد از انقلاب هم با وجود آنکه کم کم فهمیده بودند که من آن را خواندم و لابد می توانستم در سینما و تلویزیون باشم. به تئاتر ادامه دادم تا سال ١٣۶٣. آن موقع به دلیل یک سری دلخوری ها بازیگری را رها کردم و رفته بودم تجریش. و با یکی از دوستانم یک کارگاه کوچک درست کرده و ترشی تولید میکردیم. یک خانه قدیمی در اختیار گرفتیم و در آن ترشی، مربا و سرکه تولید کرده و در شیشه ریخته و به مردم می فروختیم. اسمش هم بود محصولات خانگی کدبانو. کلی مشتری پیدا کرده بودیم و باز کارمان رونق پیدا کرده بود. به طوری که ده الی بیست تا کارگر داشتیم. اما رضا ژیان خدا بیامرز، باز مرا به سمت دیگری کشاند. آمد گفت:این کارها چیست؟! تو یک هنرمندی و باید کارت را ادامه بدهی. من مقاومت کردم. این بار حرف از تلویزیون بود. گفت بیا یه کار تلویزیونی هست و یک نقش شیر هست که تو باید بازیش کنی. اول قبول نکردم اما چشم به هم زدم دیدم دوباره افتادم تو بازیگری. که اسم مجموعه محله بهداشت بود.که بعد آن نقش، ساموئل خاچیکیان مرحوم، مرا دید و پسندید برای نقش خلبان فیلم عقاب ها. با آن نقش معروف شدم و بعد خود خاچیکیان مرا برای فیلم یوزپلنگ انتخاب کرد. و بعد هم در اجاره نشین ها بازی کردم.

در سینما به عنوان چهره ای جوان و ستاره مطرح شده بودم. با کار خاچیکیان شناخته و با کار مهرجویی جا افتاده بودم. اجاره نشین ها خیلی گل کرد و ما بازیگران آن هم همین طور. کار یک کمدی موقعیت بی نظیر بود و همه چیز دست به دست هم داد تا آن فیلم ماندگار شود. من و عزت الله انتظامی برادر بودیم و مادرمان هم مرحوم خیر آبادی که خدا رحمتش کند. واقعا مادر همه ما بود. با اینکه با آقای انتظامی تقریبا هم سن بودند. طوری نقش را بازی کردند که انگار واقعا مادر اوست. همیشه مثل مادر دوستش داشتم. خلاصه بعد از این فیلم ها خیلی فیلم های دیگر بازی کردم.

کم‌کم حذف شدم .نمی دانم چرا و هیچ گاه به صورت جدی پیگیری نکردم. ١۰ سال از بهترین سال های عمرم که میتونستم بازی کنم به ناگاه حذف شد. ستاره بودم. از سر یک کار بیرون نیومده سر کار دیگری قرارداد می بستم. اما کم کم این ماجراها تمام شد و تعجب می کردم که چرا دیگر کسی به سراغم نمی آید. کم کم کاملا بیکار شدم. بعد ها فهمیدم دلیلش حسادت و کینه شخصی بود. سال آخری که در جشنواره بودم هفت فیلم داشتم و داشتم به یک سوپر استار تبدیل می شدم و آن زمان کسانی بودند که این را نمی خواستند. شرایط روحی و مالی خیلی سختی داشتم و حتی محتاج ما یحتاج عادی زندگیم شده بودم. یاد عشق دوران کودکی ام افتادم. نقاشی. دوباره به آن نزدیک شدم. سال ۱۳۷۳ بود که رفتم پیش استاد رحیم نوه سی.

آن قدر فشرده و خوب کار کردم که بعد آن کلاس نقاشی زدم. به واسطه اینکه مردم مرا می شناختند. شاگردان زیادی گرفتم و شروع کردم به آموزش و کارم گرفت. وضع مالی من خوب شد. خیلی ها دوست داشتند من استادشان باشم و من هم معلم بدی نبودم. هم در فضای هنر بودم وهم زندگیم می چرخید و محتاج کسی نبودم. با آنکه در نقاشی همه چی زندگی خوب بود اما آن کار، کار من نبود .داشتم نقاشی می کردم و آموزش میدادم که سیاوش طهمورث آمد سراغ من. گفت بیا می خوام با هم تئاتر کار کنیم. می‌خواست معرکه در معرکه را تمرین کند و برای اجرا ببرد آمریکا. رفتیم و اجرا کردیم. من آنجا با همسرم آشنا شدم و ازدواج کرده بودم و وضع مالی من دوباره بد شده بود. یک دوست به نام آقای اسلامی به دوستم جمشید شاه محمدی گفته بود که به رضا رویگری بگو برود کارش را در ارشاد درست کند شاید مشکلی دارد. من نرفتم. شش ماه بعد رفتم و دیدم که قضیه همون سوء تفاهم ها بود. و خلاصه آنکه کارم درست شده بود. اما نقش های خوب به من پیشنهاد نمی شد همش نقش های کوتاه و بد بود و نمی پذیرفتم. البته در این بین به صورت دوستانه در دو سریال بازی کرده بودم. یکی سال ۱۳۷۵ در سریال برگ و باد، و دیگری هم سریال جوانی آقای قاری زاده.

آمدیم تا شد سال ١٣٨۰. در این سال حمید نعمت الله به من زنگ زد .من او را نمی شناختم اما ماجرایی را برایم تعریف کرد که جالب بود. گفت سال ها پیش من خبرنگار بودم و تو بازیگر مهم ان سال ها. من آمده بودم شمال تا سر لوکیشن فیلمتان با شما مصاحبه کنم. همان جا تصمیم گرفته بودم که اگر یک روز کارگردان شدم تو بازیگر فیلم باشی. خلاصه آنکه من شدم بازیگر فیلم بوتیک. وقتی نقشم را در بوتیک فهمیدم خوشحال شدم. درست است که نقش اصلی نبود ولی یک نقش دوم خوب و مهم بود و جای کار داشت. من کاندیدای دریافت بهترین بازیگر نقش دوم شدم و دوباره احیا شدم. وقتی برگشتم می دانستم دیگر آن چهره جوان ده سال پیش نیستم و باید نقش های میانسال خوب بازی کنم و سینمای حالای ما متاسفانه این نقش ها را برای ما ندارد. بنابراین کم کم آمدم به سمت تلویزیون.

در این سال ها سریال خط شکن را بازی کردم که از بازیم بسیار راضیم و نقدهای خوبی هم برای بازی من شد. نقش هایم را دوست دارم. در به کجا چنین شتابان، نقشی بازی کردم که جای کار داشت و مردم هم کل کار را خوب دیدند و هم نقش مرا و هم بازیم را پسندیدند. این را از بازخورد نظرات مردم در کوچه و خیابان می گیرم. در اخراجی های ٣ هم با کارگردان دارا و ندار دوباره کار کردم. بازی در نقش طنز برای من ریسک بزرگی بود اما من راضی هستم. البته سعی می کنم این نقش را تکرار نکنم. از بقیه کارها هم راضی هستم. قبل از همه این ها، چندین سال بود که مشغول بازی در مختارنامه بودم که نقش کیان را داشتم و هیچ گاه از کار کردن در آن خسته نشدم. و اصولا میرباقری و قلمش و شخصیتش را دوست دارم. دیالوگ هاش که بی نظیر است و بازی در نقش کیان را با هیچ کدام از نقشهایم مقایسه نمی کنم .چرا که این نقش را به دلایل مختلف جور دیگر دوست دارم. در تلویزیون نقش های خوبی بازی خواهم کرد. اینجا راحت هستم و البته چندان اهل تله فیلم نیستم. دوست دارم در سینما هم کار کنم اما نقش خوب میانسال و موثر.

سینمـا
۱۳۹۷ – زهرمار
۱۳۹۶ – لازانیا
۱۳۹۵ – همه چی عادیه
۱۳۹۵ – خوب، بد، جلف
۱۳۹۴ – فیلسوف‌های احمق
۱۳۹۴ – رفقای خوب
۱۳۹۳ – دوربین
۱۳۹۳ – ۳۶۰ درجه
۱۳۹۳- باورم کن
۱۳۹۲ – قرار بعدی همان‌جا
۱۳۹۱ – شاباش
۱۳۹۱ – چهار باندی
۱۳۹۰ – گناهکاران
۱۳۹۰ – راه بهشت
۱۳۹۰ – صداست که می‌ماند
۱۳۸۹ – اخراجی‌ها ۳
۱۳۸۸ – شور شیرین
۱۳۸۸ – زمهریر
۱۳۸۷ – موج سوم
۱۳۸۷ – چشمک
۱۳۸۷ – دل شکسته
۱۳۸۶ – قرنطینه
۱۳۸۶ – مجنون لیلی
۱۳۸۴ – جنایت و جنحه
۱۳۸۴ – ستاره‌ها ۱: ستاره می‌شود
۱۳۸۲ – بوتیک
۱۳۸۰ – شک
۱۳۷۹ – مسافر ری
۱۳۷۷ – جوانی
۱۳۷۴ – شیخ مفید
۱۳۷۲ – بلوف
۱۳۷۱ – آلما
۱۳۷۱ – خوش خیال
۱۳۷۱ – طعمه
۱۳۷۱ – ماه عسل
۱۳۷۱ – مردی در آینه
۱۳۷۰ – افسانه مه پلنگ
۱۳۷۰ – دیدار در استانبول
۱۳۶۸ – آخرین مهلت
۱۳۶۸ – دخترم سحر
۱۳۶۸ – رانده شده
۱۳۶۸ – شب بیست و نهم
۱۳۶۸ – وسوسه
۱۳۶۷ – شاخه‌های بید
۱۳۶۶ – سرزمین آرزوها
۱۳۶۶ – غریبه
۱۳۶۶ – کانی مانگا
۱۳۶۵ – اجاره‌ نشین‌ها
۱۳۶۴ – یوزپلنگ
۱۳۶۳ – عقاب‌ها

تئـاتر
۱۳۴۸ – ویس و رامین / آربی آوانسیان
۱۳۴۹ – عبادتی بر مصیبت حسین بن منصور / خجسته کیا
۱۳۵۰ – پا انداز / هوشنگ توزیع
۱۳۵۰ – خودت باش و عرقتو بخور / هوشنگ توزیع
۱۳۵۰ – حالت چطوره مش رحیم / اسماعیل خلج
۱۳۵۱ – ناگهان هذا حبیب اله / فرهاد مجدآبادی
۱۳۵۲ – گلدونه خانم / اسماعیل خلج
۱۳۵۴ – ۱۳۵۲ – جمعه کشی / اسماعیل خلج
۱۳۵۵ – ۱۳۵۲ – قمر در عقرب / اسماعیل خلج
۱۳۵۳ – شبیخون / سیروس ابراهیم‌زاده
۱۳۵۳ – صندلی کنار پنجره بگذاریم / عباس نعلبندیان
۱۳۵۳ – امشب شب مهتاب / آشور بانیپال – جشن هنر شیراز
۱۳۵۴ – جان نثار / بیژن مفید
۱۳۵۴ – رایش سوم / بیژن مفید
۱۳۵۴ – ققنوس و بوتیمار / حسن ملکی
۱۳۵۴ – دو خواهر / علیرضا رضایی
۱۳۵۵ – آتراکیسیون / رضا ژیان
۱۳۵۵ – آخر زمان / آشور بانیپال
۱۳۵۶ – طاعون / آشور بانیپال
۱۳۵۶ – شبات / اسماعیل خلج
۱۳۵۷ – اژدها / صدرالدین زاهد
۱۳۵۸ – سنجاب ها / محمود ابراهیم‌زاده
۱۳۵۸ – بر دار شدن حسین بن حلاج / سیاوش طهمورث
۱۳۵۸ – معرکه در معرکه / سیاوش طهمورث
۱۳۵۹ – سیرک باشکوه / صادق هاتفی
۱۳۶۶ – باغ وحش شیشه ای / خسرو شجاع زاده
۱۳۶۷ – توراندخت / رضا کرم رضایی
۱۳۶۸ – سایه سیمرغ / سعید امیرسلیمانی
۱۳۷۹ – آرتوراوئید / مجید جعفری
۱۳۸۰ – ۱۳۷۹ – مضحکه قمر در عقرب / شهره لرستانی
۱۳۸۱ – والس خداحافظی / امیر دری
۱۳۸۸ – مرغ مینا / تاجبخش فنائیان

تلویزیـون
۱۳۹۴ – ۱۳۹۵ – تله فیلم شوکا
۱۳۹۴ – تله فیلم دو خواستگار
۱۳۹۴ – آقا و خانم سنگی
۱۳۹۴ – تنهایی لیلا
۱۳۹۳ – مسابقه ستاره بیست – داور
۱۳۹۳ – تله فیلم سراب
۱۳۹۳ – آخرین بازی
۱۳۹۳ – معراجی‌ها
۱۳۹۳ – مدینه
۱۳۹۲ – تله فیلم دهه شصتی‌ها
۱۳۹۲ – زمانی برای عاشقی
۱۳۹۲ – تله فیلم صندلی چهارساله
۱۳۹۲ – تله فیلم سه قدم تا حماسه
۱۳۹۱ – ۱۳۹۲ – تله فیلم دونده
۱۳۹۱ – تله فیلم سرانجام
۱۳۹۰ – سه، پنج، دو
۱۳۸۹ – موج و صخره
۱۳۸۹ – تاوان
۱۳۸۹ – ملکوت
۱۳۸۸ – ۱۳۸۹ – دارا و ندار
۱۳۸۳ – ۱۳۸۸ – مختارنامه
۱۳۸۸ – سال‌های مشروطه
۱۳۸۸ – به کجا چنین شتابان
۱۳۸۸ – شکر تلخ
۱۳۸۸ – تله فیلم برگ و باد
۱۳۸۷ – عملیات ۱۲۵
۱۳۸۷ – تله فیلم حکم جلب
۱۳۸۵ – پول کثیف
۱۳۸۵ – تله فیلم تله روباه
۱۳۸۱ – معصومیت از دست رفته
۱۳۷۴ – ۱۳۸۰ – خورشید شب
۱۳۷۹ – تله تئاتر در پوست شیر
۱۳۷۸ – دلبر آهنی
۱۳۷۶ – ۱۳۷۷ – برگ و باد
۱۳۷۲ – میثاق خون
۱۳۷۲ – خورشید بر خاک
۱۳۷۲ – حماسه ایثار
۱۳۶۴ – جُنگی برای فردا
۱۳۶۳ – محله بهداشت
۱۳۶۲ – ماه پنهان است
۱۳۶۱ – محله برو بیا
۱۳۵۶ – لحظه

شبکه خانگی
۱۳۹۲ – شاهگوش

خوانندگی
آلبوم ها:
۱۳۹۲ – کازابلانکا
۱۳۷۶ – از عشق گفتن
۱۳۸۲ – غوغا
۱۳۶۸ – دخترم سحر
۱۳۵۸ – فریاد مجاهد
۱۳۵۷ – ایران، ایران
۱۳۵۱ – ساعت فاجعه

چرم مشهد
0 0 رای ها
امتیـازدهی
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ارسـال پیـام
لطفـا مقـاله یا رزومـه هنـری خود را به این آدرس ارسال کنید: info@artmag.ir
تا دقایقی دیگـر، پاسخ شما ارسـال خـواهد شد.