تاریخچه امپرسیونیسم
امپرسیونیسم در لغت به معنای ، دریافت آنی، یا دریافت حسی است. در بهار ۱۸۷۴ گروهی از هنرمندان فرانسوی تحت نام انجمن هنرمندان گمنام گرد هم آمدند و یک استودیوی عکاسی (آتلیه نادار) را برای نمایش آثارشان اجاره کردند و در معرض دید عموم گذاشتند حدود هشت نمایشگاه برپا کزدند که گوستاو کوربه در دومین نمایشگاه به آنان پیوست.
با این کار شدید ترین و خصمانه ترین واکنش ها را که تا آن هنگام در دنیای هنری پاریس با آن مواجه بودند برانگیختند، اینان نظام آموزشی متداول و هنر “آکادمیک” را مردود می شمردند. و نیز با اصل رمانتیسم که مهمترین مقصود هنر انتقال هیجان عاطفی هنرمند است، مخالف بودند. اما برعکس، این نظر رئالیست ها را می پذیرفتند که مقصود هنر باید ثبت پاره ای از طبیعت و زندگی به مدد روحیه علمی و فاغ از احساسات شخصی باشد. بر این اساس می توان امپرسیونیسم را ادامه ی منطقی رئالیسم در سده نوزدهم دانست. پس از آخرین نمایشگاه، گروه، متلاشی شد. مونه تنها کسی بود که همچنان به طور تعصب آمیز به ترویج ایده های امپرسیونیستی پرداخت.
در سال ۱۸۷۴، به استثنای مونه که به سالن رسمی وفادار ماند، کلیه ی نقاشان گروه در معرض توهین و شماتت عامه قرار گرفتند. تا سال ۱۸۷۶، هفت نمایشگاه مشترک برگزار شد. در همین سال دورانتی نویسنده و منتقد هنری، کتاب نقاشی نو را – که عنوانی در خور توجه است – انتشار داد و جهت گیری نقاشان جوان را زیرکانه تجزیه و تحلیل کرد. اینان با طی طریق کشف و شهود، به تدریج نور خورشید را به اشعه و عناصر آن تجزیه کردند و با هماهنگی کلی رنگ های قوس و قزحی که به روی بوم پراکندند، وحدت آن را، از نو می سازند. در طی سده ی نوزده میلادی رابطه بین جامعه و هنرمند به طور روز افزونی تصنعی می شد تا اینکه سرانجام در همین نمایشگاه آثار امپرسیونیست ها به نقطه ی گسست خود رسید. امپرسیونیسم حقیقتاً نخستین و مهمترین جنبش مدرن هنری در سده نوزدهم محسوب می شود.
امپرسیونیسم در واقع اساس دیدن را در دنیا دگرگون کرد. به رغم تمام موانع و مشکلات طبیعی و غیرطبیعی، موفقیت مکتب امپرسیونیسم را علاوه بر ارزش ذاتی آن در ارائه بینش اخلاقی دورهاش باید دانست.
کلمه امپرسیونیسم از واژهای فرانسوی به معنای احساس و ادراک و دریافت ذهنی برگرفته شده است. و این جنبش عظیم در سده ۱۹ آغاز گردید. و به این دلیل امپرسیونیسم خوانده شده که روزنامهنگاری ضمن دیدن نمایشگاهی از آثار هنرمندان بزرگ یکی از آثار آنان را به نام امپرسیونیسم (طلوع خورشید) به باد انتقاد گرفت و اظهار داشت که این اثر هیچ چیز غیر از یک امپرسیونیسم زودگذر را در بیننده القا نمیکند و این سبک بوجود آمد.
امپرسیونیسم مکتبی با برنامه و اصول معین نبود، بلکه تشکل آزادانه هنرمندانی بود که به سبب برخی نظرات مشترک و به منظور عرضه مستقل آثارشان در کنار هم قرار گرفتند. امپرسیونیسم صرفا یک سبک نقاشی نبود بلکه یک رویکرد نوین به هنر و زندگی بود.
آثار نقاشی تمایل منظره پردازان امپرسیونیست به ثبت “بیان تصویری لحظه ها” به جای جنبه های پایدار موضوعات آن ها را وادار می کرد تا با نقاشی در فضای باز گنجینه ای غنی فراهم سازند. و اتمام تابلو در نقطه ای پیش از آنکه شرایط نوری عوض شود. بازی نور مستقیم و بازتاب شده با این وجود این نظریه ها تمامی نقاشان امپرسیونیست، حتی مونه که بیشتر از همه مروج نقاشی در فضای باز بود، بیشتر و بیشتر تمایل می یافت تا آثار خود را در کارگاه اصلاح یا رتوش کند. با انجام چنین کاری او به یک تناقض ذاتی در رویکرد امپرسیونیستی اعتراف کرد. زیرا هر چقدر که هنرمند به تاثیر تغییرات جوی حساسیت داشته باشد، زمان کمتری برای ثبت آن پیش از تغییر روی بوم دارد.
وی در اکتبر ۱۸۹۰ وقتی بر روی مجموعه “کومه ی علف خشک” کار می کرد نوشت: “من به شدت بر روی آثارم کار می کنم و با مجموعه ای از تاثیرات متفاوت کلنجار می روم، اما در این وقت از سال خورشید چنان غروب می کند که نمی توانم خودم را با او همگام کنم”.
نخستین هسته ی این جنبش توسط مونه، رنوار، سیسلی و پیسارو بود که وجه اشتراکشان گسست از آموزش های رسمی فرهنگستانی بود. این هنرمندان ابتدا نام خود را “انجمن هنرمندان نقاش مجسمه ساز و گراور گمنام” گذاشتند. اما بعدا نام یکی از تابلوهای مونه به نام امپرسیون طلوع آفتاب، منتقد جوان، لوئیس لروی (لویی لروا) را واداشت تا در مجله charivari (شاری واری) کل گروه را امپرسیونیست ها نام نهد. و این نام که با لحنی تمسخر آمیز ابداع شده بود، بعداً از سوی خود هنرمندان گروه به عنوان گواهی بر حداقل یکی از جنبه های برجسته اهداف آنان پذیرفته شد. در نقاشی های آن ها نه به رنگ خاکستری و سیاه بلکه به رنگ مکمل نقاشی می شدند.
از هنر نقاشی سخن نمیگوئیم که از ارتباط سخن به میان میآوریم. آنگونه که میدانید نقاشی تنها نقاشی نیست بلکه پل ارتباطی میان تفکرهاست و نقاش می گوید دردها و مشقتها را پشت سر میگذارد تا تفکر خود و جامعه را در راستای پیش برد بهتر تحقق بخشد و تسلی دلی باشد برای همگنانش.
یک اثر نقاشی را عناصر بصری و تکنیک به وجود میآورند اما بیشتر ارزش آن مدیون تفکر آن است و نقاش با تفکر بخشیدن به اثر و به وجود آوردن خلاقیت در اثر ، درحکم خالق آن است.
رُنوار با “رنگ گزینی رنگین کمانی”، زدودن رنگ های تیره از سایه ها، حذف خطوط مرزی شکل اشیا، گام بلندی در این زمینه برداشت. بدین سان، منظره نگاری به هنری بدل شد که در آن نقاش می کوشید تصویر منعکس شده بر روی شبکیه چشم را از نو بسازد و معادل کیفیت زنده ی چشم انداز تابناک را به مدد رنگ ها بیافریند. او فام های خالص را در هم می آمیخت، ولی از رنگ های موضعی نیز یکسره چشم نمی پوشید. سایه ها را نه با رنگ های خاکستری و سیاه بلکه به مدد مکمل رنگ های اشیا نشان می داد.
با حذف خطوط مرزی، خصلت بارز شکل اشیا از میان رفت و نقاشی های امپرسیونیست به تصاویری از نور و جوّ و بازی های رنگ مستقیم و انعکاسی بدل شد. در سال های بعد، مونه تجزیه و تحلیل دریافت های بصری را با دقت ادامه داد. پیسارو به نظریه نئوامپرسیونیسم جلب شد. ولی رُنوار با تاکید بر طراحی خطی، به اسلوبی لطیف در پیکر نگاری زنان برهنه دست یافت. عادت نقاشی کردن در زیر آفتاب تابان، استفاده از فام های خالص برای انتقال روشنایی طبیعت و کاربست تک ضربه های قلم مو بر روی بوم، خاص خود امپرسیونیست ها بود. با “کم ارج کردن خطوط اشیا” ارجحیت خصوط اشیا را گرفتند و نقاشی های امپرسیونیستی بدل به رنگ آمیزی نور و فضا شدند. در حقیقت، نقاش امپرسیونیست منحصراً توسط کشف و شهود فردی خویش هدایت می شد و تنها بر صداقت خود اعتماد می کرد و هر یک از آثارش، به عنوان یک کار خلاقه، اثبات و کشف دوباره ی نقاشی بود.
از نظر او، دنیا، یکباره و برای همیشه در یک قالب ثابت زیست نمی کرد. بکله با هر نظر، در تازگی احیا شده ای دوباره کشف می شد، و کمترین جلوه ی آن، جزیی از زیبایی متغیر آن بود. چنین آزادی ای، جز به خشم آوردن مردم آن زمان، چه می توانست کرد؟
در دهه ۱۸۹۰، امپرسیونیسم سراسر اروپا را فرا گرفت و سپس به آمریکا راه یافت. ولی مقارن با تثبیت اصول امپرسیونیسم واکنش هایی نیز علیه آن بروز کرد، نقاشی امپرسیونیستی در آغاز با گنگی و تمسخر مواجه شد. همزمان با دومین نمایشگاه منتقدی نوشت: پنج یا شش آدم روانی در اینجا گرد آمده اند تا کارهای خود را به نمایش بگذارند… نمایش رعب آوری است که بیهودگی انسانی تا آستانه جنون برسد. کسی باید به آقای پیسارو بگوید که آقای عزیز! درختان هرگز بنفش نیستند! آسمان هرگز به رنگ کَره ی تازه نیست، این که در هیچ کجای دنیا چیزهایی که در تابلویشان کشیده اند یافت نمی شود!”
مردمی که دیدشان توسط مدرسه ی هنرهای زیبا (به عنوان نمودی از تحجر اجتماعی) منجمد شده بود.حتی وقتی ژروم ( نقاش فرهنگستانی) رئیس جمهور را در غرفه های نمایشگاه بین المللی پاریس ۱۹۰۰ همراهی می کرد، در برابر سالن امپرسیونیست ها به او گفت: “علیا حضرت اینجا افراد نالایق فرانسه حضور دارند”
پذیرش امپرسیونیست ها در انگلستان به آهستگی صورت پذیرفت. اما از سال ۱۹۲۶ که مونه، پیرمرد بزرگ نقاشی فرانسه درگذشت، نرخ های حراجی ها برای نقاشی های امپرسیونیست ها رو به افزایش یافت و از دهه ۱۹۵۰ به سمت ارقام نجومی میل کرد. طوری که کمتر نظریه ی هنری مدرن را می توان شناخت که بر اساس کشفِ رنگ امپرسیونیست ها استوار نبوده باشد. تاثیر امپرسیونیست ها بسیار عظیم بود و بخش عمده ی تاریخ نقاشی اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم، حکایت بسط و توسعه ی جنبش های متاثر از آن یا در مقابل آن بود.
امپرسیونیسم در سینما و عکاسی
در این سبک، معتقد به نوعی مبانی زیبایی شناسی تصویری در هنر سینما و عکاسی بودند. امپرسیونیست ها با داستان پردازی به شیوه معمول در سینما مخالف بودند و هر نوع قصه را نفی می کردند، اما در عمل کمتر به آن وفاداربودند در واقع فیلم های آن ها رهایی از چنگ موضوعات روزمره بود. “دلوک” که به عنوان “پدر نقد سینمایی فرانسه” شناخته شده معتقد بود عناصر تشکیل دهنده سینما عبارتند از: نور ، دکور ، ریتم و ماسک(منظور هنرپیشگان است).
به طورکلی امپرسیونیست ها اعتقاد داشتند که ریتم فیلم دارای قدرتی است که می تواند برانگیزاننده رویا باشد. و این رویاگونگی در عکس هایی به این شیوه با دخل و تصرف عکاس نمود عینی پیدا کرد. در دوران این سبک هم در عکاسی و سینما مشخصات ظاهری خاصی بروز کردند از جمله: بازی نور و سایه ،حرکت(در سینما) و ریتم تصویری نرم(در عکاسی)، نگرش ایجازی به اشیاء (در هردو) و قدرت القایی در تصاویر سینمایی رشد کرد. هدف اصلی در این سبک ، به وجود آوردن نظم نبود. بلکه هدف رسیدن به افکار و احساسات موجود ولی نادیدنی و رسیدن به نوعی امپرسیونیسم ظریف دربرش فیلم بود.
نئوامپرسیونیسم Neo-Impressionism
در آثار آخر سورا “نیش قلم ها” تبدیل به نقطه چین ها یا پرداز ظریفی از رنگ تابناک می شود که بنابر نظریه ی علمی نقاش می بایست در چشم نگرنده، با هم بیامیزد تا رنگ های فرعی بسی درخشان تر از آنچه که با مخلوط کردن مواد رنگی بر روی تخته شستی حاصل می شود، به وجود آورد.
این شیوه ی نقاشی به نام های گوناگون نئوامپرسیونیسم، پوانتیلیسم(نقطه چین کاری رنگ) و نیز دیویزیونیسم(یا پرداز رنگ) خوانده شده است.
نئو امپرسیونیست ها سعی کردند تا اصول بصری امپرسیونیسم را بر بنیانی علمی بنا نهند و پُست امپرسیونیست ها آغازگر زنجیره ای طولانی از جنبش ها بودند که تلاش داشتند تا رنگ و خط را از کارکردهای بازنمایانگر محض اش رها کنند و به ارزش های حسی و نمادینی بازگردانند که امپرسیونیست ها آن را صرف تاکید خود بر عنصرگذرزمان و اجمال لحظات کردند.
هنگامی که سزان و سورا دست به کار جایگزینی امپرسیونیسم با شیوه جدیدتر و استوارتری از نوع کلاسیک بودند، “وینسنت ونگوگ” (۱۸۵۳-۱۸۹۰) ( نخستین نقاش بزرگ هلند) مسیری مخالف در پیش گرفته بود زیرا احساس می کرد که مکتب امپرسیونیسم هنوز به نقاش چنان که باید، آزادی ابراز عواطفش را نمی داد. و از آنجا که داعیه اصلی ون گوگ همین ابراز عواطف با بیانی گویا بود، برخی از هنرشناسان وی را نقاشی از مکتب اکسپرسیونیسم( توضیح فصل های آینده) یا هیجان گری به شمار آورده اند.
مروری بر ادبیات تحقیق یا پیشینه تاریخ و گذشته سبک امپرسیونیسم
امپرسیونیسم که دنیا را به صورت نور تجزیه و آن را به رنگهای گوناگون تقسیم میکند. و چون زنجیرههایی از دریافت های حسی ضبط میکند، بیش از پیش بیانگر رابطه ذهن عین بسیار پیچیده و کم دوامی شدن فردی که گرفتار تنهایی شده و در خود فرو رفته است و جهان را چون رشتهای از عکسالعمل های عصبی برداشت ها و حالات رومی چون (آشفتگی پرتلالو) چون تجربه (من) مشاهده میکند امپرسیونیسم در نگاهپرداری منطبق است با ایثارگرایی در فلسفه نیز جهان را چون تجربه (من) و احساس (من) میشمارد. نه واقعیتی عینی که مستقل از احساس فردی ما وجود دارد. عنصر طغیان در امپرسیونیسم بر واسطه وجود عنصری دیگر عقیم میماند یعنی به وسیله فردگرایی شکاک و گریزان و غیرمبارز و طرز تفکر نگرندهای که به برداشت های خود میپردازد و قطه دگرگون کردن جهان را ندارد.
در نیمه دوم سده نوزدهم نقاشی هنر عمده میشود به هنگامی که در جهان ادبیات هنوز کشمکشی پیرامون ناتورالیسم برپا است، امپرسیونیسم به سبکی مستقل تحول مییابد تخستین نمایشگاه گروهی امپرسیونیستها در سال ۱۸۷۴ برگزار میشود ولی تاریخ امپرسیونیسم از حد سال پیشتر میآغازد و با هشتمین نمایشگاه گروهی به سال ۱۸۸۶ به پایان میرسد. حدود همین زمان امپرسیونیسم به عنوان یک جنبش گروهی یکپارچه از هم میباشد و دورهای جدید موسوم به (پس از امپرسیونیسم) شروع میشود. که تا سال ۱۹۰۶ میپاید امپرسیونیسم نه ناگهان پایان مییابد و نه ناگهان آغاز میشود. یکی از نقاشان امپرسیونیسم که قانون رنگ های مکمل و رنگآمیزی سایهها را کشف کرده پیشدرآمد گرایش هوای آزاد در نقاشان باربیزن گام بعدی را در این تحول عرضه میدارد.
امپرسیونیسم بیشتر سبکی (اشرافی) ظریف و باریکبین عصبی، حساس، نفسانی بود. شیفته موضوع های نادر و نفیس متمایل به تجربه های شخصی محض، تجربههای تنهایی و گوشهنگرینی و احساس حاصل از اعصاب بسیار حساس بود. با اینحال امپرسیونیسم ابداع هنرمندانی است که نه فقط بیشترشان از بخشهای پایینی و میانه بعد ژوازی میآیند بلکه بسیار کمتر از هنرمندان سالهای پیشین به مسایل فکری و زیبایی شناختی میپردازد آنها کمتر از پیشینیان خود طرف و سفسطه باز و بیشتر صناعت گر هستند.
استفاده امپرسیونیست ها از علامات شکسته رنگ استفاده کلانی از رنگ یکنواخت و طرحهای سنگینی ترسیم مستقیم فرووها از رنگ خالص برای القاء انرژی و استفاده کوبیتها از سطوح صاف برای تحلیل ساخت کمکی تازگی داشتند برای امپرسیونیستها روش دیدشان که بر نظریه نورشان مبتنی بود به اندازه موضوعاتی خاص که در برابر آن بساط نقاشی خود را پهن میکردند اهمیت پیدا کرد.
اسلوب نقاشی امپرسیونیستی را اصطلاحاً اسلوب بیواسطه مینماند. مقصود آن است که نقاشی بدون مطالعه مقدماتی و تهیه طرحهای آزمایش آنچه را در برابر خود میبیند از طریق جفت و جور کردن رنگ ها و سایه رنگها مستقیماً روی بوم میآورد. این طرز نقاشی پیش از این هم سابقه داشت. امپرسیونیستها در جهت حل مسئله فقدان رنگها خالص و درخشان در آثار نقاشان پیشین به این نتیجه رسیدند که باید بین رنگ موضعی یا (طبیعی) اشیاء و رنگی که از اشیاء به چشم میآید تمایز قائل باشند. آنها نه فقط بر ارزش های مبنی سایه رنگ ها، تأکید کردند، بلکه با تأثیر متقبل رنگ ها روی بوم نیز توجه نشان دادند. مناطق سایه به دیده ایشان دیگر سیاه یا قهوهای نمینمود بلکه متشکل از رنگ های متباین با رنگ های مناطق نور بود بدینسان رنگ های مکمل، یعنی نام هایی که در دایره رنگی نیوتنی روی یک قطر قرار دارند و تأثیر متقابلشان را در نقاشی هایشان نشان داده میشود و اکنون برای امپرسیونیستها اهمیتی بسیار یافت.
در واقع امپرسیونیست ها به نظریه نیوتنی باز گشتند و یا دقیقتر بگوییم نکات و مسأله رنگ را که در واقع نظریه نیوتنی به حوزه کاربردی رنگ بود در تجربههای بصری خود باز یافتند. در این جا میبینیم که آثار امپرسیونیست ها یکسره از رنگهای تیره رویگردان شده آنان در جور کردن رنگهای مکمل که کیفیت آنها را در نامههایشان به دقت شرح میدهند دیده میشود.
ابتدا رنگهای موردنظر را روی تخته رنگآمیزی و سپس آنها را به صورت لختههای ضخیم روی بوم میگذارند. ضربههای پیچان متمایز از یکدیگر کار آنها را همچون موزاییکی از تکه رنگها مینمایاند. ضربههای کوتاه و بریده جزییات مشکل را مرزبندی و تکرار میکند. و شبیه امواج آب از مرکز هر شکل به اطراف گسترش میدهد تا به بخش های دیگر تصویر برسند.
امروزه اصطلاح امپرسیونیسم نه فقط در زبان منتقدان و خواستاران هنر رواج کامل یافته است، بلکه در معنای وسیعتر نقاشی هایی با رنگ های تابناک را به ذهن ها متبادر میکند. در زمان آخر بینندگان این آثار را با صفت (سنتی) و گاه استادان قدیم وصف میکنند، حال آنکه بیش از قرن پیش کوشش های همین هنرمندان را (غریب) و اهانت به حرفه نقاشی قلمداد میکردند. اما یکی از منظرههای مونه تحت عنوان امپرسیون: (طلوع خورشید) جنجال اصلی را برانگیخت .
تابلوی وی نقاشان مزبور را به صحنه (امپرسیونیستها) نامیدند. که این تابلو شیوه بسیاری از نقاشان امپرسیونیستها را بیان می کرد بنابر این تعریف نقاشان امپرسیونیست به تحلیل مشکل نمیپردازد، بلکه فقط نوری را که از مشکل بر شبکیه چشمش انعکاس مییابد دریافت میکند. امپرسیونیستها بسیار بیشتر از نقاشان پیشین به فوریت دید یعنی کیفیت آشکارسازی ناگهانی و موضوع اهمیت میدادند. در نقاشی امپرسیونیستی ناب گویی کل موضوع بدون تعمد و در حالت انفاقی رخ مینماید.
گرچه مرحله نهایی پردههای امپرسیونیستی غالباً درکارگاه اجرا میشد، اما کیفیت کلی آنها حاکی از تخستین برخورد نقاش با موضوع است. به علاوه بر این امپرسیونیستها به منظور آنکه نور رنگینی را نوری که از اشیاء رنگارنگ دنیای پیرامون باز میتابد نقاشی کنند، سطح بوم را با هزاران تکهرنگ در هم میشکنند و مرزها را ناروشن مینمایند. این نوآوری ها مستلزم چشم پوشی از استواری شکل هاست. وقتی کل تصویر بر عرصه هماهنگی رنگ و جلوههای خاص نور بدل شود، از ساختار محکم و قالب خطی شکل ها بر جای نمیماند. بدینسان امپرسیونیست حجم نمایی و حتی طرح را کنار میگذارد.
پیساور به شاگردانش اندرز میداد که فقط سایه رنگ ها و رنگ های درست را دریابند و با ضربههای کوتاه قلممو روی بوم آورند. او شاگردانش را از تأکید بر طراحی خطی دقیق منع میکرد زیرا به عقیده وی طراحی مانع بروز امپرسیون کلی میشود و احساسی را ضایع میکند.
امپرسونیست ها میکوشیدند تصور شکل ها را در میان دریایی از نو و هوا به بیننده القا کنند. این کار مستلزم مطالعه عمیق نور در مقام منبع احساس رنگ توسط ما بود. و این حقیقت مهم را عیان ساخت که رنگ موضعی، و رنگ واقعی هر شیئی، غالباً در اثر نوع نوری که آن را احاطه کرده است در اثر بازتاب های نور از اشیا دیگر و تأثیر رنگ های مجاور تغییر مییابد. مثلاً رنگ های مکمل اگر پهلو به پهلوی یکدیگر در نقاط بزرگ به کار برد شوند به شدت یکدیگر میافزایند. ولی به مقادیر کم با هم مخلوط میشوند و به صورت خنثی در میآیند. بر خلاف آنچه بسیاری از نقاشان پیشین میپنداشتند سایهها خاکستری یا سیاه نه نظر نمیرسند، بلکه ترکیبی از رنگ هایی به نظر میرسند که در اثر بازتاب ها یا عوامل دیگر تغییر یافتهاند .
ژرژدیولو در سال ۱۸۷۷ امپرسیونیسم را چنین تعریف کرد: برخورد با موضوع بر اساس سایه رنگ ها و نه به خاطر خود موضوع از سوی دیگر روش امپرسیونیستی متضمن رشته کاهشها یک سیستم محدودیتها و ساده کردنها است نمونه وی تدین امر در نقاشی امپرسیونیستی این است که با آن مییابد از فاصله مشخص نگریست. و وقتی از فاصله دیده شود چیزها را با نسبت های اجتناب ناپذیریشان توصیف میکند. سلسله کاهشهائی که اعمال میکند با محدود کردن عوامل بازنمایی به عناصر صرف بصری آغاز میشود. که هر چیزی را که دارای سرشت غیربصری است و یا نمیتوان به اصطلاحات بصری برگردانده شود حذف میکند.
شناخت و درک مکتب نقاشی امپرسیونیست مستلزم آشنایی با مبانی و اصولی است که از طریق برخی هنرمندان درست قبل از پیدایش امپرسیونیسم در این رشته از هنر رواج یافت. امپرسیونیست ها استقلال بیان و زبان را نشانه میدانند. منتها اصول و مبادی مزبور بیش از آنکه به بیان و زبان بیردازد به حالت نماد واقعیتی میپرداخته که عمیقاً با خودآگاهی عجین بوده و در نهایت هر نوع تجدیدگرایی ذهنی و افسانهای را نفی میکرده است.
امپرسیونیسم مکتبی است که به مدد آن وجود بشری توانست طبیعت را به همان منظری درآورد که خود میدید و احساسی میکرد.
این مکتبی که از هر نوع مشکلگرایی فارغ بود و از نظر بیننده نیز دگرگون، نقاشی را سرانجام به عرضه مطلوبی برای آزادی مبدل کرد. امپرسیونیست توانست خیل عظیمی را به خود جلب کند. که همگی از قواعد ناپایدار اخلاقی و ذهنیات بیهوده طبقه متوسط بیزار شده بودند. هنگامی که امپرسیونیست ها در جوار مقاومت های بسیار کورکورانه و در عین حال بسیار نافع مشغول تسخیر نور بودند، جنبش هایی هم در حول و حوش نهضت آنها و نیز بیآنکه خود واقف باشند و در وجود خود آنها در جوش و خروش بود. این جنبش ها یا همگام با امپرسیونیست ها بود، یا شروع شده بود و یا در حال شکلگیری و یا حتی به سرانجا رسیده بود.
سبک امپرسیونیسم سبکی است که وابسته به نور است یعنی هنرمندان یک زمان خاص را شروع به نقاشی میکردند و نور خورشید وقتی به شی مورد نظر میتابیدند آن را به سرعت با همان طیف نوری میکشید و اگر نور خورشید بعد از چند دقیقه کم یا زیاد میشود دست از کار میکشیدند و بقیه تابلو را خود تکمیل میکردند و سبک امپرسونیست بر حسب نور است و تمامی نقاشان آن سبک با نور کار میکردهاند و ما به درست بودن فرضیه خود پی میبریم که سبک امپرسیونیست سبکی است نوری و بر منابع نور است.
آیا سبک امپرسونیست سبکی برتر است؟ در جواب این فرضیه میتوان گفت: خیر. چون سبکهای بیشماری وجود دارند که از سبک امپرسونیست برتری دارند اگر بخواهیم آن را با سبکهای دیگر مقایسه کنیم، بلی سبکی است تازه که خود هنرمندان آن را خلاقیت بیشمار بوجود آوردهاند. و با گذاشتن تاش بر روی بوم و گذاشتن تکههای رنگ بوم سبکی تازه ایجاد کردهاند و بسیار متنوع و شاد.
آیا سبک امپرسیونیست سبکی است با معایب؟ بله. سبک امپرسیونیست از معایب خاصی برخوردار بود. نقاشان آن دوره بعد از کمی گذشت زمان رنگ تیره را از پالت خود حذف کرده و از رنگ های روشن استفاده میکردند. و تا وقتی که نور به منظره میتابید به نقاشی خود ادامه میدادند. همان که نور کم یا زیاد میشد دست از کار کشیده و بقیه کار خود را بدون منظره و در کارگاه خود به انجام میرساندند. و در اوایل این سبک کسی این روش نقاشی را قبول نداشتند.
نتیجه این که که سبک امپرسیونیسم سبکی نو و تازه است. این سبک وابسته به نور بود یعنی تا وقتی که نور خورشید بتابد موضوع که نقاش آن را میخواست بکشد مینابید هنرمند آن را میکشید. و تا وقتی که نور کمی، کم یا زیادتر میشود دست از کار کشیده و بقیه کار خود را در منازل خود و یا در کارگاههای خود میکشید. هنرمندان سبک امپرسیونیسم به نتایجی رسیدند که رنگ های تیره را از پالت خود حذف کرده و به جای رنگ های سیاه یا خاکستریهای تیره از رنگهای شادی آخرین و رنگهای از طزف کمانی استفاده کنند. هنرمندان سبک امپرسیونیسم واقعگرا بوده و هر چیزی را میدیدند آن را بر روی بوم میآوردند. و نقش میکردند بیشتر موضوعهای آنها طبیعت بوده و از کوهها، جویبارها، گلها و آبشارها و یا هنگام تفریح کردن مردم در طبیعت را در بوم میکشیدند. نقاش امپرسیونیس، فقط مختص طبقه اشراف نبود بلکه از تمامی مردم عادی نقشهایی میکشید و خیلی کم در کارهای آنها از نقاشیهای اشرافی دیده میشود. در سبک امپرسیونیست نقاشان بسیار بزرگی رشد کرده و به کار خود ادامه دادند. نقاشانی که بعد از گذشت سدهها و سال های بسیار زیاد هنوز سبک آنها و نقاشی آنها بر سر زبانهاست مانند: سزان، ونگوگ، دلکابروا، مانه و …
*منابع و ماخذ در تحریریـه مجله هنر موجود است.