تاریخچه زبان ایرانی
دانشمندان زبان شناس معتقدند که زبان های امروزی دنیا بر سه بخش است: اول – بخش یک هجایی (یک سیلابی) و این قسم زبان ها را زبان های ریشگی نامند. زیرا لغات این زبان ها تنها یک ریشه است که به اول یا آخر آن هجاهایی افزوده نشده است.
زبان چینی، آنامی و سیامی را از این دسته میدانند، در زبان های ریشگی شماره ی لغت ها محدود است، چنانکه گویند چینی ها برای بیان فکر خود ناگریزند لغات را پس و پیش کنند، یا مراد خود را با تغییر لحن و آهنگ کلمه بفهمانند.
دوم – بخش زبان های ملتصق: این زبان ها یک هجایی نیست. چه در لغات این زبان به هنگام اشتقاق هجاهایی بر ریشه ی اصلی افزوده می شود . ولی ریشه ی اصلی از افزودن هجاها هیچگاه تغییر نمیکند. و دست نمیخورد و هرچه بر او افزایند به آخر او الحاق می شود. مردمی که زبانشان را ملتصق می خوانند شامل:
۱ – مردم اورال و آلتایی که شاخه ای از نژاد زرد پوست می باشند. مانند مغولان و تاتاران و ترکان و مردم دونغوز و فین و ساموئید و بیشتر ساکنان سیبریا و دشت قبچاق
۲ – مردم ژاپن و اهالی کره
۳ – دراوید و باسک از مردم هند
۴ – میان آمریکا
۵ – مردم نوبی (جنوب مصر در آفریقا) مردم هُوتْ تِنْ تُتْ مردم کافرْ و سیاه پوستان آفریقا
۶ – مردم استرالیا
سوم – بخش زبانهای پیوندی: در این زبان ها بر ریشه و ماده ی لغات هجاهایی افزوده می شود ولی نه تنها به آخر ریشه، بلکه به آخر و اول ریشه یگدیگر. دیگر اینکه ریشه ی لغت بر اثر افزایش تغییر میکند. گویی که ریشه با آنچه بر وی افزوده شده است جوش خورده و پیوند یافته است. به خلاف زبان ملتصق که چون ریشه تغییر نمیکند هجاهایی که بر ریشه افزوده است مثل آن است که به ریشه چسبانده باشند نه با او پیوسته باشد.
زبان های پیـوندی:
الف – زبانهای سامی مانند عبری، عربی و آرامی که بعد سُریانی نامیده شد، و در عهد قدیم زبان های فنیقی و بابلی و آشوری و زبان مردم “قرطاجنه” که شعبه بوده اند از فنیقیان و زبان حیمری.
ب – زبان های مردم هند و اروپایی به معنی اعم: آریاییان هند – آریاییان ایران – یونانیان – ایتالیایی ها – مردا سِلْت (بومیان اروپایی غربی) ژرمنی (آلمان و آنگلوساکسون و مردم اسکاندیناوی) – لِتْ و لیتوانی و سلاو (که روس و سلاوهای شرقی اروپا و مردم بلغار و صرب و سایر سلاوهای بالکان باشند). علمای زبان شناسی برآنند که زبان های بخش سوم از مراحل زبان های بخش اول و دوم در گذشته و ترقی کرده تا بدین درجه رسیده است. یعنی این زبان ها مستقلا در سیر تطور کمال یافته و به مرحله ای رسیده اند که اکنون مشاهده می کنیم.
زبان پارسی
فارسی زبانی است که امروز بیشتر مردم ایران، افغانستان، تاجیکستان و قسمتی از هند، ترکستان، قفقاز و بین النهرین بدان زبان سخن می گویند، نامه می نویسند و شعر میسرایند.
تاریخ زبان ایران تا هفتصد سال پیش از مسیح روشن و در دست است و از آن پیش نیز از روی آگاهی های علمی دیگر می دانیم که در سرزمین پهناور ایران، سرزمینی که از سوی خراسان (مشرق) به مرز تبت و ریگزار ترکستان چین و از جنوب شرقی به کشور پنجاب و از نیمروز (جنوب) به سند و خلیج پارس و بحر عمان و از شمال به کشور سکاها و سارما تها (جنوبی روسیه امروز) تا دانوب و یونان و از مغرب به کشور سوریه و دشت حجاز و یمن می پیوست؛ مردم به زبانی که ریشه و اصل زبان امروز ماست سخن میگفتهاند.
زرتشت پیمبر ایرانی میگوید که ایرانیان از سرزمینی که ” اَیْرانَ وَیجَ ” نام داشت و ویژه ی ایرانیان بود، به سبب سرمای سخت و پیدا آمدن ارواح اهریمنی کوچ کردند و به سرزمین ایران درآمدند. دانشمندان دیگر نیز دریافته اند که طایفه ی ” اَیْریا ” از سرزمینی که زادگاه اصلی آنان بود برخاسته ، گروهی به ایران، گروهی به پنجاب و برخی به اروپا شتافته اند و در این کشورها به کار کشاورزی و چوپانی پرداخته اند. و زبان مردم ایران، هند و اروپا همه شاخه هایی هستند که از آن بیخ رسته و باز هر شاخ شاخه ی دیگر زده و هر شاخه برگ و باری دیگرگون برآورده است.
در علم نژادشناسی مردم اروپایی را به هشت شعبه بخش کرده اند و زبان آنان را نیز از یک اصل دانسته اند به طریقی که گذشت.
ما را اینجا به سایر زبان ها کاری نیست، چه آن علم خود به دانستنی های دیگر که آن را زبان شناسی و فقه اللغه گویند باز بسته است. ما باید بدانیم که تاریخ زبان مادری ما از روزی که نیاکان ما بدین سرزمین درآمده اند تا به امروز چه بوده است و چه شده است و چه تطورها و گردش هایی در آن یافته است، از این رو به قدیمی ترین زبانهای ایران باز می گردیم.
زبان مادی
قدیم ترین یادگاری که از زندگی نیاکان باستانی ما باقی است. ” نُسک های اَوسْتا ” است. که شامل سروده های دینی، احکام مذهبی و محتوی تواریخی است که شاهنامه ی فردوسی نمودار آن است. و مطالب تاریخی آن کتاب از “کیومرث” تا زمان “گشتاسب شاه” می پیوندد، و پادشاهی اَپَرداتَه (پیشدادیان)، کَویان (کیان) و زمانه ی هفت خدایی را با هجوم بیگانگان، مانند: اژیدهاک (ضحاک) و فراسیاک تور (افراسیاب) ترک تا پیدا آمدن زردتشت سپیتمان شرح میدهد.
در این روایات همه جا میرساند که رشته ی ارتباط سیاسی، اجتماعی و ادبی ایران هیچ وقت نگسسته و زبان این کشور نیز به قدیم ترین زبان های تاریخی یا قبل از تاریخ میپیوندد و “گاثهی زردشت” نمونهی کهنترین آن زبان هاست.
اما آنچه از تواریخ ایران، روم، نوشته های سمگ و تواریخ دیگر مردم همسایه بر می آید، دوران تاریخی ایران از مردم “ماد” که یونانیان آن را مدی و به زبان دری “مای” و “ماه” گویند برنمیگذرد. و پیداست که زبان مردم ماد یا ماه زبانی بوده است که با زبان دوره ی بعد از خود که زبان پادشاهان هخامنشی باشد تفاوتی نداشته، زیرا هرگاه زبان مردم ماد که بخش بزرگ ایرانیان و مهمترین شهرنشینان آریایی آن زمان بوده اند با زبان فارسی هخامنشی تفاوتی میداشت. هر آینه “کورش”، “داریوش” و غیره در کتیبه های خود که به سه زبان فارسی، آشوری و عیلامی است، زبان مادی را هم می افزودند تا بخشی بزرگ از مردم کشور خود را از فهم آن نبشته ها ناکام نگذارند.
از این رو مسلم است که زبان مادی خود، زبان فارسی باستانی یا نزدیک بدان و لهجه ای از آن زبان بوده است. و از نام پادشاهان ماد مانند “فراَ اوَرْت”، “خشِثَرْیت”، “فْروَرَتْیش”، “هُووَخشَثْرَهْ”، “آستیاک – اژی دهاک”، “اَرتی سس- اَرته یس- اَرته کاس آ» به لفظ ” اَرْتَ ” آغاز می شود و ” اِسْپادا ” که سپاد و سپاه باشد نیز یکی این دو زبان معلوم می گردد.
“هرودوت” در جایی که از دایه ی کورش اول یاد می کند می گوید، نام وی «سْپاکُو» بوده، سپس آورده است که «سپاکو» به زبان مادی، سگ ماده را گویند و معلوم است که نام سگ “سپاک” بوده است و (واو) آخر این کلمه حرف تأنیث است. که هنوز هم این حرف در واژه ی بانو و در پسرو، دادو، دخترو و کاکو به عنوان تصغیر یا از روی عطوفت و رأفت باقی است، یکی از رجال آن زمان نیز (سپاکا) نام داشته است که واژه ی نرینه ی سپاکو باشد.
بعضی از دانشمندان را عقیده چنان است که گاثه ی زردشت به زبان مادی است. و نیز برخی برآنند که زبان کردی که یکی از شاخه های زبان ایرانی است، از باقیماند ههای زبان ماد است. بالجمله چون تا امروز هنوز کتیبه ی سنگی یا سفالی از مردم ماد به دست نیامده است، نمی توان زیاده بر این درباره ی آن زبان چیزی گفت مگر از این پس چیزی کشف گردد. و آگاهی بیشتری از این زبان بر معلومات بشر چهره گشاید.
اوستا و زند
زبان دیگر زبان ” اَوِسْتا ” است. اوستا در اصل ” اَوْپِسْتاکْ ” است به معنی بنیان جا افتاده و محکم. کنایه است از آیات محکمات و شریعت پابرجای و به صیغه ی صفت مشبهه است. در ” تاریخ طبری ” و دیگر متقدمان از مورخان عرب ” ابستاق ” و ” افستاق ” ضبط شده است. و در زبان دری ” اُوسْتا – اُسْتا – وُسْت – اُسْت” به اختلاف دیده می شود و همه جا با لفظ «زند» ردیف آمده است. کاف آخر ” اوپستاک ” که از قبیل کاف ” داناک ” و ” تواناک ” است در زبان دری حذف می شود و تلفظ صحیح این کلمه بایستی ” اوْپِستا ” باشد ولی به تقلید شعرایی که بضرورت این کلمه را مخفف ساخته اند ما آن لفظ را ” اوْسِتْا ” می خوانیم.
اما لفظ زند از آزنتی ” Azanti ” و به معنی گزارش و ترجمه است و مراد از زند کتب پهلوی است که نخستین بار کتاب اوستا بدان زبان ترجمه شده است و پازند مخفف ” پات زند ” م یباشد که با پیشاوند ” پات ” ترکیب یافته و به معنی دوباره گزارش یا ترجمه و برگردانیدن زند است به زبان خالص دری.
پازند عبارت است از نُسک هایی که زند را به خط اوستایی و به زبان فارسی دری ترجمه کرده باشند و از این رو متأخران خط اوستایی را خط پازند نامند.
قسمتی از اوستا عبارت بوده است از قصیدهه ایی (سرودهایی) به شعر هجایی در ستایش اورمزد و سایر خدایان اَرْیایی (امشاسپنتان) که سمت زیردستی یا مظهریت نسبت به اورمزد و خدای بزرگ یگانه داشته اند. و اشاراتی داشته در بیان بنیان خلقت و وجود کیومرث و گاو نخستین ” ایوداذ ” و کشته شدن گاو و کیومرث به دست اهرمن و پیدا شدن نطفه ی کیومرث در زیر خاک به شکل دو گیاه که نام آن دو (مهری و مهریانی – مردی و مردانه – ملهی و ملهیانه – میشی و میشانه – به اختلاف روایات) بوده است. و مورخان آن را از جنس ” ریواس ” دانند و ظاهرا مرادشان همان ” مهر گیاه ” معروف باشد. و نیز مطالبی داشته در پادشاهی هوشنگ (هوشهنگ)، طهمورث، جمشید، ضحاک (اژدهاک)، فریدون، سلم، تور، ایرج، منوچهر، کیقباد، کاوس، سیاوخش، کیخسرو، افراسیاب، لهراسب، گشتاسب، زرتشت، خانوادهی زرتشت، جمعی دیگر از وزرا و خاندانهای تورانی و ایرانی و نیز اوراد، دعاها، نمازها، احکام دینی، دستورالعمل های پراکنده در آداب و اصطلاحات مذهبی و امثال اینها. و پیداست که این کتاب از اثر فکر یک نفر نیست و یا قسمت هایی از اوستا بعدها نوشته شده است و چنین گویند که ” گاثه ” قدیمی ترین قسمت اوستا است و سایر قسمت ها به آن کهنگی نیست.
اینک شرحی که راجع به جمع آوری اوستا از روایات مختلف و از اسناد پهلوی در دست است یادآوری می نماییم :
گویند اوستای قدیم دارای ۸۱۵ فصل بوده است. منقسم به ۲۱ نسک یا کتاب و در عهد ساسانیان پس از گردآوری اوستا از آن جمله ۳۴۸ فصل به دست آمد که آن جمله را نیز به ۲۱ نسک تقسیم کردند. و دانشمندان محقق ۲۱ نسک ساسانی را به ۳۴۵۷۰۰ کلمه برآورد کرده اند. و از این جمله امروز ۸۳۰۰۰ کلمه در اوستای فعلی موجود و باقی به تاراج حادثات رفته است.
در کتب سنت از جمله در «دینکرت» روایتی آورده اند. و در نامه ی «تنسر» به شاه مازنداران نیز بدان اشاره شده. و مسعودی مورخ عرب و جمعی دیگر از مورخان اسلامی هم نقل کرده اند که «اسکندر» بعد از فتح «اصطخر» اوستا را که بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند؛ برداشت و مطالب علمی آن را از طب، نجوم و فلسفه به یونانی ترجمه کرد و به یونان فرستاد و خود آن کتاب را بسوزانید.
و نیز دینکرت که یکی از کتب قدیم پهلوی است گوید: “دارای دارایان هَماک اَپستاک و زندچی گون زرتوهشت هَچ اَوْهر مزد پَتْ گرپت ونپشتک دوپچین یَوکْ پَتْ گنچی شپیکان (شسپیکان- ن.ل) یِوک پَتْ دِچْوی نَپَشْت داشتن پرمود”
در کتاب ” شتروهای ایران ” گوید : «اَنیک زرتشت دین آورد از فرمان و شتاسپ شه هزار و دوست فَرْکَرْت پَتْ دین دیپوریه پت تختکیهاء زرین کرت و نپشت و پت گنچ هان اتهش نیهاذ و انیک کجستک سکندر سوهت و اندر او دریاپ فکند دینکرتی هپت خذایان.»
یعنی : «دیگر دارای پسر دارا همگی اوستا و زند را چنان که زردشت از هرمزد پذیرفت و نبشت، در دو نسخه یکی به گنج شایگان و یکی به دژنپشت فرمود نگاه دارند، (روایت دیگر) هزار و دویست فر کرد (فصل) بدین دبیری به تخته های زرین تعبیه نمود و نبشت و به گنج آن آتش نهاد. پس سکندر ملعون دینکرت هفت خدایان را سوزانیده در دریا افکند.»
گویند نخستین کسی که بعد از اسکندر ملعون از نو ” اوستا ” را گرد آورد و آیین دیرین مزدیسنا را نو کرد «وُلَخْش» اشکانی بود. (۵۱-۷۸ ب م) ولخش همان است که ما او را ” بلاش ” می خوانیم. در میان اشکانیان پنج شهنشاه به این نام شناخته اند، دار مستتر گوید، کسی که اوستا را گرد کرده است باید ولخش نخستین باشد، زیرا او مردی دیندار بوده است. و بعضی گمان کرده اند که این شهنشاه ولخش سوم است که از (۱۴۸ تا ۱۹۱ ب م) پادشاهی کرده است.
پس از ولخش اشکانی، اردشیر پاپکان مؤسس دولت ساسانیان بنای سیاست و پادشاهی ایران را بر مذهب نهاد. و دین و دولت را به یکدیگر ترکیب داد و آیین زرتشت را که غالبا ظن قوی بر آن است که اشکانیان هم دارای همان آیین بوده اند؛ آیین رسمی کشور ایران قرارداد. و این کار او به سایر عاقلانه بود. زیرا آن دوره به سبب قوت گرفتن دین مسیحی در انحاء کشور ایران و روم، دورهی قوت دین و آغاز نفوذ دینداری محسوب می شد، چنان که بعد هم دیده شده که از سویی مانی پدید آمد و بعد مزدک ظهور کرد و چندی نگذشت که حضرت محمد(ص) ظهور نمود.
یک علت دیگر تعصب دینی اردشیر آن بود که پدران و نیاکان او به قولی امیران و رییسان دین زرتشتی بوده اند. «پاپک» که به قولی پدر و به قولی پدر مادر اردشیر بوده است؛ از امرای محلی پارس و از آن بزرگانی بود که بازماندهی امرا و شاهان «پَرَتَه دار» فارس بودند. پادشاهان پرته دار فارس که نخستین آنان «بَغَ کْرِتَ» و سپس (بَغَ دَاتَ) و آخر آنان «پاپک» است، همه در فارس و قسمتی از هندوستان ریاست و بزرگی داشته اند، و سکه زده اند و روی سکه ی آنها نقش آستانه ی آتشکده و درفش (علم چهارگوشه) که شاید همان درفش کاویان باشد دیده شده است و پادشاه با ” پنام “، که سرپوش ویژهی عبادت است در پیشگاه آتشکده به حال خشوع ایستاده است.
این پادشاهان دست نشاندهی اشکانیان بوده اند. و از عهد اسکندر و خلفای اسکندر به ریاست مذهبی و کمکم به پادشاهی گماشته می شدند و اردشیر چنان که گذشت یا پسر پاپک آخرین شاهان مذکور و یا پس ِدختر او بوده اس.ت و چون پدران و نیاکان اردشیر جنبه ی مذهبی داشت هاند، از سکه های آنها این جنبه به خوبی دیده می شود. خود او هم در استواری بنیان دین کوشید و دین و دولت را با هم کرد. و به وزیر خود (تنسر) هیرپدان هیرپد امر کرد که اوستای پراکنده را گرد آورد و خود را در سکه ها خداپرست و خدایی نژاد خواند.
در عهد ” شاهپور ” پسر اردشیر و جانشینان وی نیز در گردآوری اوستا و تهیه ی فقه و سایر احکام و عبادات زرتشتی توجه و اعتنای کامل به عمل آمد. و در حمایت از آیین مزبور کار به تعصب کشید. از آن جمله مانی پیر فدیک سخن گوی و مصلح بزرگ ایرانی به اعتماد آزادی مذهبی که پیش از ساسانیان در ایران موجود و برقرار بوده است، در عصر شاپور اول ظاهر شد و شاهپور را دعوت کرد. شاپور با او به عادت قدیم رفتار نمود و مانی کتابی از کتاب های خود را به نام شاپور نوشت و نام آن را ” شاهپو هرگان ” نهاد. لیکن در زمان بهرام پسر هرمز وی را برخلاف وصیت زرتشت و برخلاف اصول دینی که در ایران مرسوم بود کشتند.
خلاصه، قسمتی از اوستا در زمان شاپور اول به دست آمد و در عصر شاپور دوم ” آذر پاذمار سپندان ” که موبدی بزرگ و سخنگویی گرانمایه بود و بعض مورخان عرب او را زرتشت ثانی نامیده اند و واقعه ی ریختن مس گداخته بر سینه ی زردشت منسوب به اوست. خرده اوستا را آورد و چنان به نظر می رسد که تمام اوستا را به دست آوردند و یا مدعی شدند که اوستا به تمامی به چنگ آمده است. و دانشمندی دیگر مرسوم به ” ارتای ویراف ” نیز در عالم خواب، سیری در بهشت و دوزخ کرد و احکامی دیگر پیدا آورد که در کتاب ” ارتای ویراف نامک ” مندرج است. و نیز تفسیرهای اوستا از این به بعد به زبان پهلوی رایج گشت.
در قرن نهم میلادی و دوم هجری مؤلف دینکرت، که تفسیری از اوستا و مهمترین کتب فقه، عبادت و احکام مزدیسنی است؛ گوید اوستا دارای ۲۱ نسک است، و اسامی آنها را ذکر می کند و مجموع ۲۱ نسک را به اصطلاح زبان پهلوی به سه قسمت منقسم می نماید به قرار ذیل :
الف- گاسانیک
ب- هاتَکْ مانْسَریک
ج- داتیک
گاسانیک یعنی بخش«گاثه» که سرودهای دینی و منسوب است به خود زرتشت و محتویات آن ستایش اهورامزده و مراتب ادعیه و مناجات ها می باشد.
هاتک مانسریک، مخلوطی از مطالب اخلاقی و قوانین و احکام دینی است.
داتیک، فقه و احکام و آداب و معاملات است.
اما بعد از این تاریخ (یعنی بعد از قرن سوم هجری) معلوم نیست چه وقت بار دیگر اوستا دست خورده و قسمتی از آن از میان رفته است. باری آنچه امروز از این کتاب در دست ما باقی است پنچ جزو یا پنج بخش است و به این نام معروف :
۱- یَسْنا – که گاثه جزء آن است، و معنی آن ستایش میباشد.
۲- ویسپَرَذ ْ- که آن هم از ملحقات یسنا و در عبادات است و معنی آن «همهی ردان و پیشوایان» است.
۳- وَنْدایداذ – که در اصل وندیودات بوده است، یعنی ادعیه و اوراد بر ضد دیوان و اهریمنان.
۴- یَشْت – که قسمت تاریخی اوستا از آن مستفاد میشود آن هم از مادهی یسنا و به معنی عبادت و ستایش است.
۵- خرده اَوِستا – یعنی اوستای مختصر یا مسائل مختصر و خرد اوستا، و آن عبارت است از عبادات روزانه، ماهیانه، سالیانه، اعیاد، جشنها، طریقهی زردشتی گری، کُشتی بستن، آداب زناشویی، عروسی، سوگواری و غیره.
زبان اوستایی هم یکی از اصول و پایه های زبان ایران است. این زبان خاصه قسمت های قدیم آن ” گاثه ” بسیار کهنه به نظر می رسد. و مانند زبان سنسکریت و عربی دارای اعراب است. یعنی اواخر کلمات از روی تغییر عوامل تغییر می کرده است و حرکات گوناگون به خود می گرفته است، همچنین دارای علایم جنسی و تثنیه بوده است.
زمان زردشت
اگر گاثه را از زرتشت معاصر ” ویشتاسپ شاه ” بدانیم زمان نزول آن سخنان را باید بین سنه (۶۳۰ قبل از میلاد) – یعنی سی سال بعد از زمان تولد زردشت و چند سال قبل از سنه ۵۸۳ ق م که زمان شهادت زردشت باشد، دانست، چه برحسب روایات پهلوی زردشت در سی سالگی مبعوث شده است.
فارسی باستان
دیگر زبان فارسی باستان است که آن را ” فرس قدیم ” نامیده اند. این همان زبانی است که بر سنگ های «بیستون»، ” اَلَوَنْد “، صد ستون ” تخت جمشید “، دخمه های هخامنشی، لوح های زرین و سیمین بُنلاد تخت جمشید، و جاهای دیگر کنده شده است. و مهم تر از همه نبشته ی بیستون است که داریوش شاهنشاه هخامنشی تاریخ بیرون آمدن و به شهنشاهی رسیدن و کارنامه های خود را در آنجا گزارش داده است. و خطی که آثار نام برده بدان نوشته شده است خط میخی است.
این زبان نیز یکی دیگر از زبان های قدیم ایران است و با اوستایی فرق اندک دارد. و آن نیز چون اوستایی دارای اعراب و تذکیر و تأنیث می باشد. خط میخی برخلاف اوستایی و پهلوی از چپ به راست نوشته میشده است.
پهلوی
دیگر زبان پهلوی است. این زبان را فارسی میانه نام نهاده اند و منسوب است به ” پرثوه ” نام قبیله ی بزرگی یا سرزمین وسیعی که مسکن قبیله ی پرثوه بوده و آن سرزمین خراسان امروزی است که از مشرق به صحرای اتابک (دشت خاوران قدیم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس (دامغان حالیه) و از نیمروز به سند و زابل می پیوسته است. مردم آن سرزمین از ایرانیان (سَکَه) بوده اند که پس از مرگ اسکندر یونانیان را از ایران رانده دولتی بزرگ و پهناور تشکیل دادند. و ما آنان را اشکانیان گوییم و کلمه ی پهلوی و پهلوان که به معنی شجاع است از این قوم دلیر که غالب داستان های افسانهی قدیم شاهنامه ظاهرا از کارنامه های ایشان باشد باقی مانده است.
زبان آنان را زبان «پرثوی» گفتند و کلمه ی پرثوی به قاعده ی تبدیل و تقلیب حروف ” پهلوی ” گردید. و در زمان شهنشاهی آنان خط و زبان پهلوی در ایران رواج یافت و نوشته هایی از آنان به دست آمده است که قدیمترین همه دو قباله ی ملک و باغ است. که به خط پهلوی اشکانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده و از ” اورامان کردستان ” به دست آمده است و تاریخ آن به (۱۲۰ پیش از میلاد مسیح) باز می گردد.
زبان پهلوی زبانی است که دوره ای از تطور را پیموده و با زبان فارسی دیرین و اوستایی تفاوت هایی دارد. خاصه آثاری که از زمان ساسانیان و اوایل اسلام در دست است به زبان دری و فارسی بعد از اسلام نزدیکتر است تا به فارسی قدیم و اوستایی.
زبان پهلوی از عهد اشکانیان زبان علمی و ادبی ایران بود و یونان مآبی اشکانیان به قول محققان، صوری و بسیار سطحی بوده است. و از این رو دیده می شود که از اوایل قرن اول میلادی به بعد این رویه تغییر کرده سکه ها، کتیبه ها، کتاب های علمی و ادبی به این زبان نوشته شده است. و زبان یونانی متروک گردیده است. قدیمی ترین نوشته ی سنگی به این خط کتیبه ی اردشیر اول در نقش رستم و شاپور اول است. که در شهر شاپور اخیرا بر روی ستون سنگی به دو زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی کشف گردیده است.
زبان پهلوی و خط پهلوی به دو قسمت تقسیم شده است:
۱- زبان و خط پهلوی شمالی و شرقی؛ که خاص مردم آذربایجان و خراسان حالیه (نیشابور- مشهد – سرخس – گرگان – دهستان – استوا – هرات – مرو) بوده و آن را پهلوی اشکانی یا پارتی و بعضی پهلوی کلدانی می گویند و اصح اصطلاحات (پهلوی شمالی) است.
۲- پهلوی جنوب و جنوب غربی است. که هم از حیث لهجه و هم از حیث خط با پهلوی شمالی تفاوت داشته و کتیبه های ساسانی و کتاب های پهلوی که باقی مانده به این لهجه است. و به جز کتاب ” درخت اسوریک ” که لغاتی از پهلوی شمالی در آن موجود است، دیگر سندی از پهلوی شمالی در دست نیست مگر کتیبه ها و اوراقی مختصر که ذکر آنان به میان آمد. معذلک لهجه ی شمالی از بین نرفت و در لهجه ی جنوب لغت ها و فعل های زیادی از آن موجود ماند.
در وجه تسمیه ی پهلوی اشاره کردیم که این کلمه همان کلمهی ” پرثوی ” می باشد. که به قاعده و چم تبدیل حروف به یکدیگر حرف (ر) به (لام) و حرف (ث) به (ه) بدل گردیده و ” پهلوی ” شده است. پس به قاعده ی قلب لغت هایی که در تمام زبان ها جاری است، چنان که گویند قفل و قلف و نرخ و نخر و چشم و چمش، این کلمه هم مقلوب گردیده ” پهلوی “ شد.
این لفظ در آغاز نام قومی بوده است دلیر که در (۲۵۰ ق م) از خراسان بیرون تاخته یونانیان را از ایران راندند و در (۲۲۶ ب م) منقرض شدند – و آنان را پهلوان به الف و نون جمع و پهلو و پهلوی خواندند، و مرکز حکومت آنان ری، اصفهان، همدان، ماه نهاوند، زنجان و به قولی آذربایجان بود که بعد از اسلام مملکت پهلوی نامیدند. در عصر اسلامی زبان فصیح فارسی را پهلوانی زبان و پهلوی زبان خواندند. و پهلوی را برابر تازی گرفتند، نه برابر زبان دری. و آهنگی را که در ترانه ه ی «فهلویات» م یخواندند نیز پهلوی و پهلوانی می گفتند؛ پهلوانی سماع و لحن پهلوی و گلبانگ پهلوی اشاره به فهلویات می باشد.
مسعود سعد گوید :
بشنو و نیکو شنو نغمه ی خنیاگران به پهلوانی سماع به خسروانی طریق
خواجه گوید :
بلبل به شـاخ سرو به گلبانگ پهلوی می خواند دوش درس مقامـات معنوی
شاعری گوید :
لحــن او را مــن و بیـــت پــــهلـــوی زخــمــه ی رود و ســرود خســـروی
*منابع و ماخذ در تحریریـه مجله هنر موجود است.