در چشمهسار اندیشه، چشمها را باید شست
علیرضا کریمی صارمی: مولانا در باب اندیشه میگوید: خلقِ بیپایان ز یک اندیشه بین/ گشتــه چــون سیلی روانه بر زمین / هست آن اندیشه پیش خلق خُرد/ لیک چون سیلی جهان را خورد و بُرد.
دهخدا، اندیشه را فکر، تدبیر، تأمل، تصور، گمان و خیال معنی کرده است.
در عصر حاضر بیش از گذشته، کلید فهم هر سؤالی اندیشه است و اندیشیدن و وجه تمایز انسان نیز با حیوان، همان اندیشیدن است. مترادف اندیشه، پندار، تأمل، تفکر و خیال است. پس انسانِ بدون اندیشه فاقد تدبیر و تأمل است و برگ خشکی را ماند که هرازگاهی، بادی آن را به سویی افکند تا در گذشت زمان پوسیده و محو شود.
جامعهای که اندیشیدن را نداند، سیر تحول بهسوی آیندهای روشن را نخواهد دید، همانند همان برگ خشکیده، بیخاصیت است و اختیارش در دستان باد و مقصدش ناکجاآباد.
امروزه سراسر زندگی ملتها که شامل اعمال، رفتار و قوانین اجتماعی است زاییده اندیشه آنهاست.
جامعهای که در مقابل اندیشیدن میایستد و تغییر را ترسناک قلمداد میکند، اسارت و استبداد را غیرمستقیم فرا میخواند تا بیگانگانِ تاریکاندیش، افکار خود را بر آنها تحمیل کنند، تا در قرن بیست و یکم بار دیگر بردهداری رونق پذیرد و میلیونها انسان به اسارت باورهایی پوسیده و هراسانگیز گرفتار آیند، تا دختران و پسران نابالغ فروخته شوند و کنیزان و غلامان حلقهبهگوش و کارگران جنسی جماعتی مزدور و تهی مغز گردند.
به راستی، چرا بعضی از حاکمان کشورهای جهان از اندیشیدن مردمان خود هراسانند و اسباب اندیشیدن را فراهم نمیکنند؟ چرا مردمان این جوامع نیز از اندیشه و تفکر گریزانند؟
با وجود چنین ملتهایی بیگانه با اندیشه و تفکر، قدرتهای بزرگ فرصت مییابند تا با شناخت نقاط ضعف به درون آنها نفوذ کرده و افکار سیاهِ استعماری خود را بر ایشان تحمیل نمایند و آنجاست که پسروی و بردهداری نوین آغاز میشود.
بهواقع مشکل این جوامع در کجاست؟ به نظر میرسد که متأسفانه برخی ملتها، هنوز ذاتاً نتوانستهاند به مفهوم تفکر، آگاهی یابند. زیرا به آنچه که لازمه تفکر است نمیاندیشند و خود را قربانی جهل و نادانی خویش میکنند. شاید از اندیشیدن میهراسند زیرا هرگونه تغییری در عادتهای فکری خود را مغایر با افکار سلطه گرانِ جامعه خویش میپندارند، پس خودکشی عقلی میکنند.
در یکی از مقالههای قبلی نیز این جمله زیبای مارتین هایدگر[۱] را عنوان نمودم که میگوید: «اندیشه برانگیزترین امر در زمانه اندیشهبرانگیز ما این است که ما هنوز فکر نمیکنیم.»[۲]
در این برهه از زمان به نظر میرسد که نظرات جامعهشناسان معروفی مانند آنتونی گیدنز[۳] که معتقدند “دولتهای سنتی کاملاً از صفحه گیتی محو گردیدهاند”[۴]، را بایستی با دیده تردید نگریست؛ زیرا در این روزها یعنی در قرن بیست و یکم، جهان اندیشه شاهد عقبگردی سریع از سوی کشوری مانند افغانستان است که سالها مورد تجاوز و تاختوتاز ایدئولوژیهای مختلف بوده است. حال ناگهان خود را در قعر جهالتی بهجایمانده از سدههای پیشین مییابد و حیران، بر بلایی که از سوی سلطه گران اشغالگر قبلی بر آنها نازل گردیده است.
تغییرهایی که شاید فقط بتوان با ورود تفکر و نواندیشی در باورهای غلط برخی از آنها ایجاد نمود. اغلب اوقات باورهای غلط و پافشاری ملتها بر آنها میتواند جامعهای را نابود کند، باعث عدم رشدیافتگی اندیشه در آن جامعه شود و اسبابی را فراهم کند تا دیگران برای پیشبرد اهداف ایدئولوژیک خود از آن برای ورود به سیستم فکری یک جامعه استفاده نمایند.
تاریکاندیشان، ترسیمکننده سیاستی خواهند بود تا جامعه هدف، با شدت بیشتری بر باورهای غلط خود افزوده و آن را بخشی از ایمان قلبی خود نمایند. فرار از اندیشیدن و تفکر اینگونه از جوامع را بهسوی خرافه و ناهمواریهای فکری سوق میدهد.
باور به خرافات در عصر جدید با وجود پیشرفتهای علمی هنوز در میان میلیونها نفر از مردمان جهان رایج است. چشم بد در خاورمیانه، نحسی عدد ۱۳ در غرب و خوششانسی رنگ قرمز در شرق آسیا، نمونههایی از خرافههای رایج هستند. بسیاری از ملتها میدانند که این عقاید غیرعلمی هستند اما همچنان از آنها پیروی میکنند. واقعاً چرا؟ چگونه خرافات بر ذهن و روان آنها اثر میگذارد؟
جین ریزن، استاد علوم رفتاری در دانشگاه شیکاگو و عضو انجمن روانشناسی آمریکا، با کمک فرآیند شناختی این مسئله را توضیح میدهد. به گفته او مغز انسان میتواند با سرعتهای متفاوتی در مورد مسائل گوناگون فکر کند. زمانی که ذهن بهسرعت در مورد یک مسئله فکر میکند نمیتواند بهصورت منطقی آن را تجزیه و تحلیل کند. در این حالت اگر فرد در مقابل یک مسئله خرافی قرار گیرد مغز او سریعاً به آن واکنش نشان میدهد و ممکن است بر اساس آن باور غلط عمل کند.
یکی دیگر از مشکلات باور به خرافه بروز اختلال بدگمانی (پارانویا) است. افراد مبتلا به این اختلال که به آنها پارانوئید گفته میشود معمولاً فکر میکنند که دیگران در تلاش برای آزار و اذیت یا توطئه بر علیه آنها هستند. این افراد ممکن است اطرافیان خود را به اتهامات غیرواقعی متهم کنند و اعتماد آنها به سایر انسانها سلب شود. افراد مبتلا به پارانویا که اعتقادات خرافی نیز دارند، همواره به دنبال آن هستند که دریابند اطرافیانشان برای ضربهزدن به آنها از چه روشهایی استفاده میکنند، تا راههای مقابله با آن را فراگیرند. بروز یک اتفاق که از دید اغلب افراد جامعه یک حادثه است از دید این افراد توطئهای تلقی میشود که دشمنانشان با دسیسه آن را به انجام رساندهاند.[۵] در این جوامع گاهی یک خانواده یا یک قبیله دست به اقداماتی غیرانسانی زده تاحدیکه موجب قتل یک انسان را رقم میزنند و بزرگان قوم نیز آن رفتار خشونتآمیز را مورد تأیید قرار میدهند. بدتر آن است که اقدام مذکور را عملی مقدس و نیک نیز میشمارند و آن را حکم الهی مینامند.
برای رهایی از خرافهپرستی و رسیدن به واقعیتی که منشأ آن بر اساس اندیشهای ژرف باشد، لازم به حذف خرافات است و شستن آن زیر باران اندیشه. به قول سهراب سپهری چشمها را باید شست/ جور دیگر باید دید/ چترها را باید بست/ زیر باران باید رفت/ فکر را خاطره را زیر باران باید برد/ با همه مردم شهر زیر باران باید رفت…
از آغازین مرحله ورود به عصر نو تا به امروز و توسعه گامبهگام آن، پویندگی افکار جدید محرکی برای رسیدن به رهایی آدمی از خرافات تحمیلی سدههای گذشته بوده و توانسته است تا اندازهای با الهام از نواندیشی، بر خرافات چیره شده و روشهای عقلانی در درک درست از جهان هستی را به دست آورد. با اینحال در بعضی نقاط جهان آیینها و مراسمی وجود دارد که خارج از تفکر و اندیشه امروز ما است. به طور مثال در جزیره سولاویزی اندونزی با جمعیتی بیش از یک میلیون نفر، قرنهاست که مردهها بخش عادی از زندگی روزمره زندهها هستند. این تشریفات یک آیین بومی است که با مسیحیت و اسلام گرهخورده است.
صدها سال است که توراجاییها، اجساد مردگانشان را ماهها و گاهی سالها داخل خانه نگه میدارند. در طول این مدت، آنها با او طوری رفتار میکنند که گویی بیمار است؛ روزی دو بار برایش غذا، سیگار و قهوه میآورند، او را مرتب میشویند و لباسهایش را عوض میکنند. همچنین او را هرگز داخل خانه تنها نمیگذارند و وقتی هوا تاریک شد چراغها را برای او روشن میکنند. خانوادهها نگراناند که اگر از مردگان، خوب نگهداری نکنند روحشان آنها را آزار خواهد داد.[۶] اکنون این اندیشه پیدا میشود که آیا چنین زندگانی ممکن است؟ با ادای احترام به آیین جمعیت یک میلیون نفری جزیره سولاویزی در اندونزی، باید گفت این عمل غیرقابلتصور است. این میراثی که از اجداد کهن این قوم بهجایمانده شاید منتقدینی بومی نیز داشته باشند، ولی ترس از مجازات به علت بیاحترامی به ارواح و بهتبع آن مطرود شدن از جامعه، آنها را در برابر این کشمکش درونی مقهور نموده است.
زیگموند فروید[۷] در رابطه با حضور ارواح میگوید: “متأسفانه تظاهرات و اطلاعاتی که از این ارواح دیده و شنیده میشود به قدری مبتذل، ابلهانه و پیشپاافتاده هستند که تنها میتواند یک اعتقاد را در ما تقویت کند و آن هم این است که ارواح این خاصیت را دارا میباشند که خود را با کسانی که احضارشان کردهاند هم سطح سازند.”[۸]
در قرن بیست و یکم و در عصری که جهان با سرعتی غیرقابلتصور در حال دستیابی به ناممکنهاست، چگونه میشود عقل را در حصارِ رفتاری کهنه و ایستا زندانی کرد و چشمها را بر روی واقعیات پیرامون خود بست؟ هرچند که در “عصر پارینهسنگی دل، عصر آهن عاطفه و عصر مفرغ احساس”[۹] قرار داریم اما روزگار، روزگار تفکر و تعمق است و خرافهپرستی و شیوع آن در جوامع بسته، جز گسترش جهالت و نادانی ثمرهای نخواهد داشت و مسیری است برای انهدام آدمیت و ورود به کشتارگاه اندیشه.
روتخر برخمان، در کتاب «تاریخ امیدبخش نوع بشر» مینویسد: وقتی تروریستها حمله میکنند، رسانههای خبری در درجه اول بر ایدئولوژیِ بیماری که ظاهراً در پشت این حمله قرار دارد، تمرکز میکنند. تردیدی نیست که ایدئولوژی[۱۰] عامل مهمی است. این عامل در آلمان نازی حائز اهمیت بود و مسلماً برای رهبران سازمانهای تروریستی مانند القاعده و داعش هم مهم است. بسیاری از این گروهها از جوانانی تشکیل شدهاند که کتابهایی در باره اسلام افراطی را بلعیدهاند(مانند اسامه بن لادن که معروف به خورۀ کتاب بود). حال چه کسانی این کتابها را نوشتهاند جای بسی تأمل و تعمق است. اما پژوهشها نشان میدهد که ایدئولوژی نزد سربازان (مزدوران) دون پایه این سازمانها، نقشی بسیار ناچیز دارد. هزاران جهادی (داعشی) را که در سال ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ راهی سوریه شدند در نظر بگیرید. سهچهارم آنان از طریق آشنایان و دوستان خود جذب شده بودند. مطابق با پاسخ به نظرسنجیهای منتشر شده از داعش، بسیاری از آنها با سادهترین دستورهای دینی اسلام آشنا نبودند.[۱۱] شاید ناآگاهانه و بدون هیچ اندیشهای دل به همرهی سپردهاند. در اینجا سخن نیچه[۱۲] چه بهجاست که گفته است: “و بیگناهیات همان ناآگاهیات از بیگناهی است”.[۱۳]
در طول سدهها، عدم تفکر و اندیشه، همواره اسباب نادانی و نگرانی برای جوامع مختلف بوده است؛ چه خونها که بر اساس جهالت ریخته نشده است و چه ملتهایی که بهجای پیشرفت بهسوی جامعهای مترقی، سدهها به عقب برنگشته و جهالتی بر جهالت خود نیفزوده و آن را یک ویژگی فرهنگی نیز دانستهاند. پس جایگاه عقل کجاست؟
مولانا میفرمایند: ای برادر تو همان اندیشهای/ مابقی خود استخوان و ریشهای/ به عبارتی، ایشان هستی آدمی را معادل اندیشه و فکر او میداند.
ارسطو میگوید: “تفکر، یعنی فعالیت عقل، وجه امتیاز حقیقی انسان از موجودات دیگر و مایهٔ بقای اوست. زیرا از انسان تنها عقل باقی است و چیزهای دیگرش فانی میشود پس میتوان گفت کمال واقعی و غایتِ غایات و خیرالامور فکر یا عقل است.[۱۴] ” ایمانوئل کانت نیز معتقد است: ” جرأت کن که بیندیشی! جرأت کن که از عقل خویش استفاده کنی! شجاعت و شهامت استفاده از عقل خود را داشته باش! ” مضمون این عبارت کانت، دعوت صریح به تعقل و خردورزی است، دعوت آشکار به این نکته اساسی که انسان باید انرژیهای عقل خود را آزاد کند و به طور مستقیم و بدون راهنمایی و دستگیری دیگران به تفکر و تعقل بپردازد.[۱۵]
ما هنگامی به آن چه تفکر نامیده میشود، دست مییابیم که خود مستقلاً فکر کنیم. پس برای آن که قادر به تفکر باشیم، باید آن را بیاموزیم.
اما آموختن چیست؟ انسان هنگامی میآموزد که تمامی کردار و رفتار خود را با آن چه همواره از امور بنیادین به او وانهاده میشود، هماهنگ کند. ما هنگامی تفکر را میآموزیم که به آنچه برای تفکر وجود دارد، توجه کنیم.[۱۶] خوبیها، بدیها، زشتیها و زیباییها همیشه در مسیر زندگانی بشر خودنمایی کردهاند. تعقل و تفکر، همواره یافتن مسیری درست را برای وی سهل ساخته درحالیکه بدون آنها در قعر چاه نادانی خویش چشم به خرافات خواهددوخت. بهواقع ما چه زمانی خود را پیدا خواهیم کرد؟ گمگشتهای که باید تلاش نماید تا خود را از جهالت خویشتن برهاند.
آنتوان چخوف مینویسد: ” اگر به انسان نشان دهید چگونه است بهتر خواهد شد.”[۱۷] اما شاید این جمله ارزشمند امروزه در باره تمامی ملتها مصداق پیدا نکند زیرا بازنمایی آنچه که هستند و نقدی بر رفتار آنها، واکنشی سریع را در پی خواهد داشت؛ شاید “زندگانی [آنها] خوابی است که انگار بیداری در پی ندارد.”[۱۸]
در خاتمه بگویم که جهان هستی باتلاقی نیست که انسانها در آن دستوپا بزنند. برای نجات و رسیدن به آرمانهای یک جهان متعالی، بایستی تفکرات و اندیشهای متعالی، بر اساس زمانه خویش داشت. با دوری گُزیدن از نادانی میتوان عامل اتفاقاتِ باشکوه در زمانه سنگدلیها، تندرویها و بیخردیها شد، میتوان شاهد جهانی در صلح و آرامش بر اساس خردورزی و اندیشهای پاک بود و زلالترین چشمهسار اندیشه را در زندگی احساس کرد.
________________________________________________________
۱ – مارتین هایدگر یکی از فیلسوفان قرن بیستم
۲ – هایدگر ، مارتین (۱۳۸۶)، معنای تفکر چیست ، ترجمه فرهاد سلمانیان، مرکز، تهران ، ص ۱۴
۳ – آنتونی گیدنز جامعه شناس انگلیسی
۴ – گیدنز، آنتونی(۱۳۸۵)، جامعه شناسی، مترجم منوچهر صبوری، نی، تهران، ص ۷۵
۵ – https://per.euronews.com/2019/09/23/the-psychology-of-superstitious-believes
۶ – https://www.bbc.com/persian/world-39579289
۷ – زیگموند فروید پزشک و عصب شناس اطریشی است که پایه گذار و پدر علم روانکاوی
۸ – فروید، زیگموند(۱۳۴۳)، فروید چه می گوید؟،مترجم نصرالله باب الحوائجی، دریا، تهران، ص ۱۶۹
۹ – ابراهیمی، نادر(۱۳۹۱)، آتش بدون دود، روزبهان، تهران، ص ۲۵۷
۱۰ – عقیدهایی که هدف و آرمانی را با بیانی تحسین و تعریف کند که در مقابل آن دفاع نتوانند کرد.
۱۱ – برخمان، رُوتخر( ۱۳۹۹)، تاریخ امید بخش نوع بشر، مترجم میرجواد سید حسینی و سکینه تقی زاده، کتاب پارسه، تهران، صص، ۲۰۹-۲۱۰
۱۲ – فریدریش ویلهلم نیچه فیلسوف، شاعر، منتقد فرهنگی، جامعهشناس، آهنگساز و فیلولوژیست کلاسیک بزرگ آلمانی و استاد لاتین و یونانی بود که آثارش تأثیری عمیق بر فلسفهٔ غرب و تاریخ اندیشهٔ مدرن بر جای گذاشته است.
۱۳ – نیچه، فریدریش ویلهلم (۱۳۹۶)، چنین گفت زرتشت، مترجم مسعود انصاری، جامی، تهران، ص ۳۶۳
۱۴ – فروغی، محمد علی(۱۳۸۳)، سیر حکمت در اروپا، البرز، تهران، صص ۳۹ – ۴۰
۱۵ – طاهری، حنیف و جلالی، حامد(۱۴۰۰)، پدران مدرنیته، نگاه معاصر، تهران، ص ۲۰۸
۱۶ – هایدگر،۱۳۸۶ ، ص ۱۱
۱۷ – همان، ص ۱۳
۱۸ – دورانت، ویل(۱۴۰۰)، در بارهٔ معنی زندگی، مترجم شهاب الدین عباسی، کتاب پارسه، تهران، ، ص ۲۷