مطالب عمومی هنر

مدرنیته، ایستایی یا تداوم؟

علی‌رضا کریمی صارمی: مدرنیته، در عصری آغاز شد که جهان تشنه تحولی عظیم بود، خواهان دنیایی آزاد و به دور از هرگونه ابهام. این گسست تاریخی پیمایشی عظیم را رقم زد، تا جهانی نو ساخته شود. در این فراز و فرودها تحولی شگرف نیز در تفکر و اندیشه رخ داد که تاثیرات آن تا به امروز باقی مانده است. اما سئوالی مطرح می‌شود: آیا مدرنیته هم چنان در جهان امروز پیشتاز است؟

در ابتدای نگارش این مقاله، برای رسیدن به مقصود، لازم دانستم، اشاره‌ای بر تاریخ جهان و پیدایش آن داشته باشم و سپس نظرات برخی از اندیشمندان بزرگ جهان را در این رابطه، از نظر بگذرانم.

روزی روزگاری، حدود سیزده و نیم میلیارد سال پیش ماده، انرژی، زمان و فضا شکل گرفت و بعد از آن در چهار و نیم میلیارد سال، کره زمین بوجود آمد.

چیزی نگذشت که نزدیک به ۳/۸ میلیارد سال پیش، در سیاره زمین، مولکول‌های معینی با هم تلفیق شدند و ترکیبات عظیم و پیچیده‌ای را به وجود آوردند که موجودات زنده نامیده شدند و این آغازی بود برای زیستن. “در آن زمان نه انسانی بر روی کره زمین وجود داشت و نه هیچ بشارتی از وجود انسانی در میان بود.

در پایان عصر سوم، معجزه ای رُخ داد، میلیاردها شکل مختلفِ حیات، جمع شدند و یکدیگر را پراکندند، بدون اینکه استیلا و برتری نسبت به هم پیدا کنند تا دگرگونی اساسی رخ دهد. اما سر انجام انسان ظاهر شد، شعور و آگاهیِ خود را به هزاران نحو نشان داد و علم آفریده شد و خود را گسترش داد و عاقبت سر رشته جهان را به نحوی در دست گرفت که بسیار ستودنی است.”[۱]

قابل ذکر است، آخرین نیاکان مشترک انسان و شامپانزه، در شش میلیون سال پیش می‌زیستند و تکامل انسان در آفریقا و ساخت اولین ابزارهای سنگی، در ۲/۵ میلیون سال پیش صورت پذیرفت.

دو میلیون سال پیش، انسان از آفریقا به اوراسیا[۲] مهاجرت کرد، تا سیر تکامل را طی نماید. سپس در ۵۰۰ هزار سال پیش، انسان‌های نئاندرتال در خاورمیانه و اروپا تکامل یافتند و از ۳۰۰ هزار سال پیش، انسان استفاده از آتش را فرا گرفت. آنگاه در ۲۰۰ هزار سال قبل‌، انسان خردمند، در شرق آفریقا تکامل پیدا کرد و در ۷۰ هزار سال پیش، موجوداتی از گونه «انسان خردمند»، دست به کار ایجاد ساختارهای پیچیده‌تری شدند که فرهنگ نامیده شد.

انقلاب شناختی، با ظهور زبان و بیانِ تخیلات، نویدبخش آغاز تاریخ بود و آن زمانی است که انسان خردمند از آفریقا بیرون آمد و در روی کره زمین پراکنده شد .[۳] این سیر تکامل هم چنان ادامه دارد، تا جایی که اکنون پس از قدم گذاشتن بشر بر سطح کره ماه، بایستی به انتظار حضور اَبَر انسان های ساخت بشر به جای انسان خردمند باشیم.

شاید ارائه این بخش ازتاریخ پیدایش جهان، در آغازین بخش این مقاله کمی عجیب باشد، اما لازم بود تا با پیش درآمدی بر تاریخ پیدایش سیر تحولات فکری انسان، به صورت فرایندی انکار ناپذیر در تکامل، مورد بررسی قرار گیرد زیرا تمدن آغاز می شود و با ایجاد نظم اجتماعی، موقعیتی فراهم می شود تا خلاقیت فرهنگی و هنری نیز به منصه ظهور برسد. بایسته ذکر است، ظهور تمدن، هنگامی امکان پذیر است که هرج و مرج و ناامنی پایان یافته باشد، تا انسان خردمند بدون ترس بتواند، با آسودگی خیال، در راه کسب علم و معرفت، برای ایجاد زندگانی راحت، تلاش نماید.

او یاد گرفت که براساس عقل و معرفت، برای رسیدن به فضیلت، بایستی دارای نزاکت و فرهیختگی باشد که همانا تربیت بود. در این رابطه ویل دُورانت می گوید: “انسان به اهمیتِ تربیت واقف گشت زیرا تربیت وسیله‌ای است که مدنیّت را از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌سازد.”[۴]

انسان های اولیه در این سیر تکاملی، به انسان‌های متمدن که همانا «دوراندیشانِ خط نویس» بودند ارتقا یافتند. این انسانِ پیشتاز، با سرعتی وصف ناپذیر، برای ساختن دنیایی متفاوت، گام‌هایی بلند برداشت؛ چنان که از اواخر سده پانزدهم میلادی به بعد، تغییراتی اساسی درحوزه علم پدید آورد و موجبات حرکت نهضت علمی با سرعتی بسیار به جلو شد. با این جهش بزرگ، اختراعات و اکتشافات بسیاری نمایان گشت و ستارگان دانش، طلوع کردند.

در آن هنگام، به واسطه اختراع فن چاپ، انتشار کتاب‌ها و رساله‌ها، بسیار سریع و آسان شد و جویندگان دانش آسوده شدند. این تغییرات بزرگ، دوره تجدید حیاتِ علم و ادب و هنر یا رنسانس نامیده شد. [۵]

رنسانس یا نوزایی، تحولی بزرگ و چند صد ساله بود که از ایتالیا آغاز گردید. پس از آن، انقلاب صنعتی، یکی دیگر از بزرگترین دگرگونی‌های تاریخ بشر در محدوده زمانی سال‌های ۱۷۶۰ تا ۱۸۴۰ میلادی، در انگلستان رخ داد و از آن پس در طول سده های گذشته، انسان همواره بدنبال نوگرایی و خلاقیت بود و تلاش کرد تا با اختراعاتی، زندگانی را آسان‌تر کند، تا شاید بتواند جهان بهتری داشته باشد. “از این رو در سده های ۱۷ و ۱۸میلادی، که موسوم به قرون جدید و عصر علم و عقل و عصر ایده‌های نو است، افرادی ظهور کردند که نوآوری و در واقع انقلاب علمی و کاوش‌ها و پژوهش‌های علمی و فلسفی آنها، منجر به خلق « پارادایم مدرنیته» گردید که سرانجام، جنبش روشنگری و روشنفکری اروپایی رابه همراه آورد”. [۶]

اما در اینجا سئوالی مطرح می شود که به واقع مدرنیته چیست و با مدرنیسم چه تفاوت هایی دارد؟ تعاریف مختلفی در این خصوص ارائه گردیده است. هر چند که به گفته بابک احمدی، در کتاب «معمای مدرنیته»، تا کنون هیچ کس نتوانسته تعریفی نهایی، کامل، قطعی و ذات باوراز واژه مدرن و از مفاهیمی که همراه آن مطرح می شوند، همچون مدرنیته ارائه کند. اما شاید بتوان، مدرنیته را شیوه‌ای برای زندگی جدید و نوسازی سنت‌ها و باورهای کهنه میان ملت ها، در زمان حال دانست و مدرنیسم را به معنای نوگرایی و توسعه افکار نو و مدرن برای بدور ریختن افکار کهنه و پوسیده دانست و به بیانی کامل‌تر باید گفت، مدرنیسم شکل بیرونی مدرنیته و مدرنیته هویت و روح مدرنیسم است.

اما در جاده بی‌انتهای فلسفه، اندیشه و سیر فکری بزرگان مدرنیته، دیگران را برآن داشت تا واژه مدرن را از گذشته تا به امروز«کنونی و امروزی»، بدانند اما بخشی از جامعه، این کلمه را در مکالمات روزمره خود، با این مضمون به کار می برند: «چیزی نو و امروزی که به جای چیزی کهنه که دیگر قابل قبول نیست، قرار گرفته باشد».

از نظر تعدادی از نظریه‌سازان علوم اجتماعی نیز مشروعیت مدرن بودن یا مدرنیته، از مقابله با سنت‌ها حاصل می شود. مفهوم تقابل امروز با گذشته، یا روبه روی هم قرار گرفتن پدیده‌های نو با امور کهن و سنت‌ها، به زمانه ای دورتر، به سده شانزدهم میلادی برمی گردد.

مسئله رویارویی نو و کهنه، در هر دورانی از تاریخ به شکلی و تا حدودی وجود داشته است و در مواردِ ناگزیر، معنای آن را مورد توجه قرار داده است. حتی در جوامعی که فرهنگ و ویژگی‌های فرهنگی آنها کمترین تغییر و فراز و فرود را بنا به دانش محققین و تاریخ نگاران و پژوهشگران داشته‌اند، می توان تقابل نو و کهنه و ستایش تازگی و به روز بودن را یافت.

در زمانه ما، هر دین، آیین، نظریه و باوری به تازگی خود می‌بالد و با اثبات این منطق که جایگزین اندیشه‌ای قدیمی و از کار افتاده شده، درستی وجود خود را به رُخ می‌کشد.

کلمه مدرن، با چنین پیشینه ای از زبان فرانسوی به زبان های انگلیسی و آلمانی وارد شد و به تدریج واژگانی چون، مدرنیست و مدرنیزه در سده هجدهم (در آثار روشنگران) و واژه مدرنیته، در سده نوزدهم، پدید آمدند. در این میان در حوزه ادبیات، نویسندگان مشهوری مانند شاتوبریان[۷] در ۱۸۴۹م، در خاطرات آن سوی گور، واژه مدرنیته را (احتمالاً برای نخستین بار)، به معنای «تازگی مسائل اجتماعی که با آن ها رویا روییم» به کار بُرد. این واژه چندان مورد استفاده نبود،

در پایان سال ۱۸۶۳م، شارل بودلر[۸] معنای دقیق‌تری از آن را پیش کشید. او می گوید: مدرن بودن، یعنی درک این واقعیت که چیزهایی از زندگی کهنه در زندگی نو باقی مانده‌اند و ما باید با آنها بجنگیم. اما واژه مدرنیته که شاتوبریان به کار برده بود، ریشه در مفهومی رمانتیک داشت. رمانتیک ها این مساله را مطرح کرده بودند که «ما باید به روزگار خودمان تعلق داشته باشیم».

حال چگونه می‌توان گفت که دوران مدرنیته تمام شده است در صورتی که اندیشه‌های گذشته که در زمان خود مدرن محسوب می‌شدند، پس از چند صباحی کهنه تلقی می‌شوند و مسلماً اندیشه های مدرن امروز نیز، فردا کهنه خواهند بود.

جووانی برشه[۹] و شماری از هم فکران او در میلان، در سال ۱۸۱۷م نوشته بودند که «هنرمند باید مدرن باشد» و مدرن بودن مسئولیت و وظیفه اوست. جیان دومنیکورامانیوزی[۱۰] در سال ۱۸۱۸م اعلام کرده بود که«فرزند زمانه خود باش».[۱۱]

در این هنگام، پس از ظهور جنبش روشنگری در اروپا، مکتب‌ها، سبک‌ها و جنبش‌های ادبی و هنری نیز دچار تحولی شگرف شدند و نظرات جدیدی را بر اساس تغییرات ایجاد شده در نظام سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری زمانه خویش ابراز نمودند. به طور مثال سال ۱۸۶۳م را مبدأ زمان آغازین هنر مدرن قرار داده‌اند و سبک امپرسیونیسم را نشانگر آغاز هنرهای مدرن یا نوین، در حدود سال مذکور دانسته اند.[۱۲] چند سال بعد، یعنی حدود سال۱۸۷۰م، گروهی از هنرمندان جوان گرد ادوارد مانه نقاش، جمع شدند و در سال ۱۸۷۳م، «شرکت سهامی هنرمندان نقاش، پیکره ساز و چاپگر با مسئولیت محدود» را تأسیس نمودند.[۱۳] شاید این حرکت مهم باعث گردید تا در دهه پایانی سده هجدهم، بسیاری از هنرمندان بجای تولید آثار هنری برای مشتریان پیشین خود، گسترده‌تر و آزادانه‌تر فعالیت نمایند. زیرا در آن زمان آکادمی های سلطنتی در پاریس، لندن و دیگر شهرهای بزرگ اروپا، نمایشگاه های بزرگی را بر پا می کردند که فقط اعضاء آکادمی‌ها می توانستند، در آن رویداد بزرگ هنری شرکت نمایند.

پس از انقلاب فرانسه، آموزش هنر و اقتصاد هنر کم‌کم شکل دموکراتیک به خود گرفت. در آن زمان، مجلس قانونگذاری فرانسه، نمایش آثار را برای همه هنرمندان آزاد نمود و از آن پس اختیارات آکادمی تنزل پیدا کرد. این امر باعث شد، با توجه به تحولات پدید آمده، کم کم شکافی عمیق بین هنر رسمی مورد نظر آکادمی، با هنرمندانی که آرمان‌هایی نوین را بنا نهاده بودند، ایجاد شود. هر چند که آثار این هنرمندان نوگرا، در آغاز به رسمیت شناخته نمی‌شد و تمامی نمایشگاه‌ها، از نمایش آثار آنها خودداری می‌کردند، اما عده‌ای اندک این آثار را محترم شمردند و برای حمایت آنان آثارشان را خریداری کردند. از آن زمان، مشخصه اساسی هنرمدرنیسم به وجود آمد.

بدین‌گونه هنرمند، نقش تفسیرکننده را بر عهده گرفت، همان وظیفه‌ای که کشیش دیگر قادر به ایفای آن نبود. هنرمندان آن روزگار، به مدد دست‌یابی به نگاهی نو و مدرن در راه خلق آثار هنری خویش، از افق‌های جدید و مهارت‌های هنری، پیش از گذشته آگاه شده بودند. پس از مدتی دولت انقلابی فرانسه، با توجه به رویکرد حاصله، موزه همگانی یا «موزه جمهوری» را تأسیس نمود. در سال ۱۷۹۳م، موزه لوور افتتاح شد و تمامی آثار هنری سلطنتی به آنجا منتقل گردید. حال تمامی علاقمندان به هنر به این آثار دسترسی داشته و امکان بررسی و مطالعه آثار بزرگان هنر نیز مهیا شده بود. این مکانی برای پرورش استعدادها بود که تحولات علمی و فناورانه، قلمروهای قبلا ناشناخته و ناممکن را به روی آگاهی جمعی گشود و معیارهای مورد قبول پیشین را بی اعتبار کرد.

“این تحولات در هنر، در اواخر قرن نوزدهم، نقش مهمی به عکاسی که قابلیتش را اثبات کرده بود محول نمود. تجربه عظیم، مهارت و تلاشی که تا آن هنگام، برای شبیه‌سازی دقیق واقعیت لازم بود، به چند حرکت فنی با دست تقلیل یافت. گویی کار هنری در کل از کارکرد و معنای بازنمایانه خود محروم شده بود.”[۱۴]

اکنون، با توجه به آزادی هنر و فضای ایجاد شده، جهت تغییراتی اساسی در دیدگاه هنرمندان نوگرا، هنر فرمایشی، از اسارت قصرهای پادشاهی رها می‌گردد. هنرمند در پی یافتن درونیات خویش با کاوشی بزرگ، لایه‌های فکری جهان را می‌کاود و بدنبال قالبی نو برای بیانی نو می‌گردد. بنابر این، هنرمند خود را رها از سنت و خرافات و بدور از هنر کلاسیک و آکادمیک رها می‌سازد تا شاید به گفتمانی جدید دست یابد. در این سیر گفتمانی، که اساسش را مدیون تحولات نیمه دوم سده نوزدهم در فلسفه، علم و فناوری، اقتصاد، سیاست و روابط اجتماعی باید دانست، چه گفتن و چگونه گفتنش باید نو می‌شد. هنرمند مدرن در ادامه سیر آزادی، از وابستگی‌های سیاسی و کلیسایی، خود را رها می‌بیند و تلاش می‌کند تا قابلیت‌های فکری خود را بروز دهد. از این رو، یکی از مهم‌ترین ویژگی های هنر مدرن، کنکاش در حوزه‌های فرهنگی و تمدنی خارج از فرهنگ و تمدن غربی شد. نمایشگاه بین‌المللی پاریس، در سال ۱۸۶۷م برگزار گردید و بسیاری از چاپ نقش‌های ژاپنی به نمایش گذاشته شد و لفظ ژاپونیسم برای زیبا شناسی ژاپن، مورد توجه مجامع هنری پاریس قرار گرفت؛ بنابراین یکی از منابع مهم و تأثیرگذار در نگاه امپرسیونیست‌های فرانسه ، آمریکا و دیگر کشورها، در اوایل شروع فعالیت‌شان، نقاشی و چاپ نقش‌های ژاپنی بود. در این راستا، می‌توان تأثیر پذیری از فرهنگ غیر غربی، توسط نقاش فرانسوی، پُل گوگن، از زندگی و فرهنگ ساکنان تاهیتی در آفریقا را نام برد. به گونه‌ای که در قرن بیستم هنرمندان مشهوری همچون پابلو پیکاسو[۱۵] و هانری ماتیس[۱۶]، با الهام پذیری از صورتک‌ها و مجسمه های آفریقایی و فرهنگ اقوام کمتر شناخته شده جهان، به زبان و بیان خاص هنری خود رسیدند.[۱۷] به این ترتیب می‌توان گفت که هنرمندان مدرنیست دچار تغییراتی در اندیشه، با استفاده از رنگ و فرم در تجلی هنر نو شدند.

این‌گونه، با شروع مدرنیته، تجربه‌های بی سابقه دیگری در هنر آغاز گردید. در نقاشی از رئالیسمِ گوستاوکوربه[۱۸] و امپرسیونیسم کلود مونه[۱۹] تا اکسپرسیونیسمِ تجریدیِ جکسون پولاک[۲۰]؛ در ادبیات، کنارگذاردنِ روایتِ عینی در آثار ویرجینیا وُلف[۲۱] و جیمز جویس[۲۲] و صورت مثالی دادن به موضوع در آثار ارنست همینگوی[۲۳]؛ در موسیقی، اصوات نامتوازنِ آرنولد شوئنبرگ [۲۴]و آلبَن بِرگ[۲۵] و ساختِ فاقدِ موضوع و بی ترتیب ایگور استراوینسکی[۲۶]، در آثارِمعماری نیز، مدرنیسمِ لوکوربوزیه[۲۷]، لودویگ مِیزوان دِرروهه[۲۸] و والتر گروپیوس[۲۹] نقشی بسیار مهم ایفا کرده است.[۳۰]

شایان ذکر است که واژه مدرن، در بخشی ازتاریخ فلسفه که با دکارت آغاز شد و تا به امروز ادامه یافته، به کار می رود، هر چند که ممکن است منظور نویسندگان یا پژوهش‌گران علوم مختلف ازبه کار بردن واژه مدرن، معنایی متفاوت باشد، در واقع می توان گفت هر نویسنده‌ای، بیان ویژه خود را از این لغت در ذهن دارد. به طور مثال کاربرد واژه مدرن در سایر علوم، بخصوص پزشکی نسبت به ادبیات و هنر کاملاً متفاوت است ، زیرا آنچه که برای یک هنرمند، مدرن و امروزی است، برای یک پزشک و یا یک دانشمند به روز و جدید نیست، زیرا علوم مختلف، همواره در حال نوسازی و پیشرفت می‌باشند و دستاوردی که در یک دهه گذشته، در علوم پزشکی، مدرن محسوب می‌شده، امروزه کهنه و قدیمی است. پس می‌توان گفت که واژه مدرن، در زمینه‌ای که به کار می‌رود معنا می یابد حتی توجه به پیشینه تاریخی نیزروشنگر معنای آن نیست.[۳۱] واژه مدرنیته در تقابل با گذشته و سنت، باعث ایجاد سئوالات بسیاری، در اذهان علاقمندان گردیده است.

بابک احمدی، در کتاب معمای مدرنیته، سئوال دیگری را نیز مطرح می کند: آیا می توان گفت امروزی‌ها، به دلیل پیشرفت دانش بشری، در چنان موقعیتی قرار گرفته‌اند که دیگر نیازی به سنت‌های کهن فکری خود ندارند؟ در پاسخ به این سئوال، بعضی از صاحب نظران معتقدند که تمدن‌های باستانی و فرهنگِ کهنِ ملت‌ها، همانند کودکیِ انسان و دوران مدرن، به مثابه ایام بلوغ جسمانی و فکری انسان است. اما نظر برنارد شارتری،[۳۲]که جان سالزبری،[۳۳] نویسنده سده دوازدهم، نیز آن را تکرارکرده است، در بحث باستان گرایان و مدرن‌ها، چنین گفته است که ما امروزی‌ها، همچون کوتوله‌هایی هستیم که بر فراز شانه غول‌ها، یعنی بزرگان فرهنگِ کهن ایستاده‌اند، و از این رو شاهد چشم اندازی هستیم، گسترده‌تر ازآنچه خود غول‌ها می بینند. هر چه هم سازندگان فرهنگ باستان را از سازندگان فرهنگ امروز بزرگ‌تر بدانیم، باز نمی توانیم انکار کنیم که امروزی‌ها، از تمامی دانش و بینش آنان بهره می برند و خود نیز چیزی، حتی اندک، بدان می افزایند.[۳۴]

شاید بتوان از نظریه برخی صاحب نظران از جمله پُل دومان، منتقد ادبی بلژیکی – آمریکایی که گفته است: «مدرنیته ضرورتا، نو در برابر کهنه و حال در برابر گذشته است»، چنین نتیجه گرفت که همواره آن چیزی که امروز نو و جدید است، فردا کهنه و قدیمی خواهد بود، پس جهان و اندیشه پیوسته در حال کهنه و نو شدن است.

حال چگونه می‌توان گفت که دوران مدرنیته تمام شده است در صورتی که اندیشه‌های گذشته که در زمان خود مدرن محسوب می‌شدند، پس از چند صباحی کهنه تلقی می‌شوند و مسلماً اندیشه های مدرن امروز نیز، فردا کهنه خواهند بود.

با تمام این تفاسیر، باید اذعان نمود که مدرنیته از جهان غرب آغاز شد و برای آنان ثمره فراوانی داشت؛ هر چند که در نظریه‌های ارائه شده، تناقض بسیار است، اما مدرنیته دنیای غرب را دگرگون کرد. هرچند کشورهای دیگر نیز به اندازه سطح ارتباطشان با دنیای غرب، از مدرنیته بهره بردند، اما برخی عوامل داخلی در آن کشورها، جهت توسعه خرافه‌پرستی، برای منافع شخصی تلاش نمودند، تا ملت خویش را در بستری سنتی و کهنه نگهدارند.

البته مدرنیته را باید، هم از جنبه های مثبت و هم منفی مورد ارزیابی قرار داد، ولی آنچه بسیار حائز اهمیت است، بحث آزادی فردی و دموکراسی در مدرنیته است. از این رو، مدرنیته را نمی‌توان انکار کرد، زیرا اندیشیدن را نمی‌توان کتمان نمود. جامعه‌ای که می‌اندیشد، همواره بدنبال نوگرایی در تفکرات و زندگی خویش است، زیرا او چاره ای ندارد، جهان درمسیری پیشرو با سرعت در حال حرکت است. ایستایی و سکون، موجبات عقب ماندگی را در پی خواهد داشت. از این رو ضروری است که هر ملتی با حفظ فرهنگ و ویژگی‌های فرهنگی خود، در دنیای مدرن، همگام با جهان گام بردارد، تا تمامی شاخصه‌های یک کشور پیشرو را ایجاد نمایند.

[۱] -دورانت، ویل(۱۴۰۰)، در باره معنی زندگی، ترجمه شهاب الدین عباسی، کتاب پارسه، تهران، ص۱۰۹.
[۲] – در دانش جغرافیا و علوم سیاسی به سرزمین ادامه داری که دو قاره اروپا و آسیا را در بر می‌گیرد، اصطلاحاً اوراسیا گفته می شود.
[۳] -هراری، یووال(۱۳۹۷)، انسان خردمند، ترجمه نیک گرگین، فرهنگ نشر نو،تهران، ص۱۵.
[۴] – دورانت، ویل (۱۳۸۰)، تاریخ تمدن (مشرق زمین گاهواره تمدن)، مترجم احمد آرام، ع.پاشائی، امیر حسین آریان پور، علمی و فرهنگی، تهران، ص۱۵.
[۵] – فروغی، محمد علی(۱۳۸۳)، سیر حکمت در اروپا، البرز، تهران، ص، ۹۸.
[۶] -طاهری، محمد حنیف و جلالی حامد( ۱۴۰۰)، پدران مدرنیته، نگاه معاصر، تهران، ص ۱۴.
[۷] – نویسنده، شاعر و سیاست‌مدار فرانسوی که او را به عنوان بنیانگذار رومانتیسم در ادبیات فرانسه می شناسند.
[۸] – شاعر، منتقد هنری، فیلسوف و نویسنده فرانسوی.
[۹] – او یکی از بزرگ‌ترین شاعران و نویسندگان رمانتیک ایتالیائی بود.
[۱۰] – فیلسوف، اقتصاددان و حقوقدان اهل ایتالیا.
[۱۱] – احمدی، بابک(۱۴۰۰)، معمای مدرنیته، مرکز، تهران، صص ۴،۵.
[۱۲] – نوری کوتنایی، نظام الدین(۱۳۸۵)، مکتب‌ها، سبک‌ها و جنبش‌های ادبی و هنری جهان، زهره، تهران، صص ۶۸۱-۶۸۲.
[۱۳] – ساندرو، بکولا(۱۳۸۷)، هنر مدرنیسم، مترجم، رویین پاکباز و دیگران فرهنگ معاصر، تهران، ص ۱۶.
[۱۴] – ساندرو، بکولا،۱۳۸۷، صص، ۲۹ و ۵۳و۵۴.
[۱۵] – نقاش، شاعر، پیکرتراش یکی از تأثیرگذارترین هنرمندان قرن بیستم در اسپانیا و فرانسه.
[۱۶] – نقاش فرانسوی و یکی از هنرمندان تأثیرگذار به عنوان کاشف رنگ های ناب در نقاشی.
[۱۷] – لینتن، نوربرت(۱۳۸۳)، هنر مدرن، ترجمه علی رامین، نشر نی، تهران- ص ۱۱.
[۱۸] – نقاش فرانسوی و رهبر جنبش رئالیسم یا واقع گرایی، در نقاشی قرن نوزدهم.
[۱۹] – نقاش فرانسوی و بنیان گذار امپرسیونیسم.
[۲۰] – نقاش امریکایی و پیشگام جنبش اکسپرسیونیسم انتزاعی.
[۲۱] – بانوی رمان نویس و فمینیست انگلیسی.
[۲۲] – نویسنده ایرلندی که برخی معتقد هستند رمان اولیس وی، بزرگترین رمان سده بیستم است.
[۲۳] – نویسنده برجستهُ امریکایی و برنده جایزهُ نوبل ادبیات.
[۲۴] – آهنگ ساز و نظریه پرداز اتریشی
[۲۵] – آهنگساز اتریشی و متعلق به مکتب دوم موسیقی وین.
[۲۶] – آهنگساز روس و یکی از تأثیرگذارترین آهنگساز سده بیستم.
[۲۷] – معمار، طراح و شهرساز سویسی و یکی از اولین پیشگامان معماری مدرن و سبک بین المللی .
[۲۸] – معمار آلمانی امریکایی و سومین مدیر مدرسه باهاوس.
[۲۹] – معمار برجسته آلمانی و بنیان گذار مدرسه باهاوس.
[۳۰] – کهون، لارنس(۱۳۸۷)، از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، نشرنی، تهران، ص۱۳.
[۳۱] – همان، صص ۶-۷.
[۳۲] – فیلسوف فرانسوی.
[۳۳] – نویسنده، فیلسوف، آموزگار و دیپلمات انگلیسی متولد شهرسالزبری انگلستان.
[۳۴] – همان ص ۱۲.

چرم مشهد

علیرضا کریمی صارمی

⚪ دانش‌آموخته کارشناسی ارشد رشته عکاسی، از دانشگاه کالیفرنیا⚪ دارای مدرک درجه یک هنری (دکترای هنر)⚪ داور و رئیس هیات داوران جشنواره‌های معتبر عکاسی کشور⚪ طراح، بنیان‌گذار و مدیر آژانس عکس ایران / ۱۳۸۷ - ۱۳۹۵⚪ استاد دانشگاه علم و صنعت ایران⚪ شرکت در بیش از ۱۰۰ نمایشگاه گروهی عکس⚪ داوری بیش از ۸۰ جشنواره و مسابقات عکاسی⚪ مؤلف مقالات متعدد در زمینه عکاسی

مقالات مرتبط

0 0 رای ها
امتیـازدهی
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ارسـال پیـام
لطفـا مقـاله یا رزومـه هنـری خود را به این آدرس ارسال کنید: info@artmag.ir
تا دقایقی دیگـر، پاسخ شما ارسـال خـواهد شد.