او از کودکی به طراحی علاقه داشت و در همان سنین، به کشیدن نقاشی میپرداخت. نخستین کارهایش را در ۱۲ سالگی در خیابان نادری که محل رفت و آمد توریستها بود میفروخت. او فعالیت جدی هنری خود را از ۱۵ سالگی و کار در نشریاتی مانند توفیق آغاز کرد. در سالهای بعد او این فعالیت را گسترش داد و با نشریات نیویورک تایمز، اشپیگل، نبل اشپالتر و … همکاری کرد. حضور در مجله نقطهچین در سن کم باعث شد؛ درمبخش با هنرمندان بزرگ آن دوره همچون فریدون مشیری، سهراب سپهری و… نشست و برخاست داشته باشد و با فعالیتهای خود در زمینه طراحی جلد آنها را شگفتزده کند. وقتی از هنرستان هنرهای زیبای تهران فارغالتحصیل شد، هنرمندی شناخته شده در زمینه طراحی به شمار میرفت. او در مصاحبهای گفته بود: در روزنامهی توفیق که یک روزنامهی سیاسی فکاهی بود مجبور بودم کاریکاتورهای سیاسی هم کار کنم. وی از هنرمندان صاحب سبک به شمار میرود و آثارش بدون داشتن امضا نیز شناخته میشوند. او درباره این موضوع گفته است: اولین معیار خط و سبک هنرمند است، چون خط و روال و سبک خیلی مهم است که اگر کسی آن را نداشته باشد، کارش به هدر میرود. کار من یا برخی دیگر که سبک دارند، حتی اگر امضا هم نداشته باشد، مشخص است. این که یک هنرمند صاحب سبک باشد و اثرش را بشناسیم، مهم است. از طرفی ایده ها باید ناب و کمیاب باشد. اگر قرار باشد ما همان چیزهای همیشگی را بگوییم، دردی را دوا نمیکند. گفتنی است؛ وی مدتی نیز در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، هنر کاریکاتور تدریس کرده است. شاید بتوان یکی از ارزشمندترین کارهای درمبخش را مستقل کردن کاریکاتور از مطبوعات دانست. نمایشگاههای انفرادی او از کاریکاتورهایش معمولا با استقبال روبهرو میشود و مردم و مجموعهداران کارهای او را به خانهها و کلکسیونهایشان میبرند. مجموعه دلقکها؛ از معروفترین کارهای این هنرمند است.
استاد درمبخش، با کسب چندین جایزه معتبر جهانی به یکی از معروفترین چهرههای هنری ایران تبدیل شده است. او برنده جایزه اول از بزرگترین و معتبرترین مسابقات بینالمللی کاریکاتور ژاپن، آلمان، ایتالیا، سوئیس، بلژیک، ترکیه، برزیل، یوگسلاوی و چندین جایزه بینالمللی جنبی دیگر بوده و داور مدعو چند نمایشگاه بزرگ بینالمللی کاریکاتور بوده است. بسیاری از آثار استاد درمبخش، به موزههای معتبر دنیا راه پیدا کرده اند مه از آن جمله؛ میتوان به موزه هنرهای معاصر تهران، موزه کاریکاتور بازل در سوئیس، موزه کاریکاتور گابروو در بلغارستان، موزه هیروشیما در ژاپن، موزه ضد جنگ یوگسلاوی، موزه کاریکاتور استلانبول در ترکیه، موزه کاریکاتور ورشو در لهستان و مجموعه شهرداری شهر فرانکفورت آلمان اشاره کرد.
تالیف کتابهای بدون شرح، دفتر خاطرات فرشتهها، کتاب کامبیز (در ایتالیا منتشر شد)، طنزاندیشان امروز ایران، طنزاندیشان امروز ایران در خارج از کشور، میازار موری که دانهکش است، المپیک خنده، سمفونی خطوط، و اگر داوینچی مرا دیده بود، از دیگر فعالیتهای درمبخش است. وی در مجموع بیش از ۴۷ سال با مطبوعات صاحب نام ایران و جهان همکاری مستمر داشته است. او بیش از ۳۲ نمایشگاه انفرادی در داخل و خارج از کشور برگزار کرده و در ۳۰ نمایشگاه جمعی داخلی و خارجی حضور داشته است. استاد درم بخش، داور مدعو چند نمایشگاه بزرگ بینالمللی کاریکاتور بوده است. او همچنین نشان شوالیه را از دولت فرانسه در آبان سال ۱۳۹۳ دریافت کرد.
او از سال ۱۳۸۶ به بعد وارد عرصه انیمیشنسازی نیز شده است. او همراه با پسرش رامین در این زمینه فعال است و نتیجه این همکاری، ساخت چندین فیلم انیمیشن کوتاه از جمله مجموعه دلقکها است. در سال 1395، مستندی 70 دقیقه ای درباره ی آثار و زندگی کامبیز درم بخش به کارگردانی جواد آتشباری منتشر شد.
استاد درمبخش را تقريبا تمام كسانی كه با دنيای بزرگ هنرهای تجسمی سر و كار دارند ميشناسند. سوابق و موفقيتهای او در عرصه بينالملل، به گونهای است كه از او چهرهای بسيار درخشان برای معرفی كاريكاتور ايران به دنيا ساخته است.
برخی از نمایشگاهها
1351 - نمایشگاه انفرادی کاریکاتور، گالری قندریز، تهران
1387 - هنرمند تحسین شده در مسابقات بینالمللی کاریکاتور اردوغان در استانبول
1392 - نمایشگاه انفرادی، «پانتومیم روی کاغذ»، گالری سیحون، تهران
1392 - نمایشگاه گروهی، «دورهمي»، گالری مهروا، تهران
1393 - دریافت نشان شوالیهی هنرهای تجسمی به پاس یک عمر دستاورد در این زمینه
1393 - نمایشگاه انفرادی، «داستان های دیدنی 3»، گالری ساربان، تهران
1393 - نمایشگاه انفرادی، «هنرهای تبسمی»، گالری سیحون، تهران
1394 - نمایشگاه انفرادی، «لطفا لبخند بزنید»، گالری راه ابریشم، تهران
1394 - نمایشگاه، خانهی کاریکاتور ایران، تهران
1395 - تهیهی مستندی دربارهی آثار و زندگی او به کارگردانی جواد آتشبازی
1395 - نمایشگاه گروهی، «نخستین بیان»، به مناسبت افتتاح گالری بیان، اصفهان
1396 - نمایشگاه انفرادی، «مروری بر آثار»، گالری آرت سنتر (باغ)، تهران
1396 - نمایشگاه انفرادی، «انرژی مثبت»، گالری سیحون، تهران
1396 - نمایشگاه گروهی، «دومین جشن سالگرد تاسیس نگارخانه نگر»، تهران
1397 - نمایشگاه گروهی، «ششمین جشنواره بینالمللی هنر برای صلح»، پردیس ملت، تهران
1397 - نمایشگاه گروهی، «نمایشگاه نقاشی»، گالری شکوه، تهران
1397 - نمایشگاه گروهی، «من سهراب سپهری»، موزه گالری دیدی، ایزدشهر مازندران
1397 - نمایشگاه گروهی نصویر سازی، «1511»، نگارخانه چهار، تهران
1397 - نمایشگاه گروهی، «شبتاب 4»، گالری آزاد، تهران
1397 - نمایشگاه گروهی، «جشن سومین سالگرد تاسیس گالری نگر»، گالری نگر، تهران
1397 - نمایشگاه انفرادی، «طراحیهای عمو كامبيز»، گالری سیحون ، تهران
1397 - نمایشگاه انفرادی، «نمایشگاه نقاشی»، نگارخانه صفوی، اصفهان
1397 - نمایشگاه گروهی، «آرتیبیشنِ تابستان»، آرتیبیشن، تهران
1397 - نمایشگاه گروهی، «جغد آباد»، «کارهای جدید»، نگارخانه گویا، تهران
1397 - نمایشگاه گروهی، «کلکسیونر» ، آرتیبیشن، تهران
1397 - نمایشگاه گروهی، «پستال» گالری دنا، تهران
1397 - نمایشگاه گروهی، «هشتمین نمایشگاه فروش آثار چند نسل هنرمندان معاصر»، نگارخانه لاله، تهران
1398 - نمایشگاه گروهی، «کادوآرت»، گالری سرزمین هنر، تهران
1398 - نمایشگاه گروهی، «باران بهانه شد»، گالری سرزمین هنر، تهران
1398 - نمایشگاه گروهی، «بازی تاش و خط»، گالری راه ابریشم - پارک لاله، تهران
1398 - نمایشگاه گروهی، «سالاد»، گالری دیلمان، تهران
1398 - نمایشگاه گروهی، «نمایشگاه نقاشی»، گالری زمان هنر، تهران
1398 - نمایشگاه گروهی، «کلکسیونر 3»، آرتیبیشن، تهران
1398 - نمایشگاه گروهی، «نسخهها»، گالری آریا، تهران
1398 - نمایشگاه گروهی، «چشم شهر»، نگارخانه سروناز، شیراز
1398 - نمایشگاه گروهی، «کادو آرت 2»، نگارخانه شمیده، تهران
1398 - نمایشگاه گروهی، «شبتاب 7»، گالری آزاد، تهران
1399 - نمایشگاه گروهی، «نسخه ها »، گالری اکنون، اصفهان
1399 - نمایشگاه گروهی، «معنی فاصله»، گالری آتبین، تهران
روزهای کرونایی استاد در آستانه ۷۸ سالگی
استاد کامبیز درمبخش، کاریکاتوریست سرشناس کشورمان، درباره فعالیتهای خود در روزهای قرنطینه کرونا گفت: با این که سالهاست فعالیت دارم، ولی بیکار نمینشینم. در این روزها هم مشغول کار بودم و در رابطه با مساله کرونا تاکنون چندین کار تولید و بیشتر آنها را در فضای مجازی منتشر کردهام.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، سیدمحمد طباطبائی، مدیرعامل موسسه هنرمندان پیشکسوت در قالب طرح «ساعت سعد؛ دیدار با پیشکسوتان هنر»، در خردادماه ۱۳۹۹ با کامبیز درمبخش، کاریکاتوریست پیشکسوت دیدار کرد. در این دیدار، درمبخش به فعالیتهای خود در دوران کرونایی اشاره کرد و گفت: با این که سالهاست فعالیت دارم اما هرگز خسته نمیشوم و بیکار نمینشینم و حتی در این روزهای کرونایی هم مشغول کار بودم و در رابطه با مساله کرونا تاکنون چندین کار تولید و بیشتر آنها را در فضای مجازی منتشر کردهام، چون معتقدم هنرمند باید کار کند. او در ادامه، به مشکلات هنرمندان پیشکسوت، به ویژه در دوران شیوع کرونا اشاره کرد و گفت: «هنرمندانی که سالها فعالیت حرفهای داشتهاند، نباید دغدغه برطرف کردن نیازهای اولیه خودشان را داشته باشند.
سیدمحمد طباطبائی، مدیرعامل موسسه هنرمندان پیشکسوت هم در این دیدار گفت: تکریم هنرمندان پیشکسوت و تلاش برای رفع مشکلات آنها اصلیترین وظیفه ماست که امیدواریم آن را به درستی انجام دهیم. وی همچنین به حمایت از تولید آثار هنری توسط هنرمندان پیشکسوت به ویژه در دوران کرونا اشاره کرد و افزود: حمایت از تولید آثار توسط هنرمندان پیشکسوت در پویش مشاهنر هم در همین راستا انجام میشود. پایان این دیدار با تولد ۷۸ سالگی استاد کامبیز درمبخش همراه بود.
در ارتباط با ايدهيابی برای آثارتان توضيح دهيد؟
برای يافتن ايده هيچ مشكلی ندارم فكر ميكنم تا بيست سال آينده آرشيو یاز طرحها و اتودها دارم كه تعداد زيادی از اين اتودها هنوز در خارج از كشور است و هر روز هم به اين ايدهها اضافه ميشود مشكل اصلی من وقت برای اجرا كردن اين ايدهها است، من اميدوارم سوژههای زيادی را كه دارم بتوانم همه را اجرا كنم چون ميدانم عمرم به وسعت سوژههايم كفاف نميدهد.
اجرای آثارتان چقدر زمان می برد؟
كارهای رنگی ام به طور متوسط دو نيم روز را شامل می شود كه از ساعت ۸ تا ۱۲ شب طول می كشد. و كارهای سياه و سفيد معمولا يك روز، البته بستگی به كار هم دارد. بعضی مواقع نوع كار به شكلی است كه اجرای كارها در طول يك روز به ۲۵ اثر هم رسيده. (به عنوان مثال تقويمی در دست دارم كه تا آخر مهرماه بايد برای هر روز سال يك طرح بكشم در همان روز ابتدای اجرای كار ۲۵ طرح را اجرا كردم.)
در مورد آثارتان برایمان بگوييد؟
بيشتر كارهايی كه دارم در حال حاضر برای ارائه به شركتهای تبليغاتی است. با مطبوعات كار نميكنم به نظر من تعرفه دستمزد برای كاريكاتوريستها نوعی بياحترامی است. يك نيروی خدماتی در يك اداره معادل يك كاريكاتوريست مطبوعاتی در يك ماه حقوق ميگيرد. گرچه به نظر من كاريكاتور وقتی متولد ميشود كه چاپ و منتشر شود. اشكالی كه در كاريكاتور ايران وجود دارد آن است كه به آن بيشتر از منظر سياسی نگاه ميكنند در حالیكه كاريكاتور سياسی، تنها بخش كوچكی از اين هنر بزرگ است و هنر كاريكاتور مانند موسيقي، نقاشی و ديگر هنرها شاخههای مختلف دارد كه هنرمندان ميتوانند در اين رشتهها ابراز وجود كنند.
چه توصيهای به هنرمندان جوان كاريكاتوريست داريد؟
به نظر ميرسد بيشتر هنرمندان جوان ما درگير ساخت و ساز و تكنيكاند و مسئله اصلی كه همان طنز باشد تقريبا كممايه است. در بخشهای ديگر صحبتهايمان در اين باره بيشتر صحبت ميكنيم. من زمانی كه در گابروو (موزه كاريكاتور گابروو از بزرگترين و معتبرترين موزههای هنری در دنياست كه از موسسين آن ميتوان به فدريكو فلينیو چارلی چاپلين اشاره كرد) نمايشگاه انفرادی داشتم كه بعدها مدير آن موزه به من گفت: نمايشگاهم از بهترين نمايشگاههای اين موزه بوده است، يك روز وقتی در مكان نمايشگاه حضور داشتم يك اتوبوس از توريستهای خارجی برای بازديد از كارهايم آمدند. وقتی از كارهای من ديدن كردند گفتند ما اصلا فكر نميكرديم ايران كاريكاتوريست داشته باشد آن هم در اين حد و كيفيت.
در حال حاضر دو شانس بزرگ در كاريكاتور دنيا ميبينم يكی چين و ديگری ايران است. كاريكاتوريستهای يرانی، بعد از انقلاب رشد بسياری داشتهاند به اعتقاد من كيهان كاريكاتور در یک مقطعی نقش مهمی در ارتقاء كاريكاتور ايران و ارتباط كشورمان با دنيا داشت. آن هم به خاطر در اختيار گذاشتن بيدريغ آدرس جشنوارهها، جالب است به شما بگويم كه ما در رژيم سابق به زحمت آدرسی از مسابقات بينالمللی به دستمان ميرسيد و اگر همكارانمان آدرسی داشتند آن را از ما پنهان ميكردند. نكته مهمی كه بايد به كاريكاتوريستها عرض كنم اين است كه زياد كار كنند. و خيلی زود هم به دنبال انتشار كارهايشان به شكل يك مجموعه نباشند. خود من بيست سال طول كشيد تا اولين كتابم را به چاپ رساندم (كتاب بدون شرح) و توصيهام به هنرمندان جوان اين است كه به صورت شبانهروزی طراحی كنند. كارهای ديگران را ببينند و با آثار كاريكاتوريستهای دنيا آشنا شوند. بعد از اين مرحله خوب كارها بايد منتشر شود. در واقع پويايی كاريكاتور در اثر انتشار آنها به وجود ميآيد. من خيلی از كاريكاتوريستها را ميشناسم كه كار ميكنند ولی كارهايشان را انبار ميكنند. اين مثل كسی است كه در يك اتاق دربسته نمايشی اجرا بكند. هنرمند برای اعتلای هنرش، احتياج به ديدن عكسالعملها دارد. ولو اينكه اين عكسالعملها منفی باشد.
اگر دوباره متولد می شديد فكر ميكرديد دوباره همين راه را انتخاب ميكرديد؟
بله، سعی می كردم سوژههای زيادی را كه دارم بتوانم همه را اجرا كنم. اگر اين امكان به وجود بيايد كه در دورهای دوباره متولد بشوم سوژههايی را اجرا می كنم كه در اين دوره نتوانستهام اجرا كنم.
وقتی به آثار شما نگاه می کنیم، نامگذاری های جالب است. فی البداهه نامگذاری می کنید؛ چون نامگذاری کتاب هایتان هم گاهی شگفتی دارد.
علتش، حرفه ای بودن در این کار است. من سال هاست این کار را کرده و دقیقا می دانم چه کار می کنم. جدای از این که طراح و نقاش باشم، طنزنویس هم هستم؛ پس به کلمات هم آشنا هستم. سال ها با کلمات بازی کرده ام. چهار کتابی که نشر افق از من منتشر کرده، نمونه هایی از طنزنویسی من است. مثل کتاب های: میازار موری که دانه کش است یا دفتر خاطرات فرشته ها. خلاصه نویسی و طنزنویسی جزئی از کار من است.
شما یک هنرمند چندکاره هستید که در شاخه های مختلف هنری فعالیت می کنید. خودتان تخصص اصلی تان را کاریکاتور می دانید. درست است؟
بله، اما من به مرحله ای رسیده ام که از کاریکاتور جدا می شود. کاریکاتور بیشتر با مطبوعات گره خورده است، اما کاری که من می کنم به موزه ها، گالری ها و خانه های مردم رفته است. اینها کاریکاتورهایی است که پیاده و اجرا می شود و مردم می خرند، حتی مجموعه دارها.
اینجا یک تضاد به وجود می آید. تلقی برخی این است که کاریکاتور مثل نقاشی و مجسمه یا برخی دیگر از هنرها آن میزان ماندگاری را ندارد. انگار ژورنالیستی تر است و تاریخ انقضای آن بیشتر است. شما این تلقی را قبول دارید؟
کاریکاتور هم مثل هنرهای مختلف، مثل شعر و ادبیات و موسیقی انواع و اقسام و درجه بندی های مختلف دارد. من در تمام این بخش ها کار کردم. پایگاه اصلی کاریکاتور در ابتدا روزنامه بوده و هنوز هم هست، اما از سال های ۱۹۵۰ میلادی به بعد، کاریکاتور در واقع از طریق روزنامه های اروپا بخصوص فرانسه و اروپای شرقی راه جدیدی پیدا می کند که از آن به بعد به موزه ها و نمایشگاه ها راه پیدا می کند و صرفا محدود به روزنامه نیست. چون محدود شدن کاریکاتور به مطبوعات آن را منحصر به موضوعات روز می کند.
مرز این موضوع کجاست؛ یعنی چطور می توان تشخیص داد در جایی با کاریکاتور ژورنالیستی مواجهیم و از آنجا به بعد با کاریکاتور هنری روبه رو هستیم که به موزه ها می رود؟
من به هر حال این دوره ژورنالیستی را سپری کرده ام. رسیدن به این مرحله پشت سر گذاشتن تمام این دوران بود؛ یعنی همه اینها لازم و ملزوم همدیگر است. وقتی کاریکاتور از نظر هنری و تصویری جالب باشد طبیعی است که به موزه و نمایشگاه هم راه پیدا می کند. منتها کاریکاتورهایی که به نمایشگاه ها و موزه ها می رود کمتر به موضوعات روز ارتباط دارد؛ یعنی موضوعاتی مانند گرانی گوجه فرنگی و بنزین سوژه های روز است و کمتر در کاریکاتورهای هنری اثری از آنها به چشم می خورد.
حال که بسیاری از کاریکاتورهایتان در موزه های مختلف جهان نگهداری می شود، فکر می کنید موزه ها چه معیارهایی دارند تا کاریکاتوری را به عنوان یک اثر هنری بخرند؟
اولین معیار خط و سبک هنرمند است، چون خط و روال و سبک خیلی مهم است که اگر کسی آن را نداشته باشد، کارش به هدر می رود. کار من یا برخی دیگر که سبک دارند، حتی اگر امضا هم نداشته باشد، مشخص است. این که یک هنرمند صاحب سبک باشد و اثرش را بشناسیم، مهم است. از طرفی ایده ها باید ناب و کمیاب باشد. اگر قرار باشد ما همان چیزهای همیشگی را بگوییم، دردی را دوا نمی کند
در اغلب کارهای شما کمتر رنگ می بینیم. علتش چیست؟
مطبوعات ایران این اواخر شروع به رنگی شدن کردند. رنگ هایی که در مطبوعات کار می شود، معمولا آن رنگ های مد نظر هنرمند نیست. رنگ هایی است که یا بیش از حد قرمز است یا کثیف. از طرفی رسیدن به رنگ در کار من آنجا رخ می دهد که واقعا نیاز به رنگ داشته باشد. کنار گذاشتن رنگ نوعی به خلوص رسیدن است.
ولی در کارهایی هم که در نمایشگاه ها به نمایش می گذارید، باز هم شاهدیم آثارتان کمتر رنگی است.
علتش این است که گفتم. معمولا وقتی از رنگ استفاده می کنم که لازم باشد. اگر لازم نباشد و مفهوم را منتقل کند، نیازی به این کار نمی بینم. کسی که کار من را دیده بود، می گفت شما پاییز را کشیدید، برگ هم از درخت می افتد. پس حتما لازم نیست این برگ زرد باشد، چون آدم در اندیشه اش پاییز نقش می بندد.
در داستان های شما مردی به طور مستمر دیده می شود. این مرد از چه زمانی وارد کاریکاتورهای شما شد؟
تقریبا از سال ۱۳۵۰. این مرد انسانی خلاصه است. انسانی است که میمیک ندارد و از طریق هیکل و هیبتش می فهمیم انسان است. جالب است که با وجود نداشتن میمیک باز هم می فهمیم افسرده است، غمگین است یا... تمام اینها را از حرکاتش می فهمیم. رسیدن به این مرحله هم خودش خیلی هنر است که آدم بتواند آدمی را نشان بدهد که غمگین است، بدون آن که از میمیک صورت استفاده کرده باشد. یکی دیگر از مشخصه های این مرد، این است که بین المللی است. یعنی اگر می آمدیم و کلاه مکزیکی سرش می گذاشتیم، یک شخصیت مکزیکی می شد، اما مشخصه خاصی ندارد و بیننده در هر کشوری می تواند آن را بفهمد و درک کند و بپذیرد. نکته دیگر این که این شخصیت زبان تصویری دارد. زیر تصویرش هیچ نوشته ای نیست و می تواند همه حرف هایش را در قالب تصویر بیان کند. پس یک سرخپوست یا اسکیمو یا فردی که در هندوستان نشسته می تواند حرفش را بفهمد و با آن ارتباط برقرار کند.
درباره نمایشگاه تان در پاریس که اردیبهشت برگزار شد، صحبت کنید.
من قبلا سه نمایشگاه در پاریس داشتم که خیلی از کارهایم فروش رفته است. چون کتاب دنیا خانه من است؛ از من در پاریس منتشر شده است که دربرگیرنده کارهای ۳۵ سال اخیر من است. این کتاب در تیراژ بالای ۱۸ هزار نسخه از سوی انتشارات لافون منتشر شد که ناشر معتبری است. این بار هم که به پاریس می روم کتاب جدیدی می برم با عنوان داستان های دیدنی. در پاریس این بار دو نمایشگاه دسته جمعی دارم؛ یکی به دعوت نمایشگاه موزه مدرن آرت پاریس که تم اصلی آن بهترین آثار هنری از ۱۹۶۰ به بعد است. آنها هنرمندان مطرح این دوره را انتخاب کردند و آثارشان را به نمایش گذاشتند. نمایشگاه دیگر در یک گالری برگزار می شود که در آنجا ۹ کار بزرگ دارم؛ کارهایی بین نقاشی و گرافیک.
نقاشی هم می کنید؟
بله، من فارغ التحصیل دانشکده هنرهای زیبا هستم و طبیعی است کارم را با نقاشی شروع کردم.
اکریلیک کار می کنید یا رنگ روغن؟
با هر دو کار می کنم. البته سال هاست نقاشی نمی کنم، ولی این کارهایی که روی بوم های بزرگ انجام دادم تلفیق گرافیک و نقاشی است.
شما هیچ وقت با کامپیوتر کار نمی کنید؟
نه، نه این که نخواهم، بلد نیستم. از جهتی خوشحالم، چون کار دست هنوز هم ارزش خاصی دارد. کامپیوتر چیزی شبیه پلاستیک است. شما وقتی یک صندلی چوبی را که کار دست است، می بینید لذت می برید، اما یک صندلی پلاستیکی این حالت را ندارد. البته کامپیوتر هم یک ابزار است و بستگی دارد چطور از آن استفاده می کنید. نوع استفاده شما به آن ارزش می دهد.
اگر در یک جمله بخواهید بگویید قرار است این ایده ها چه مفهومی را به مخاطب منتقل کند، چه می گویید؟
قرار نیست مفهوم خاصی را منتقل کند. هر ایده خودش نوعی کشف است. باید به آن برسی. خیلی ها دست خوبی دارند، اما ایده ندارند. درست نیست خودم این را بگویم، ولی خیلی ها می گویند تو هم دستت خوب است، هم ایده داری؛ اینها با هم خوب چفت شده است.
در ارتباط با شروع كارتان در عرصه كاريكاتور بگوييد؟
در اينجا جا دارد از آقای تجارتچی ياد كنم كه در مجلهای كه پدرم منتشر می كرد كار ميكرد. اين آدم اولين كسی بود كه فيلم انيميشن در ايران ساخت كه عنوان موسيوقلمی را داشتند. و غالبا در سينماهای تهران قبل از شروع فيلم اين انيميشنها به نمايش در می آمد. جالب است بدانيد كه آقای تجارتچی، فيلمهای سيوپنج ميليمتری را در منزل با دارو از حالت نگاتيو به پوزتيو تبديل ميكرد. در واقع رنگ سياه فيلم را از بين ميبرد و روی فيلم بيرنگ، فريم به فريم نقاشی ميكرد. آپاراتش را هم خودش ساخته بود و من برای ديدن اين فيلمها به خانه او در كوچه آبشار خيابان ری ميرفتم. در آن موقع فكر ميكردم كاريكاتور يعنی تجارتچي، و هيچكس ديگری را نميشناختم. مثل امروز نبود كه از طريق اينترنت بتوانی هزاران طرح را رويت كنيد. من حتی برای يك كتاب كاريكاتور همه جا را زير و رو ميكردم. و در نهايت جايی را پيدا كردم كه مجلات خارجی كه غالبا از سفارتخانهها برميگشت وكهنهفروشی آن را عرضه ميكرد. من اين مجلهها را ميخريدم و جمع ميكردم. آشنايی من از اين طريق با كاريكاتور دنيا شروع شد. مجله نبل اشپالتر را هم لابلای همين كهنه روزنامهها و مجلات پيدا كردم. آن موقع حتی مجله مد (كه زياد دوستش ندارم) برايم يك موهبت بود. ولی در واقع چون در مطبوعات كار ميكرديم بيشتر دنبال نشريه آقبابا بوديم كه از تركيه وارد ميشد. كه آن را هم شخصی وارد ميكرد و با قيمت يك هفته پول توجيبی به من ميفروخت. يعنی تمام پول توجيبی من هزينه ميشد برای خريد اين مجله، فكر ميكنم هر مجله حدودا دو تومان بود.
اولين كاريكاتوری كه كار كرديد چه بود؟
در اولين كاريكاتورم، دو گروهبان ارتشی را كشيده بودم كه يكی درجه هايش سه تا هفت بود و ديگری سه تا هشت، و داشتند با هم دعوا ميكردند. آن كسیكه سه تا هشت داشت ميگفت من از تو بالاترم در حالیكه هر دو گروهبان بودند.
تعريفتان از كاريكاتور چيست؟
كاريكاتور به نظر من يك كشف است. و مرتب كاريكاتوريست بايد به دنبال كشف اتفاقات باشد. جواد مجابی برای يك یاز نمايشگاههای من در مجلهای نوشته بود: كامبيز درمبخش صياد سوژههای ناياب.
در حال حاضر راههای جديدی را برای طراحی كاريكاتورهايم كشف كردهام. در حقيقت سوژههايی را كه تا به حال نبودهاند و به غير از كاريكاتور با هيچ زبان و هيچ هنر ديگری نميتوان بيان كرد؛ به كار گرفتهام.
کامبیز درم بخش ۷۳ ساله جهان را می بیند؟
سئوال خوبی بود. من ۷۳ سالم هست ولی هیچ وقت ۷۳ سالگی را احساس نکردم و نمی کنم. همیشه فکر می کنم که من خیلی جوان هستم، خیلی کارها می توانم انجام بدهم و البته از این بابت خیلی خوشحالم! جوان هستم هنوز (می خندد)، نه تنها از لحاظ روحی، بلکه ازنظر فیزیکی، بعضی وقت ها یک پیرمردهایی عصا زنان می آیند پیش من و مرا می بوسند و می گویند سلام کامبیز جان، ما با هم همشاگردی بودیم و بعد می بینم با او کاملا متفاوت هستم و حالا نه تنها درون من؛ که کاملا جوان فکر می کند و جوان کار می کند، بلکه از نظر فیزیکی هم با این که چند بار بیماری های سختی داشتم و مثلا دچار سرطان بودم و مجبور شدم عمل کنم و شیمی درمانی می شوم، جوان ترم از آن هایی که هیچ کدام از این بیماری ها را نداشته اند و زحمت تحملش را نکشیده اند. بعضی ها هم می آیند و می گویند ما از بچگی کارهای شما را می دیدیم. می پرسم مگر شما چند سالتان هست؟ بعد می بینم که از من خیلی بزرگترند، یعنی خاطره ای از اسم من دارند که در آن موقع من حتی متولد هم نشده بودم. یعنی این قدر اسم کامبیز درم بخش، سابقه دار است که از خودمن پیرتر شده! بالاخره یک جاهایی در خاطره مردم این اسم باقی مانده که باعث می شود بعضی اوقات مثلا یک جوان کوچک و کم سن و سال از من بخواهد کتابی را برای پدربزرگ یا مادربزرگش امضا کنم.
باید اتفاق خوشحال کننده ای برای یک هنرمند باشد.
دقیقا، خیلی خوب است، انرژی می گیرم وقتی می بینم که یک حلقه از افراد با سن ها و مرام های مختلف تشکیل شده و حالا زحمتی را که سال ها کشیده ام زمین نمانده و جواب داده است. این به هنرمند انرژی میدهد. همین الان در نمایشگاهی که دارم و در آن عکس هایم هم به نمایش گذاشته شده، باور کنید از هر سن و سال آمده بودند برای دیدن کارها و حتی بچه های ۱۲ ساله هم آمده بودند به نمایشگاه من و کار خریدند که البته پدر و مادرشان، پولش را دادند! این دفعه رکورد هم شکسته شد و یک بچه هشت ساله با آی پدش آمد داخل نمایشگاه و از تمام عکس های من عکس گرفت. مادرش می گفت عاشق کارهای شماست! فقط هشت سال داشت و دور گالری می چرخید و می گفت از فلان عکس خوشش آمده و من هم توضیح دادم که عکس مناسبی است و آنرا خرید. وقتی که بچه ای با این سن و سال می آید کنار آدم می ایستد و عکس یادگاری می گیرد، طبیعی است که احساس جوانی کنم.
این حس جوانی در آثارتان هم تاثیری دارد؟ می شود آن را لا به لای خطوطی که می کشید، جست و جو کرد؟
معمولا این طور است که آدم هایی به سن و سال من متفاوت از جوان ها فکر می کنند اما من به خاطر همین ارتباط، سعی می کنم همیشه با آن ها حرکت کنم، با آن ها فکر کنم و اشراف پیدا کنم به تمام مسائل فکری شان، اصطلاحاتشان و روابطشان، حالا کم کم می دانم که چه می خواهند و مثلا همین که در همشهری داستان، طراحی می کنم، نشان از این دارد که مایلم با مخاطب این مجله که عموما جوانان هستند، ارتباط برقرار کنم. جالب است که بگویم سردبیر این مجله می گوید خیلی از مخاطبان ما این نشریه را به خاطر طرح های من می خرند به همین خاطر وقتی که مجله دستشان می رسد، آن را از طرف چپ ورق می زنند تا زودتر به این طرح ها برسند. این ها خیلی ساده به دست نیامده و ثمره ی سال ها کار و کوشش است.
داریم به گذشته بر می گردیم؟
بله انگار. حداقل در این ۴۰ سال گذشته که می گویید، به عنوان کاریکاتوریست فعال مطبوعاتی مشغول به کار بوده ام؛ یعنی در واقع من هر چه دارم از مطبوعات دارم، تا جایی که رسیدم به مرحله ی بازسازی و خلاصه سازی و در واقع عصاره ای از سال ها کار مطبوعاتی که خودش را این گونه نشان می دهد. این ساده شدن و رسیدن به سادگی، کلی زحمت داشته؛ یعنی از اول این طور نبوده و الان این طور نشده و این طور هم نخواهد بود! اگر زنده بمانم، روز به روز ساده تر و خلاصه تر خواهد شد، عین یک شیشه ای که برای الماس شدن، شما هی باید آن را صیقل بدهید و بتراشیدش که در هنر به آن می گویند: کریستالیزه شدن.
پس این تمایل به سادگی می تواند خط سیر کامبیز درم بخش باشد؟
در ادبیات، در شعر و حتی در نقاشی هم همین طور هست؛ پیکاسو در سن ۱۴ سالگی کارهایی می کشیده مانند رامبراند و یا نقاشان بزرگ دیگر، بعد به تدریج که می رود جلو، مرتب کارش ساده تر و ساده تر می شود. خودش می گوید که من کار رامبراند و میکل آنژ و این ها را خیلی سریع یاد گرفتم ولی سال ها طول کشید تا توانستم مانند یک بچه نقاشی بکنم. بچه ها وقتی که نقاشی می کنند ظاهرا خیلی کارهای ساده و خالصی است، چرا که مال خودشان است. استادها افکار آن ها را تغییر نداده اند، نیامده اند بگویند این را بکش و آن را بکش. بعضی وقت ها مادرها بچه هایشان را می آورند پیش من که تو را به خدا به این بچه طراحی یاد بدهید. می گویم خانم بگذارید این بچه خودش آزاد کار بکند. الان ببریدش پیش استاد نقاشی، استاد تنها کاری که می کند این است که یک تنگ شیشه ای یا یک انار می گذارد و می گوید این را بکش و در نهایت آن بچه می شود تکرار همان استاد! خب، آن استاد که خودش هست، پس بگذارید این بچه خودش تجربه بکند و یاد بگیرد.
در مورد شما هم به نظر همین اتفاق افتاده؛ یعنی مسیر خودآموخته ای را طی کرده اید؟
از سن هفت، هشت سالگی شروع کردم به کار کردن و به قول امروزی ها خودآموخته، ولی خودآموخته ای که رفته دنبال چیزهای تازه و یاد گرفته است. اکثر هنرمندان خودآموخته معمولا یک کاری را یاد می گیرند و سال ها آن را ادامه می دهند اما من خودآموخته ای هستم که سال ها پژوهش کردم. مثلا اگر کتابی بود که مربوط به کار من می شد، با خواهش و تمنا می خواستم آن را از آن سر دنیا به من برسانند. تمام جوانی و تمام آن پول هایی را که بابت حقوق به من می دادند، خرج همین چیزها می شد تا با کار همکارانم در خارج آشنا بشوم. فرق من این بود که نمی آمدم به کارهای پیش افتاده اکتفا بکنم و درجا بزنم، دنبال آن رفتم و پژوهش کردم و متوجه شدم که اصلا کاریکاتور آنی نیست که می شناسیم.
این موضوع اتفاقا همیشه مورد مناقشه هم بوده؛ یعنی نظرات مختلفی درباره اش هست. شما درباره محوا و ماهیت کاریکاتور چطور فکر می کنید؟
کاریکاتور در ذهن ایرانی ها، در نهایت به معنی توهین کردن، فحش دادن، ایراد گرفتن و یا حداکثر مسخره کردن و مسخره تصویر کردن چهره آدم هاست ولی من یاد گرفتم که کاریکاتور در واقع یک عنوان است؛ درست مثل موسیقی که یک عنوان است. بنابراین کاریکاتور، عنوانی است که هزار سبک مختلف، راه های نشان دادن متفاوت و نوع دارد. کار من هم همین طور است؛ من جنبه های مختلف کاریکاتور را تجربه کردم و تبدیل شدم به یک آدم حرفه ای و حرفه ای بودن به این معنا که همه جور کاری را انجام دادم؛ سال ها در مطبوعات حضور داشتم، آرم کشیدم، ماکت طراحی کردم، خط نوشتم، تصویرگری کردم، نقاشی و کاریکاتور کشیدم و همه این کارها را پشت سر گذاشتم و حالا دیگر به دنبال محتوا هستم. خاطرم هست که یک دوره، پرتره آدم های سیاسی را می کشیدم اما الان دیگر این کار را نمی کنم، چون می بینم در کامپیوتر یک ابزاری هست که هر کسی می تواند کاریکاتور یک نفر را بکشد! حتی به هر پارکی که می روید، می بینید یک نفر نشسته است کاریکاتور آدم ها را می کشد. به همین خاطر بود که رفتم سراغ چیزی که پیام داشته باشد، دنبال محتوا رفتم اما از فرم غافل نبودم و سعی کردم در همین مسیر، فرم های قبلی را بگذارم کنار. برای خودم سبک درست کردم و حالا سبک و خط و شکل کار خودم در واقع یک امضا شده است تا جایی که اگر اسم من هم روی اثر نوشته نشود، در دنیا هم می دانند که این کار کامبیز درم بخش است.
در حوزه هنرهای تجسمی، چقدر امضا توانسته در ارتباط بین شما و مردم نقش مثبت ایفا کرده تا از طریق آن، جامعه را به فکر وادار کنید؟ جامعه هم تا چه حد روی آثار شما اثرگذار بوده است؟
به نظرم امضا تاثیری روی مردم ندارد؛ امضا فقط برای شناسایی است اما به طور کلی حس می کنم که کارهایم خیلی تاثیرگذار بوده، چون همچنان مردم دنبال آن هستند و می خواهند و دوست دارند و از همه گروه ها هم هستند؛ جوان و پیر، طبقات مختلف اجتماعی، به یاد داشته باشید که بخشی ار جامعه، کارها را خوب درک می کنند و با آثار هنری ارتباط خوبی دارند اما بخش عامه چطور؟ برای آن ها چه برنامه ای داریم. سعی من همیشه بر این بوده که هر دو طرف را راضی کنم؛ یعنی برای هر دو نسل و هر دو طبقه. طراحی هایی دارم که عامه مردم با آن ارتباط خوبی برقرار کردند، خصوصا با کارهای مطبوعاتی ام. در این آثار سعی کرده ام که تا جایی به سمت سادگی پیش بروم که همه آن را متوجه شوند. قدیم ها به من خرده می گرفتند که تو چرا موقعی که در مطبوعات قبل از انقلاب فعالیت می کردی، بیشتر فرهنگی بودی و امروز کارهای بازاری هم می کنی. این ها بازاری نیستند، کاری را که مردم دوست دارند و متوجه اش می شوند را نباید بازاری خطاب کرد. آن زمان خیلی ناراحت می شدم و فکر می کردم این یک اشکال به شمار می رود اما وقتی رفتم به خارج از کشور و کارشناسان آن جا دیدند که من چندین و چند جور کار می کنم و هم کار مردم پسند را دوست دارم و هم کاری که مورد توجه خواص قرار می گیرد، گفتند که این خودش یک مزیت است که آدم بتواند چند جور نگاه داشته باشد و از طریق آن، هنر را به همه برساند. این کار ساده ای نیست. واقعا محبوبیت عمومی پیدا کردن کار ساده ای نیست. باید طوری باشی که همه تو را بفهمند و هنرت را دوست داشته باشند و آن ها را راضی نگه داری.
در این طول این ۷۳ سال همواره به صورت مدام کار مطبوعاتی کرده اید؟
دقیقا از ۱۴ سالگی کارم در مطبوعات چاپ شده است؛ اطلاعات هفتگی؛ اولین جایی بود که به صورت مطبوعاتی با آن ها شروع به کار کردم و اتفاقا همین اواخر در جشن ۹۰ سالگی روزنامه اطلاعات بود که قول دادند آن مجلات را در اختیارم بگذارند که خبر خیلی خوشحال کننده ای بود. خیلی جذاب خواهند بود دیدن اولین طرح هایی که برای اطلاعات هفتگی کشیده ام، به خاطر این که می بینید چقدر کار فرق کرده و چقدر پیشرفت داشته ام. البته قبل از این که وارد مطبوعات بشوم، نقاشی می کردم و می فروختم. یعنی این که از این راه پول توجیبی خودم را در می آوردم و چون همیشه بچه هایی که در سن پایین هستند دست دارند که درآمد داشته باشند و یک چیزهایی برای خودشان بخرند، درآمدی که از این راه داشتم، خیلی تشویقم می کرد. یادم است که دوستانم لباس خوب می پوشیدند و کفش خوب می پوشیدند و من هم دوست داشتم همه این ها را داشته باشم. بنابراین آن پول اول، خیلی به من ذوق داد، و باعث شد که ساعت شش صبح هر روز، اول بنشینم کاریکاتور بکشم و بعد بروم مشق هایم را بنویسم. بعد هم کاریکاتور را می بردم روزنامه و می گذاشتم روی میز سردبیر و بعد می رفتم مدرسه.
به نظر کار راحتی بوده. امروز وضع کاریکاتور روزنامه ها برعکس است، یعنی آن قدر سخت می گیرند که نمی شود به همین راحتی کاری را چاپ کرد.
ببینید، علاقه من این جوری بود و نکته دیگر این که، آن موقع مثل امروز، این قدر کارها پیچیده نبود و مثلا مدیر مجله سپید و سیاه؛ هر وقت کارم را می گرفت، از جیب شلوارش پول نقد در می آورد و پولم را می داد. برای جوانی که دوست دارد خیلی چیزها را بخرد، چنین صحنه ای یک دنیاست که شما بروی کاریکاتورت را بگذاری روی میز و او هم نقدا همان موقع پولش را با تو حساب کند.
الان هم به کاریکاتوریست ها این روند را پیشنهاد می کنید؟ یعنی نگاه شما این است که هنر باید درآمدزایی داشته باشد؟
متاسفانه این موقع با این زمان فرق می کرد. آن روزها تعداد کاریکاتوریست ها در کل ایران پنج، شش نفر بیشتر نبود که از این تعداد، یکی دو نفر کارشان خوب بود از طرف دیگر، مجله هم آن قدر زیاد نبود؛ پس هم عرضه کم بود و هم تقاضا پایین بود. امروز وضع فرق کرده؛ از یک طرف خیل کاریکاتوریست داریم و از یک طرف تعداد بالای مطبوعات و همین مسئله باعث شده که جریان اساسی تغییر کند. در همان دوره تصمیم گرفتم که بروم خارج از کشور ۱۸ سالم بود و وقتی که رفتم، کارم در بزرگترین مطبوعات جهان مورد توجه قرار گرفت و چاپ شد ...
کدام کشورها و کدام مجله ها؟
رفتم آلمان و آن جا روزنامه زوددویچه سایتونگ، که بزرگترین روزنامه جنوب آلمان هست و همچنان منتشر می شود، کاریکاتورهای مرا چاپ کرد. مجله ای هم بود به نام کوئیک که اصلا مشهورترین مجله اون زمان بود متعجب بودند که چطور یک پسر ۱۸ ساله آمده و ایده های جدیدی با خودش آورده. واقعیت این است که من زبان آن ها را بلد نبودم و کاریکاتورهای بدون شرح می کشیدم و این خیلی مورد توجه شان قرار گرفت. یادم است که وقتی می خواستم از ایران بروم، یکسری کاریکاتور و طرح گذاشتم توی چمدانم و با اتوبوس یک هفته در راه بودم تا برسم آلمان. پدرم موقع خداحافظی دو تا قالیچه هم داده بود که اگر کارت گیر کرد، بفروش؛ و بعد وقتی که از طرف سردبیری یک مجه استقبال شدم، چند برگ کاریکاتور همراهم بود و همین قالیچه ها که در دفتر شیک مجله پهن شان کردم اما حواسم نبود که این کار زشت است و از ادب به دور، چون می خواستم کارم راه بیافتد اما ملتفت نبودم که برای راه افتادن کارم، هیچ چیز به اندازه همان کاریکاتورها نمی توانست چاره ساز باشد. در نهایت آنها واقعا تحت تاثیر قرار گرفتند و طرح هایم را قبول کردند و ۷۰۰ مارک نقدا به جایش پول دریافت کردم که خرج اجاره خانه ام شد. دوستم که با من آمده بود و کار ترجمه ام را انجام میداد، همان روز گرفتن اتاق، رفت و برایم قلم و کاغذ خرید و مرا مجبور می کرد که مرتب کاریکاتور بکشم تا خرج زندگی مان بچرخد و بتوانیم غذا بخوریم و زندگی بکنیم. کارها داشت خوب پیش می رفت که متاسفانه بعد از دو سال به خاطر مشکل سربازی، پاسپورتم تمدید نشد و من برگشتم به ایران. ولی این ها حوادثی است که باعث می شود تو آدمی باشی که الان هستی؛ یعنی اگر این حوادث پیش نیاید، آدم ساخته نمی شود. یادم هست که بعضی وقتها هم کارهایم چاپ نمی شد و مجبور بودم در کلیدسازی کار کنم، برای بنایی، آجر بکشم یا گچ درست کنم. در اروپا تازه جنگ تمام شده بود و زمان حضور من مصادف بود با سازندگی های پس از جنگ. به هر حال با همین احوال و با همین چند تا خط، دو سال آن جا زندگی کردیم و لذت بردیم و با همسر آلمانی ام هم آن جا آشنا شدم. هووووف! یک کتاب می شود این خاطره ها ...
از میان خاطراتی که حجمش یک کتاب می شود. کدامشان خوش بود و کدامشان تلخ؟
ببین، یک نفر به من حرف خوبی زد، گفت: روزهایی که در زندگی ات خوش بودی، چند روز بوده است؟ من شمردم و دیدم بیشتر از ده روز نبوده؛ یعنی اصولا اکثر زندگی آدمیزاد در سختی هست و خوش نمی گذراند. روزهای خوشی من تازه شروع شده! تازه دارم ثمره آن همه زحمت را می بینم و مثل این است که یک غذای خوبی را درست کرده اید و یا یک درختی کاشته اید و حالا زمان خوردن آن غذا یا چیدن میوه های آن درخت شده. روزهای خوش من فرا رسیده و این را وقتی می فهمم که پس از آن همه سختی و مرارت، حالا یک بچه هشت ساله می آید و کار مرا در نمایشگاه می خرد. یا مثلا می بینم فلان موزه می آید کتاب مرا آماده کند، یا آثارم را یک ناشر درجه یک فرانسوی چاپ می کند. حالم خوش می شود. ببینید لذت ها این گونه است و این جوری نیست که تو بروی یک لباس خوب بپوشی یا ماشین آخرین مدل بخری. از یک جایی به بعد، لذت ها فرق می کند.
تجربه های تلخ هم داشته اید؟
تلخ ترین آن ها، این هست که به هر حال در زندگی ما یکسری هستند که متاسفانه نه تنها خودشان هیچ کاری بلد نیستند بلکه سعی می کنند دیگران را هم خراب کنند. این موضوع خیلی اذیتم می کند. هیچ وقت از این که پشت سر دیگری حرف بزنم خوشم نیامده اما بعضی از همکاران متاسفانه این طور هستند؛ بدگویی می کنند تا بخل چیزهایی را که ندارند، نبوده اند و نمی توانند باشند را سر دیگری خالی کنند. به نظرم آدم می تواند حتی با دشمنانش هم دوست باشد، اما ... بگذریم. مرتضی ممیز، مطلبی درباره من نوشته که یکی از جمله هایش را خیلی دوست دارم: کامبیز درم بخش کاری کرده که هم دشمن ها برای او دست می زنند و هم دوستان. این خیلی ارزش دارد که هم دشمن آدم دوستش داشته باشد و هم دوستش، به نظرم این اتفاق نتیجه شخصیت و رفتار خودم است که همیشه با همه مهربان هستم، مردمی ام و در دسترس، آن عزت نفس در عین خاکساری همیشه در ذهنم هست و حواسشم هست که خیلی منم منم نکنم تا رابطه ام با آدم ها و دوستانم حفظ شود.
شما در درون خودتان آدم غمگینی هستید؟
خیلی! به خاطر این که اصولا آدم شرقی، غمگین است. آهنگ هایی که گوش می دهد، غمگین است، کتاب هایی که می خواند غمگین است، فیلم هایی که میبیند و دوست دارد غمگین است. البته خیلی راجع به این ماجرا فکر کرده ام که چرا شرقی جماعت تا این اندازه غمگین است. به نظرم غمگین بودن او به این خاطر است که همیشه مورد ظلم قرار گرفته. تاریخ پیش روست و می توان دید که همیشه جنگ و کشتار و جنایت در حق شرقی ها اتفاق افتاده و حتی مثلا در مشروطه هم عکس هایی داریم که آدم هایی که شقه کرده اند، درست عین قصابی. این شقاوت و بی رحمی همیشه درتاریخ شرق وجود داشته و چون انسان شرقی نتوانسته حق خودش را بگیرد، پا به وادی غم گذاشته است. شما ببینید که حق التالیف فردوسی را وقتی می دهند که جنازه اش دارد از خانه بیرون می رود. اتفاقی از این دردناک تر؟ منتها امروز هم وضع به همین منوال است. با این که در فرم تغییر کرده و شکل عوض کرده. هنوز هم حق آدم ها خورده می شود و خیلی ها نمی توانند حرفشان را بزنند. داستان ها اجازه چاپ پیدا نمی کند، فیلم ها اجازه اکران نمی یابند... البته خوب است که این ها ساخته بشود، چون به هر حال روزی این ها نشان داده خواهد شد.
البته هنر شما به نوعی ایستادن در برابر همین شقاوت هاست. شاید این جا تنها جایی باشد که آدم شقاوت ها و تلخی ها را می بیند، اما لبخند می زند.
خودم می گویم که کاریکاتور، مسکن است و یک آرامش موقتی به شما می دهد اما چاره ساز نیست، فقط راهگشاست و راه را نشان می دهد. این را هم بارها گفته ام که یک منتقد، یک پزشک اجتماعی است؛ یعنی می گردد و دردها را پیدا می کند. پس منتقد، دشمن یا مخالف نیست، بلکه وقتی می بیند مردمش ناراحت هستند، سعی می کند به آن ها یک حس خوب بدهد و آرامشان کند. خیلی ها می گویند که کارهای آخرم، مثل یک شعر می ماند و این موضوع را بارها در فرانسه به من گفته اند و حتی یکی از مجلات فرانسوی نوشته بود که آدم وقتی جلوی این طرح ها می ایستد، نمی داند جلوی شعر ایستاده یا جلوی یک طرح نقاشی، چون آرامش بخش است؛ آرامشی که قابل بیان نیست.
شاید به همین خاطر است که کلکسیونی از نشان های افتخار دارید؟
این قدر نشان دریافت کرده ام که تعدادشان از دستم بیرون رفته. آخرین آن ها همان نشان شوالیه فرانسه بود که به افرادی می دهند که در کار فرهنگ و هنر دنیا هستند و پایینش را وزیر فرهنگ و هنر فرانسه امضا کرده. مراسمی برای آن برگزار شد و دیپلم و مدال آن را به من اهدا کردند اما بعدش مشکلات زیادی پیش آمد و بعضی ها نوشتند که چرا این مدال را گرفته ای و کلی اذیت شدم ...
سرانجام آن مدال چه شد؟
بردم خانه و گذاشتم توی کشو لای جوراب ها و لباسهایم. اگر چه حواشی اش به خاطر مسایل سیاسی بود اما حسادت های حرفه ای هم بی تاثیر نبود؛ رفتند، جریان راه انداختند که البته دیگر برایم مهم نیست، چون قبل از آن هم من خیلی مدال گرفته بودم و بسیاری از کارهایم در موزه ها و حتی موزه هنرهای معاصر ایران که یک موزه جهانی است، نگه داری می شود. در موزه هنرهای معاصر ایران نزدیک به ۴۰ تا کاردارم. در کتابخانه اسناد ملی، ۶۰ اثر و در موزه ماه هنر نو بیش از ۱۰۰ اثر، کاریکاتوریستی نیست که به این مراحل رسیده باشد و این ها را من می دانم که دلیل اصلی رسیدنم همین است که حتی وقتی منتظر شما هستم برای مصاحبه، دستم از طراحی باز نمی ماند.
فکر می کنید کدام طرح شما هیچ وقت از ذهن مردم پاک نخواهد شد؟
سوال سختی است. ببینید، هر انسانی یک کار خاصی را دوست دارد و نمی شود جمع بندی کرد. حتی به طور کلی هم نمی شود گفت، مثلا می توانید بگویید از میان این همه فیلمساز و بازیگر و فیلم سینمایی، کدام را بیشتر دوست دارید؟ در حوزه جهان هم نمی شود به این سئوال پاسخ داد، چون فکر می کنم هنوز بسیاری از مردم دنیا، از ظرفیت های هنری ایران بی اطلاع هستند؛ یعنی همان طور که ما از خیل عظیم هنرمندان و نویسندگان کشورمان بی اطلاعیم، آن ها هم هنرمندان ما را نمی شناسند این ناشناخته بودن بر می گردد به مسئله زبان. یعنی اگر زبان انگلیسی یا فرانسه داشتیم، خیلی زودتر در جهان شناخته می شدیم. به همین دلیل است که ما در حوزه هنرهای تجسمی، در جهان موفق تریم، چون این هنر تا حدود زیادی از قید زبان آزاد است و هنرمند می تواند اثرش را برای مخاطب جهانی بکشد. البته این را بگویم که فارسی یک زبان درجه یک و عالی است، ولی وقتی که اکثر مردم دنیا آن را متوجه نمی شوند، باید به ترجمه دل سپرد که آن هم بی اشکال نیست. ما میلیون ها مطلب و اثر ترجمه شده از دنیا داریم و بچه های ما، معروف ترین هنرمندان جهان را می شناسند اما نه بچه های آن ها و نه خودشان، کمتر هنرمندان ایرانی را می شناسند.
شما تا به حال سعی کرده اید از کار خودتان به عنوان ترجمه فرهنگ ایران برای آن طرف استفاده بکنید؟ یک ترجمه تصویری؟
این اصلا هدف من است، چرا که وقتی اتفاقی در دنیا می افتد، دیگر فقط متعلق به مملکت ما نیست و اینترنت و رسانه های جمعی، خیلی زود آن را به تمام مردم دنیا مخابره می کنند. پس وقتی که من چیزی را طراحی می کنم. در حال طراحی آن برای کل دنیا هستم و این همان ایده دهکده جهانی بود که دارد یواش یواش به وجود می آید؛ آن هم از طریق هنرهای تجسمی که نیازی به زبان و ترجمه ندارد.
اتفاقا ما امروز بیشتر مسائل جهان را از طریق همین هنرهای تجسمی می بینیم و درک می کنیم. شما چطور؟ جهان امروز را چطور می بینید؟ فکر می کنید از آن سبعیت و خشونتش کاسته شده؟
متاسفانه خیر، این خشونت روز به روز هم بیشتر شده است. من فکر می کنم که مشکل جهان امروز ما اقتصادی است نه سیاسی. جمعیت جهان رو به افزایش گذاشته و مواد غذایی کمیاب شده. از آن طرف جنگ بزرگی هم در نگرفته و سطح بهداشت آن قدر بالا رفته که میزان مرگ و میر کم شده است. در خشونت های اخیر می شود رشته این افزایش جمعیت، تنگی جهان و کمبود منابع زندگی را دید. جهان امروز در آرامش نیست و بهترین نمونه اش هم همین موضوع بحران مهاجران که یک فریاد جهانی است تا قدرت های بزرگ صدای مردم را بشنوند که هوار می کشند: ما داریم از گشنگی می میریم! پول نداریم! غذا نداریم! کجا برویم که بتوانیم آرامش و امنیت داشته باشیم؟
وقتی که در آلمان پس از جنگ بودید، همین ها را در نوجوانی تجربه کردید؟ همین فریادهای مردم جنگ زده را؟
بله، ولی به این شدت نبود. آن موضوع بر می گردد به ۳۷ سال پیش، اما امروز خیلی حاد شده، به طوری که فکر کردن درباره اش دشوار شده است. ببینید، همه آن هایی که امروز معترض وضع موجود و مخصوصا معترض اروپا و آمریکا هستند، از سرزمین هایی آمده اند که روزی توسط همین غربی ها مصادره شده بود. آن ها رفته اند و درس خوانده اند و حالا با یک علامت سئوال بزرگ روبه روی غرب ایستاده اند که چرا؟، چرا این قدر ما را سرکیسه کردید؟ چرا نعمت های ما را بردید و ذخائر زیرزمینی ما را خالی کردید؟
به عنوان یک هنرمند فکر می کنید که تا به حال در برابر اتفاق مهم جهانی واکنش خوبی نشان داده اید؟
اگر امروز موضوع مهاجران به یک بحران جهانی بدل شده. ۳۰ سال پیش من و یک عده کاریکاتوریست جهانی نشستیم و کتابی درآوردیم به اسم مهاجرت که همین حالا هم در اینترنت قابل دسترسی است. آن زمان سعی کردیم با طرح هایمان از مشکلات مهاجران و پناهندگان و اصولا مسئله غربت حرف بزنیم. به همین خاطر فکر می کنم که هنرمند باید همیشه یک قدم جلوتر از جامعه باشد و مشکلات را پیش از بروز، تشخیص دهد و نسبت به آن واکنش داشته باشد.
پیش بینی شما در آن کتاب درباره موضوعات مهاجرت امروز عینیت یافته؟
تمام این مدت اتفاق افتاده بود اما کسی به آن توجهی نکرد. حالا منفجر شده و مثل یک دیگ در حال انفجار است. آن زمان که کتاب مهاجرت منتشر شد، سعی کردیم با استفاده از همین کتاب برای بعضی ها ویزا بگیریم یا پناهندگی شان را درست کنیم. خاطرم هست که خیلی هایشان بعدها برایمان نامه نوشتند، کارت پستال فرستادند و تشکر کردند. این موضوع تازه ای نیست، هنرمند کسی است که باید از قبل نسبت به آینده فکر و ایده داشته باشد.
ایده این نمایشگاه آخر چه بود؟
نمایشگاه من عنوانش هست لطفا لبخند بزنید. شما وقتی که می روید عکاسی، همیشه عکاس به شما همین جمله را می گوید. این چیزی است که از زمان بچگی از عکاس ها می شنیدم و برای نام نمایشگاهم انتخابش کردم، چون همه ی طرح های نمایشگاه راجع به عکاسی، ابزارهای عکاسی، آتلیه عکاسی و حتی عکاسی با موبایل است که این روزها همه گیر شده. متاسفانه فقط ۳۰ تا از این تابلوها را توانستیم در گالری آویزان کنیم. نه جا برای آثار بیشتری بود و نه امکانات. بخشی از این نمایشگاه هم اختصاص دارد به عکس هایم. عید امسال برای اولین بار عکاسی کردم، آن هم به مدت خیلی کوتاه.
یعنی تا الان سابقه عکاسی نداشتید؟
اصلا، اما به هر حال من تصویری می بینم، تصویری فکر می کنم و در مواجهه با دنیا احساسات و اندیشه هایی دارم که فکر کردم خوب است این بار از دریچه دوربین به آن ها بپردازم. عکس هایی که در این نمایشگاه حضور دارند، فقط مربوط به کمپوزیسیون و فرم می شنوند ودر واقع شبیه به نقاشی هستند. سری دیگری هم در راه است که ان شاالله اگر عمری باشد، در نمایشگاه بعدی به آن می پردازم.
آن کاراکتر اصلی کاریکاتورهای شما در نمایشگاه امسال، غمگین تر نشده است؟
غمگین غمگین هم نیست و بعضی اوقات خوشحال هم می شود، منتها اکثرا غمگین است. همان طور که قبلا هم گفتم، سمبل و نماد یک انسان جهان سومی است و طبعا غمگین است. یک هیکل انسانی است که همیشه در حالت تفکر و افسردگی و فکر کردن و غصه خوردن، روزگار می گذارند و در واقع خود من است. هر کسی مرا می بیند، فکر می کند به خاطر کاریکاتوریست بودنم باید همه اش جک بگویم و بخندم و شاد باشم، در حالی که در زندگی آدم، مسائل زیادی وجود دارد که باعث افسردگی و غمگینی می شود. اتفاقا این را هم بگویم که این اواخر سعی کرده ام مردم را شاد کنم، چون هر چه نگاه می کنم، مردم خودشان به اندازه کافی غمگین هستند.
بزرگترین پیامی که این کاراکتر در طول آثار شما برای مردم داشته چه بوده است؟
من برای کارم مرز نمی گذارم و ذهنم راجع به همه چیز فکر و ایده دارد. به نظرم زندگی نمی تواند فقط خوشحالی یا غم باشد و باید بر اساس مقاطع مختلف، ترکیبی از این احساس ها را در آدم جست و جو کرد. بنابراین هنرمند هم باید در حال جست و جوی همه این احساس ها باشد نه فقط بخشی از آن.
آن نگاه منتقد شما به جامعه ایرانی بیشتر کدام صفت ایرانی ها را هدف قرار داده است؟
مهم ترین صفت از نظر من، عدالت خواهی و جست و جوی حق و حقیقت است. در طول سال ها، صدای اعتراض ایرانی ها برای گرفتن حق شان شنیده شده و به نظرم یکی از کارهایی که کاریکاتور از طریق آن شناخته می شود، همین عدالت خواهی است. حتی در تاریخ هنر کاریکاتور هم این موضوع را می بینیم. وقتی که آمدند و به ماری آنتوانت اعتراض کردند که مردم نان ندارند، او هم در جوابشان گفت که: اگر نان ندارند، کیک بخورند. داستان طنز اجتماعی و کاریکاتور هم به نوعی شروع شد. در همین ماجرای ساده هم، فریاد عدالت خواهی شنیده می شود و نشان میدهد که طبقه مرفه و اشرافی جامعه مشکلات مردم را نمی بینند.
در بین آدم هایی که زنده هستند و یا مرده اند، کسی هست که به شکل یک چهره تاثیرگذار در زندگی خودتان به آن فکر کرده باشید و یا الگوی شما باشد و یا سعی کرده باشید یک دوره ای شبیه به آن باشید؟
به هر حال چون سئوال مربوط می شود به کار منه و خصوصی نیست، می توانم کاریکاتوریست رومانی الاصل که سال ها در نیویورک زندگی و کار کرد را نام ببرم که سمبل و ایده آل همه کاریکاتوریست های جهان هست. استاین برگ کسی بود که کاریکاتور را از آن حالت کلاسیک به حالت مدرن امروز بدل کرد و آن چه که در دنیای امروز کاریکاتور شاهد آن هستیم، بیشتر محصول تاثیر همین آدم است.
شما در شیراز به دنیا آمدید.
بله اما شیرازی نیستم، پدرم ارتشی بود و در آنجا مأموریت داشت، من در شیراز به دنیا آمدم و فقط یک سال آنجا بودیم. سه چهار سال پیش رفتم شیراز و دیدم که کجا به دنیا آمدم. بزرگ شده تهران هستم، خانه ما در قلب تهران، میدان بهارستان کوچه نظامیه بود. آن موقع تهران واقعا همان جاها بود. لالهزار، منوچهری، نادری و کمی پایینتر مولوی بود و از آن طرف هم حداکثر تا عباسآباد بود. همه چیز آرام بود. آدمهایی که امروز میدیدی را دیروز هم میدیدی و همه با هم سلام و علیک داشتند، کوههای شمرون را شفاف و تمیز میدیدی، این همه ساختمان مانع دید نبود و هر چیزی که آدم احتیاج داشت در دسترس بود.
چرا اینقدر دیر به شیراز رفتید؟
دلایل مختلفی دارد، یکی از آن دلایل این بود که چون من همسرم ایرانی نیست، ما یک سگ داشتیم که این سگ را نمیتوانستیم توی اتوبوس و طیاره ببریمش، توی هتل هم آن را قبول نمیکردند و این مشکل بود که مانع مسافرت شده بود. اما وقتی که این سگ مرد، من برای نخستین بار همسرم را به شیراز و اصفهان بردم.
دبستان شما هم در بهارستان بود؟
بله، دبستان من، محل کارم و دبیرستانم نیز در بهارستان بود.
چه دبستانی؟
از کودکستان شروع میکنم که کودکستان برسابه و کنار وزارت فرهنگ و معارف سابق که همان ساختمان مسعودیه است، بود و نخستین کودکستان ایرانی است که یک خانم دو رگه ایرانی - روسی تاسیس کرده بود. ساختمان مسعودیه مثل امروز بازسازی نشده بود، مثل قلعه ارواح بود، جغدها شبها صداهایی از خودشان درمیآوردند که ما میدیدیمشان. دبستان من امیر اتابکبود. دبیرستانم ادیب نام داشت و از سوم دبیرستان رفتم به هنرستان هنرهای زیبا.
از پدرتان بگویید.
پدرم اهل کارهای هنری بود؛ سناریو مینوشت، فیلم میساخت، فیلم از خارج وارد و دوبله میکرد، رادیوی ژاندارمری و رادیوی ارتش را به نوبت اداره میکرد. فیلمی که پدرم ساخت من و کیومرث، برادرم، در آن بازی کردیم. غیر از اینکه در این فیلم بازی کردم، در هفت سالگی نیز به لالهزار رفته و در تئاتری روی صحنه میرفتم و نقشی داشتم. در آن تئاتر آقای نقشینه نقش پدربزرگ من را داشت و بسیاری که دیگر بعدا معروف شدند مثل خانمها نادری و امیرسلیمانی و آقای تابش، اینها همه در تئاتر پدرم بازی میکردند و من همبازیشان بودم. غیر از آنها پدرم دو فیلم فارسی ساخت که آقایان ایرج خواجهامیری و محمدنوری در آن خواندند ولی آنها وقتی که معروف شدند، هیچوقت اسمی از پدر من نبردند.
اسم فیلم چه بود و مربوط به چه سالی است؟
برمیگردد به سالهای ١٣٣٠. داستان فیلم این بود که در بحرین جنگ شده است و یک افسر ارتش که این نقش را پدرم بازی میکرد، میرود به بحرین تا دفاع کند و در نهایت شهید میشود. البته این فیلم با دوربین ١٦میلیمتری فیلمبرداری میشد و هنوز ٣٥ میلیمتری باب نشده بود. این فیلم قرار شد که پخش عمومی در مدارس و اینجور جاها شود، زیرا حس وطندوستی را القا میکرد. پدر در خیلی از این سفرها من را هم با خودش میبرد که برایم بسیاری از این سفرها جذاب بود.
چه زمانی کار در مطبوعات را شروع کردید؟
قبل از اینکه به هنرستان بروم از ١٤سالگی کار من در مطبوعات چاپ میشد و حقوق میگرفتم، البته نخستینبار در ماهنامه ارتش که پدرم سردبیر آن بود، من در کنار آقای جعفر تجارتچی که کاریکاتوریست بود، کار میکردم و تمام کارهایی که میکشیدم، شبیه کارهای او بود، چون آن موقع نه به کتاب و نه به مجله دسترسی داشتم، بعدا کمکم مجلات خارجی به تهران آمد، ازجمله مجلات فرانسوی که خیلی به کاریکاتور ایران کمک کرد و من خودم یکی از طرفداران آن بودم و میخریدمش؛ از طریق این مجلات من با کاریکاتور دنیا آشنا شدم. آن موقع روزنامهها و مجلههای ایران کاریکاتور به آن صورت نداشتند.
همیشه یک چیزهای سیاسی میکشیدند و زیر آن یک مقاله مینوشتند یا برای مقالهای که داشتند تصویری میکشیدند. کاریکاتوری که با حالت امروز وجود دارد از دو جا آمد: از مطبوعات قفقاز و باکو با مجله ملانصرالدین و کارهایی که در استانبول میکشیدند. کاریکاتوریستهایش آلمانی بودند و خیلی قوی کار میکردند، ولی خب سوژهها علیه دیکتاتوری، فساد، بیعدالتی و این چیزها بود. کاریکاتوریستها در واقع معترض هستند و کاریکاتور یک هنر اعتراضی است که آن هم از انقلاب فرانسه به بعد باب شد و بیشتر عقایدشان چپ بود؛ نه به معنای کمونیستی آن بلکه به معنای مخالف آن. بعد از اینکه در ماهنامه ارتش کارم چاپ شد، در مجله اطلاعات هفتگی و سپید و سیاه هم کارهای من چاپ شد.
سپید و سیاه، مجله باکیفیت و معروف ایران بود، نزدیک میدان توپخانه. من همیشه صبحها قبل از اینکه بروم مدرسه، کاریکاتور میکشیدم. دیگر درس و مشق را کنار گذاشته بودم و با شوق و ذوق فقط کاریکاتور میکشیدم. دو سه روز در هفته هم به تحریریه میرفتم؛ آن موقع آقای بهزادی مدیر مجله بود. یک اتاق بزرگ بود که هیأت تحریریه در آن مینشستند؛ کسانی مثل شاملو، مشیری، نصرت رحمانی، مستعان و دیگرانی که بعدها صاحب اسم و رسمی شدند. من که یک بچه ١٤ساله بودم مینشستم کنار آنها و برایشان جذاب بود. بعدا مجلات دیگری مثل کیهان، تهران مصور و... سراغم آمدند. البته قبل از اینکه کاریکاتور بکشم، نقاشی میکشیدم و به آنتیک فروشیهای خیابان فردوسی میفروختم، چون آن موقع توریستها میآمدند و مینیاتور ایرانی میخریدند.
آقای درمبخش! ماجرای ممنوعالکاری شما پیش از انقلاب چه بود؟
اواخر دوره شاه بود، حدود سالهای ٥٢ تا ٥٤، یکسری کار در روزنامه آیندگان کشیدم. در آن روزنامه هفت هشت سال بود که کار میکردم و بهترین کارهای ژورنالیستیام را که کاریکاتورهای روز بود، در صفحه نخست آیندگان چاپ میشد. خیلی هم تند و شدید بود؛ علیه مسائل سیاسی که در مملکت اتفاق میافتاد. در همان روزنامه من کارهایی را شروع کردم که خارجیها در مطبوعاتشان چنین کارهایی میکردند، یعنی کاریکاتورهای بدون شرح را شروع کرده بودم و خیلی هم دوستشان داشتم. همزمان هم کارهایی راجع به اتفاقات روز و کارهای هنری میکشیدم که فهم آنها برای مردم کمی مشکل بود.
یک مجله لایی در روزنامه آیندگان به نام آیندگان ادبی درمیآمد که خیلی از روزنامهنگاران درجه یک آن موقع در آنجا مقاله مینوشتند و از من خواستند که در هفته یک صفحه بدهم. من هم آمدم در مینیاتورهای ایرانی تغییر و تحولی به وجود آوردم؛ یعنی از ساخت آن برای مطرح کردن یکسری مسائل سیاسی مثل حمله مغولان به ایران، کتاب سوزیها و... استفاده کردم که سمبولیک بودند. من با سانسوری که ساواک اعمال میکرد و اتفاقاتی که آن سالها میافتاد، اینها را هوشمندانه ادغام کرده بودم و مسائل را مطرح میکردم. مثلا شاهی را که در مینیاتور میکشیدم، رفته بودم مطالعه کرده ، کلی کتابهای مینیاتور را ورق زده و هزاران اثر دیده و حتی به این نتیجه رسیده بودم که کارم را تلفیق کنم. آن روزها کسی این کار را نکرده بود که طنز و سیاست را تلفیق کند. چون همیشه مینیاتور در خدمت دربار بود و من برای نخستینبار خواستههای مردم را مطرح کردم.
مثلا یکی از کارهایم این بود؛ دو تا سرباز بودند که سیگار خود را با کتاب آتش زدند، البته این کار و چند کار دیگر در موزه هنرهای معاصر هست جالب است که در همان زمان، شاه اینها توسط آیدین آغداشلو خریداری شد. نمونه دیگر میلیتاریست خونخوار بود. آن موقع داستان این بود که ساواک یک عده از تودهایها را استخدام کرده بود، چون خودشان که نمیفهمیدند؛ تودهایها درواقع این کارها را برای آنها ترجمه و تفسیر میکردند. بعد هم یک بار برای بازجویی مرا به وزارت اطلاعات و جهانگردی بردند که در خیابان کاخ بود. هر چیزی که کشیده بودم را گذاشتند روی میز و گفتند اینها چیه که میکشی و توضیح بده! البته من هم فکر کرده بودم که اگر ساواک سوال کرد، من یک معنای دومی را برای آنها توضیح بدهم. مثلا مینیاتوری کشیده بودم که فردی ماسک زده و هوای آلوده است.
آن موقع مقصود من خفقان بود، نه آلودگی طبیعی هوا ولی من به ساواکیها میگفتم این به خاطر آلودگی هواست که ماسک زده. وزیر اطلاعات آن روز آمد داخل اتاق و دید که دارند از من بازجویی میکنند، پرسید: ایشون چی کار کرده؟ جواب دادند: داره ادای عبید زاکانی رو در میاره! دو بار مرا ممنوعالقلم کردند که چند ماهی طول کشید تا دوباره برگشتم و کار کردم. وقتی که برگشتم این بار داریوش همایون، مدیر روزنامه میگفت که میخواهی روزنامه را تعطیل کنی، بعد هم که اواخر او از آنجا رفت و آیندگان را شورای سردبیری اداره میکرد.
بعد از بازگشت از آلمان؛ رفتم در روزنامه توفیق مشغول به کار شدم. هفت هشت سالی شب و روز در آنجا کار میکردم. از آنجایی که تجربه خارج را نیز با خودم آورده بودم، دیگر تبدیل به یک کاریکاتوریست حرفهای شده بودم. اما توفیق دوست نداشت که با جاهای دیگر کار کنم و قراردادی بستند که با روزنامهها و مجلات دیگر کار نکنم اما بعد از مدتی پولی که مجله توفیق به من میداد دیگر کفاف مخارج زندگیام را نمیداد. من هم گفتم که دیگر نمیتوانم و چون جاهای دیگر مرا میخواستند، اجازه خواستم که جای دیگری هم بروم که مخالفت کردند. من هم از آنجا استعفا دادم. بعد از آن رفتم به کیهان انگلیسی، تهران مصور، فردوسی، تلاش، نگین، رودکی و جاهای دیگر حتی فیلم کوتاه هم ساختم. دیگر خوب پول درمیآوردم و مشهور شدم تا اینکه انقلاب شد. در روزنامه آیندگان کاریکاتور شاه را کشیدم، حتی قبل از اینکه از ایران برود جزو نخستین کسانی بودم که کاریکاتور شاه را کشیدم، همچنین وقتی هم که رفت، من طرحی از او کشیدم. آن زمان هنوز معلوم نبود که شاه برنمیگردد اما من کشیدم. یک کاریکاتوری کشیدم که شاه در جزیرهای تنها بود، یک مُهر و استامب داشت که این مهره بوسه بود و هی میزد به دست خودش که توی آرشیو مطبوعات هست.
شما برای بار دوم به آلمان رفتید و اینبار ٢٢ سال در آلمان ماندید. دلیل برگشتتان چه بود؟
زمانی که در آلمان بودم صاحب جوایز بسیاری شده بودم اما من به عنوان یک ایرانی همیشه دلم اینجا بود و حس وطندوستی و ایرانپرستی در من وجود داشت. چون با بعضی از نشریات خارج از کشور همکاری کرده بودم، فکر میکردم که نمیتوانم برگردم تا اینکه در دوران اصلاحات، آقای سمیعآذر به من زنگ زدند که شما بیاید اینجا نمایشگاه بگذارید. اما به دلایلی نشد برگردم، تا اینکه یک سال بعد آقای کیومرث صابری تماس گرفت و گفت بیا اینجا در مجله ما کار کن و من باز گفتم نه. بعد نامهای از مادرم رسید که دارد نابینا میشود و گفته بود قبل از اینکه بیناییاش را کامل از دست بدهد، میخواهد یک بار دیگر مرا ببیند. من هم فورا سوار طیاره شدم و برگشتم.
در کارهای شما چند مفهوم پررنگ است مانند آزادی و امید؛ چه دغدغههایی باعث میشوند کامبیز درمبخش این روزها سوژهای را بکشد؟
من یک مسیری را رفتم که منجر شد بسیاری از مجلات معتبر و مهم خارجی کارهای مرا چاپ کردند و نشان شوالیه هنر و ادبیات فرانسه به من اهدا شد. کارهایم را خیلی از موزهها دارند و این یعنی من مسیر درستی را طی کردم. امروز با وجود رسانهها وضع طوری شده که میتوان آثار دیگران را هم دید و مقایسه کرد که کامبیز درمبخش الان کجاست، چه کار میکند و تفاوتش با دیگران چیست؟ خود من هم به عنوان یک کاریکاتوریست عاشق کاریکاتور هستم و مرتب کار دیگران را دنبال میکنم و دوست دارم. درواقع یک شناخت کلی از این کار دارم که از بچگی شکل گرفته و همه جوانب کار را میشناسم.
البته آن موقعها کاریکاتور هنر اعتراضی بود؛ هرچند که هنوزم هم هست ولی بهتدریج کمرنگ شده، چراکه اصلا کسی به این حرفها گوش نمیدهد. سیاستمداران نهتنها اهمیتی نمیدهند که علیهشان انتقاد شده، بلکه در خارج از کشور هم خیلی از این سیاستمداران، اگر چیزی راجع بهشان کشیده نشود، ناراحت میشوند، چون دوست دارند مطرح باشند. حتی بسیاری از مواقع میروند کاریکاتوری که ازشان کشیده شده را میخرند و به دیوار دفترشان نصب میکنند، یعنی برایشان دیگر تبدیل به یک امتیاز و اینقدر مهم شده که راجع به آن صحبت و انتقاد میکنند که چرا کاریکاتوریستها آنها را نکشیدهاند.
مثلا در زمان جنگ ویتنام همه اعتراض میکردند. وظیفه کاریکاتور این بود که جنگ چیز بدی است یا صلح چیز خوبی است اما الان آنقدر در دنیا بیعدالتی زیاد شده و فجایع زیاد است که شما دیگر نمیتوانی بیایی چیزی بکشی و به مردم بگویی که الان بیعدالتی و جنگ و دیکتاتوری هست. واقعیتها خیلی جلوتر و تلختر از آن چیزی است که شما میخواهی مطرح کنی.
مردم امروز آگاهتر شدهاند و دیگر نیاز نیست به آنها بگوییم که صلح چیز خوبی هست و جنگ چیز بدی، چون آنها با گوشت و پوست خودشان حسش میکنند و هر شب توی تلویزیون میبینید که مردم پودر شدند، خاکستر شدند، سوختند و بچهها بمباران شیمیایی شدند و انواع و اقسام اینگونه فجایع را. برای همین کاریکاتورهای من این روزها امید دارند. درواقع من رسیدهام به جایی که بیایم و یک حس خوب را به مردم بدهم. مردم و ملتهای مختلف از شدت دیدن این فجایع، ذهنشان آلوده و فکرشان تلخ شده.
برای همین تصمیم گرفتم با کار خودم امید بدهم، روی زخمهاشان مرهمی بگذارم و از آن حالت بیرون بیاورم شان. این یک حس خیلی معمولی خندیدن یا غش و ریسه رفتن نیست و خب عکسالعملها را میبینم و به من میگویند و خودم هم میفهمم که به آن نقطه رسیدهام که به بینندهام یک حس خوب منتقل کنم. سعی میکنم که این کار را انجام بدهم و از این کار لذت میبرم. من با چهار نسل تا به حال کار کردهام و میبینم که نسل چهارم، کارهایم را دنبال میکنند و بچههای ده دوازده ساله به نمایشگاههایم میآیند و مادر یا پدرشان میگویند که بچه من عاشق کارهای شماست و چند تا از کارهای اورجینالهای مرا خریدهاند.
این ارتباط برقرار کردن با نسل جوان برای من موفقیت بزرگی به حساب میآید و مرا که حالا در سن ٧۸ سالگی هستم، خوشحال و تشویق میکند. من هم دغدغهها و مسائل جوانان را مطرح میکنم. البته این موفقیت من فرهنگی است، نه مالی، چون فرهنگ و هنر در کشور ما درآمدزا نیست. من خیلی از کارهایم را نیز به قیمت ارزان در نمایشگاههایم به فروش گذاشتهام. خیلی از هنرمندان دچار غرور کاذب شدهاند ولی من دچار این تکبر نشدم و همه اینها به من انرژی میدهد. البته تمام تجربههایی را که کسب کردم در اختیار جوانان قرار میدهم که بعضیها این کار را نمیکنند.
در ٧۸سالگی چه چیزی شما را میترساند؟
من همیشه از دو چیز میترسیدم؛ یکی اینکه نتوانم فکرها و ایدههایم را بکشم و مطمئن هم هستم در عمری که میگذرد نمیتوانم بکشم و این مرا میترساند. هر روز هم ایدههای جدیدی اضافه میشود و البته این ترس در وجود همه هنرمندان هست که فکرهای زیادی دارند اما عمرشان کفاف نداده، مشکل دیگر هم نداشتن وقت است، چراکه بسیاری از جاها هستند که از من کار میخواهند و من با تمام قوا کار میکنم. یکی دیگر هم مریضی است. چندینبار مریضیهای سختی را پشت سر گذاشتم و همیشه هم کارم بر بیماریام غلبه کرده.
برای شروع گفتگو و چت با همکاران ما، بر روی نام آنها کلیک کنید. در صورت ضرورت، به آدرس زیر ایمیل ارسال نمایید: info@artmag.ir