● محل تـولد: گـرگان
زندگینامه، آثـار و سوابق هنری
وی منتقد، روزنامهنگار و مترجم سینما است. او یکی از سه بنیانگذاران و دبیر فعلی شورای نویسندگان مجله فیلم، قدیمیترین مجله فیلم پس از انقلاب اسلامی است. او فارغالتحصیل رشتهٔ سینما و تلویزیون از دانشکدهٔ هنرهای دراماتیک تهران است. وی همچنین در چندین فستیوال معتبر به عنوان یکی از اعضاء هیات داوران حضور داشته است. مستند معروف گنگ خوابدیده، از ساختههای اوست. استاد هوشنگ گلمکانی، در کارگاه: آسیب شناسی جریان نقد در سینمای ایران، که در سال ۱۳۹۷ برگزار شد؛ به آسیبهای فضای مجازی در حوزه نقدنویسی اشاره کرده و گفته است: در نوشتههایی که به عنوان نقد در فضای مجازی دیده میشود، یک نکته قابل تامل وجود دارد یعنی «من شخصی» به معنای اول شخص مفرد در نوشتهها به فراوانی دیده میشود تا جایی که این «من شخصی» در نوشتهها پر رنگتر از نقد فیلم است. در واقع هنوز تفاوت میان نشریه عمومی و رسانه خصوصی را نمیدانند البته از نگاه من هیچ اشکالی ندارد که احساسات شخصی در نوشته وجود داشته باشد اما در بسیاری موارد میبینیم که این احساسات شخصی همان اول کار در نوشته آشکار است؛ این در حالی است که فاعل یا «من شخصی» باید سالها در عرصه مطبوعات بنویسد تا مخاطب وی و قلمش را بشناسد و صاحب اعتبار شود و در نهایت به عنوان منتقد صاحب قلم شناخته شود.
ترجمه فیلمنامه
گلمکانی بیش از دوازده فیلمنامه را ترجمه کرده است که از میان آنها میتوان به سینما پارادیزو و پاریس، تگزاس اشاره کرد.
کتابشناسی
– از کوچه سام
– کتاب تنگنا
– آوای موسیقی
هیات داوری
۱۹۹۸ – عضو هیات داوران جشنواره فیلم مستند لیبزیک
۲۰۰۷ – عضو هیات داوران جشنواره فیلم تفلیس
۲۰۰۷ – عضو هیات داوران جشنواره فیلم آنتالیا
۲۰۰۸ – عضو هیات داوران جشنواره فیلم دیدار دوشنبه تاجیکستان
۲۰۱۰ – عضو نتپک شبکه توسعه سینمای آسیا
۱۹۹۸ – ۲۰۰۲ – عضو کمیته انتخاب برای فیلم خارجی، جشنواره بینالمللی فجر
۱۳۹۲ – عضو هیات داوران سی و دومین جشنواره فیلم فجر
۱۳۹۶ – عضو هیات داوران برای فیلم خارجی، جشنواره جهانی فجر
۲۰۱۷ – عضو هیات داوران دومین جشنواره فیلم شید امریکا
جوایز
۲۰۰۷ – جایزه افتخاری، جشن خانه سینما
۲۰۰۸ – جایزه بهترین منتقد هنری، بنیاد روزنامه نگاران
۲۰۰۸ – جایزه با نفوذترین منتقد سی سال گذشته ایران توسط انجمن منتقدان هنر
در باره فیلم همه می دانند ساخته اصغر فرهادی
هوشنگ گلمکانی در اینستاگرام خود نوشت :فعلا، پس از اولین تماشای: همه میدانند، همچنان معتقدم اصغر فرهادی بلد نیست فیلم بد بسازد و مهمتر از همه این که برای اولین بار صاحب فیلمسازی شدهایم که همه، هر بار از او انتظار یک شاهکار را دارند و به کمتر از این هم رضایت نمیدهند. نارضایتیهایی هم که اعلام میشود، از نگاه ناراضیان بابت همین است: چرا فرهادی یک شاهکار دیگر نساخته؟ مگر کدام فیلمساز بزرگ، مدام شاهکار ساخته؟
دفاع از اصغر فرهادی: پنجه به صورت آدم موفق نکشیم
هوشنگ گلمکانی، سردبیر مجله فیلم، درباره سطح فیلمسازی اصغر فرهادی، کارگردان مشهور سینمای ایران میگوید که او از سطح «خوب» پایینتر نیامده اما سه فیلم اخیرش در حد بهترین فیلمهای کارنامهاش نیستند. گلمکانی در پاسخ به منتقدان و تماشاگرانی که فیلم: همه میدانند را در حد ساختههای قبلی اصغر فرهادی ارزیابی نمیکنند، به یورونیوز گفت: این به نظرم عیبی ندارد. استاندارهای کیفی کارنامه فرهادی بالاست و بنابراین توقعها هم از او بیشتر است. فرهادی که تصمیم نگرفته فیلمهایی در سطحی پایینتر از “جدایی نادر از سیمین” بسازد. او تلاش خودش را میکند و این بار هم فیلم خوبی ساخته اما فیلمش در حد جدایی… نیست. اگر نمره جدایی… ۱۸ باشد، نمره فیلمهای بعدی فرهادی مثلا ۱۴ تا ۱۶ است. در بین فیلمهای فرهادی، فیلمهای: چهارشنبهسوری، درباره الی و جدایی نادر از سیمین، نزدیک به شاهکار بودند. سه فیلم اخیر فرهادی هم فیلمهای خوبی هستند ولی در حد آن سه فیلم نیستند. همین فینفسه مطلوب است.
هوشنگ گلمکانی درباره تفاوت سطح کیفی آثار فرهادی در دهههای هشتاد و نود شمسی میگوید: من اصلاً نمیدانم این بحث چرا مطرح میشود. یک فیلمساز چند شاهکار ساخته و چند فیلم خوب. ما باید به روانشناسی اجتماعی جامعه خودمان هم توجه کنیم. در ایران پنجه میکشند به صورت آدمهای موفق. انگار خوشحال میشوند او از نقطه اوج خودش پایین بیاید و حتی ساقط شود. بعد هم مسخرهاش میکنند. این همان کاری است که مشهور شده به نخبهکشی. نخبهکشی فقط کار حکومتها نیست. مردم هم چنین کاری میکنند. عدهای از مردم خوشحال میشوند که آدمهای مشهور و موفق را به زیر بکشند و شاهد خفت و خواری آنها باشند. چون خودشان به جایی نرسیدهاند یا ناکام ماندهاند، ته دلشان میگویند چقدر خوب که فلانی هم زمین خورد. انتقام ناکامی خودشان را با شکست آدمهای موفق می گیرند. من در چنین مواردی همیشه یاد فیلم: مالنا میافتم. آن زنها به زیبایی مالنا حسادت میکردند. مردها هم حسرت میخوردند که چرا دستشان به مالنا نرسیده. وقتی هم که موقعیت مناسب نصیبشان شد، به خشنترین شکل ممکن با مالنا برخورد کردند. اظهار این که چون این فیلم فرهادی در حد فیلمهای سابق او نیست بنابراین مزخرف است، صرفاً ناشی از دغدغههای هنری نیست بلکه در روانشناسی اجتماعی ما هم ریشه دارد.
گلمکانی میافزاید: من متوجه نمیشوم تماشاگران و منتقدانی که این طور اظهار نظر میکنند، منتظر چه چیزی هستند. آیا فیلمسازان بزرگ تاریخ سینما، همیشه شاهکار خلق کردهاند؟ ساخته شدن یک شاهکار سینمایی، جدا از نبوغ و هنر سازنده فیلم، بستگی به عوامل زیادی دارد. این طور نیست که یک فیلمساز بزرگ، هر بار که میخواهد فیلم بسازد، تصمیم بگیرد یک شاهکار بسازد و حتماً هم بسازد. آیا همه فیلمهای هیچکاک و جان فورد و برگمان یا هر فیلمساز بزرگ مورد علاقه ما شاهکار بودهاند؟ کارنامه فیلمسازان بزرگ هم بالا و پایین دارد. در مسیر کاریشان در قلههایی مرتفع، کمی بالاتر میروند یا پایینتر میآیند.
سردبیر مجله فیلم، درباره احتمال مشکلآفرینی پخش و تماشای اینترنتی فیلم: همه میدانند در ایران، میگوید: ممکن است کسانی در گوشه و کنار نق بزنند، اما از نظر قانونی فکر نمیکنم مشکلی برای اصغر فرهادی پیش بیاید؛ چرا که کل این ماجرا، موضوع حساسی نیست. داستان فیلم جنبه سیاسی و ایدئولوژیک ندارد و تنها مشکلی که وجود دارد، نوع پوشش خانمهاست که آن هم پردهدری خیلی حساسیت برانگیزی نیست اما به هر حال به همین دلیل فیلم در ایران نمیتواند اکران شود. وی همچنین درباره این شایعه که پخش اینترنتی فیلم: همه میدانند، خواسته خود اصغر فرهادی بوده ولی فرهادی به گونهای عمل کرده که مسئولیتی متوجه او نشود، گفت: آقای فرهادی با توجه به تعهداتش به تهیهکننده فیلم، طبعاً خودش نمیتواند پخشکننده نسخه فیلم بوده باشد. ولی گفته است که چون این فیلم پخش شده، و مایل است تماشاگر فارسیزبان دیالوگهای فراوان فیلم را دقیقا متوجه بشود، زیرنویسی را که خودش بر تنظیم آن نظارت داشته، در فضای مجازی منتشر کرده است. با این که عدهای هم گفتهاند توزیع اینترنتی فیلم با تصمیم خود فرهادی بوده، ولی چون این کار از نظر اقتصادی به نفع خودش و تهیهکننده فیلم نیست، قاعدتاً دور از عقل است که خود فرهادی آن را در فضای مجازی پخش کرده باشد. به نظرم توضیحش در روزنامه “شرق، توضیح قانعکنندهای بود.
اصغر فرهادی روز سهشنبه ۱۳ آذر در گفتوگو با روزنامه «شرق» توضیح داد که قرار بوده فیلم: همه میدانند، به این دلیل که در ایران امکان اکران ندارد، پس از اکران فیلم در آمریکا، روی اینترنت منتشر شود تا مردم ایران بتوانند آن را تماشا کنند ولی پس از انتشار اینترنتی قابل انتظار اما غیرقانونی فیلم، سازندگانش زیرنویس از قبل آماده شده را منتشر کردند تا مانع انتشار زیرنویسهای متفرقه» شوند. پوشش بازیگران زن فیلم: همه میدانند، دلیل اصلی ممنوعیت اکران این فیلم در ایران است.
سردبیر مجله فیلم در پاسخ به این سوال که چرا عدم رعایت ضوابط پوشش شرعی در فیلم اصغر فرهادی برای وی مشکلساز نمیشود اما همین امر در صورت بازگشت گلشیفته فراهانی به ایران، احتمالاً موجب برخورد مقامات قضایی ایران با گلشیفته فراهانی خواهد شد، به یورونیوز گفت: کار گلشیفته قابل مقایسه با کار فرهادی نیست. از نظر کسانی که این چیزها را مصداق کار خلاف میدانند، خلاف فرهادی (اگر حتی خلافی هم در کار باشد) خیلی رقیقتر از کار گلشیفته فراهانی است. ضمناً فرهادی مرد است و گلشیفته زن. عرف و سنت هم در نحوه موضعگیری این و آن علیه این دو نفر دخیل است. همین چند سال پیش لیلا حاتمی با ژیل ژاکوب، که یک پیرمرد است، در جشنواره کن دست داد و آن همه جنجال به پا شد. ولی همین اتفاق در مورد یک سینماگر مرد ایرانی به آن اندازه حساسیت ایجاد نمیکند.
هوشنگ گلمکانی در باره این انتقاد که اصغر فرهادی پس از ساخت هر فیلم، در گفتوگوهای مطبوعاتیاش مفصلاً درباره معانی و پیامهای مستتر در فیلمش توضیح میدهد، گفت: این به نظر من هم کار درستی نیست. فرهادی از این جهت برخلاف کیارستمی است. کیارستمی مایل بود نکتهای را پرتاب کند وسط جمعیت، سپس خودش بایستد و واکنشها و تفسیرها را تماشا کند. اما فرهادی این طور نیست و به نظر من اشتباه میکند که خودش فیلمهایش را تفسیر میکند. شاید کار درست این باشد که در مصاحبههایش یک کلید، به طور کلی، به تماشاگر بدهد و بعد از آن دیگر خودش کنار بایستد. مثلاً فرهادی در مصاحبه با روزنامه شرق، به همزیستی الخاندروی دیندار و پاکوی غیردیندار اشاره کرد و گفت که این دو نفر به همزیستی میرسند برای نجات موجودی به نام: ایرنه. ایرنه هم ظاهراً نماد ایران بود. همین مورد نشان میدهد فرهادی اشتباه کرده که این قدر وارد تفسیر و جزئیات شده. اینها نکاتی هستند که دیگران باید به آنها برسند نه اینکه فرهادی خودش آنها را توضیح بدهد. فرهادی آدم بسیار باهوشی است و حساسیتها را درک میکند و میداند که فیلمهای او همیشه بحثانگیز بودهاند. من به یاد نمیآورم که در تاریخ سینمای ایران، فیلمی به اندازه “جدایی نادر از سیمین” موضوع بحث و تفسیر از جنبههای مختلف بوده باشد. این بحثانگیزی آثار، نشان دهنده قدرت یک فیلمساز است. بعضی از این تعبیر و تفسیرها ممکن است در ذهن فیلمساز بوده باشد و بعضی هم نه؛ یعنی صرفاً برداشتهای تماشاگر باشند. اما فیلمی که پر از جزئیات است، این استعداد و قابلیت را دارد که تعبیرهای مختلفی پدید آورد. فیلمسازی مثل فرهادی، با توجه به حساسیتهایی که در جامعه ما وجود دارد، پس از ساخت فیلمش بهتر است به جمع مفسران فیلمش نپیوندد.
سردبیر مجله فیلم درباره فرم فیلم: همه میدانند گفت: فرم این فیلم مثل بقیه آثار فرهادی است. به فرهادی این ایراد را هم میگیرند که از حیث فرم نیز خودش را دارد تکرار میکند. ولی مگر جان فورد و هیچکاک و برگمان و هانکه و خیلیهای دیگر فرم خودشان را تکرار نکردهاند؟ این منتقدان مثلاً انتظار دارند فرم فیلم بعدی فرهادی، مثل آثار قبلی خودش نباشد و شبیه آثار برگمان یا وندرس یا گدار باشد؟ یا هر بار فرم و قالب متفاوتی داشته باشد؟ او یک فیلمساز مولف است و موتیفها و عناصری معنایی و فرمی در کارهایش تکرار میشود. فرهادی کاری را که بلد است انجام میدهد و این کار را بسیار هم خوب انجام میدهد و الان در ایران مقلد پیدا کرده و به نظرم به زودی در جهان هم مقلد پیدا میکند. همان طور که سبک کیارستمی الگو شده بود و کار برخی از فیلمسازان دنیا را با کیارستمی مقایسه میکنند، اصغر فرهادی هم چنین موقعیتی پیدا خواهد کرد و این نشانه قدرت یک فیلمساز و آثارش است. تقریباً هر فیلمسازی یک الگو را خوب بلد است و با این الگو داستانهای مختلف را روایت میکند. جزئیات فراوان فیلمهای فرهادی، که از نظر فرم و معنا قابل تفسیرند، نشاندهنده قدرت او در کارش هستند. من سه فیلم آخر فرهادی را دوست دارم ولی البته از نظر غنای جزئیات، به نظرم این سه فیلم در حد جدایی نادر از سیمین و درباره الی نیستند. این را هم ایراد نمیدانم. اینها فراز و نشیب در کارنامه یک فیلمساز توانا هستند.
گلمکانی افزود: از آنجا که فرهادی آدم بسیار باهوشی است باید به روانشناسی جامعه توجه کند. وقتی بخشی از جامعه نسبت به این تکرار عکسالعمل منفی نشان میدهد، او باید فکری به حال این تکرار بکند. چون فرهادی شاعری نیست که در خلوت برای خودش شعر بگوید. او برای تماشاگر انبوه فیلم میسازد و آن قدر باهوش هست که بتواند این تحول را در آینده در کار خودش ایجاد کند. وضعیت او با موقعیت کیارستمی تفاوت دارد. کیارستمی یک فیلمساز تجربی بود و برای تماشاگر خاص فیلم میساخت و در همین عرصه، روایتها و فرمهای مختلفی را تجربه میکرد و برایش مهم نبود که فیلمش چقدر تماشاگر دارد. اما اصغر فرهادی برای تماشاگران عام سینما، برای Mainstream (جریان چیره) فیلم میسازد.
هوشنگ گلمکانی، درباره غلظت پیامهای سیاسی سینمای فرهادی و تاثیرپذیری او از غلامحسین ساعدی در این زمینه، میگوید: با توجه به شرایط جامعه ما، هر فیلمی جنبهای سیاسی دارد. حتی فیلمهایی که ظاهراً غیرسیاسیاند. مثلاً همین کمدیهایی که الان روی پرده است و بعضی از آنها واقعاً هم مبتذلند و به نظر میآید فقط برای خنداندن مردم و پول درآوردن ساخته شدهاند، جنبه سیاسی دارند چون وجهی از حیات سیاسی معاصر ما را بازتاب میدهند. مردم هم در این شرایط با استقبال از این فیلمها، به نوعی به اوضاع دهنکجی میکنند و واکنش نشان میدهند. فیلمسازانی مثل فرهادی به شکلهای دیگری به اوضاع حاکم بر جامعه ما واکنش نشان میدهند. برخی ممکن است واکنش سیاسی غلیظتری داشته باشند، برخی هم رقیقتر. اوج دوران ساعدی دهه ۱۳۴۰ بود و الان فرهادی، پنج دهه پس از ساعدی، شاید خودآگاه یا ناخودآگاه نوعی الگوی متحول شده کار ساعدی را در فیلمهایش رعایت میکند. داوری درباره غلظت پیامهای سیاسی سینمای فرهادی هم بستگی به نظر تماشاگر درباره اوضاع کلی حاکم بر جامعه دارد. ممکن است تماشاگری معتقد باشد اوضاع آن قدر خراب است که این میزان پیام سیاسی در آثار فرهادی کم است و او باید واکنش شدیدتری به وضع موجود داشته باشد. برعکس، شاید تماشاگری معتقد باشد اصلاً لزومی ندارد ما شاهد چنین واکنشهایی در آثار فرهادی باشیم. به هر حال از سیاست گریزی نیست. فیلمسازی مثل فرهادی هر کاری بکند، باز میتوان جنبههایی سیاسی در آثارش پیدا کرد یا آنها را تفسیر سیاسی کرد. در سینمای کیارستمی هم جنبههای سیاسی میتوان پیدا کرد. این که در دلالتهای سیاسی در آثار کدام یک از این دو فیلمساز بیشتر بوده، تا حدی ناشی از تفسیر شخصی است. اما فرهادی چون برای انبوه تماشاگران فیلم میسازد، قاعدتاً جنبههای سیاسی آثارش واضحتر است. این جنبهها در سینمای کیارستمی پنهانتر بود. در جامعه ما همه چیز سیاسی است. این که علیه یک فیلمساز چنان موضعگیری شود که گویی او حق ندارد در فیلمش یک دیالوگ یا متلک سیاسی داشته باشد، رویکردی نادرست و خلاف زندگی طبیعی است. در زندگی عادی، در گفتار آدمها شوخی و متلک هم وجود دارد و این چیزها ممکن است قابلیت تفسیر سیاسی هم داشته باشند. جریان راست افراطی، اظهار نظر سیاسی مخالف را برای “دیگران” و به اصطلاح غیرخودیها به رسمیت نمیشناسد و واکنش نشان میدهد یا به هر خال در پرونده او ثبت میکند. تفکر توتالیتر همه چیز را برای خودش میخواهد و خوش ندارد کسی کوچکترین حرفی علیه تفکر او بزند. به هر حال فیلمسازی مثل فرهادی باید منتظر این جور عکسالعملها هم باشد. اگر فرهادی فیلمی بسازد و هیچ کس چیزی علیه او نگوید، اتفاقاً این نشان میدهد که فیلم او بیخاصیت است.
گلمکانی، در خصوص کمرنگ شدن عناصر «قضاوت» و «دروغ» در فیلم جدید اصغر فرهادی، نسبت به آثار قبلی وی، میگوید: «خود فرهادی هم گفته که چون قصه این فیلم در جامعهای متفاوت از جامعه ایران میگذرد، آدمهای قصه خیلی زودتر خودشان را افشا میکنند و افشای اسرار گذشته آنها هم، برخلاف جامعه ایران، واکنش شدید منفی به بار نمیآورد. البته قضاوت افراد را تغییر میدهد ولی فاجعهای رقم نمیزند. من بازی با مفاهیم و مقولاتی چون “افشاگری” و “قضاوت” و “راست” و “دروغ” را در فیلمهای فرهادی دوست دارم چون این چیزها مسائل جامعه ما هستند و آدمها در زندگی روزمرهشان مدام با این امور درگیرند. این جور فیلمها لااقل در ذهن بخشی از مردم میتواند تاثیر بگذارد و آنها را در مورد خودشان و اعمال و افکارشان به تردید بیندازد که شاید بعضی جاها، تجدید نظری در رفتارشان بکنند. اگر نگوییم فرهادی به عنوان یک سینماگر مولف، این مضمون را به سینمای ایران بلکه به سینمای جهان اضافه کرده، اما به اصطلاح پروندهاش را روی میز آورده و چنین مضمون و محتوایی در کار فرهادی، به فرم هم تبدیل شده است. در فیلم: همه میدانند، نسبت به فیلمهای قبلی فرهادی، نقش عناصر “قضاوت” و “دروغ” کمرنگتر بود؛ چون احتمال کشمکش در اثر راستگویی و افشای حقیقت کمتر بود. مثلاً وقتی حقیقت درباره پدر اصلی ایرنه فاش میشود، کشمکش چندانی ایجاد نمیشود اما در ایران چنین چیزی میتواند یک فاجعه ایجاد کند.
سردبیر مجله فیلم درباره شباهتها و تفاوتهای سینمای اصغر فرهادی و بهرام بیضایی گفت: «فرهادی بیشتر منتقد جامعه است تا منتقد حکومت. اگر بخواهیم فرهادی و بیضایی را از حیث مواجهه انتقادی با جامعه و حکومت مقایسه کنیم، باید بگوییم شباهتشان در این است که هر دو منتقد “جامعهاند. تفاوتشان هم در این است که انتقاد از حاکمان در کار فرهادی، کمرنگتر از کار بیضایی است. علاوه بر این، بیضایی مفاهیمی کلی را با نظر انتقادی مطرح میکند که گاه به انتزاع و ابهام میرسد، ولی فرهادی به درون روح و روان آدمها نقب میزند و روابط آدمها را در زندگی شخصی و در گسترهای اجتماعی واکاوی میکند. به نظرم تاثیر اجتماعی کار فرهادی خیلی بیشتر و بزرگتر از تاثیر کار بیضایی در عرصه اجتماع است. فرهادی ذهن آدمها را به چالش میطلبد ولی طرح مفاهیم کلی، حالت انتزاعی پیدا میکند و به همین دلیل بسیاری از تماشاگران در درک سینمای بیضایی مشکل دارند. ارزشهای کار بیضایی در زمینههای دیگریست. اما فرهادی ذهن تماشاگر را درگیر میکند و حس همذات پنداری آنها را برمیانگیزد. در فیلمهای بیضایی گاهی “موقعیت” قابل درک نیست و تماشاگر نمیداند کجا باید بایستد؛ باید فقط تماشا کند یا اینکه با شخصیتها همذاتپنداری کند. همذاتپنداری با شخصیتها و موقعیتهای آثار بیضایی دشوار است.
گلمکانی، همچنین درباره تفاوت رویکرد اصغر فرهادی و رخشان بنیاعتماد به مقولاتی چون فقر و عدالت اجتماعی، به یورونیوز گفت: فیلمهای رخشان بنیاعتماد از نظر کیفیت سینمایی با آثار فرهادی قابل مقایسه نیستند. بنیاعتماد، بیشتر به فقر و مشکلات کاستیهای اجتماعی و وظایف محقق نشده مدیران جامعه میپردازد. ولی فقر و کمبودهای اجتماعی موضوعات فیلمهای فرهادی نیستند. اگرچه در فیلمهای فرهادی آدمهای فقیر هم وجود دارند که برخی رفتارهایشان ممکن است ناشی از فقرشان باشند، اما فیلمهای فرهادی با روح و روان آدمها سر و کار دارند و این جنبه در فیلمهای رخشان بنیاعتماد خیلی رقیق است. از این حیث فیلم: بانوی اردیبهشت در کارنامه بنیاعتماد فیلم کمیابی است چرا که در این فیلم به نیازهای یک زنِ جوان تنها توجه میشود فارغ از فقر و مشکلات اجتماعی. یا مثلا احساس تنهایی رسول (عزتالله انتظامی) در روسریآبی، که منجر به تصمیمش برای ازدواج با دختری فقیر میشود، در حالی که دختران خود رسول پای عرف و سنتها را پیش میکشند ضمن اینکه حواسشان به ارث پدر هم هست. جدا از این که پدیدههایی چون فقر و مشکلات اجتماعی در کانون فیلمهای رخشان بنیاعتماد قرار دارند ولی مساله فرهادی چنین مقولاتی نیست، جزئیات در فیلمهای فرهادی بسیار مهم است و آثار او از این حیث، بسیار غنیترند.
تولیدات کودک و نوجوان سینمای عباس کیارستمی مانند یک خاطره دور است
هوشنگ گلمکانی، منتقد سینما، با اشاره به اینکه همواره فیلم های عباس کیارستمی را دنبال کرده و می کنم، گفت: به نظرم بخش کودک و نوجوان سینمای عباس کیارستمی، مانند یک خاطره دور است، حالا که دوباره به آن فیلم ها نگاه می کنم به نظرم رسید که فیلم هایش که جنبه آموزشی داشتند، معمولی بودند. وی اضافه کرد: فیلم های عباس کیارستمی در عین حال که معمولی و توضیح واضحات بود اما در همان فیلم ها نشان می داد که حرف های زیادی برای گفتن دارد. این منتقد سینما تصریح کرد: عباس کیارستمی در آن زمان که فیلم هایی برای کودکان و نوجوان می ساخت در واقع کودک و نوجوان برایش بهانه ای برای بیان مطالب فلسفی بود. وی با تاکید بر اینکه کارنامه عباس کیارستمی، برای اعتبار بخشیدن به چند زندگی هنری کافی است، افزود: چندین بزرگداشت تاکنون برای او برگزار شده اما با این حال آن گونه که شایسته او بوده قدرش دانسته نشد. .ی بیان داشت: کیارستمی در زمان زندگیاش مانند هوا بود، وقتی هست کسی حواسش نیست اما حالا که نیست تازه کمبودش را احساس می کنیم.
علاقهمندی به فوتبال
از وقتی یادم میآید، فوتبال در زندگیام بود درست مثل سینما از همان اول بود. توی خیابان بازی میکردیم که البته هیچ شباهتی به فوتبال جدی نداشت؛ ما فقط بازی میکردیم. در شهر ما گرگان نه تلویزیون بود نه زمین چمن فراوان بود و نه خبری از فوتبال! فقط گل کوچک بازی میکردیم و گاهی اخبار تیم ملی را از رادیو میشنیدیم. اولین بار که این فضای ساده و بیخبر از همه جا شکست، جام جهانی ١٩۶۶ بود که رادیو اسمهایی مثل پله، اوزه بیو و بابی چارلتون را گذاشت توی دهان ما، که نمیدانستیم اینها کی هستند و در کدام باشگاه بازی میکنند و مثلاً پستشان چیست. ما فقط بازی میکردیم و به خودمان میگفتیم پله پاس بده، اوزهبیو را بگیر، باز یاشین شدی! بازیهای آسیایی سال ١٣۴٧ بود که تیم ملی، رژیم صهیونیستی را برد و قهرمان آسیا شد. آن موقع تلویزیون به گرگان نیامده بود و رادیو جور تلویزیون را میکشید. یادم هست بازی فینال، توی محل ما پرنده پر نمیزد. همه چسبیده بودند به رادیو در کنج خانههایشان بعد همه خودجوش آمدیم به خیابانها و فضایی از جشن و شادی بود.
در زمان سیزده چهارده سالگی، نه تلویزیون بود، نه فوتبال باشگاهی درست و حسابی بود، نه چیزی. در گرگان که تیم فوتبال نداشتیم. بعد رفتیم مشهد و آنجا هم تیم فوتبال نبود. یعنی من هیچ شانسی برای آشنایی با فوتبال جدی نداشتم. سال ١٣۵۰، تازه تلویزیون از انحصار تهران و آبادان درآمد و به شهرهای مختلف رسید. من در مشهد فوتبال را از تلویزیون دیدم. در آن زمان، تلویزیون کلاس آموزشی بود و سرگرمی هم بود و شور و شوق ملی هم بود. بازیهای جام ملتهای آسیا در سال ١٣۵١، خیلی خوب یادم هست. در مشهد خودمان تلویزیون نداشتیم اما خانه دوست و آشنا فوتبال را میدیدم. مثلاً بازی با تایلند را یادم هست که ما دو گل عقب بودیم اما علی جباری، در ١۵ دقیقه آخر، حریف را با سه گل بمباران کرد و اتفاقی حماسی بود. بعد از آن برد مقابل رژیم صهیونیستی این دومین باری بود که فوتبال احساس و شور حماسی به من میداد. در بازی با رژیم صهیونیستی، آن گل معروف و مشکوک که معلوم نبود از خط رد شده یا نه. گل اول را حریف زد و در فیلم مستندی که از این بازیها ساخته شد، تصویر قطع میشد به خیابانهای خلوت تهران در آن دقایق. لحن حماسی استاد بهمنش بزرگ هم کمک کرد و این لحظهها برایم جاودانه شد. تازه فهمیدم که فوتبال فقط گل زدن نیست. آنجا فهمیدم که تا قبل از این، زندگی چیزی کم داشته است.
آشنایی با فوتبال باشگاهی اینگونه اتفاق افتاد که: سال ١٣۵١ در تهران، یک رفیق مشهدی مرا برد امجدیه، اما از گوشه بالای جنوبغربی سکوها نمیشد خوب مسابقه را نگاه کرد. آن فوتبال ما را نگرفت! سال ١٣۵٢، برای بازیهای جوانان آسیا رفتیم ورزشگاه آزادی. حسن روشن و هادی نراقی در آن مسابقات گل کرده بودند اما باز هم از گوشه شمالغربی قسمت بالای طبقه دوم فوتبالیستها آن پایین مثل مورچه دیده میشدند و باز مرا جذب نکرد. سال ١٣۵٣، برای خدمت سربازی رفتم شیروان و با یک بچه تهرون به نام مرتضی شیرازی هم دروه و مدتی همخانه و رفیق بودم که فوتبالیست بود و فوتبال را در حد محلات خیلی خوب بازی میکرد. همان سال تیم ابومسلم در مشهد تأسیس شد و در جام تختجمشید شرکت کرد. بازی ابومسلم مقابل پاس در مشهد بود که مرتضی شیرازی ما را برد ورزشگاه، وقتی گفتم دفعات قبل خوش نگذشته، گفت: این بار خوش میگذرد مطمئن باش. ما را برد زیر جایگاه! یعنی فاصله با زمین پنج، شش متر بود.
اولین باشگاه مورد علاقه من، ابومسلم بود و بعد تاج یا استقلال، چون مرتضی استقلالی بود و آن قدر از استقلال خوب حرف میزد که من هم ناخواسته تعلق خاطری پیدا کردم و پیگیر نتایج بودم. نتایج از کیهان ورزشی و غیره دنبال میشد. جالب بود که کیهان ورزشی، صبح شنبه که میرسید هنوز مرکب جلدش خشک نشده بود و جای انگشت روی آن میماند. و همین برایم عجیب بود. جمعه بعدازظهر در مشهد مسابقه بود، شنبه ظهر که کیهان ورزشی میرسید عکس و گزارشش در آن چاپ شده بود و تعجب میکردم که چطور میرسند با این سرعت این بازی را پوشش بدهند. سال ١٣۵۴ آمدم تهران. در گرما و سرما میرفتم ورزشگاه و اغلب تنها بودم. من گلر بودم. هرچه توپ میآمد میرفت توی دروازه!
فوتبال خوابآور شبهای من است. شبکههای ورزشی ماهواره را پشتسر هم چیدهام و قبل از خواب، با صدای بسته یک ساعتی فوتبال میبینم تا خوابم ببرد. فرق نمیکند پخش زنده باشد یا نه. پنج دقیقه از این، پنج دقیقه از آن آرامبخش خوبی است. بیلیارد هم دوست دارم. سبزی چمن و سبزی میز بیلیارد آرامم میکند. هشتم آذرماه ١٣٧۶، به یادماندنیترین روز زندگی من بود. در دفتر مجله فیلم بودیم و بعد رفتیم به خیابان بین مردم. تکرار نخواهد شد چنین اتفاقی ندیده بودیم و هیچ وقت هم نخواهیم دید که فوتبال بین مردم چنین احساساتی ایجاد کند. این جنبه از فوتبال را دوست دارم. فوتبال باید اینگونه عواطفی را در دل مردم ایجاد کند. بچههای مجله فیلم، اغلب فوتبالی هستند. آنقدر در دل این سالها بسیار با هم فوتبال دیدهایم و کری خواندهایم حسرتش به دل ما مانده که چرا یک بار از این جلسهها فیلمبرداری نکردیم. همهچیز لذتبخش بود. یک بار وسط یکی از همین فوتبالها، یکی از دوستان ضد فوتبالی وارد شد و ما را که دید سرش به علامت تأسف تکان داد و گفت: بهبه! جماعت روشنفکر مطبوعاتی را باش! البته تعداد ما بیشتر بود و زورش به ما نرسید! ما نویسندهای مثل دکتر صدر را هم داریم که هم سینمایی است هم فوتبالی.
یک شماره ویژه برای فوتبال و سینما در آوردیم که همزمان با جامجهانی فرانسه چاپ شد. مطالب خوبی داشت در آن شماره مطلبی نوشتم با این موضوع که چرا سینما در فوتبال موفق است اما فوتبال در سینما موفق نیست. توضیحم این بود که طبیعت فوتبال در پیوسته بودنش است که حتی لحظههای مرده هم در آن اهمیت دارد اما در سینما نمیشود این ویژگی را از کار درآورد. در همان شماره از زندهیاد حجازی هم یادداشتی داشتیم. یادم هست شارل تسون سردبیر: کایه دو سینما، یکی از معتبرترین نشریات سینمایی جهان آمده بود ایران و آمد به دفتر ما. در میان جلدهای ما، جلد این ویژهنامه را دید. اتفاقًا او هم دوستدار فوتبال است و آنها هم قبل از جامجهانی فرانسه یک پرونده زیباییشناسی بصری فوتبال درآورده بودند. پیشنهاد کرد در جامجهانی بعدی، مجله فیلم و کایه دو سینما، با هم پروندهای تهیه کنند در فوتبال و سینما. ما استقبال کردیم اما البته او بعد از آن مجله رفت، پرونده هم منتفی شد.
من و ناصر حجازی دوست مشترکی داشتیم به نام مرحوم محمود اسدی مدیر و مالک پیتزا پنتری در خیابان قائممقام. بعضی وقتها که میرفتم آنجا میدیدم ناصرخان حجازی هم آنجا نشسته. یک بار سر میزی نشستیم برای آن شماره ویژه از ایشان مطلب خواستیم که لطف کردند مطلبی نوشتند؛ بعد هم در مراسم بزرگداشت مرحوم اسدی او را دیدم. او یکی از اسطورههای فوتبالی زندگیام بود و حضور دلپذیری داشت که از یاد نمیرود.