مسعود مهرابی

تـولد: ۵ تیر ۱۳۳۳

محل تـولد: تهـران
درگـذشت: ۱۰ شهریور ۱۳۹۹ در تهران
وب سایت: www.massoudmehrabi.com

زندگی‌نامه، آثـار و سوابق هنری
وی فعالیت حرفه‌ای خود را به عنوان روزنامه‌نگار، از سال ۱۳۵۰ آغاز کرد و تا سال ۱۳۶۴، با بیش از بیست نشریه، همکاری داشت. مسعود مهرابی، از سال ۱۳۶۲ و تا هنگام درگذشت، مدیر و صاحب امتیاز نشریه فیلم و سالنامه فیلم (از زمان انتشار در سال ۱۳۷۱) بود. انتشار فصلنامه انگلیسی زبان Film International از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۹۱ از دیگر کارهای مطبوعاتی زنده‌یاد مهرابی است. ماهنامه سینمایی فیلم، شناخته ‌شده با نام: مجله فیلم، از پایدارترین نشریات ایران با موضوع سینما است. این نشریه در سال ۱۳۶۱ با نام: سینما در ویدئو آغاز به کار کرد و از سال ۱۳۶۲ به نام کنونی تغییر نام داد. زنده یاد مهرابی همچنین از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۸ به عنوان طراح و کاریکاتوریست در گروه دانش و اقتصاد شبکه یک سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران کار کرد. وی در باره فعالیت های حرفه‌ای خود گفته است: از نسلی هستم که «سواد» و معلومات را صرفاً سر کلاس و مدرسه نمی‌آموخت. از همان دوره دبستان که می‌توانستیم بخوانیم و بنویسیم، کتاب‌های قصه و مجله و روزنامه برایمان جذابیت خاصی داشت؛ کشف‌هایی بود معصومانه. در کلاس پنجم ابتدایی، با خواندن دو رمان قطورِ چهارصدپانصد صفحه‌ایِ عشق و شمشیر و بهرام گور با رؤیاپردازی‌های لذت‌بخش قلم آشنا شدم؛گیرم از نوع عامیانه و غیرروشنفکری آن. حوالی همین سال‌ها، نقاشی‌های دنباله‌دار و طرح‌های ساده هفته‌نامه کیهان بچه‌ها و کاریکاتورهای طناز هفته‌نامه توفیق، هوایی‌ام کرد. با دیدن مجموعه‌ای از طرح‌های بسیار ساده در یک نشریه فرنگی، که مضمون‌هایی غنی و زیبا داشت، پی بردم که می‌شود با چند خط ساده، چه چیزها که نگفت! دست به کار تقلید شدم. «چیز»هایی کشیدم و برای مجله توفیق پست کردم. از میان خیل آن «چیز»ها، چندتایی در بخش خوانندگان به چاپ رسید. به این ترتیب، سایه‌روشنی از مسیر زندگی آینده‌ام شکل گرفت.

با انتشار هفته‌نامه کاریکاتور در سال ۱۳۴۸، که به‌دلیل حضور بزرگان عرصه طنز (لطیفی، سخاورز، درمبخش، محجوبی، خرسندی و…) «کلاس» بالاتری داشت، طرح‌ها وکاریکاتورهایم را که تازه کشف کرده بودم باید آن‌ها را با قلم ریز و مرکبِ چین کشید, نه خودکار مشکی برای این نشریه فرستادم که چندتاشان چاپ شد. چندی بعد، در ستون پیغام یکی از شماره‌ها، دعوت شدم تا برای همکاری به آن‌جا بروم. اواخر زمستان ۱۳۴۹، یک روز پنجشنبه، به‌جای رفتن به دبیرستان و حاضر شدن در کلاس درس، به دفتر نشریه در خیابان سوم اسفند (سابق) رفتم. احساس غریبی داشتم؛ شادی و ترس درهم آمیخته بود. وقتی مستخدم مجله درِ اتاق محسن دولو (مدیر مجله) را باز کرد و گفت داخل شو، او داشت بالای چارچوب در را نگاه می‌کرد، با دیدن من، نه در قد و بالا و سنی که تصور می‌کرد، با حرکت سرش به پایین، عینکش از روی پیشانی افتاد روی بینی‌اش. با تعجب پرسید: «مهرابی… تو هستی؟» گفتم «بله… آقا». شانزده سال داشتم. زنده‌یاد محسن دولو، با تحویل گرفتنم و دادن یک صفحه کامل که در هر شماره یک موضوع را به‌اختیار خودم کار کنم؛ نقش مهمی در زندگی حرفه‌ایم داشت. از او آموختم که بعدها درِ ماهنامه فیلم همواره به‌روی جوانان گشوده باشد. روانش شاد باد!

طی سال‌های بعد، با نشریه‌های بسیاری همکاری کردم. همکاری‌ام با بعضی از آن‌ها چند ماه و بعضی، چند سال طول کشید؛ از جمله: روزنامه مردم(۵۴/۱۳۵۳)، روزنامه رستاخیز (۵۷/۱۳۵۴)، ماهنامه تلاش (۵۷/۱۳۵۵)، هفته‌نامه جوانان (۱۳۵۶)، روزنامه آیندگان (۵۸/۱۳۵۷)، هفته‌نامه فردوسی (۵۸/۱۳۵۷)، ماهنامه پیروزی (۱۳۵۸)، هفته‌نامه زن‌روز (۵۹/۱۳۵۸)، ماهنامه جهانگرد (۵۹/۱۳۵۸)، ماهنامه طب و دارو (۱۳۵۹)، هفته‌نامه فکاهیون (۶۰/۱۳۵۹)، هفته‌نامه سروش (۶۰/۱۳۵۸). و، همچنین به‌عنوان طراح و کاریکاتوریست گروه اقتصاد شبکه اول سیما از ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۸.

از اوایل دهه ۱۳۵۰، صاحب سبکی شدم که بعدها تأثیر زیادی روی تعدادی از کاریکاتوریست‌ها و طراحان نسل بعد گذاشت؛ نوع خاصی از هاشور زدن، شاخصه این سبک بود. هاشورهایی که براساس منبع نورهای متغیر شکل می‌گرفت و با حذف بُعد دوم، شخصیت‌های آثارم را تک‌بُعدی می‌کرد. سال ۱۳۵۸، به ‌مناسبت نمایشگاهی از آثارم در موزه هنرهای معاصر تهران – که با نمایشگاهی از آثار هنرمندان فلسطینی هم‌زمان بود – با «ناجی‌العلی» کاریکاتوریست بزرگ فلسطینی آشنا شدم. آشنایی ما به دوستی تبدیل شد و دوستی ما تا زمان شهادتش، با نامه‌نگاری و تبادل آثار ادامه یافت. این ارتباط باعث شد که از کارهای یکدیگر تأثیر بپذیریم. او بعد از بازگشت از تهران، برای ایجاد سایه‌روشن در کارهایش به‌جای آب مرکب ــ که سبک‌اش بود – هاشور را جایگزین کرد و من هم – در دوره‌ای که کارهایم در زن‌روز چاپ می‌شد – از آب مرکب استفاده کردم.

سال‌های دهه ۱۳۵۰، گالری‌دارها رغبتی به برپایی نمایشگاه کاریکاتور نداشتند. درواقع، کاریکاتور را داخل هنر و کاریکاتوریست‌ها را هنرمند به‌حساب نمی‌آوردند. در میان گالری‌دارها، حمید ساحر مدیر گالری نقش، واقع در میدان توحید (کندی سابق) ــ به این کار همت گماشت و دوره‌ای از آثار کاریکاتوریست‌ها را به نمایش گذاشت. پیش از آن، فقط تعدادی از آثار کامبیز درمبخش در گالری قندریز عرضه شده بود. اولین نمایشگاه آثارم، درواقع (بعد از احمد سخاورز) سومین نمایشگاه انفرادی کاریکاتور در ایران محسوب می‌شود. این نمایشگاه، ۱۹ بهمن سال ۱۳۵۴ برپا شد. بعد از آن، بجز شرکت در هشت نمایشگاه گروهی (که نمایشگاهی با کاریکاتوریست‌های کانادایی در مونترال در سال ۱۳۵۵ مهم‌ترین آن‌هاست)، سیزده نمایشگاه انفرادی از آثارم به این ترتیب برگزار شد: گالری خانه آفتاب (۱۳۵۵)، گالری شیخ (۱۳۵۶)، نگارخانه تخت‌جمشید (۱۳۵۶)، نگارخانه وصال شیراز (۱۳۵۷)، گالری مانی (تبریز,۱۳۵۷)، نمایشگاه آزاد (پاریس,۱۳۵۸)، گالری خانه آفتاب (۱۳۵۸)، موزه هنرهای معاصر (۱۳۵۸)، گالری خانه آفتاب (۱۳۶۰)، موزه مردم‌شناسی (قزوین,۱۳۶۰)، موزه هنرهای معاصر (۱۳۶۱)، گالری گلستان (۱۳۷۰)، گالری کلاسیک (اصفهان,۱۳۷۱).

به ‌غیر از نمایشگاه‌های انفرادی و گروهی در داخل کشور، از سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۷۵، در ده‌ها نمایشگاه جهانی کاریکاتور شرکت داشته‌ام. از جمله در آلمان، لهستان، کانادا، بلغارستان، کانادا، یوگسلاوی، روسیه، ایتالیا، یونان، ژاپن، بلژیک، هلند، ترکیه، فرانسه و… ضمن دریافت چند دیپلم افتخار از این نمایشگاه‌ها (مهم‌ترین اش دیپلم افتخار نمایشگاه جهانی برلین، ۱۳۵۴), در سال ۱۳۵۹ برنده مدال برنز و سال ۱۳۶۰ برنده مدال نقره و ۲۰۰ هزار ین جایزه نقدی نمایشگاه جهانی یومیر شیمبون ژاپن شدم.

در این دوره از زندگی‌ام به‌عنوان طراح و کاریکاتوریست، فعالیت‌های دیگری نیز داشته‌ام. از جمله، برگزاری اولین نمایشگاه گروهی کاریکاتوریست‌های ایرانی. از آن‌جا که معتقدم بودم «کاریکاتور» کلمه مناسبی برای آثار غیرژورنالیستی ما نیست، عنوان «طنز ترسیمی» را جایگزین آن کردم. این نمایشگاه زمستان ۱۳۵۶ با عنوان «اولین نمایشگاه گروهی هنرمندان طنز ترسیمی ایران» در انجمن فرهنگی ایران و آمریکا (در محل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان فعلی) برگزار شد (گالری‌دارهای ایرانی به‌دلیل مضمون تند آثار، حاضر به دادن جا نشدند.) نمایشگاه با استقبال بی‌سابقه‌ای روبه‌رو شد و هر شب، حدود ۴۰۰ نفر به دیدن نمایشگاه می‌آمدند. به‌رغم پی‌گیری‌هایم، دوره‌های بعدی این نمایشگاه به‌دلیل خصلت هنرمندان ایرانی که تاب تحمل یکدیگر زیر یک سقف را ندارند، برگزار نشد. به‌خاطر دارم که اولین معترض اردشیر محصص بود که از نیویورک نامه داد که چرا کارهایش را کنار آثار دیگران به نمایش گذاشته‌ام. در تهران نیز، چند نفری اعتراض داشتند که چرا کارهای محصص را در جمع شرکت داده‌ام!

از دیگر فعالیت‌هایم، عضویت در هیئت انتخاب اولین دوره نمایشگاه جهانی کاریکاتور تهران و همچنین عضویت در هیئت انتخاب و داوری بین‌المللی همین نمایشگاه در چهارمین دوره آن است. مطلب مفصلی هم درباره تاریخچه کاریکاتور در ایران نوشته‌ام که طی هشت شماره در مجله سروش (بهار ۱۳۶۰) چاپ شد و اولین تحقیق گسترده در این زمینه محسوب می‌شود.

از آثارم در زمینه طرح و کاریکاتور، تاکنون این کتاب‌ها منتشر شده است: نردبان‌های بی‌بام (۱۳۵۵ – تجدید چاپ با افزودن طرح‌هایی که سانسور شده بود با عنوان کاریکاتورهای سیاه ,۱۳۵۸)، دندان (۱۳۵۹)، کاریکاتورهای سینمایی (گردآوری، ۱۳۶۵) و میان سایه‌روشن (به‌انتخاب آیدین آغداشلو و مقدمه میروسلاو بارتاک، کاریکاتوریست نامدار چک، ۱۳۷۱).

در مهر ۱۳۵۴ در دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران پذیرفته شدم، اما به‌دلیل برخورد بی‌دلیلی که با خانم بهجت صدر ــ مدیر هنرمند دانشکده ــ پیدا کردم، یک ترم هم دوام نیاوردم و آن‌جا را ترک کردم. مهرماه سال بعد، وارد دانشکده هنرهای دراماتیک شدم و در رشته سینما به تحصیل ادامه دادم. سال ۱۳۶۱ ــ بعد از انقلاب فرهنگی ــ با دریافت مدرک لیسانس در این رشته فارغ‌التحصیل شدم. از ابتدای همین سال به‌همراه دو تن از دوستانم نشریه‌ای به‌نام سینما در ویدئو را منتشر کردیم برای معرفی و نقد و بررسی فیلم‌هایی که در ویدئوکلوب‌ها عرضه می‌شد؛ که فکر انتشار آن از زنده‌یاد احمد کریمی بود و با بسته شدن ویدئوکلوب‌ها و محدود شدن کارمان تصمیم گرفتیم آن را تبدیل به یک نشریه سینمایی کنیم. بنابراین سومین شماره آن با نام فیلم منتشر شد. پیش از این، در سال ۱۳۵۸، درخواست امتیاز یک نشریه طنز به‌نام «عبید» کرده بودم، که با جدا شدن کریمی از جمع ما به‌دنبال تغییر مجوز آن به یک نشریه سینمایی رفتم. با این درخواست موافقت شد و من از چهارمین شماره که با عنوان ماهنامه سینمایی فیلم منتشر شد، مسئولیت آن را به‌عهده گرفتم. این نشریه در برهوت آن سال‌ها، مورد توجه قرار گرفت و شماره به شماره تیراژ و تعداد صفحاتش افزایش یافت. ماهنامه سینمایی فیلم با نوآوری‌هایش الگو و سرمشق دیگر نشریه‌های ایرانی شد؛ چنان‌که حداقل بیش‌ترین نقش را در باز کردن راه برای دیگر نشریات سینمایی داشت.

از سال ۱۳۶۵ چند صفحه به‌زبان انگلیسی و درباره سینمای ایران به مجله اضافه شد. این بخش از نظر امکانات و نیروی انسانی چنان گسترش یافت که در سال ۱۳۷۱، نگارنده به‌عنوان صاحب‌امتیاز و مدیر مسئول با همکاری دوستان نشریه دیگری با نام فیلم اینترنشنال منتشر کردیم. این نشریه به‌عنوان تنها نشریه انگلیسی‌زبان درباره سینمای ایران و در تاریخ مطبوعات ایران، توانست نقش سازنده‌ای در گسترش سینمای نوین ایران در آن‌سوی مرزها ایفا کند.

از دیگر ایده‌هایم که در ماهنامه فیلم به اجرا در آمد، یکی انتشار کتاب سال سینمای ایران بود که نخستین شماره آن در بهمن ماه ۱۳۷۱ منتشر شد و تاکنون دوام پیدا کرده ؛ و دیگر, تقویم سینمایی که انتشارش، الگویی شد برای تخصصی شدن تقویم و سررسیدها در سایر زمینه‌ها. ایده دیگری که به ثمر نشست و نقش مهمی در گسترش چاپ و نشر کتاب‌های سینمایی داشت، انتشار بیست‌ودو عنوان کتاب سینمایی است در زمینه‌هایی که تا آن زمان جایشان در میان این نوع کتاب‌ها خالی بود.

طی سال‌ها کار در ماهنامه فیلم و فصلنامه فیلم اینترنشنال، ضمن نوشتن صدها مقاله، گزارش و نقد فیلم، در حاشیه نیز به تألیف چند کتاب مرجع سینمایی پرداختم. کتاب‌ها به‌ترتیب انتشار عبارتند از: تاریخ سینمای ایران ــ از آغاز تا ۱۳۵۷ (چاپ اول ۱۳۶۳، چاپ نهم ۱۳۷۶)، کتاب‌شناسی سینما در ایران (جلد اول: ۱۳۶۷)، فرهنگ فیلم‌های کودکان و نوجوانان (۱۳۶۸)، فرهنگ فیلم‌های کوتاه داستانی (۱۳۶۹)، کتاب‌شناسی سینما در ایران (جلد دوم: ۱۳۷۱)، پوسترهای فیلم (۱۳۷۱)، فرهنگ فیلم‌های مستند سینمای ایران (۱۳۷۵) و کتاب‌شناسی سینما در ایران (متن کامل، ۱۳۸۰)

کتاب‌ها
کتاب‌های سینمایی
۱۳۶۳ – تاریخ سینمای ایران
۱۳۶۷ – کتابشناسی سینمای ایران از آغاز
۱۳۶۸ – فرهنگ فیلم‌های کودکان و نوجوانان
۱۳۶۹ – فرهنگ فیلم کوتاه داستانی
۱۳۷۱ – کتابشناسی سینمای ایران از ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۰
۱۳۷۱ – پوستر فیلم
۱۳۷۱ – فرهنگ فیلم‌های مستند سینمای ایران، از آغاز
۱۳۷۹ – کتاب‌شناسی سینمای ایران، از آغاز
۱۳۸۹ – پشت دیوار رؤیا: سیاحت‌نامهٔ جشنواره‌های جهانی فیلم
۱۳۹۱ – صد سال اعلان پوستر و فیلم در ایران
۱۳۹۳ – صد و پنج سال اعلان و پوستر فیلم در ایران
۱۳۹۵ – تاریخ سینمای ایران

کتاب‌های طرح و کاریکاتور
۱۳۵۵ – نردبان‌های بی‌بام
۱۳۵۸ – کاریکاتورهای سیاه
۱۳۶۱ – دندان
۱۳۶۴ – کاریکاتورهای سینمایی +گردآوری
۱۳۷۱- میان سایه‌روشن

نمایشگاه‌ها
از آثار استاد مسعود مهرابی به عنوان طراح و کارتونیست، پیش و پس از انقلاب، بیش از ده نمایشگاه انفرادی و گروهی برگزار شده و چند جایزه جهانی در این زمینه نیز دریافت کرده ‌است.

نمایشگاه‌های انفرادی
۱۳۵۵ – نگارخانه نقش تهران
۱۳۵۵ – نگارخانه خانه آفتاب تهران
۱۳۵۶ – نگارخانه شیخ تهران
۱۳۵۶ – نگارخانه تخت‌جمشید تهران
۱۳۵۷ – نگارخانه وصال شیراز
۱۳۵۷ – نگارخانه مانی تبریز
۱۳۵۸ – نمایشگاه آزاد پاریس
۱۳۵۸ – نگارخانه خانه آفتاب
۱۳۵۸ – موزه هنرهای معاصر
۱۳۶۰ – نگارخانه خانه آفتاب تهران
۱۳۶۰ – موزه مردم‌شناسی قزوین
۱۳۶۱ – موزه هنرهای معاصر تهران
۱۳۷۰ – نگارخانه گلستان تهران
۱۳۷۲ – نگارخانه کلاسیک اصفهان

نمایشگاه‌های گروهی
۱۳۶۲ – موزه هنرهای معاصر تهران
۱۳۵۷ – برگزارکننده نخستین نمایشگاه گروهی جامعه کاریکاتوریست‌های ایران در نگارخانه انجمن ایران – آمریکا، تهران
۱۳۵۷ – انجمن فرهنگی گوته تهران
۱۳۵۶ – نگارخانه تخت جمشید تهران
۱۳۵۶ – نگارخانه نقش تهران
۱۳۵۵ – نگارخانه عبید، دانشگاه تهران
۱۳۵۵ – نمایشگاه مشترک با کاریکاتوریست‌های کانادایی در خانه فرهنگ ایران، مونترال

شرکت در نمایشگاه‌های جهانی کاریکاتور
۱۳۷۴ – ژاپن، ایران
۱۳۷۳ – ترکیه، ژاپن، ایتالیا
۱۳۷۲ – ترکیه، فرانسه، ایتالیا، ژاپن، ایران
۱۳۷۱ – ژاپن، ترکیه
۱۳۷۰ – ژاپن، ترکیه، بلژیک
۱۳۶۹ – ژاپن، ترکیه، ایتالیا، فرانسه
۱۳۶۸ – ژاپن، هلند، بلژیک، ایتالیا
۱۳۶۸ – ترکیه، بلژیک، ژاپن
۱۳۶۶ – ژاپن، کانادا، لهستان، بلژیک، ترکیه
۱۳۶۵ – ترکیه، لهستان، بلژیک
۱۳۶۴ – ژاپن، ترکیه، بلژیک، کانادا
۱۳۶۳ – ژاپن، ترکیه، بلژیک
۱۳۶۲ – ژاپن، بلژیک، لهستان، هلند
۱۳۶۱ – ژاپن، کانادا
۱۳۵۹ – یونان، یوگسلاوی
۱۳۶۶ – کانادا، یونان
۱۳۵۶ – کانادا، یوگسلاوی، ایتالیا
۱۳۵۵ – برلین، لهستان، کانادا، یوگسلاوی

جـوایز
۱۳۹۶ – بزرگداشت در پنجمین جشن نوشتار سینمایی انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران
۱۳۹۳ – تقدیر و دریافت قلم زرین در چهارمین دوره جایزه کتاب سال سینمای ایران از خانه سینمای ایران
۱۳۸۶ – لوح افتخار جشن خانه سینمای ایران
۱۳۷۸ – ۱۳۵۴ – دریافت دیپلم افتخار از نمایشگاه‌های جهانی کاریکاتور
۱۳۶۲ – مدال نقره و جایزه نقدی ۲۰۰٬۰۰۰ هزار ین ژاپن از نمایشگاه جهانی کاریکاتور روزنامه یومیوری شیمبون، ژاپن
۱۳۶۱ – مدال برنز از نمایشگاه جهانی کاریکاتور روزنامه یومیوری شیمبون، ژاپن

فعـالیت‌های دیگر
۱۳۷۸ – ۱۳۷۲ – عضو هیئت داوران نخستین و چهارمین دوسالانه بین‌المللی کاریکاتور تهران
۱۳۷۳ – وظایف دستیار کارگردان، ترجمه و تألیف محمد حقیقت
۱۳۷۰ – باد هر کجا بخواهد می‌وزد؛ اندیشه‌ها و فیلم‌های روبر برسون، نوشته بابک احمدی
۱۳۶۹ – شناخت سینما، لوییس جانتی، ترجمه ایرج کریمی
۱۳۷۰ – به رهبری مرتضی حنانه، نوشته تورج زاهدی
۱۳۶۹ – تارکوفسکی، نوشته بابک احمدی
۱۳۶۸ – درک فیلم، الن کیسبی یر، ترجمه بهمن طاهری
۱۳۶۸ – فیلم به عنوان فیلم،۲۸ و.ف. پرکینز، ترجمه توسط عبدالله تربیت
۱۳۶۸ – ادبیات و سینما، کار گروهی
۱۳۶۷ – دوران کمدی، کار گروهی
۱۳۶۷ – سرگئی پاراجانف، کار گروهی
۱۳۶۷ – یاسوجیرو ازو، کار گروهی
۱۳۶۶ – فرانسوا تروفو، زن‍دگ‍ی و آث‍ار، ت‍رج‍م‍ه و ت‍ال‍ی‍ف ح‍م‍ی‍د ه‍دی‌ن‍ی‍ا
۱۳۶۶ – بازیگری برای فیلم، کار گروهی
۱۳۶۵ – ویژگی‌ها و اهداف نقد فیلم، کار گروهی

نویسنده، کاریکاتوریست و گرافیست
۱۳۶۴ – ۱۳۶۰ – هفته‌نامه سروش
۱۳۶۲ – ۱۳۶۱ – ماهنامه صنعت حمل و نقل
۱۳۶۳ – ۱۳۶۰ – ماهنامه فکاهیون
۱۳۶۰ – هفته‌نامه طب و دارو
۱۳۵۹ – ماهنامه/ هفته‌نامه جهانگرد
۱۳۵۹ – ۱۳۵۸ – هفته‌نامه فردوسی
۱۳۶۰ – ۱۳۵۸ – هفته‌نامه زن روز
۱۳۵۹ – ماهنامه پیروزی
۱۳۵۸ – ۱۳۵۷ – روزنامه آیندگان
۱۳۵۸ – هفته‌نامه تهران اکونومیست
۱۳۵۷ – ۱۳۵۶ – هفته‌نامه دنیای ورزش
۱۳۵۶ – هفته‌نامه جوانان
۱۳۵۶ – ماهنامه تلاش
۱۳۵۷ – ۱۳۵۴ – روزنامه رستاخیز
۱۳۵۳ – روزنامه مردم ایران
۱۳۵۵ – ۱۳۵۲ – هفته‌نامه کاریکاتور
۱۳۵۱ – روزنامه پرچم خاورمیانه
۱۳۵۰ – هفته‌نامه توفیق (غیر حرفه‌ای)

به قلم دیگران
۱۳۵۴ – بزرگ کردن موضوع کهنه هنر نیست/ روزنامه کیهان/ شماره ۹۷۸۶ / ۲۲ بهمن (گفت‌و‌گو)
۱۳۵۴ – آدم‌هایی با بینی‌های بزرگ و چشمانی کوچک/ روزنامه کیهان/ شماره ۹۷۸۹ / ۲۵ بهمن (معرفی نمایشگاه)
۱۳۵۴ – در جست‌وجوی زبانی آزادکننده، رفیع و مهذب/ روزنامه رستاخیز/ ۲۸ بهمن (نقد و بررسی نمایشگاه)
۱۳۵۵ – برداشت یک طراح از آدم‌های پیرامون خود/ روزنامه اطلاعات/ ۲۳ اردیبهشت (نقد و بررسی آثار)
۱۳۵۵ – اگر نه جراح، در مقام یک آسیب‌شناس/ روزنامه کیهان/ شماره ۱۰۱۱۷ / ۲۶ اسفند (معرفی نمایشگاه)
کاریکاتور در ایران درجا می‌زند/ روزنامه کیهان/ شماره ۱۵۶۹۳ (گفت‌و‌گو)
۱۳۵۶ – کوشش در کشف قالبی جدید برای حرف‌های قدیمی/ روزنامه رستاخیز/ ۱۵ اسفند (نقد و بررسی نمایشگاه)
۱۳۵۸ – بایدها، همچنان پابرجایند/ روزنامه آیندگان/ شماره ۳۳۷۴ / ۲۳ خرداد (گفت‌و‌گو)
اثر انگشت «کله تخت‌های» مسعود مهرابی/ هفته‌نامه آینه/ شماره ۶۷ (نقد و بررسی آثار)
۱۳۶۸ – نگاهی دیر هنگام به تاریخ سینمای ایران / ماهنامه فیلم / شماره ۷۹ / مرداد ماه (معرفی کتاب)
۱۳۷۱ – گاه شاعرانه، گاه تلخ/ روزنامه ابرار/ شماره ۱۱۲۴ / ۲ مهر (نقد و بررسی آثار)
۱۳۷۱ – دنبال این خط را بگیر و بیا/ روزنامه ابرار/ شماره ۱۱۳۳ / ۱۳ مهر (معرفی آثار)
۱۳۷۱ – با طرح‌های مسعود مهرابی/ روزنامه همشهری/ شماره ۴۶ / ۱۹ بهمن (معرفی آثار)
۱۳۷۱ – سایه‌روشن‌هایی در لایه‌های پنهان ذهن/ کیهان کاریکاتور/ شماره ۷ / مهر ماه (نقد و بررسی آثار)
۱۳۷۱ – گفت‌وگو با مسعود مهرابی/ کیهان کاریکاتور/ شماره ۱۲ / بهمن ماه
۱۳۷۱ – کاریکاتور معیوب کردن چهره‌ها نیست/ هفته‌نامه کیهان هوایی/ شماره ۱۰۱۷/ ۴ اسفند (گفت‌و‌گو)
۱۳۷۶ – کار بزرگی که به سرانجام رسید/ روزنامه اخبار/ شماره ۵۱۹ / ۱۹ اردیبهشت (معرفی کتاب)
۱۳۷۶ – کاری دشوار، اما مفید/ ماهنامه آدینه/ شماره۱۱۹/ تیر ماه (معرفی کتاب)
۱۳۷۶ – اگر آنها که کارت سینما فلسطین را دارند…/ هفته نامه مهر/ شماره هفتم / ۲۰ خرداد (معرفی کتاب)
۱۳۷۶ – فرهنگ فیلم‌های مستند سینمای ایران/ ماهنامه جهان کتاب/ شماره ۱۱ و ۱۲/ خرداد ماه (معرفی کتاب)
۱۳۷۶ – نتیجه سخت‌کوشی و پایمردی/ هفته‌نامه سروش/ ۲۴ خرداد (معرفی کتاب)
۱۳۷۶ – کتابی لازم و مفید, اما نه برای خواندن/ ماهنامه فیلم / شماره ۲۱۱ / آذر ماه (معرفی کتاب)
۱۳۷۶ – باور کنید! فرهنگ همنشین آزادی است/ روزنامه اخبار/ شماره ۶۰۹ / مرداد ماه (گفت‌و‌گو)
۱۳۷۷ – …تا «کودکان امروز سرزمین ایران»/ هفته‌نامه سینماویدئو/ ۲۷ اردیبهشت (معرفی کتاب)
۱۳۷۸ – جبر، کمی هم اختیار / روزنامه همشهری/ شماره ۱۴۷۰ / ۱۴ اسفند
۱۳۸۰ – می‌خواستم از حافظه فرهنگی ما حذف نشود/ کتاب هفته/ شماره ۴۰ / ۲۹ دی (گفت‌و‌گو)
– کتاب‌شناسی سینمای ایران/ روزنامه انتخاب/ شماره ۸۰۵ (معرفی کتاب)

در باره کتاب تـاریخ سینمای ایران
مسعود مهرابی، مدیر مسئول مجله فیلم و نویسنده چند کتاب سینمایی است که می‌توان به کتاب‌های «تاریخ سینمای ایران»، «پوسترهای فیلم»، « کتابشناسی سینما در ایران»، « فرهنگ فیلم‌های مستند سینمای ایران»، « فرهنگ فیلم‌های کوتاه داستانی»، «فرهنگ فیلم‌های کوتاه داستانی» و «صد سال اعلان و پوستر فیلم»،«سیاحت نامه جشنواره های جهانی» اشاره کرد. او در عرصه کاریکاتور نیز کتاب‌های «نردبان‌های بی‌بام» و «میان سایه روشن» را منتشر کرده است.

شادروان محرابی، انقلاب را یکی از دلیل‌ها نگارش این کتاب دانست و گفته بود: انقلابی اتفاق افتاد که همه چیز را به قبل و بعد از خودش تقسیم کرد و مانند هر انقلابی چیزهایی مورد بی‌توجهی و پاک شدن قرار گرفت. بنابراین دست به کار شدم تا آن‌چه از سینمای پیش از انقلاب داشتیم به این طرف خط کشی منتقل کنم. چاپ اول این کتاب در سال ۱۳۶۳ منتشر شد. اتفاقی که متاسفانه برای تئاتر نیافتاد و هنوز کتابی جامع درباره تاریخ تئاتر ایران نداریم. درباره فرهنگ تئاتر ایران و یا تاریخ نمایش در ایران که به جزئیات بپردازد و تأثیری که نمایش بر مردم داشته است و… متأسفانه جایش خالی است.

استاد مسعود مهرابی با نام بردن از فرخ غفاری، جمال امید، حمید شعاعی و محمد تهامی‌نژاد یاداور شده بود: این افراد قبل از من تلاش درخور توجهی در این حوزه کرده‌اند. ماحصل تحقیقات غفاری دستمایه خوبی بود تا افراد بعدی آن را ادامه دهند. انقلاب باعث شده بود راحت بتوان درباره گذشته حرف زد، در حال حاضر برای نوشتن تاریخ سینمای بعد از انقلاب مشکل داریم چون آدم‌هایش هستند و اگر بخواهی درست و صادقانه بنویسی دچار مسائل اخلاقی و گرفتاری‌های حقوقی می‌شوی.اینکه بخواهیم تاریخ سینمای بعد از انقلاب را بنویسیم باید زمانی بگذرد در واقع تاریخی باید بگذرد تا تاریخ شود.

مهرابی که در رشته سینما تحصیل کرده بود، این کتاب را پایان نامه‌اش در سال ۱۳۶۱ بعد از انقلاب فرهنگی عنوان می کرد و یاداور می شد: با آدم‌های مختلفی مصاحبه شد تا این تاریخ جمع‌آوری شود. روزهای زیادی را در کتابخانه ملی، کتابخانه دانشگاه تهران و کتابخانه مجلس در جست‌وجوی منابع مختلف بودم و دوستانم کمک می‌کردند چه نکته‌هایی را پوشش بدهم. خودم فیلم هشت میلیمتری می‌ساختم و علاقمند بودم فصلی را به آن اختصاص دهم. سینمای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن زمان قابل دفاع و تأثیرگذار در بیرون از سینمای بدنه بود. پلاکارد، پوستر، اقتصاد سینما و نشریات سینمایی از بخش‌های دیگر بودند که اولین‌بار کار شد.

این مولف درباره زبان روایت کتابش اساس کار را مانند یک گزارش مسابقه فوتبال دانسته و گفته بود: نکته‌ای که برایم مهم بود غیر از این‌که میراثی را به این‌سوی انقلاب منتقل کنم، انتخاب نوع مخاطب کتاب بود. قبل از انقلاب بیش از ده نمایشگاه انفرادی طرح و کاریکاتور داشتم و مخاطبانم دانشجوها و روشنفکرها بودند و کاملا مشخص بود من برای چه مخاطبی طرح و کاریکاتور کار می‌کنم، اما مخاطبم برای این کتاب مردم عادی بود. از همه اقشاری که سواد خواندن داشته باشند. وقتی کتابی کار می‌شود تعیین نوع مخاطب اولین وظیفه مولف است. زبان ساده‌ای برای نگارش در نظر گرفته شد و اساس کار روایت گزارش گونه است.

وی همچنین درباره تصاویر این کتاب معتقد بود: امکان تهیه عکس در آن سال‌ها بسیار فراهم بود. بین سال های ۵۸ تا ۶۰ به لاله‌زار که می‌رفتیم عکس‌های ویترین‌ سینماها را کنار خیابان ۱ تا ۵ ریال می‌فروختند که تصاویر سوپراستارهایی مانند فردین جزو گران‌ها بود. بخش از عکس‌ها را آن‌جا پیدا کردم و بخشی هم مربوط به روزنامه‌ها و نشریه‌ها است و برخی هم از دوستانم درمجله «ستاره سینما» امانت گرفتم. تصاویر فیلم‌های مستند و هشت میلیمتری را هم از صاحبان آثار گرفتم.

این نویسنده درباره تغییراتی که در چاپ جدید کتاب تاریخ سینمای ایران اعمال شده است گفته بود: لحن و نگاه در این ویرایش تغییر نکرده، تاریخ سریال‌ها و عوامل آن‌ها کامل شده، به بخش دوبله اضافه شده، تاریخ نمایش فیلم‌های اولیه دقیق‌تر شده و تعدادی عکس که کیفیت مناسبی نداشت کم شده و به جایش عکس‌های جدیدی که دیده نشده افزوده شده است. برخی عکس‌ها هم که به فیلم‌های مطرح اختصاص دارند هم برجسته‌تر شدند و چندتایی هم به شکل مفهومی رنگی کار شده است.

وی با بیان اینکه هیچ اصلاحیه وارده‌ای طی این یازده چاپ انجام نشده است، می گفت: مشکل این کتاب از چاپ چهارم به بعد اصلاحیه‌های وزارت ارشاد بود که زیر بار نرفتیم و طبق همان فیلم و زینک‌های قبلی چاپ کردیم. تا آن سال حدود ۲۰ هزار جلد چاپ شده بود و تغییرات منطقی نبود آن هم تغییراتی که کاملا مشخص و انگشت‌نما بود.

مهرابی با اشاره به استقبال مخاطبان از کتابش گفته بود: این کتاب اولین تاریخ سینما محسوب می‌شود که کتاب بالینی بسیاری از آدم‌ها شد. چاپ اول ۸ هزار نسخه فروش رفت و باعث رغبت ناشران به چاپ های بعدی شد. قبل از انقلاب زیر ۸۰ عنوان کتاب سینمایی منتشر شده بود و بعد از این کتاب، انتشار کتب سینمایی رونق گرفت.

وی علت استقبال را نوستالژی نسبت به گذشته دانست و می گفت: باید انتقاد کرد این همه نوستالژی به گذشته واقعا چرا؟ سینمای امروزمان که بهتر است. این وابستگی به گذشته به ژن و خصلت ایرانی برمی‌گردد که اساسا گذشته گرا است و به آینده امید چندانی ندارد. علت دیگر علاقه مردم به تاریخ است که معمولا از کتاب‌های تاریخ استقبال خوبی می‌شود.

این نویسنده با سابقه سینما که از کتابش در سوالات کنکور نیز بهره گرفته می‌شود با اشاره به استفاده‌هایی که از کتاب تاریخ سینمای ایران شده است می گفت: دانشجوهایی که دهه ۶۰ از کشور رفته بودند و تحصیل سینما می‌کردند این کتاب را به عنوان تز ارائه دادند و جالب است خلاصه‌ای از کتاب به صورت آلمانی، روسی و فرانسوی درآمده است.

مسعود مهرابی درباره دانلود غیرقانونی صفحات کتابش در فضای مجازی آن را علت فاصله چاپ ده و یازده کتاب تاریخ سینمای ایران برشمرد و یادآور می شد: متاسفانه سایتی، این کار را کرده بود و تا زمانی که متوجه بشویم هزار بار دانلود شده بود. با پیگیری که کردیم اولین محکومیت دانلود غیرقانونی کتاب رقم خورد و حکم آن را به اتحادیه ناشران دادم تا اگر می‌خواهند پیگیر این مسائل باشد. متاسفانه همچنان کتاب‌های پر خواستار سریع دانلود می‌شود و دیگربه چاپ بعدی نمی‌رسد. علت عدم پیگیری وزارت ارشاد را نمی‌دانم، چرا که دانلودهایی غیرقانونی لطمه بزرگی به ناشر و مولف می‌زند. باید کپی رایت را بپذیریم و مانع این سرقت فرهنگی شویم.

زنده یاد مهرابی در باره مشکلات آرشیوی که برای دسترسی به اطلاعات در مسیر تالیف چنین آثاری وجود دارد، مطرح کرده بود: متاسفانه در آرشیو کردن آن‌چه سال‌ها بعد حکم سند پیدا می‌کند، کاملا بی مبالات هستیم. کارت دعوت، اعلامیه، پوستر، همین برگه خبر شما ۲۰ سال بعد سند هستند و باید حفظ شوند. همه چیز را دور می‌ریزیم. ملتی که آرشیو ندارد، هویت و تاریخ ندارد و دیگران برایش تاریخ می‌نویسند. در بسیاری از کشورها از آثارشان در هر زمینه‌ای نسخه‌ای را آرشیو می‌کنند. در ایران متأسفانه هر گروهی که می‌آید اثرات گروه قبل را محو می‌کند انگار که متعلق به قوم دیگری بوده است و با این روند دیگر چیزی برای ما باقی نمی‌ماند.

از نگاه دیگران
ثریا صـدر دانش
روزنامه کیهان / چهار شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۵۴
خط کلی کاریکاتورهای مهرابی را انسان در رابطه با نمودهای اطرافش تشکیل می‌دهد: انسانی که چشم‌هایش ریشه‌ای‌ست، لب‌هایش ریشه‌ایست و از مقطع عرضی سرش، گیاهی نوپا روییده ولی همچنان گره کراواتش مرتب است و مدل یقه کتش هم انگلیسی‌ست.

انسانی که دست‌هایش در ورق‌های روزنامه قالب خورده و انگار که طبقه‌طبقه‌های آپارتمانی را در گریبانش فرو کرده‌اند. انسانی که تمامی حجم مغزش را توپ فوتبال فرا گرفته و زیر پایش سری با دو چشم متعجب دارد که له می‌شود.

انسان‌های بی‌ریشه که در انتهای گردن‌هایشان چند برگ پراکنده و یا چکشی روییده است: زانو در بغل با فرم‌هایی کاملاً کلیشه‌ای؛ مثل این‌که دوستان مقابل دوربین عکاسی قرار گرفته‌اند و می‌خواهند تا عکسی یادگاری بگیرند، انسان‌هایی که ماشین شده‌اند، و تلویزیون از جیب کت، لبه آستین، و چشم و دهانشان، مثل چیزی لازم و اجتناب‌ناپذیر، نمایان شده است.
اندیشه‌هایی این‌چنین تلخ که مهرابی به‌صورت کاریکاتور، به صورت تماشاگر پرتاب می‌کند و تو را وامی‌دارد که با خودت بگویی… «که این‌طور!؟»

وجه مشترک شکلی این کاریکاتورها در خطوط منحنی‌ست، حتی خط‌های کنار لب‌ها هم منحنی‌ست و همین‌طور شانه‌های پایین‌افتاده و صورت‌های گرد، همچنان که لبه برگشته کت‌ها و گره کراوات و این چرخش انحنا، آن‌چنان روان و تمیز است مثل این‌که جز این نباید باشد.

مهرابی کاریکاتوریست روزنامه‌ها هم هست. و قسمتی از آثار ارائه‌شده در تالار نقش کارهای روزنامه‌هایی است که او برای آن‌ها طراحی کرده؛ و شاید ضعف اساسی این کارها نیز ناشی از همین مسأله باشد. زمینه کارهای «فرمولی» که اغلب از مسائلی روزمره‌ بهره می‌گیرد، که از ارزش اثر می‌کاهد. به عبارت دیگر، این لطمه بزرگ و جبران‌ناپذیری‌ست که به بلوغ فکری و جهان‌بینی یک کاریکاتوریست می‌تواند زده شود: محدود شدن افق دید و خلاصه کردن خود در نمودهای موقت.

در این بحثی نیست که آن‌چه که «عینی» است، الزاماً قابل بررسی هم هست، ولی اگر یک کاریکاتوریست آن‌چنان خود را در محدوده آن گرفتار کند که نتواند ـ به‌اصطلاح ـ آن روی سکه را هم محک بزند، و تنها در چهارچوبی منجمد و غیرقابل گسترش آنچه که دیده، به صورت کاریکاتور درآورد، و دیگر مفهوم هنری خود را از دست می‌دهد.

به سخنی دیگر وقتی «موضوع» کاریکاتور تازگی خود را به دلایلی از دست داد، دیگر لزوم «درشت‌نمایی» آن موضوع هم از بین می‌رود؛ به‌عنوان مثال اگر تب فوتبال، مهرابی را به آن داشته که مغز و سر انسانی را زیر پا بگذارد و توپ فوتبال را روی گردنی باریک و نحیف قرار دهد، و این در حد خود طنز جالبی‌ست ـ وقتی دیگر مسأله‌ای به نام «فوتبال» از میان برداشته شد ـ یا از میان رفت! ـ مفهوم ماهوی آن اثر هم از بین می‌رود. و آن‌وقت هنرمند می‌ماند و او که ذوقش را برای بیان هنری انتزاعی مصرف کرد. و اثری ناپایدار و موقتی به‌وجود آورده است که به‌خصوص در حال حاضر ضرورتش به هیچ وجه حس نمی‌شود.

از جنبه دیگر، تکنیک کارهای «فرمولی» مهرابی، در آثار دیگر او ـ که باز هم در حد خود قابل تأمل هستند، به‌خوبی مشاهد می‌شود. کیفیت تکنیکی کاری که برای روزنامه طرح می‌شود، با اثری که ارزشی جز آن دارد، به‌کلی متفاوت است و همین تفاوت تأثیر بسیاری در ارزیابی اثر می‌تواند داشته باشد. به عبارت دیگر در کارهای مهرابی این مسأله سبب افت تکنیکی بعضی از آثار او شده است. و این برای استعداد و مچ قوی‌ای که او دارد ـ و این را در خطوط بی‌لرزش و تمیز کاریکاتورها به‌خوبی می‌توان مشاهده کرد ـ چندان شایسته نیست که هیچ، مطلقاً مناسب نیست.

ایراندخت محصص
زندگی عروسک‌وار / تهران هفتم آبان ۱۳۵۶
لویی آراگون (L. Aragon ) و «پل والری (P. Valery) معتقدند که «طنز» را نمی‌توان ترجمه کرد.

لئون پی‌یر کنت (Leon Pierre Quint) می‌گوید: «طنز طغیان عالی روح است» و فروید (Freud)، طنز را عامل رهایی‌بخش نامیده و برای آن، مقامی والا درنظر می‌گیرد. در روزگار ما، طنزنگار و طنزپرداز، رل ویژه‌ای را برعهده دارند. طنز ما را نوازش می‌دهد، می‌خنداند… در پاره‌ای از اوقات هم ما را با تلخکامی‌های غیرمنتظره روبه‌رو می‌کند. درباره سیاهی و تیرگی «طنز»، «آندره بروتون» (Andre Breton) بکرات سخن گفته و مثال خود را در زمینه گرافیک و نقاشی از «هوگارث» (Hogarth) و «گویا» (Goya) می‌آورد.

تعریف طنز هرچه باشد، مهرابی یکی از طنزنگاران و طنزسازان جامعه هنرمندان گرافیست ایران است. مخلوقات مهرابی، با بینی‌های بزرگ و چشمان عینک‌وارشان، با ما به گفت‌وشنود می‌نشینند. آن‌ها، جمجمه‌ای پرحجم با سقفی مسطح داشته و گوش‌هایشان خرد و کوچک است. لب زیر بینی‌شان هم گوشت‌آلود به‌نظر می‌رسد. انسان‌های مهرابی که قیافه متفکرانه‌شان در بهت و شگفتی تثبیت شده، کوژ مختصری هم بر دوش دارند که شاید «مادرزادی» نبوده و از فرط مطالعه باشد! این آدم‌ها که دست و پایشان لوله‌ای‌شکل و انگشتانشان درشت است در مجموع از تناسب اندام خاصی برخوردارند.

در طرح‌های مهرابی، بعد سوم با گشاده‌رویی به‌کار گرفته شده و دیدنی می‌شود. تکنیک هاشورسازی، با گرمی و صراحت به‌خدمت سایه‌روشن‌ها می‌آید و بافت هاشوردار، در عین استحکام، از شادابی و تر و تازگی بخصوصی بهره‌جویی می‌کند. مخلوقات مهرابی، آدمک‌های موزون چوبی را به‌یادمان می‌آورد که در ساختشان، تکنیک مفرح خراطی را به‌کار آورده باشند. سایه ــ روشن‌های مهرابی هم تأکیدی بر این نظریه‌ست.

ماشین‌زدگی انسان‌های قرن بیستم در آدمک‌های مهرابی، به وضوح مجسم شده و مخلوقات مهرابی، در آن قالب‌ها بهتر می‌توانند سخنگوی اندیشه‌های همه‌جانبه آفریدگار خود باشند. طبیعت، در جهان آفرینش مهرابی، در بیشتر موارد، منحصر به چند رشته کوه کم‌ارتفاع و چند درخت هرس‌شده و کم‌برگ است. انسان‌های مهرابی را بیشتر در سنگستان، یا در زمین‌های بایر و آفتابی می‌توان دید و شاید تذکر مکرر مهرابی در معرفی چنان طبیعتی، ناشی از اضطراب نهانی و ناخودآگاه وی، در مسأله نگهداشت محیط زیست باشد. در یکی از طرح‌ها، دستی شاخه به‌دست سر از گلدان به‌در آورده و زیست بهتری را می‌طلبد… در جای دیگر، عده‌ای با اعجاب و شگفتی، به گیاهکی در گلدان نگریسته و به‌دور آن گرد آمده‌اند!

حوادثی که در دنیای مخلوقات مهرابی روی می‌دهد، با رویدادهای دنیای قابل‌لمس، تا حدودی قابل‌انطباق است و جهان مهرابی در همسایگی دنیای سوررآلیست به‌سر می‌برد. آدمک‌های مهرابی، آداب و رسوم معمول انسان‌های کره خاکی را د رجهت عکس یا در شکل دیگری می‌پذیرند مانند: سگی که انسانی را به‌زنجیر درآورده و یا مردی که ساعت شماطه‌داری را اوراق نموده و با «کف‌دستی» تنبیه می‌شود! در یکی از صحنه‌ها هم، دانشمندی را در حین مطالعه می‌بینیم که از «مگس‌کش» برای شکار سفینک‌ها مدد می‌جوید!

در آثار مهرابی، به طرح‌هایی می‌رسیم که در سطح طنزهای سمبولیک قرار دارند ماندن «کره ادمیزادی» که در لب پرتگاه جای داشته و یا انسانی که در زندان زمانی که دیگر «نمی‌گردد» محبوس شده است… یکی از صحنه‌های تئاتر، کتاب‌های ساکن یک قفسه را به‌نمایش گذاشته و جای تماشاگران هم خالی مانده است…

کوشش مهرابی، در نمایش نواهای مختلف طنز از توجه و دقت ویژه‌ای برخوردار است. وی ما را با طنزهای شاد و زودگذر، با طنزهای اتفاقی و پایدار، با طنزهای زرد و سیاه، با طنزهای نمکین و خنده‌آور و بالاخره با طنزهای سمبولیک و سوررآلیست، آشنا می‌کند. مهرابی طنز یابی‌ هشیار و هشدار دهنده است.

در میزانسن دلپذیر طرح‌ها، کمپوزیسیون عناصر متشکله طرح در حدود چارچوب احتیاجات گرافیکی جواب داده و در بعضی از کارها هم، کمپوزیسیون با ریتم مکرر را به‌کار می‌برد.
مهرابی در سمبولیسم (Symbolisme) احساس راحتی نموده و بیش‌تر در آن راه گام برمی‌دارد. گرایش مهرابی به‌سوی سوررئالیسم کاملاً طبیعی بوده و هر لحظه ما می‌توانیم منتظر اعلام پیوند مهرابی با سوررئالیسم (Surrealisme) باشیم. «فروید» سمبولیسم را از پایه‌های مستحکم سوررئالیسم دانسته و «آندره بروتون» درباره مکتب اخیر می‌گوید:
Automatisme psychique par lequel on se propose d’ exprimer, soit verbalement, soit par ecrit, soit de toute autre maniere, est le fonctionnement do la pensee.

که برگردان آن: «خودکاوی در روان، که انسان بدان وسیله شفاهاً یا کتباً و یا به‌هر طریق دیگر، کار واقعی فکر و اندیشه را بیان می‌کند» است.

یکی از موفقیت‌های درخشان مهرابی، در نحوه برقراری ارتباط ذهنی مستقیم با تماشاگر آثارش است. فرم‌ها و حجم‌ها و اکسپرسیونهای گیرایی که مهرابی با آدمک‌های خود می‌دهد، آمادگی آن‌ها را برای شرکت در داستان‌های طنزپرور و طنزآور نمایش‌های عروسکی اعلام می‌دارد. بینندگان آثار مهرابی در انتظار روزی هستند که جهان مخلوقاتش را در رنگ ببینند.
مهرابی در این‌جا نواهای متنوع طنز را در پارتیسیون آهنگین و مطبوعی دیدنی کرده که ما را به ستایش شگفتی‌ها و شگرفی‌های دنیایش وامی‌دارد. «آندره بروتون» می‌گوید:

Le merveilleux est toujours beau, n’importe quel merveilleux est beau,
il n’ya que le maerveilleux qui soit beau.

«شگرفی همیشه زیباست. شگرفی هرچه که باشد زیباست، این فقط شگرفی است که می‌تواند زیبا باشد.»

سال‌های آغازین و شیرجه درحوض آب
گفتگو با خبرگزاری ایسنا در سال ۱۳۸۴ به بهانه بیست و سومین سالروز مجله فیلم
مسعود مهرابی: بیست و اندی سال پیش که نخستین شماره ماهنامه فیلم با نام «سینما در ویدئو» منتشر شد، واقعاً سینمایی در کار نبود. در تهران و شهرستان‌ها، از تعداد سالن‌های سینما کاسته شده بود که آن‌ها هم بعضاً یکی بعد از دیگری داشت تبدیل به انبار و پاساژ می‌شد. در بعضی از این سالن‌ها هم فیلم‌هایی به اصطلاح انقلابی ـ از سینمای شوروی سابق و سایر کشورهای بلوک شرق ـ نشان می‌دادند. بنابراین وقتی تصمیم گرفتیم مجله سینمایی منتشر کنیم، دورخیزمان برای شیرجه در حوض آب بود، نه دریا!

در آن سال ها بخش عمده‌ای از فیلم‌سازان و دست‌اندرکاران قدیمی سینما یا نبودند یا بلاتکلیف بودند. ما هم چندان در جریان سیاست‌های رسمی نبودیم که بدانیم دولت تصمیم دارد پخش نوارهای ویدئویی را ممنوع کند یا به سینما و فیلم‌سازی رونق بدهد. ما فقط به بالا بردن سطح دانش سینمایی مخاطبان در آن شرایط فکر می‌کردیم و البته به پشتکار خودمان هم اعتماد داشتیم. مجله فیلم در زمانه‌ای شکل گرفت که برخلاف سینما، ویدئو رونق بسیار داشت. مردم فیلم‌ها را از طریق ویدئو تماشا می‌کردند. فیلم‌ها هم اغلب محصولات خارجی مثل راکی، اولین خون، هفت دلاور، لورنس عربستان و… از این قبیل بود. و البته برخی فیلم‌های عامه‌پسند ایرانی قبل از انقلاب.

به خاطر همان رونق مورد اشاره، نام شماره‌های اول و دوم مجله «سینما در ویدئو» بود و بیش‌تر مطالبش هم پرداختن به فیلم‌های مطرح از کارگردان‌های صاحب‌نام که در شبکه‌های ویدئویی فیلم داشتند. سعی می‌کردیم در آن بازار آشفته انواع فیلم‌های ویدئویی، مردم را به طرف انتخاب و دیدن فیلم‌های خوب و باارزش بکشانیم. چند ماه بعد ـ بعد از انتشار شماره دوم ـ فیلم‌های ویدئویی و حتی داشتن دستگاه ویدئو ممنوع اعلام شد. مجله هم نگاهش متوجه اکران سینماها شد که تازه داشت سروسامانی می‌گرفت. سومین شماره مجله با عنوان « فیلم» منتشر شد که هم‌زمان بود با نخستین دوره جشنواره فیلم فجر،ما هم ضمن پرداختن به آن، به طور مفصل بخش‌ها و فیلم‌هایش را بررسی و نقد کردیم.

کارمان بسیار دشوار بود، اول از همه سعی کردیم نگاه و تصِور رایج نسبت به «نشریه سینمایی» را عوض کنیم. می‌دانید که پیش از انقلاب دو نوع نشریه سینمایی داشتیم. یکی از نوع نخبه‌گرا و خاص روشنفکران که تیراژشان بسیار اندک بود و دیگری که ناشرانشان از آن‌سوی بام افتاده بودند و مطالب‌شان سطحی و به‌قول مطبوعاتی‌های امروز «زرد» بود، چیزی که بیش‌تر به ذهن عامه مردم می‌آمد همین نوع دوم بود که ابتذال را به یاد می‌آورد. ما از نخستین شماره‌ها برخلاف این دو نوع نگاه عمل کردیم. حتی در سرمقاله شماره چهارم نوشتیم: «اگر کارمان دوام داشته باشد، هدفمان این است: انتشار نشریه‌ای که آن‌دسته از سینماروهایی که از مطالعه هم رویگردان نیستند، بهره‌ای از آن بگیرند و دوستداران جدی سینما نیز، آن را پیش‌پاافتاده و مبتذل ندانند.» خُب، می‌بینید که تا امروز به قولمان وفا کرده‌ایم، منصفانه قضاوت شود، همین نگاه تازه، توأم با وقار و متانت ماهنامه فیلم بود که راه را بر نشریه‌های سینمایی بعدی هموار کرد.

در مجله فیلم، سینما را از نگاه کارگردان و خالق فیلم به خوانندگان‌مان شناساندیم. در خبرها اول اسم کارگردان و نویسنده فیلم‌نامه را می‌نوشتیم (و می‌نویسیم)، و بعد می‌رسیدیم به مدیر فیلمبرداری ،تدوین و… دست آخر بازیگران. برخلاف جریان گذشته شنا کردیم، یعنی درست برعکس قبل از انقلاب که هر فیلمی به‌خاطر بازیگر اول و دومش اهمیت داشت. بعد فکر کردیم که سیل جوانان مشتاقی که به تولید فیلم‌های کوتاه با دوربین‌های هشت میلی‌متری‌شان پرداخته‌اند هم باید مانند فیلم‌سازان حرفه‌ای صاحب صفحه‌ای باشند؛ باید هوای تازه‌ای به سینمای ایران بدمد. بنابراین همان‌طور که حرفه‌ای‌های سینما صاحب صفحه رویدادها بودند، جوان‌ها هم برای خودشان چند صفحه داشتند و خبرهای فیلم‌هایشان به چاپ می‌رسید.

این مورد با صفحه نقد خوانندگان اتفاق افتاد، همزمان با چاپ نقدهای منتقدان صاحب‌نام، شروع کردیم به چاپ نقدهایی به قلم خوانندگان جوان‌مان. بعد از مدتی همان‌طور که پاره‌ای از فیلم‌سازان جوان از بین همان‌هایی که خبر فیلم‌های کوتاه‌شان به چاپ می‌رسید وارد سینمای حرفه‌ای شدند، از میان منتقدان جوانی هم که برای صفحه نقد خوانندگان می‌نوشتند تعدادی دعوت به کار شدند و کم‌کم با تلاش و کوشش تبدیل به نویسندگان و منتقدان حرفه‌ای شدند. تا جایی که حالا تعداد از آن‌ها خودشان مجله منتشر می‌کنند یا در دیگر نشریه‌ها مسئولیتی به عهده دارند.

تغییرات بنیادی در این سال ها نداشتیم، چون سینما، سینماست و نقد فیلم، نقد. ما تا اندازه زیادی تابع تولیدات سینمای ایران هستیم. وقتی تعداد فیلم‌های خوبِ تولید شده در یک سال افزایش پیدا کند، کارمان رونق بیش‌تری پیدا می‌کند و هنگامی که فیلم‌های سطحی و کم‌ارزش فزونی می‌گیرد، دست‌وبال‌مان بسته می‌شود و مجبور می‌شویم حجم بیش‌تری از صفحه‌ها را به مطالب تئوریک و آموزشی اختصاص بدهیم که به هر حال مخاطبش کم‌تر است. نقطه طلایی کار ما زمانی‌ست که فیلم‌های خوب و هنری با استقبال مردم روبه‌رو می‌شود و همان‌ها دنبال آن هستند که درباره این فیلم‌ها و سازندگانش بیش‌تر بدانند.

این سؤال را باید از خوانندگان مجله پرسید، اما به نظرم شماره‌های خوب و خواندنی زیاد داشته‌ایم. از شماره صد که تیراژش ۶۰ هزار نسخه بود خیلی خوب استقبال شد. زود نایاب شد و هنوز هم خیلی‌ها دنبال پیدا کردنش هستند. شماره‌ای که به مناسبت صدسالگی سینمای ایران منتشر شد (شماره ۲۵۸)، شماره بیست سالی مجله فیلم (۲۹۰) و همه شماره‌های نوروز و ویژه‌نامه‌های جشنواره فیلم فجر از بهترین‌ها هستند.

خاطرات زیادی هست .بیش‌تر از تعداد شماره‌های مجله که این ماه سیصدوسی‌وپنجمین شماره‌اش منتشر شد. توامان آنها، یعنی هم تلخ‌ترین و شیرین‌ترین‌اش برای من، شماره ۶۲ (ویژه نوروز ۱۳۶۷) است که به‌رغم موشک‌باران تهران و به‌رغم نیمه تعطیل شدن شهر و منتشر نشدن اغلب نشریه‌ها، به‌موقع منتشر شد و … .

معضلات بسیاری از سر گذرانده‌ایم. به جرأت می‌توانم بگویم که هیچ نشریه سینمایی در ایران و جهان، با آنها روبه‌رو نبوده است؛ از کمبود و نبود کاغذ متن و جلد و فیلم و زینک گرفته تا کج‌فهمی‌ها و خودبینی‌هایی که از عمده‌ترین آنهاست. طبیعی‌ست که سینما مانند همه هنرها، عرصه سلیقه‌هاست. از این‌رو، اغلب کارگردان‌های سینمای ما با تولید هر فیلم‌شان فکر می‌کنند بهترین و مهم‌ترین فیلم تاریخ سینما را ساخته‌اند. بنابراین انتظارشان از مطبوعات، به‌خصوص مطبوعات سینمایی خیلی بالاست و وای به روزی که به خاطر فیلم ضعیف‌شان نسبت به آن‌ها کم‌توجهی یا نقد ملایمی چاپ شود. از نگاه و زبان آن‌ها، منتقدان و نویسندگان سینمایی تبدیل می‌شوند به مشتی آدم هنرنشناس و فیلم‌ساز ناکام و ورشکسته و اگر فیلم‌شان مضمونی انقلابی داشته باشد، احتمالاً چه برچسب‌های که به منتقدان نمی‌زنند. خوب است که امروز نشریات متنوعی با دیدگاه‌های گوناگون منتشر می‌شود؛ در واقع برای هر نوع سلیقه و دیدگاه یک نشریه هست که هر کدامشان می‌تواند مبشر فیلم‌سازان متفاوتی باشد، اما بسیاری از فیلم‌سازان ما تمامیت‌خواه هستند . متأسفانه جامعه سینمایی ما تحمل نقد ـ حتی از نوع سازنده و منصفانه‌اش ـ را ندارد. هنوز هم نگاه به سینما ـ در وجه کلان ـ نگاهی فرهنگی و هنری نیست. هر کسی از ظن خود یار یا دشمن آن می‌شود. چنین نگاهی البته در زمینه‌های دیگر هم هست. ولی به نظر می‌رسد، هنوز هم دیواری کوتاه‌تر از دیوار سینما وجود ندارد.

و امروز که به پشت سر خود نگاه می‌کنید… تقریباً ربع قرن از روزی که گرد آمدیم تا نخستین شماره را منتشر کنیم گذشته است. اما هنوز با همان شور و شوق گذشته هر ماه شماره تازه‌ای منتشر می‌کنیم. هنوز هم پشت همان میزهای سال‌های گذشته نشسته‌ایم، چهره‌های‌مان تغییر کرده اما حس و عشق‌مان نه. امروز که به پشت سر خود نگاه می‌کنیم می‌بینیم که مجله فیلم نقش قابل‌توجهی در رسیدن به هدفش که همان ارتقای سطح دانش سینمایی علاقه‌مندان به این هنر است، داشته، دو نسل از نویسندگان خوب سینمایی را در دامانش پرورش داده، نقش مهمی در تعریف تازه‌ای از «مجله» به صورت عام در بعداز انقلاب اسلامی داشته، در حد توانش از سینمای بومی و نوین ایران حمایت کرده و کارهای بسیاری که هر کدام برای خودش قصه‌ای‌ست.

اما مسعود مهرابی در سخنرانی که در شیراز انجام داده بود، در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه چگونه در فضایی که بسیاری از مطبوعات به یک‌باره تعطیل شدند ، توانسته مجله فیلم را بدون مشکل منتشر کند،گفته بود: جواب ساده‌ای دارد. هر چند سینما و سیاست هر دو با “س” شروع می‌شود اما دو مقوله‌ی متفاوت است کار ما نقد کردن است و کار سیاسی نمی‌کنیم. حتی فیلم‌های سیاسی هم چون منتقد از دیدگاه دیگری کار را نقد می‌کند مطلب با اشکال مواجه نمی‌شود. در این مملکت اگر هر کسی کار خود را انجام دهد و هر چیزی سرجای خودش باشد خیلی مسایل به ما تحمیل نمی‌شود. ما یک نشریه‌ی سینمایی هستیم و نمی‌خواهیم در زیر بیرق کسانی سینه بزنیم که خودشان معتقد به آن الم و بیرق نیستند.

و اما در چهارمین دوره جایزه کتاب سال سینمای ایران در سال ۹۳ از مسعود مهرابی در خانه سینما تقدیر شد

مسعود مهرابی پس از دریافت لوح تقدیر و قلم زرین از مدیرعامل خانه سینما با تشکر از توجه داوران به آثارش گفته بود: بدیهی است که نه تقدیری از من که تقدیری از آنهایی است که در زمینه سینمای ایران تحقیق وپژوهش کرده‌اند و آثاری را تالیف کرده‌اند. همچنین آنهایی که پیش از این چنین کردند و هم طبعا مشوقی است برای آنهایی که در زندگی پیش‌رو در این زمینه دست به پژوهش و تالیف خواهند زد.

شایسته است یاد کنم از کسانی که پیش از من در این راه گام برداشتند و اگر کار و کوشش و آثارشان نبود تاریخ سینمای ایران گمشده بسیار داشت. فرخ غفاری که اولین چراغ این مسیر تاریک و باریک را با بنیان گذاری کانون فیلم و آرشیو فیلم ایران روشن کرد.

محقق و مورخ پرکار و سخت‌کوش و خستگی‌ناپذیر جمال امید که با آثارش سهم بزرگ و ارزنده‌ای دارد و محمد تهامی نژاد که پژوهش‌هایش در زمینه تاریخ ایران به ویژه سینمای مستند بسیار راهگشاه بوده و هست. همچنین حمید شجاعی که با انتشار اولین فرهنگ سینمای ایران نشانی‌های مهم برای پیگیری در اختیار نسل بعد قرار داد.

کیومرث پوراحمد / مهر ۱۳۷۱
وقتی دختره در چنگال سرخپوست‌ها بود و نامزد دختره دست‌بسته وسط میدان افتاده بود و سرخپوست‌های خبیث آتش روشن کرده بودند و دور آتش می‌رقصیدند و سرودهای ناهنجارشان را می‌خواندند مو به تن ما راست می‌شد. خدا خدا می‌کردیم که آرتیسته سر برسد و مطمئن بودیم که او با آن قد رشید و چهره مردانه و آن دست به هفت‌تیر بی‌نظیرش در چشم‌ برهم‌زدنی به‌تنهایی سرخپوست‌ها را عین برگ خزان به زمین می‌ریزد و ما نفس راحتی می‌کشیم…
در نوجوانی شیفته فیلم‌های وسترن بودیم و شیفته قهرمانان جوانمرد ششلول‌بند این فیلم‌ها… و همراه با این قهرمانان دشمن سرخپوست‌ها بودیم؛ انگار که سرخپوست‌ها ارث پدرمان را خورده بودند یا برادرمان را سر بریده بودند…

بزرگ‌تر که شدیم، تاریخ را که ورق زدیم ورق برگشت…
آقای مسعود مهرابی در کتاب «میان سایه‌روشن» با خطوط و سایه‌روشن‌هایش، با طرح‌ها و کاریکاتورهایش، تاریخ را ورق می‌زند: عکس واقعی سه مرد ششلول‌بند بر پرده سینما و طرحی از انبوه تماشاگران در سالن. در ردیف آخر یک سرخپوست نشسته است و حالا به او شلیک شده (همان سه مرد از پرده سینما به او شلیک کرده‌اند).

همه تماشاگران البته فقط نگاهشان به پرده است. سرخپوست کشته و خون ریخته او را فقط ما می‌بینیم. در طرحی دیگر جمعیت جلوی در سینمایی که فیلم وسترن نشان می‌دهد جمع شده‌اند و باز جمعیت نمی‌بیند ولی ما می‌بینیم که از زیر در خروجی سالن خون جاری شده و در از بیرون ققل است (مسلخ اندیشه، مسلخ تاریخ؟)

در طرحی دیگر سینمای عوام‌فریبانه، سینمای تحریف‌کننده و سینمای دروغ این‌طور ترسیم شده است: قاب خالی فیلم به‌اضافه نیم‌تنه یک مرد، مساوی است با همان قاب فیلم که شبح مرد بر آن ضبط شده است؛ صورت، بدون چهره!

ما آقای مسعود مهرابی را یک آدم سینمایی می‌شناسیم. سینماشناس، منتقد و مدیر مسئول معتبرترین مجله سینمایی کشور. اما با ورق زدن کتاب «میان سایه‌روشن» با مسعود مهرابی طراح و کاریکاتوریست هم آشنا می‌شویم. د راین کتاب نه‌تنها تاریخ سرخپوستان آمریکا و انعکاس آن در سینمای وسترن بلکه بعضی از ابعاد تاریخ معاصر و موقعیت انسان معاصر و موقعیت انسان با قلمی روشنگر بازنگری می‌شود.

روجلد کتاب خود طرحی‌ست گویا از روشنگری طرح‌های کتاب: مدادی به شکل یک چوب کبریت که شعله می‌کشد… در کتاب «میان سایه‌روشن» تعداد کم‌تری از طرح‌ها به تیپ‌های اجتماعی و مضامین صرفاً اجتماعی و تربیتی اختصاص یافته و تعداد بیش‌تری بازگوکننده مسایل فلسفی و اجتماعی‌ست و آقای مهرابی اشاره می‌کند که مضمون این طرح‌ها در برگیرنده یک محدوده جغرافیایی خاص نیست و انسان و مسایل پیرامونش را در کلیت جهانی آن مدنظر دارد.

«میروسلاو بارتاک» کاریکاتوریست معتبر دنیا نیز در مقدمه‌ای که بر کتاب نوشته با این بیان بر جهان‌شمولی طرح‌ها تأکید دارد:
«لطفاً توجه کنید که چه تعداد سیاستمداران و فیلسوفان بد، این را مایه معاش خود کرده‌اند که مرتب به ما یادآوری می‌کنند که شهرها، منطقه‌ها و ایالت‌ها چه تفاوت‌هایی باهم دارند. این افراد برای اثبات تمایز مشکوک موطن خودشان، وقت و بی‌وقت، اختلاف بین اقوام را در گوش ما تکرار می‌کنند… در این فضای عصبی و نامطمئن، اگر شانس در خانه‌تان را بکوبد، کتاب کاریکاتوریستی از آن سر دنیا به دستتان می‌رسد و وقتی ورقش می‌زنید، ناگهان درمی‌یابید که مردمی که آن‌جا زندگی می‌کنند به همان چیزها و اتفاق‌هایی می‌خندند که ما در این‌جا به آن‌ها می‌خندیم. و به آسانی به این نتیجه می‌رسید که با آدمی در نقطه مقابلتان در آن‌ور دنیا، بیش از آن‌‌چه تصور می‌کردید وجه اشتراک دارید…»

فقر، محرومیت، اسارت، عوام‌فریبی، اعتراض و… بلاهت، آرزوهای دست‌نیافتنی، خوش‌خیالی‌ها و استیصال مضمون اصلی طرح‌های کتاب «میان سایه‌روشن» است. مهم‌ترین کاری که این طرح‌ها انجام می‌دهد آن است که انسان را تکان می‌دهد، که مسأله‌ای، مشکلی، فشاری، دردی، رنجی و بغضی که ما، که انسان معاصر با ان دست به گریبان هستیم را به گونه‌ای تأثیرگذار به ما یادآوری می‌کند. این طرح‌ها کار آینه را می‌کند ما می‌توانیم خود و جامعه پیرامون خود را با همه رنج‌ها و نابسامانی‌ها د رآن ببینیم. نسبت به موقعیت خود آگاه‌تر بشویم و… و تلخ لبخند بزنیم!

مردی خورشید را مثل یک بادبادک به بند کشیده، نخ بادبادک را به دست دارد و شادمانه می‌دود. دیگری، معلوم نیست با چه مصیبتی خودش را به بالای صخره خیلی بلند رسانده تا خورشید را به چنگ آورد. دیگری نردبان به‌دست به دنبال پرنده‌ای در حال پرواز می‌دود. خب… این‌ها آدم‌ها را به گمانم ما بشناسیم.

قدیم‌ها که کوچه‌ها کوچه بود. می‌دیدی که روی دیواری نوشته‌اند: «دنبال این خط را بگیر و بیا» دنبال خط را می‌گرفتی و می‌رفتی، یک پیچ، یک کوچه دیگر و باز یک پیچ دیگر و همچنان خط ادامه داشت بارها و بارها این تجربه را تکرار کرده بودی، شاید بارها خود، دیگران را به‌دنبال خط‌های خودت کشانده بودی… و می‌دانی، و می‌دانستی که اخر سر بور می‌شوی، اما بازهم هر وقت روی دیوار خط و فلش می‌دیدی کنجکاو می‌شدی که آن را پی بگیری…

در یکی از طرح‌های کتاب مردی شادمانه در جهت فلش‌های متعددی که روی دیوار پیچ در پیچ کوچه هست دویده است، هنوز آخرین پیچ را طی نکرده و به‌همین دلیل خندان است و ما پشت اخرین پیچ را می‌بینیم، مردانی که دیگر نمی‌خندند، فلش‌ها به‌شکل پیکان به پشت آن‌ها خورده، خون جاری‌ست و اجسادشان روی هم تلنبار شده… خب این مرد و این آدم‌ها را به گمانم بشناسیمشان!

… کاریکاتور، شعر و قصه نیست که بتوانی آن را بازگو کنی، کاریکاتور مثل «سینما» عصاره «دیدن» است و حاصل آن تصویر است و تصویر دیدنی‌ست، نه گفتنی و شنیدنی، اگرچه تفسیر و تعبیر و تعریف آن خالی از لذت نیست:
مردی از پشت خنجرخورده می‌رود که در خون خود غرق شود اما چتر بر سر گرفته تا از باران احتمالی در امان باشد… من این آدم را هم می‌شناسم، در همسایگی ما زندگی می‌کند، همسایه طبقه بالاست… نه، طبقه پایین…نه، به‌گمان همسایه روبه‌رویی باشد… آه، نه… همسایه نیست، اما آشناست، همکار من است… نه… خیلی آشناست… صبر کن ببینم، نکند… بله، حالا فهمیدم؛ می‌گفتم آشناست، خود من هستم… شاید هم تو… تو نیستی این آدم؟

میروسلاو بارتاک
پراگ، نوامبر ۱۹۹۱
بدون شک، گاهی با این عقیده روبه‌رو شده‌اید که کاریکاتوریست‌ها موجودات بی‌فایده‌ای هستند که به‌جای انجام کاری به‌دردبخور، همه‌چیز و همه‌کس را دست می‌اندازند. آیا از این بیان قاطع، بوی نای عصر غارنشینی به مشام نمی‌رسد؟ عصری که در آن، ارزش یک عضو قبیله به این بود که بتواند یک تکه گوشت درست و حسابی دست‌وپا کند و به غار بکشاند. و فقط آن‌وقت که قبیله موفق به شکار بزرگی می‌شد، شاید برای آن موجود فلک‌زده‌ای که به‌جای شرکت در شکار، دیوار قییله را با تکه‌ذغالی خط‌خطی کرده بود، تکه‌استخوانی باقی می‌ماند.

بدبختانه زمان را، که خود ما اختراعش کرده‌ایم، نمی‌شود متوقف کرد. چنین شد که از غار و قبیله، کارمان را به مجتمع‌های ساختمانی، شهرک‌ها، منطقه‌ها و ایالت‌ها کشید. لطفاً توجه کنید که چه تعداد سیاستمداران و فیلسوفان بد، این را مایه معاش خود کرده‌اند که مرتب به ما یادآوری کنند که شهرها، منطقه‌ها و ایالت‌ها چه تفاوت‌هایی باهم دارند. این افراد برای اثبات تمایز مشکوک موطن خودشان، وقت و بی‌وقت، اختلاف بین اقوام را در گوش ما تکرار می‌کنند. آدم با شنیدن حرف‌های آن‌ها، این‌طور به‌نظر می‌آید که انگار دارد بر تنش پشم می‌روید و الان است که با بیرون آوردن سرش از اتاق، چماقی بر کله‌اش فرود آید.

در این فضای عصبی و نامطمئن، اگر شانس در خانه‌تان را بکوبد، کتاب کاریکاتوریستی از آن سر دنیا به دستتان می‌رسد و وقتی ورقاش می‌زنید ناگهان درمی‌یابید که مردمی که آن‌جا زندگی می‌کنند، به همان چیزها و اتفاق‌هایی می‌خندند که ما در این‌جا به آن‌ها می‌خندیم. و به آسانی به این نتیجه می‌رسید که با آدمی در نقطه مقابلتان در آن‌ور دنیا، بیش از آن‌چه تصور می‌کردید، وجه اشتراک دارید.

خنده، این انسانی‌ترین حالت بشری را نمی‌توان با زور و تصنع بر لب‌ها نشاند، درست به‌همین خاطر است که کاریکاتوریست‌ها را قاصدان خبر خوش می‌دانم. آن‌ها ظاهراً آکنده از خشم، ولی در باطن با مهر بسیار می‌کوشند ما را متقاعد کنند که وجوه پیوند ما به‌مراتب بیش‌تر از موارد اختلاف ماست.

کسانی هستند که می‌گویند: «زمانی که ما جوان بودیم، اوضاع این‌طوری نبود.» آن‌ها می‌خواهند این را بگویند که معلوم نیست آخر و عاقبت تحول و پیشرفت چه خواهد بود. بیایید نگذاریم چنین افرادی با این گفته‌ها ما را گمراه کنند. پیشرفت قطعاً وجود دارد و به این شکل خود را می‌نمایاند که آن‌چه از کتاب یک کاریکاتوریست می‌آموزیم برایمان مهم‌تر از یک تکه گوشت و یک تکه ذغال است.

میروسلاو بارتاک. متولد ۱۹۳۸ در شهر کوشیتسه در ناحیه اسلوواکی. فارغ‌التحصیل مدرسه عالی دریانوردی، و ده سال کار بر روی دریا و کشتی‌ها، تا سی‌سالگی. و پس از آن، کار بی‌وقفه طراحی تا امروز: سی‌وپنج نمایشگاه انفرادی در داخل و خارج چکسلواکی، کار برای نشریات بی‌شمار، مصور کردن کتاب‌های متعدد، دو فیلم نقاشی متحرک براساس کارهایش، و…

منصور گـودرزی
فروردین ۱۳۶۹
اولین‌بار که طرح‌های طنزآمیز مسعود مهرابی را دیدم در مجله کاریکاتور بود. احتمالاً سال ۴۹ یا ۵۰ بود. اما شکل فعلی را نداشتند و کله آدم‌هایش تخت نشده بود. مسعود مهرابی هم مثل من، بهمن عبدی و چندین نفر دیگر که همه جز من همگی ماهر و سرشناس شده‌اند کارهایمان را برای مجله کاریکاتور می‌فرستادیم. سال‌ها بعد که بیش‌تر کاریکاتوریست‌های ژورنالیست، یا کاریکاتور عمله مرد سال را می‌کشیدند یا مینی‌ژوپ‌پوش یا هیپی‌ها و هویدا را، جزو معدود کسانی که سنت‌شکنی می‌کردند مسعود مهرابی بود. من نمی‌دانم این آدم‌های کله‌تخت از کجا پیدایشان شد. اصلاً این آدم‌ها شکل دیگردیسی کدام آدم‌ها بودند؟ آدم‌هایی خاص که نه شبیه آدمک‌های اردشیر محصص بود و نه خطوط شیک و حساب‌شده کامبیز درم‌بخش داشت. آدم‌هایی که زمینی بودند و هم نبودند، از همان سال‌ها همین کت و شلوار مرتب تنشان بود و سوگند می‌خورم که از همان اول پیدایش اخمو بودند و هنوز نه من و نه کس دیگری خنده‌شان را ندیده است. آدم‌های با کله تخت که انگار با کاردی قسمت بالای کله‌شان را برداشته‌اند، همان قسمتی که محتوی مغزشان بود. شاید برای این‌که راحت‌تر زندگی کند وهر کاری خوششان می‌آید انجام بدهند و گرنه کارهایی که می‌کنند با ظاهر مرتب و موقر اخم‌آلودشان جور درنمی‌آمد. اگر کاریکاتوریست‌های دیگر برای هم‌خوانی کارهای غیرعادی سوژه‌هایشان لباس مناسب تنشان می‌کردند، مسعود مهرابی گذاشت که آدم‌های کله‌تخت با همان کت و شلوار مرتب به کارهای عجیب و غریب و تا حد بسیار سورئال خودشان ادامه بدهند. این بود که آدم‌های کله‌تخت ماه را سیم‌کشی می‌کردند و نور آن را به خرابه‌های باستانی می‌بردند. بهار را مثال پرده تا می‌کردند. شب‌ها را از روی ساختمانی بلند از بامی به بامی می‌جستند درحالی‌که سایه‌شان را روی زمین جا می‌گذاشتند با نردبامی به ابرها می‌رسیدند و با چشم‌های بسته، ورای چیزها را می‌دیدند.

آدم‌های کله‌تختی که مهرابی مثل مأمورینی آن‌ها را می‌فرستاد تا به همه‌جا سرک بکشند. در خانه، در ابرها و دیوارهایی که هیچی پشتشان نبود. میان قاب‌عکس‌های خاک‌گرفته در کویر خشک در باغ‌هایی که درختانش در هوا معلق بودند… و خیلی جاهای دیگر که مأموریت داشتند پیدایشان می‌شد اما هرگز و هرگز تصور نمی‌شد کرد که آن‌ها به سینما هم سرک بکشند اما نه‌تنها این کار را کردند بلکه مهرابی را هم به دنبال خودشان کشیدند. اگر کسی بخواهد غیر از این را به من ثابت کند قبول نخواهم کرد و خواهم گفت که این مأمورین کله‌تخت مسعود مهرابی بودند که او را به دنیای سینما کشاندند. این آدم‌های کله‌تخت را نگاه کنید از زمان تولد تا حالا و ببینید که دائماً در حال تکاپو هستند؛ دائماً در حال دویدن هستند. حتی موقعی که در حال نشستن هستند حالت کسی را دارند که گویی می‌خواهد از جا بجهد و فرا رکند. دائماً در حال دویدن و تحرک و جست‌وجو (آیا این‌ها خصوصیات خود مسعود مهرابی نیستند) هستند. درحالی‌که روی صندلی نشسته‌اند گویی همین حال مثل فنر از جا در می‌روند، در می‌روند تا از کتاب سنگر بسازند و با قلم‌هایی به شکل سرنیزه، بجنگند.

سال ۵۷ فکر می‌کردم که آدم‌های کله‌تخت بایستی دیگر از این جستجو و دویدن‌ها خسته شده باشند و وقار و متانتی را که به اخم و لباسشان بخورد به خود بگیرند، اما اشتباه کرده بودم و آن‌ها مخصوصاً در همین سال بیشتر از هر موقعی می‌دویدند. هنوز شلیک‌هایشان را از نوک انگشتان در آن روزها به‌یاد دارم و همیشه فکر می‌کردم که خود مسعود مهرابی هم بایستی شبیه آدم‌های کله‌تخت بی‌قرار و پرتحرک و اخمو باشد. روزی در همان سال در دفتر مجله‌ای، هادی اشرفی که یادش به‌خیر باد، جوانی را نشانم داد که مشغول صبحت با نصرت رحمانی بود و گفت او مسعود مهرابی است. مهرابی کت و شلواری مرتب به‌تن داشت و اخم‌آلود می‌نمود اما نه کله‌اش تخت بود و نه شتاب در حرکاتش به‌چشم می‌خورد. انگار انرژی‌اش را به آدم‌های کله‌تخت داده بود تا توان بیش‌تری برای دویدن‌های بی‌نهایتشان داشته باشند. می‌خواستم بلند شوم و از آدم‌های کله‌تختش حرف بزنیم که کاری پیش آمد و وقتی به دنبال او دویدم و از پله‌های مجله خودم را به خیابان رساندم او رفته بود… و در خیابان باد می‌وزید. پاییز ۱۳۵۷ بود.

در دنیای کاریکاتور، دست انسان باز است. اگر نشود صریح و واضح گفت هزاران سمبل و نماد وجود دارد که می‌شود حرف‌ها را زد. اما کله‌تخت‌ها چیزی را به‌وجود آوردند که کاریکاتوریست‌های دیگر را که دنبال ان‌ها آمده بودند به‌زحمت انداخت. اولین‌بار در دیاری غریب آدم‌های کله‌تخت را دیدم که مسعود مهرابی را به سینما کشانده بودند و خودشان هم لای ورق‌های مجله در حال دویدن بودند و همان موقع این به‌نظرم آمد که چیزی را که آن‌ها به‌وجود آورده‌اند کاریکاتور/ فیلم است. هرچند مجله از آن‌ها به عنوان کاریکاتورهای سینمایی اسم می‌برد. در تاریخ کاریکاتور دیار ما این اولین‌بار بود که کاریکاتور حول یک محور و در یک مسیر خاص و آن‌هم باریک کار می‌کرد. آن‌هم با چند نماد اندک. برخلاف کاریکاتوریست‌های دیگر که هزاران نماد دارند در کاریکاتور/ فیلم «یا به‌قول شما کاریکاتور سینمایی» تنها نماد حلقه فیلم است با حاشیه سوراخ سوراخش که بیش‌ترین کاربرد را دارد. و در کنار آن و آن‌هم به‌ندرت دوربین فیلمبرداری و عدسی و فیلتری. دنیای سینما به این بزرگی و گفتنی این دنیا و مشکلات ان با این چند سمبل اندک! این مشکل را تنها کسانی که ترسیم‌کننده کاریکاتور/ فیلم هستند واقعاً درک می‌کنند. شاید شبیه فیلمسازی در دیار خودمان که این نباید بشود آن نباید باشد، چنین نباید باشد چنان نباید باشد، وجه بسیار مشترکی بین کاریکاتوریست و فیلمساز که از کم‌ترین نباشدها بایستی بیش‌ترین «باشدها» را بگویند. گفتنی در زیر لفافه نگفتن… همین‌جاست که در کاریکاتور/ فیلم، حلقه فیلم با حاشیه سوراخ سوراخش تبدیل به گیوتین می‌شود و کله می‌پراند. تیزبر و آلت‌قتاله می‌شود. لایه‌های مغز از فیلم ساخته می‌شود. لابیرنتی می‌شود که انسانی در آن سردرگم است. فیلم به‌جای اسپاگتی خورده می‌شود. انسانی لباسی از فیلم به تن می‌کند و همین فیلم تبدیل به بال برای کودکانی می‌شود که مثل فرشته‌ها و پرنده‌ها به آسمان آبی پرواز می‌کنند.

اما اجازه بدهید یادآور شوم که کاریکاتور/ فیلم واقع‌گراترین کاریکاتورهای موجودند و از چیزی می‌گویند که وجود دارد. دردی که برای هنرپیشه و فیلمساز و منتقد سینمایی قابل‌لمس و درک است. دیگر این کاریکاتور مربوط به من ایرانی نیست چرا که سینما یک حرف جهانی است و مخاطب این نوع کاریکاتور چه در ایران و چه در آمریکا ــ نروژ، سوئد، انگلیس، هند، قابل‌درک است. این کاریکاتورها وابسته به سینماست و هر کسی که با سینما سروکار دارد. تصاویری هستند که قابل‌توضیح نیستند. بدون شرح‌اند. ممکن است بشود هر نوشته‌ای را به کاریکاتور گفت اما نمی‌شود هر کاریکاتور/ فیلم یی را نوشت.

اگر من بخواهم از کسی که به‌وجود آورنده کاریکاتور/ فیلم است تشکر کنم این شخص نه‌تنها مسعود مهرابی که آدم‌های کله‌تخت هستند. آن‌ها هستند که با دور انداختن این عقل بقال‌صفت و این مغز ترازودار که همه چیز را با اگر، چرا، چطور می‌سنجند این شهامت را داشتند که مجله فیلم را در زمانی به‌وجود بیاورند که سینما می‌رفت که نفس آخرش را بکشد و جدای از این مقوله که در صلاحیت من نیست که راجع به آن صحبت کنم کاریکاتور سینمایی را به‌وجود آوردند و بابی تازه در دنیای کاریکاتور گشودند.

بابی که نه‌تنها مسعود مهرابی که علیرضا امک‌چی، توکا نیستانی، بنی‌اسدی و ده‌ها تن دیگر را به‌دنبال خود کشید (و حتی، این قلم را اگرچه برای تشکری از کله‌تخت‌ها باشد) بردارید و کارهای سینمایی این عزیزان را کنار هم بچینید و ببینید که زبان این کاریکاتوریست‌ها چقدر دراز است و چه حرف‌ها که در زمینه سینما با شما نمی‌زنند. ببینید که تنها با استفاده از فیلم باحاشیه سوراخ سوراخش و با خطوط آشفته و آرام چه حرف‌های مستندی از نگفتنی‌های با شما می‌گویند.
من به سهم خودم دست دوستان عزیزم؛ دوستان کله‌تختم را می‌فشارم و از آنان تشکرمی‌کنم که اثر گذارند و هویت دهنده.

در سوگ مسعود مهـرابی
هوشنگ گلمکانی / سردبیر ماهنامه سینمایی فیلم
مسعود مین‌یاب خوبی بود
در این سال‌ها مسعود مهرابی، در مجله فیلم مین‌یابی می‌کرد مطالب را و مطالبی که تند بود را خنثی می‌کرد. من و مسعود علی‌رغم اختلاف نظرها، یک هدف مشترک داشتیم و آن مجله فیلم بود و من مطمئن هستم در آخرین لحظاتی که این دنیا را ترک می‌کرد هم به مجله فیلم فکر می‌کرد. من مطمئن هستم تداوم انتشار مجله فیلم که هدف جدی و مهمی است باید ادامه پیدا کند.

مرگ مسعود مهرابی، برایم شوکه‌کننده و غم‌انگیز بود، هرچند که متاسفانه نامنتظر نبود. چهل‌وپنج سال آشنایی و همکاری زمان کمی نیست. و این سی‌وهشت سال مجله فیلم؛ با همه فرازونشیب‌ها در رابطه‌مان. حتی در میانه غبارها هم ذره‌ای در سلامت ذاتش شک نکردم. کمال‌گرایی و نکته‌بینی‌اش غبطه‌برانگیز بود.

مرگ مسعود را به قول دوست مشترک‌مان جهانبخش نورایی، باید آینه عبرتی کنیم در اثبات این حقیقت که همه فقط یک بار زندگی می‌کنیم و باید قدر آن را و قدر همدیگر را بدانیم.

مسعود مهرابی یکی از سه پایه محکم ماهنامه فیلم بود. می‌کوشیم میراث او را حفظ کنیم. روحش شاد و یادش گرامی.

شماره ۴۵۰ مجله که داشت منتشر می‌شد، پیشنهاد کردم اسم هر سه نفرمان را به این شکل درهم زیر سرمقاله این شماره بگذاریم. چند نفری تصور کردند که غلط تایپی رخ داده اما اکثر خوانندگان، پیام این امضا را گرفتند. می‌خواستیم بگوییم که ما اگر اختلاف‌هایی هم داریم (مگر آدم‌های زنده با هم اختلاف ندارند؟) دست کم در یک هدف متحدیم و هیچ اختلافی نداریم: تداوم انتشار ماهنامه «فیلم».

عبـاس یاری / دبیر هیات تحریریه مجله فیلم
مجله فیلم همه‌ چیز مسعود بود
باورم نمی‌شود، مسعود عزیز، یکی از ستون‌های اصلی مجله فیلم هم رفت. چه بگویم؟ چه بنویسم…؟ این چندمین عضو پیکر من است که بخاطر سکته از این جهان خداحافظی می‌کند و من را با کوهی از غم تنها می گذارد. وای مسعود…

نه به عنوان یکی از سه ضلع مجله و از بنیانگذاران مجله فیلم بلکه به عنوان یکی از نزدیکترین دوستان مسعود مهرابی طی این ۳۸ سالی که گذشت مثل یک برادر مثل یک رفیق مثل یک شریک که یک جایگاه ویژه دارد در کنارش بودم و تلاش کردم مجله فیلم با همان پرستیژ و با همان فکری که مسعود داشت منتشر بشود.

در روزگار عرصه خبر و خطر که هر واژه‌ای حکم نابودی مجله را داشت مسعود اجازه نداد مجله زمین بخورد و حواسش به تمام واژه‌های مجله بود. مسعود مهرابی کسی بود که می توانست در ۳۸سال گذشته در تمام عرصه‌های سیاسی و فرهنگی وارد شود ولی عشقش این بود که در اتاقش در مجله فیلم باشد و به کار فرهنگی‌ای که می‌کرد عشق می‌ورزید. من همیشه به مسعود می‌گفتم شراکت ما از مجله فیلم مهمتره در جایی که حتی برادرها و خواهرها طاقت همدیگر را ندارند ما در این مدت چهار دهه کنار هم بدون هیچ چالش عمیقی کار کردیم. مسعود مهرابی یک بدقولی کرد و من ازش گلایه دارم. همه دوستان و همسایه‌های ما وقتی ساعت ۹ شب صدای قفل کلید درمی‌آمد، می‌فهمیدند مسعود به خانه می‌رود. او همیشه آخرین نفری بود که از دفتر مجله خارج می‌شد و به خانه می‌رفت. مسعود تو بدقولی کردی و نباید زودتر از ما می‌رفتی. من جزو افتخارات زندگی‌ام می‌دانم همکاری کنار مسعود و هوشنگ را. در این ۳۸سال حضورم در مجله فیلم افتخار می‌کنم که کنار مسعود و هوشنگ بودم. ما به مسعود قول می‌دهیم که خانه ما مجله فیلم خواهد بود و نمی‌گذاریم چراغ مجله خاموش شود.

به واقع مرگ مسعود مهرابی ضایعه تلخی بود. غافلگیرکننده بدون اینکه انتظار داشته باشیم. همیشه نگاه مسعود به زندگی و کار سرشار از اتکا به نفس بالا بود. او جوری کار می‌کرد و جوری برای زندگی برنامه‌ریزی می‌کرد که احساس می‌کردیم، مسعود برای هزار سال آینده هم زنده است و هزار سال دیگر هم می‌تواند پشت میزش بنشیند و بنویسد و کار کند. ولی خب دست طبیعت یا قضا و قدر هر چه که می‌خواهیم اسمش را بگذاریم؛ باعث شد شبی از شب‌ها وقتی او می‌خوابد، نیمه شب حالش بد می‌شود، اورژانس بر بالین او حاضر شود و بگوید وضعیت جسمانی مسعود بسیار ناجور است و وقتی هم که به بیمارستان می‌رسد دیگر حیاتی در بدن او نباشد.

درباره ویژگی‌های شخصیتی آقای مهرابی می‌توانم بگویم او بسیار آدم جدی، سالم، پاک و توانا بود. همچنین برای ما رفیقی بسیار خوب و شریکی قابل اعتماد به شمار می‌رفت. با همه مشکلات طی این ۳۸ سال عمر مجله فیلم او سر سوزنی در برابر ناملایمات قد خم نکرد و سر سوزنی متمایل به کاری غیر از حرفه مطبوعات نشد. به جرات می‌توانم بگویم، مجله «فیلم» برای مسعود مهرابی از زندگی شخصی‌اش و از بچه‌اش هم مهم‌تر بود. آدمی نبود که اهل کرنش و قدم خم کردن و مجیزگوی کسی باشد. یا کسی نبود که بیماری‌اش را فریاد بزند. همیشه مستحکم و محکم در برابر سختی‌ها می‌ایستاد.

خاطرم هست وقتی مجله «فیلم» راه افتاد، فارغ از اینکه او مدیرمسوول مجله بود و همه مطالب را می‌خواند، سال‌های زیادی سختی و زجر متحمل می‌شد تا برای هر شماره مجله از ارشاد مجوز بگیرد. در ضمن خودش هم کارهای صفحه‌آرایی، تهیه بعضی مطالب و مصاحبه‌ها را شخصا انجام می‌داد. خصوصا وقتی کار صفحه‌آرایی انجام می‌داد می‌توانستم حس کنم او با این کار که آن زمان‌ها با چسب و قیچی انجام می‌شد، لطمه می‌خورد و به دست و گردن عضلاتش فشار می‌آید؛ بعد از چند سال با او کلنجار رفتم که این کار را نکند، به همین دلیل او را منع کردم و از دوستانی برای صفحه‌آرایی دعوت کردیم. او اولین کسی بود که اول صبح سر کارش حاضر می‌شد و آخرین کسی هم بود که در مجله را قفل می‌کرد و می‌رفت. می‌خواهم بگویم از ابتدا تا پایان روز درگیر کارش بود.

من فکر می‌کنم مرگ مسعود در این لحظه و شرایط خاص برایش یک امکان و لطف از جانب خداوند بود. چون این اواخر درگیر مشکلات جسمی زیادی شده بود و خدا به او این لطف را کرد تا بیشتر از این در وضعیت بیماری گرفتار رختخواب نشود.

کیـومرث پوراحمد
مرگ مسعود بی‌قرارم کرد و سوختم
چقدر این روزها مرگ و میر زیاد شده! کی کم بوده که حالا زیاد شده باشد؟ شاید فاصله‌هاش کمتر شده… بله کرونا هم هست. ولی به یاد نمی‌آورم میان این همه هنرمندان و نویسندگان و فرهیختگان کسی از کرونا رفته باشد، بیشتر دق مرگی ا‌ست این مرگ‌های زیاده… و هرکدام از این مرگ‌ها جور خودش هر کسی را داغ می‌کند، هرکسی را بر سر آتش می‌نشاند و می‌سوزاند. طبعا کسی که به تو نزدیک‌تر باشد و بیشتر با او مراوده و دوستی و صمیمیت داشته‌ای، کسی که خاطره‌های بیشتری با او داشته‌ای، کسی که بیشتر دوستش داشته‌ای بیشتر بی‌قرارت می‌کند و می‌سوزاندت. مرگ مسعود مهرابی این جور بود.

بیشتر از ۳۰ سال می‌شود که با مثلث مردان مجله فیلم دوستان صمیمی هستم، با مسعود مهرابی زودتر از آن دو عزیز دیگر(عباس یاری و هوشنگ گلمکانی) آشنا شدم و خیلی زود آشنایی به رفاقت انجامید. باب این رفاقت هم از اولین سفر خارج از کشورم به ایتالیا و فستیوال جیفونی بازشد. مسعود می‌خواست درباره من کتابی منتشر کند، هفت هشت ماه، شاید هم بیشتر هر جمعه می‌رفتم خانه‌شان و با من مصاحبه می‌کرد. ماحصل آن مصاحبه‌ها شد، کتاب کودکی نیمه تمام که البته هیچ شباهتی به مصاحبه نداشت.

مسعود مهرابی به عنوان مدیر مسوول و صاحب امتیاز ماهنامه فیلم هرسال دم دمای نوروز با ساکی پر از تقویم و سر رسید و جا کلیدی و شماره نوروز می‌آمد، خانه‌مان و ما تا دیروقت شب با هم بودیم. بعید می‌دانم با کسی از اهالی سینما به غیر از من ارتباط خانوادگی داشت. همسرم همه دیروز و امروز را گریه می‌کرد، مسعود را به اندازه برادرش که در غربت از دست رفت، دوست می‌داشت.

این اواخر در ماه‌های کرونا توی خانه کارهایش را انجام می‌داد و تعهد وسواس او و دو یار دیگرش باعث می‌شد که تا آخرین شماره‌ای که در بود مسعود منتشر شد هر شماره پربارتر، خواندنی‌تر و با کیفیت بیشتر منتشر شود… در مورد ماهنامه فیلم به‌شدت متعهد و جدی و با اصول بود. زودتر از همه به دفترش می‌آمد و دیرتر از همه می‌رفت. عاشق کارش بود. شاید آنقدر عاشق که عشق دیگرش طراحی و کاریکاتور را به کل کنار نهاده بود. در این ماه‌های کرونا چند بار زنگ زدم که بروم تا ببینمش ولی طفره می‌رفت و احساس می‌کردم مسعود… حالش خوب نبود. کدام‌مان حال‌مان خوب است؟ شاید مسعود حالش بدتر از ما بودکه بود واقعا. شاید از ما حساس‌تر بود که بود واقعا. اما به‌شدت تو دار بود و به ندرت واکنشی تند از او دیده بودم و شاید همین درون‌ریزی کوه این ناملایمات هم مرگش را جلو انداخت.

تعهد مسعود مهرابی، شرافتش، بی‌شیله‌پیله‌گی‌اش، صداقتش، مهرورزی‌اش و… همه‌اش ستایش‌انگیز بود، همه‌اش کالاهایی بود که در این زمانه پیس یافت می ‌نشود.

لیلی گلستان
به یاد مسعود مهرابی نازنین
اوایل دهه ۷۰ بود و من دو، سه سالی بود که گالری‌دار شده بودم و با مسعود مهرابی آشنا شدم. با پوشه‌ای از کارهای کاریکاتورش به گالری آمد و بعد نمایشگاه گذاشت. نمایشگاهی که با استقبال خوبی روبه‌رو شد. اغلب سینمایی‌ها آمده بودند و یک هفته دلنشینی را گذراندیم.

مسعود مهرابی، عباس یاری و هوشنگ گلمکانی سه نفری بودند که در سال ۶۲ مجله فیلم را پایه‌گذاری کردند. ۳۷ سال با هم ماندند و باهم کار کردند. هیچ مثل هم نبودند، هیچ اما با هم ماندند. این «هیچ مثل هم نبودن» همیشه برای یک کار گروهی لازم است. با هم ماندند و جنگیدند و مجله را سر پا نگهداشتند. در این روزگار وانفسا کار آسانی نبود اما موفق شدند. مهرابی مهربان و خوش‌خلق بود و همیشه او را با لبخندی به لب به یاد دارم. کتاب‌های مهمی تالیف کرد مثل «تاریخ سینمای ایران» و «پوستر فیلم» که کتاب‌های جامع و مفیدی بودند.

یادم می‌آید وقتی رفته بودم پراگ با پرویز دوایی قرار دیدار داشتم تا بعد از سالیان سال ببینمش و دوایی با مهرابی آمد! کلی خوشحال شدم و چه بعدازظهر خوبی را گذراندیم. دوایی شهر زیبای پراگ را نشان‌مان داد با شرح و تفصیل بسیار و کلی جاهای ندیده را دیدیم. خاطره خوشی برایم به جا ماند. همین یک ماه پیش بود که چند عکس از دیدار در پراگ در فولدر عکس‌هایم پیدا کردم و برایش فرستادم و او هم چند عکس دیگر را که نداشتم، برایم فرستاد.

مهرابی ساکت و آرام بود و مثبت و خوش‌فکر و زحمتکش. سینمای ایران را دوست می‌داشت و دل می‌سوزاند. تالیفاتش مبین این حرف‌های من است. خبر را صبح اول وقت سیف‌الله صمدیان به من داد و مات و متحیر ماندم، فقط صدای قلبم را می‌شنیدم. بعد به عباس یاری زنگ زدم. هنوز سلام نگفته بودم که با صدای بلند شروع به گریه کرد و من هم بالاخره بغض نهفته‌ام ترکید. نتوانستیم حرف بزنیم فقط صدای گریه کردن همدیگر را شنیدیم و گوشی را گذاشتیم.

همین است. زندگی همین است. می‌ آیی که بروی. مقصد جای دیگری است و چه خوب که در این فاصله آمدن و رفتن، کارهای خوب و مثبت انجام دهی و خاطره خوبی از خود به جای بگذاری. حیف و صد حیف. زود رفت. هنوز حالا حالاها وقت داشت که کارهای خوب بیشتری انجام دهد اما شاید وقتش بوده. شاید وقتش رسیده بوده. تا کی و کجا وقت ما برسد. .. یادش برای همیشه گرامی باد.

فریدون جیـرانی
کارگردان سینما
مرد محترم و بی حاشیه ی مطبوعات سینمایی درگذشت. خبر تلخی بود، به شدت تلخ.

برای نگارنده، مسعود مهرابی یادآور یک دوران است. دوران نخستین قلم زنی ها درباره ی سینما در پس از انقلابی که هنوز تعریف مشخص از سینما نداشت. برای نگارنده این دوران با مجله فیلم و گردانندگانش که نخستین پیشگامان این قلمزنی بودند، رقم می خورد. این گردانندگان ابتدا دوستانه، دور هم نشستند تا مجله ای راه بی اندازند اما کم کم که انتشار مجله جدی تر شد، گردانندگان اصلی هم در پست های مختلف مجله جایی که باید می نشستند، نشستند و مسعود مهرابی شد مدیریت مجله، مجله ای که ابتدا مجوزش را شماره به شماره می گرفت، ماه به ماه.

مسعود مهرابی به عنوان مدیر مجله مجبور بود، هر ماه از دفتر مجله تا ارشادی که تازه شکل گرفته بود مسیری را طی کند و با آدم هایی سروکله بزند که تازه می خواستند مطلب بخوانند و نظر بدهند. وزارت ارشادی که تازه افتاده بود، دست روشنفکران مسلمان، روشنفکرانی که می خواستند، سینما نویسی راه بیافتد، می خواستند سینمای ایران شکل بگیرد اما نمی دانستند حیطه ی خواستن را در رابطه با مخالفانشان در جبهه ی مقابل در چه محدوده ای تعریف کنند.

همین ندانستن محدوده ترس و احتیاطی را برای مجوز دهندگان شماره به شماره ی مجله ایجاد کرد که در نخستین شماره های مجله منعکس شد. به هرحال نخستین قلمزنی ها در پس از انقلاب در حیطه ی خبر ، گزارش ، نقد فیلم و نوشتن درباره ی فیلم های خارجی ـ که به طور زیرزمینی از طریق ویدیو دست به دست می گشت و نوشتن درباره شان تابو بودـ در این مجله اتفاق افتاد.

مسعود مهرابی چندین سال این مسیر را برای گرفتن مجوز طی کرد ، چندین سال با ارشادی ها سروکله زد تا سرانجام ترس و احتیاط برطرف شد و مجوز مجله صادر شد. آخرین بار من این مرد محترم را در رستورانی دیدم، در قراری که با هم داشتیم ، چند سال پیش درست همزمان با انتشار چاپ یازدهم نخستین کتابش “تاریخ سینمای ایران”؛ کتابی که نخستین تجربه تاریخ نویسی در پس از انقلاب بود.

سالی که مهرابی این کتاب را نوشت سالهای ۶۲ و۶۳ سال هایی بود که چپ و راست مخالف گذشته ی سینمای ایران بودند و نوشتن بی طرفانه درباره ی آن سینما شهامت می خواست.

دیدار من با مهرابی به خاطر مصاحبه ی گلمکانی درباره ی مجله ی فیلم با برنامه ۳۵ بود. می خواست در این دیدار نکاتی از گفته های گلمکانی را تصحیح کند و نقش خودش را در انتشار مهمترین مجله سینمایی پس از انقلاب یادآور شود. اتفاقا بخشی از صحبت های ما رفت به سمت گرفتن مجوز و باری که بر دوش او بود. خاطرات بی نظیری از این طی مسیر داشت که امیدوارم بخشی از این خاطرات را جایی ثبت کرده باشد. در آن دیدار که دو ساعت طول کشید، قرار شد باهم بنشینیم و درباره ی نکات گفته نشده ی تاریخ مجله ی فیلم صحبت کنیم.(همان موقع وقتی ماجرای این دیدار را برای گلمکانی تعریف کردم، او هم دلش می خواست این نکات گفته شود و خودش هم برای مهرابی احترام بسیار زیادی قایل بود و نقش مهمش را انکار نمی کرد).

متاسفانه قرار من و مهرابی انجام نشد و مسعود مهرابی محترم تر از آن بود که زنگ بزند، بخواهد و اصرار کند که این قرار انجام شود. حتی در این دیدار هم اگر از دوستانش دلخور بود، دلخوریش را به زبان نیاورد و فقط برایش نکات گمشده ی یک تاریخ مهم بود. در پایان آن دیدار آخرین چاب کتاب تاریخ سینمایش را به من هدیه داد و با همان لبخند همیشگی خداحافظی کرد و رفت و حالا کتاب تاریخ سینمایش روی میز جلویم قرار دارد. و دلم گرفته است.

احمد امینی
مسعود مهرابی و اتاق طبقه پنجم
موج غیرقابل کنترل خاطرات ریز و درشت و دور و نزدیک است که این چند روز با از دست دادن مسعود مهرابی به ذهن و خاطرم هجوم می‌آورد. این چند شب اخیر هم موقع خواب تمام این خاطرات جلوی چشمم رژه می‌رود در حالی که بیهوده می‌کوشم به این تصاویر پراکنده نظم بدهم اما حس اندوه آنچنان مسلط است که نمی‌شود که نمی‌شود. با گذشت چند روز از این اتفاق غیرمنتظره و شوک‌آور هنوز نتوانسته‌ام بر خود مسلط شوم و به ذهنم نظم و نسقی بدهم تا بتوانم چیزی بنویسم یا بگویم درباره روزهای گذشته‌ام با مسعود مهرابی.

با این حال خیلی گذرا و شاید هم برای آرامشی زودگذر، می‌توانم بگویم که همکاری من با مجله فیلم نزدیک به ۳۰ سال ادامه داشت و مشخصا بیست و چند سال از این ۳۰ سال هر روز که وارد دفتر مجله می‌شدم اول از همه با مسعود مهرابی سلام و علیک می‌کردم تا به دفتر تحریریه وارد شوم. مشخص‌ترین تصویری که از آن روزهای مسعود مهرابی جلوی چشمم می‌آید این است که در اتاق او مثل همیشه باز است و او را می‌بینیم که پشت میزش نشسته و مشغول کارش است. اتاق مسعود مهرابی از همان روزهای ابتدایی که مجله فیلم راه‌اندازی شد در طبقه پنجم و مقابل در ورودی بود. بعدها هم که مجله گسترش پیدا کرد و تعداد انتشاراتش بیشتر شد و چند واحد جدیدتر به آن اضافه شد همچنان اتاق او در طبقه پنجم باقی ماند؛ به رغم اینکه هوشنگ و عباس یاری مکان کارشان به یک طبقه‌ پایین‌تر جابه‌جا شد اما مسعود مهرابی همچنان در آن اتاق ماند و کار کرد و کار کرد تا تمام شد. تصویر او در این اتاق هر روز برایم تداعی می‌شود و هر شب او را می‌بینیم که در این اتاق به ورود گاه و بیگاه من لبخند می‌زند و دقایقی دست از کارش می‌کشد تا خوشامدی بگوید و… از حدود هفت، هشت صبح به دفتر مجله می‌آمد و آخرین نفری بود که از دفتر خارج می‌شد. آخرین باری که او را دیدم اواخر دی ماه سال گذشته بود که دلم برای بچه‌های مجله فیلم خیلی تنگ شده بود. خدا را شکر آن زمان کرونایی هم نبود یا اگر بود ما غافل بودیم؛ من به دفتر مجله رفتم و یک ساعتی روبه‌روی مسعود نشستم و با او گپ زدم. همه می‌دانند که خیلی آدم مبادی آداب و ملاحظه‌کاری بود و به نظم در کار و محاسباتش با همه و همه بسیار اهمیت می‌داد. حرف بسیار است و فرصت کوتاه برای همه‌مان که اگر مجالی شد بیشتر از اینها می‌توان درباره مسعود مهرابی گفت و نوشت.

شاهین امین
نگاه نخبه‌گرایانه‌ای داشت
من مراوده ویژه‌ای با زنده‌یاد مسعود مهرابی نداشتم اما برای ایشان احترام ویژه‌ای قائل بودم به ۳ دلیل:

۱- کتاب «تاریخ سینمای ایران» مسعود مهرابی در سال ۱۳۶۴ برای نوجوان ۱۴ ساله‌ای همچو من که عاشق سینما بود اما به دلیل کمبود منابع در دسترس شناخت و تصویری از سینمای قبل از انقلاب نداشت، آغاز آشنایی با داستان سینمای ایران تا بهمن ۱۳۵۷ بود. کتابی که در آن مهرابی البته با نگاه نخبه‌گرایانه خود تلاش کرده بود نسبتا همه‌ جانبه به اغلب جریانات و فیلم قبل از انقلاب بپردازد. نانوشته پیداست که طبیعتا نگاه نویسنده در نحوه بازتاب آن دوران سینما هم موثر بوده است. اما در هر صورت کتاب مهرابی موفق شده بود، شمای کلی از سینمای ایران بدهد و برای بسیاری از مخاطبان جدی اولین منبع آشنایی با تاریخ سینمای ایران باشد که به دلیل نثر خوشخوان و جامع‌نگرش با استقبال زیادی هم تاکنون مواجه شده است. افسوس که مهرابی به تاریخ سینمای بعد از انقلاب نپرداخت گرچه با اهتمام به عرضه کتبی مانند «فرهنگ فیلم‌های کودکان و نوجوانان»، «صدوپنج سال اعلان و پوستر فیلم در ایران» و… میزان علاقه‌مندی و همت خود را به تولید کتب مرجع نشان داد.

۲- تا ابتدای دهه ۷۰ در صفحه آخر ماهنامه فیلم طرح‌ها و کاریکاتورهای زنده‌یاد مهرابی منتشر می‌شد. طرح‌های جدی که نمایانگر روحیات و نگاه صاحب آثار بود.

۳- اما مهم‌ترین ثمره زندگی مسعود مهرابی ماهنامه «فیلم» است که به همراه هوشنگ گلمکانی و عباس یاری راه‌اندازی کرد و تاثیر غیرقابل انکاری بر سینمای ایران و مخاطبان جدی آن در ۳۸ سال گذشته داشته است. ماهنامه‌ای که در طول سالیان تلاش داشته، استانداردهای کیفی خود را با تمام فراز و فرودهایش حفظ کند؛ آن هم در شرایطی که انتشار و تداوم یک نشریه در بخش خصوصی، انرژی و توانی حداقل ۳ برابر بیش از حد معمول را طلب می‌کند. می‌توان مدعی بود که ماهنامه فیلم مهم‌ترین نشریه هنری بعد از انقلاب اسلامی و شاید مهم‌ترین نشریه هنری تاریخ مطبوعات ایران است که به یقین زنده‌یاد مسعود مهرابی از مهم‌ترین ستون‌های آن بود.

تینـا جلالی
یک دم در این ظُلام درخشید و جَست و رفت
در ادامه روزهای غم‌انگیز از دست دادن ناگهانی و غیرمنتظره اهالی هنر در ماه‌های گذشته که خبرش بر سرمان آوار می‌شود ۱۰ شهریور مسعود مهرابی نیز از دنیا رفت. مورخ، روزنامه‌نگار، نویسنده، کاریکاتوریست و مدیرمسوول مجله «فیلم» با نزدیک به ۴ دهه فعالیت در سینمای ایران.

فارغ از تمام مدح و ثناهایی که این چند روز برای این روزنامه‌نگار فرهیخته نوشته شده آن چیزی که در کارنامه مسعود مهرابی مهم جلوه کرده و او را از دیگر همکارانش متمایز می‌کند،تلاش و کوشش اوست برای راه‌اندازی سینمانویسی آن هم در زمانه و دوره‌ای که نوشتن درباره بسیاری از فیلم‌ها تابو به حساب می‌آمد. همان زمانی که تماشای فیلم‌های خارجی به شکل زیرزمینی از طریق ویدیو دست به دست می‌شد و نوشتن درباره اکثر این آثار تقریبا غیرممکن بود اما مجله فیلم درباره این فیلم‌ها نقد و تحلیل منتشر می‌کرد.

اهمیت تلاش مسعود مهرابی(در کنار هوشنگ گلمکانی و عباس یاری) تا آنجایی است که برخی منتقدان بخشی از گسترش فرهنگ سینمای ۴ دهه اخیر را ناشی از ظهور و بروز این مجله می‌دانند و حتی بسیاری از مسائل تکنیکی و فنی که به مقوله نقد مربوط می‌شود و از اوایل دهه ۶۰ به بعد موضوعیت ویژه‌ای نزد اهالی سینما پیدا کرد را ناشی از پیدایش مجله فیلم می‌دانند.

پـرویز نوری
و او قلم بر زمین نهاد…
به گونه‌ای غیرمنتظره یکی از یاران دیرین و نویسنده چیره‌دست و محبوب ما در مجله فیلم را از دست دادیم. قلب مسعود مهرابی سرانجام پس از آن همه تلاش در نگارش آثار فرهنگی از حرکت باز ایستاد. نویسنده کتاب‌هایی گرانبها چون «تاریخ سینمای ایران»، «پوستر‌های فیلم» «کتاب‌شناسی سینمای در ایران» «فرهنگ فیلم‌های مستند» و در زمینه کاریکاتور،کتاب‌های «نردبان‌های بی‌بام» و «میان سایه روشن».

او مدیری مدبر و انسانی به غایت قابل احترام و ستایش بود. هیچ‌وقت از یاد نمی‌برم وقتی در یکی از روزها در جشنواره فیلم فجر-که اتفاقا از ضعیف‌ترین دوره‌هایش بود- دیدمش و مثل همیشه جدی و متین و موقر با من روبه‌رو شد. از فیلم‌های جشنواره به ‌شدت انتقاد کردم اما او با روی خوش و آرام گفت که همه فیلم‌ها قابل قبول بوده‌اند. مهرابی بسیار مبادی آداب و افتاده و مهربان بود. از ۳ یار وفادار مجله «فیلم» یکی قلم را بر زمین نهاد. به دو یار دیگر هوشنگ گلمکانی و عباس یاری عزیز از صمیم قلب تسلیت می‌گویم. فقدان موجودی نازنین چون مهرابی، خلأ جبران‌ناپذیری در زمینه فرهنگ فیلم و هنر سینمای ماست. روانش شاد

سید مسعود شجاعی طباطبایی
کاریکاتوریست و گرافیست
با مسعود مهرابی از طریق نشریه سروش آشنا شدم، زمانیکه شروع به نوشتن تاریخچه کاریکاتور کرد و مباحث ناگفته زیادی از تاریخ شفاهی کاریکاتور ایران را به رشته تحریر در آورد، علاقه من برای تحقیق درباره کاریکاتور که تبدیل به رساله کارشناسی ام شد، زمینه برای آشنایی و دوستی با او را رقم زد. هر وقت برای این موضوع تماس می گرفتم با خوشرویی می گفت بیا تا از نزدیک با هم صحبت کنیم. مسعود مهرابی در عین حال کاریکاتوریست خیلی خوبی هم بود، در آن مقطع سه کتاب با عناوین «نردبان‌های بی‌بام» ،«دندان» و «کاریکاتورهای سیاه» منتشر کرد، درست در زمانی که دیدن کاریکاتور آن هم به شکل کتاب برای همه علاقه مندان به این رشته هنری یک آرزو بود. وقتی مجله فیلم را درآورد، صفحه ای با عنوان کاریکاتورهای سینمایی در آن گنجاند که تصور می کنم تقریبا غالب هنرمندان کاریکاتوریست های آن زمان در این صفحه کارشان به چاپ رسید. چند سال انتشار این صفحه ادامه داشت.

وقتی با او آشنا شدم، بیشتر از فیلم که رشته اصلی اش بود، راجع به کاریکاتوراطلاعات داشت. از خاطراتش در بدو انقلاب تعریف می کرد که ناجی العلی هنرمند شهید فلسطینی یک شب در خانه اش مهمان بوده است. به شوخی هم می گفت که این هنرمند سبک کارهای هاشوری اش را از او گرفته است، اما همزمان می گفت شاید هم من تحت تاثیر او باشم!، پرکاری عجیب ناجی العلی را می ستود و از اینکه امکان برگزاری نمایشگاهی از آثار ناجی العلی را در موزه هنرهای معاصر فراهم کرده خوشحال بود.

مسعود مهرابی در شکل گیری سایت ایران کارتون هم نقش موثری داشت، زمانی که می خواستیم سایت را به شکل مستقل برپا کنیم و آن زمان کمی پر هزینه بود، مسعود مهرابی داوطلبانه بخشی از هزینه های شکل گیری سایت را پرداخت. بعدها که در خانه کاریکاتور صحبت از شکل گیری یک صنف شد، مهرابی از دوستان حقوقدانش برای نوشتن یک اساسنامه کمک گرفت، اساسنامه ای که حالا در اختیار بسیاری از دوستان شهرستانی قرار گرفته و بعضی ها با همین اساسنامه توانستند در شهرهای خود انجمن کاریکاتور تشکیل بدهند. برخوردش همیشه صمیمی و بی ریا بود، در دوسالانه های نخستین کاریکاتور نقش موثری داشت، در ابتدای شکل گیری خانه هم با کمک او توانستیم اتفاقات خوبی را رقم بزنیم.
حالا اما، از اینکه برای همیشه مسعود مهرابی خوشرو که می توانستیم ساعتها با هم درباره هنر و کاریکاتور گپ بزنیم از میان ما رفته است ، خیلی دلتنگم، بیشتر از این بابت که او به سفری بی بازگشت رفت، امیدوارم روحش قرین رحمت واسعه الهی قرار گیرد. یادش گرامی…

فرشتـه طائرپور
رئیس انجمن کارفرمایی تهیه کنندگان (اکت)
چه فرق می کند که بهانه اجل، این بار کرونا باشد، یا سکته یا سرطان؟
اما فرق می کند بودن بعضیها، با نبودن شان.
مسعود مهرابی، مردم آرام و پرکار مجله فیلم، با آن اعتبار و کارنامه پربار، رفتنش را امروز به رخ ماندگان کشید.
با احترام، او را در سفر بسوی آسودگی و رحمت الهی، بدرقه می کنیم.
خدایش بیامرزد و یارانش غمگینش در قبیله قلم را حفظ کند.”

جهان‌بخش نـورایی
منتقد قدیمی سینما
مسعود مهرابی به خاطر بیماری چشمانش نگران بود و رنج زیادی را تحمل کرد. کمتر کسی هست که هنرهای او را در عرصه کاریکاتور از یاد برده باشد. به خصوص شخصیت کارمندی که گردن ندارد از کاریکاتورهای شاخص مسعود مهرابی بود که پیش از انقلاب کشیده بود.

پرمایگی اثر هنری به شکلی باعث فرسایش او شد چراکه هر لحظه به ارتقای اثر هنری و افزایش کیفیت آثارش و کارهایش فکر می‌کرد. از روزی که ماهنامه فیلم تاسیس شد این تلاشی که برای پرمایگی مجله فیلم صورت می‌گرفت بیشتر از هر کسی مسعود مهرابی را درگیر خود کرده بود و او بسیار نگران فعالیت‌های ماهنامه فیلم و ارتقای کیفی آن بود. تمام نگرانی‌اش این بود مغلوب پول و بی‌مایگی نشود و تمام دغدغه‌اش این بود که این فضا از بین نرود. مسعود از بین نرفته و این مجله ادامه پیدا می‌کند و ما و خانواده عزیزش اجازه نمی‌دهیم مجله با رفتن مسعود به خاک برود. مسعود اسوه اخلاق بود در تمام مدت از او غیبت نشنیدم. از لحاظ فردی منتهی الگوی یک انسان وارسته بود.

مسعود انسان سخت‌کوشی بود. او سحرگاه بیدار می‌شد و دیرهنگام به خواب می‌رفت. کتاب‌هایی که منتشر کرده است کمک بسیاری به سینمای ایران کرده است. من افتخار داشتم اولین چاپ کتاب تاریخ سینمای ایران را ویراستاری کردم. ما بزرگی را از دست دادیم و او از رنج جسمانی خلاص شد ولی روح او در میان ما جاودانه است. «تنهایی یک دونده دوی استقامت» عنوان فیلمی است که به معنای واقعی برازنده نام مسعود مهرابی است.

فرهاد توحیدی / فیلمنامه‌نویس سینما
مهرابی اهل غیبت کردن نبود
تسلیت می‌گویم به خانواده مسعود مهرابی عزیز. مسعود مهرابی پیش از اینکه مسعود مهرابی سینمای ایران باشد، مسعود دانشکده هنرهای دراماتیک بود. همدوره‌ای‌های او در سال ۵۵ همگی از هفت خوان رد شده بودند و در دانشکده مشغول تحصیل بودند. کمتر سالی این اتفاق افتاده که مانند ورودی‌های دانشکده در سال ۵۵ به این شکل توانسته باشند در فضای حرفه‌ای خودشان را حفظ کنند. مسعود مهرابی از همان آغاز یک جنبه پدرانه برای دوستان و همدوره‌ای‌هایش داشت و نگاه‌های او راه‌گشا بود.

مسعود مهرابی و هوشنگ گلمکانی در جمع ما جزو افرادی بودند که در همان دوران تحصیل کار هم می‌کردند و دست بچه‌ها را می‌گرفتند و همین روحیه باعث شد مجله فیلم شکل بگیرد. اولین داستانی که من نوشتم را مسعود در روزنامه رستاخیز چاپ کرد و بعد از آن در روزنامه آیندگان هم با او همکاری کردم و او همیشه نقش ارشد بودن و پدری را در میان همدوره‌ای‌ها و دوستانش ایفا می‌کرد.

در بعد از انقلاب و پس از انقلاب فرهنگی و زمانی که قرار بود مجله فیلم شکل بگیرد، در آن سالهای سختی که کار فرهنگی بسیار دشوار بود، مسعود مهرابی و هوشنگ گلمکانی تلاش می‌کردند نقش پدرانه خود را برای جمع کردن دوستان و همدوره‌ای‌ها و کار در مجله را به خوبی ایفا کنند.

حسین انتظامی
رئیس سازمان سینمایی
درگذشت ناگهانی چهره نام‌آشنای رسانه و سینما، مسعود مهرابی، صاحب‌امتیاز و مدیر مسئول ماهنامه سینمایی فیلم موجب تألم دوستدارانش شد.

انتشار بی‌وقفه مجله‌ای معتبر که معدود مجلات سینمایی با چنین قدمتی در دنیا وجود دارند، نشان از عشق او و دوستان همراهش به هنر هفتم و ژرفای نگاهشان به نقش مؤثر سینما در آگاهی‌بخشی جامعه دارد. فقدان این روزنامه‌نگار، مدیر رسانه‌ای، کارتونیست و پژوهشگر عرصه سینما را به اهالی فرهنگ و هنر و رسانه، همکاران و خانواده آن عزیز تسلیت می‌گویم.

علی‌رضا تـابش
مدیرعامل بنیاد سینمایی فارابی
انالله و انا الیه راجعون
یکی دیگر از پیشکسوتانِ وزین و معتبرِ عرصه رسانه، کتب سینمایی و نقدِ علمی دعوت حضرت حق را لبیک گفت و جامعه هنری و رسانه کشور را در نهایت تألم و اندوه فراوان، به سوگ نشاند.

درگذشت مرحوم مغفور «مسعود مهرابی» را که در ثبت تاریخ سینمای ایران، کوله‌باری ارزشمند از تألیفات و مکتوباتِ ماندگار از خود به یادگار گذاشت، به خانواده ارجمند، همکاران ماهنامه فیلم و دوستداران شریف ایشان تعزیت و تسلیت عرض نموده، از درگاه پروردگار لطیف، برای روحش علو درجات و آرامش ابدی مسئلت می‌نمایم.

گلاب آدینـه
بازیگر سینما
در هزارم ثانیه هزاران خاطره و رنگ و بو از سی چهل سال پیش آمد و رفت. مسعود مهرابی مرد پشت صحنه ی مجله فیلم، تاریخ سینما، صد ها مقاله و نوشته و….و حضور فیزیکی‌اش تمام و آثارش تا همیشه باقی. آه که رفت و آمد خاطرات تمامی ندارد.

فـرزاد موتمن
کارگردان و مدرس سینما
معمولاً یا دیدارى با هـوشنگ گلمکانى در دفترش داشتم یا دوستان منتقدم پوریا ذوالفقارى، آرامه اعتمادى، دامون قنبرزاده و شاهـین شجرى کهـن را در تحریریه ملاقات می‌کردم و یا مصاحبه اى در کار بود، بیشتر با نیما عباسى زاده که به اتاق کنفرانس می‌رفتم و دیدار با مسعود مهرابى در دفتر ماهـنامه فیلم، معمولاً از لاى در اتاقش صورت می‌گرفت که براى هـم دستى تکان می‌دادیم و یکى دوباره هـم وارد اتاقش شدم تا از نزدیک احوالپرسى کرده باشم. چند بارى مفصل تر تلفنى صحبت کرده بودیم، پیگیر بود تا نسخه خوبى از پوستر فیلم “صداهـا” کار ابراهـیم حقیقى را براى چاپ در کتابش، “پوسترهـاى فیلم” ، بدست بیاورد (خیلى این پوستر را دوسِت داشت) و یکبار هـم تماس گرفت و از من ، اصل نامه اى که مسئول انتخاب فیلم کارلووى وارى، درباره “شب هـاى روشن” نوشته بود و فراستى در یک برنامه تلویزیونى به آن اشاره اى کرده بود را درخواست کرد. می‌گفت تا نامه را نبینید، باور نمی‌کند.

پس چندان او را از نزدیک نمی‌شناختم که بتوانم یادداشتى شخصى تر برایش بنویسم، اما این را می‌دانم که گذشته از فعالیتش بعنوان نویسنده و منتقد، او مدیر مسئول ماهـنامه‌اى بود که نزدیک به چهـل سال سر وقت گاهـى با یکى دو روز اینطرف و آنطرف منتشر شد و این اصلاً کم نیست. درگذشتش را به هـمکارانش در ماهـنامه فیلم، منتقدین سینمائى ، روزنامه نگاران و جامعه سینماى ایران تسلیت می‌گویم.

افشین هاشمی
بازیگر سینما
چرا فکر می‌کردم کسی که می‌خواهد سینما کار کند، باید سینمای کشورش را حفظ باشد. پس به‌مانندِ درس، دستم را روی توضیحات می‌گذاشتم، و از روی عکس‌، نامِ فیلم، کارگردان و سالِ ساخت را می‌گفتم. گاهی امیر را هم مجبور می‌کردم حفظ کند، و اگر فیلمی را اشتباه می‌گفت، پس‌گردنی می‌خورد. از روی فهرستِ این کتاب شروع به دیدنِ فیلم‌های سینمای ایران کردم. ویدئوهای غدغن را پشت سگکِ کمربند، زیرِ پیراهن می‌آوردم خانه و البته در فیلم‌کرایه‌ای‌های مجرمانه‌ی دهه‌ی شصت، بنا به فهرستِ مندرج در کتاب، هرچه بیش‌تر دنبالِ «گاو» و «رگبار» و «خشت و آینه» می‌گشتم، بیش‌تر «مهدی‌مشکی و شلوارکِ داغ» گیرم می‌آمد؛ اما هرچه بود، در کتاب علامت می‌خورد که یعنی “دیده‌ام”. بعدن بچه‌محلّی – گمانم هومن رنجبر – آن کتاب را با همه‌ی علامت‌هایش گرفت و دیگر پس نیاورد. گرچه دیگر نیازی به آن کتاب نداشتم و اینترنت مشکل تاریخ‌ها و عکس‌ها را حل کرده بود، اما آن کتاب با عطفِ کلُفتش باید در کتابخانه می‌بود و پس باز خریدمش. همه‌ی این قصّه‌ها را گفتم تا بگویم «مسعود مهرابی» برای من در مجله‌ی فیلم تمام نمی‌شود؛ برای من نامِ او با تاریخِ سینمای ایران و همه‌ی سال‌های نوجوانی‌ام گره خورده.

و اکنون که نیست بغضی دور در گلویم پرسه می‌زند، عینن احساسِ از دست دادنِ آن کتاب با همه‌ی علامت‌هایش، که حتا با خریدِ نسخه‌ی ویراست جدید هم نرفت.

پی‌نوشت: ایشان را تنها یک‌بار در مجله‌ی فیلم دیدم و همین ارادتم را ابراز کردم و تمام

نیکی کریمی
بازیگر و کارگردان سینما
همه ما مدیون سال ها تلاش شما و تیم محترم مجله فیلم هستیم.

غلامرضا موسوی
تهیه کننده
مسعود مهرابی رفت روزنامه نگاری متعهد، پژوهشگر، تاریخ‌نگار و گرافیست. حیف مسعود، حیف از این هنرمند آرام. مهرابی بواقع شریف، نجیب، کمال گراو بی حاشیه بود و مهمتر انسان.

همانند درگذشت علی معلم، دوست نداشتم خبر را باور کنم. به خانواده بزرگش، به عباس یاری، به هوشنگ گلمگانی، به همکارانش در مجله فیلم و همکاران سینمایی تسلیت می گویم. حیف و صد حیف.

صفی یـزدانیان
کارگردان سینما
یک روز وسط موشک باران تهران بی‌هیچ قصدی دور و بر خانه‌مان قدم می‌زدم که مسعود مهرابی را دیدم که، یک کیسه پرتقال در دست، در پیاده‌رو می‌گذرد. هم‌دیگر را از دانشکده می‌شناختیم و من هنوز در مجله‌ی فیلم نمی‌نوشتم. گفت از دفتر مجله برمی‌گردد، و طبعا گفتیم چه دنیای بدی‌‌ست و جدا شدیم. تا سی سال بعد هر بار در هر دیدارِ دور به دور یا پای تلفن به آن روز جهنمی و به آن پاکت پرتقال اشاره می‌کردیم. (“گادفادری‌ها”دوگانه‌گی مفهوم پرتقال را می‌گیرند.)

مسعود سرِ رفتن مادرم آن رسم دور به دور را کنار گذاشت و نزدیک به نزدیک زنگ می‌زد و به طرزی، حتی فراتر از انتظار من از رابطه‌مان، نگران حالم بود.می‌گفت بند ناف آدم تازه اینجاست که می‌بُرد، و از اینجاست که دیگر توی این دنیا معلّقیم. بعد هم که “ناگهان درخت”را دید گفت آدم باید خودت را بشناسد تا عمق این درد توی این فیلم را بگیرد. اگر بلد بودم به جای این حرف‌ها به سبک خودش طرحی از خودش می‌کشیدم که پاکت پرتقالی در دست در زمان معلّق است. امروز چه دنیای بدتری‌ست هوشنگ و عباس عزیزم.

هومن بهمنش
فیلم‌بردار سینما
از سال ۷۰ توسط برادرم فرهید با مجله فیلم آشنا شدم.
هر ماه دکه روزنامه فروشی شهرمان در روزی مشخص تعداد اندکی مجله فیلم می آورد و برادرم حدود ساعت ۶/۵ تا ۷ صبح به آنجا میرفت و پس از یکی دو ساعت با یک مجله فیلم و یکی دو مجله ورزشی و سینمایی دیگر برمیگشت و ما ساعتها و روزها را برای خواندن برگ برگ آنهاسپری میکردیم.همان روزها بود که با نام مسعود مهرابی آشنا شدم.

برای ما که سینمای شهرمان در تسخیر فیلمهای درجه ب و جیم ایرانی و خارجی تجاری بود و گاه گداری در سال یکی دو فیلم الف پخش میکرد و ویدیو هم که قاچاق بود ،مجله فیلم فرصت مغتنمی بود که چیزهایی بیشتری از معرفت سینما بیاموزیم.

به یادمی‌آورم چندباری که برادرم فرهید به مجله فیلم ،نامه نوشت، پرسشی کرد و در کمتر از یک یا دو شماره بعد جواب سئوالش را در صفحه نامه های خوانندگان با نام خود دریافت کرد و ما دوتا از سر ذوقِ آن پاسخ، به طرح دیگری فکر می‌کردیم و این موضوع که کسانی هستند که ما برایشان اهمیت داریم ما را علاقه‌مندتر‌ کرد. آن روزها تنها روزنه های شناخت از سینما چند جلد کتاب و مجله فیلم و برنامه هنر هفتم استاد عالمی بود. حالا که فکر میکنم میبینم تک تک اسامی ای که در آن مجله مینوشتند و مطلب داشتند استادان دانشگاه مکاتبه ای ما بودند.

تعداد زیادی از هم نسلان من و یا قبل و بعد من بواسطه این مجله به سینما علاقه مند شده و آنرا جدی گرفتند.

آقای مهرابی عزیز
غمگینم نه برای پایان حیات یک جسم
حیات شما در قلب دوستداران شماست
غمگینم که چگونه با دونفر از یارانتان چراغی را ناباورانه روشن نگاه داشتید و قدر ندیدید
مسیر زندگی افراد زیادی را آباد کردید و دیده نشدید

غمگینم
بی آنکه شما را هرگز ببینم!
غمگینم که چرا قبل از دیدار ، یکی دیگر از موثران زندگی ام را از دست دادم.
فکر میکردم که وقت به اندازه کافی هست برای قدر شناسی
اما نشد!
به همین سادگی !
به شما هم بدهکار شدم
بماند برای روز حساب

حسین معـززی نیا
نویسنده، منتقد، مستندساز و مدرس سینما
باز هم یک خبر مرگ دیگر در این روزگار مرگ آلود: آقای مسعود مهرابی، صاحب امتیاز و مدیرمسئول ماهنامه‌ی سینمایی «فیلم» درگذشت.

آقای مهرابی را اولین بار در تابستان ۱۳۷۱ ملاقات کردم. در دفتر خودش. به‌عنوان خبرنگار مجله‌ی سوره رفته بودم با او مصاحبه کنم درباره‌ی آزادی قریب‌الوقوع «ویدئو» در کشور. یکی دو ساعت مهمانش بودم. مصاحبه‌ی بسیار خوبی هم شد. آخرش پرسید تو همکاری مداوم داری با مجله‌ی سوره؟ گفتم بله، فعلاً آن‌جا مستقر شدم و راضی‌ام، چون سردبیرمان را خیلی دوست دارم. بدون مکث گفت، بله، اگر همه‌ی آدم‌های این کشور مثل آقای آوینی بودند که دنیا گلستان می‌شد. موقع خداحافظی گفت اگر فرصتی داشتی می‌توانی برای ما هم بنویسی. توجه و لطفش در آن روز، همیشه در خاطرم ماند. نوزده‌ساله بودم و توجهش برایم غرورآمیز بود.

گذشته از شخصیت حقوقی‌اش به‌عنوان مدیر مجله‌ی فیلم، جایگاهش به‌عنوان یک نویسنده همیشه برایم غبطه‌برانگیز بود. کم می‌نوشت اما وقتی می‌نوشت نثری درخشان و پیراسته داشت. یکی از بهترین فارسی‌نویسان دهه‌های اخیر بود. گزارش‌هایش از جشنواره‌های جهانی را به‌دقت می‌خواندم و نوع روایتش را بسیار دوست داشتم. بعداً سفرنامه‌هایم از جشنواره‌ی کن کاملاً تحت تأثیر شیوه‌ی نگارش او شکل گرفت. در سال‌های بعد که برای مجله‌ی فیلم می‌نوشتم دوست داشتم هر وقت سری به دفتر مجله می‌زنم، آقای مهرابی را هم ببینم. همیشه لطف داشت و می‌گفت در تو آرامشی هست که من را هم آرام می‌کند.

تنها یک بار دلخوری در لحنش دیدم. دو روز بعد از انتشار اولین شماره‌ی مجله‌ی ۲۴ تلفن زد و بعد از تبریک انتشار مجله، شروع کرد به گله از این‌که تو داری با امکانات موسسه‌ای مثل همشهری یک مجله‌ی خوش آب و رنگ و تمیز درمی‌آوری، این وسط، نشریات خصوصی مثل ما نمی‌توانند از پس رقابت برآیند. گفتم حق با شماست آقای مهرابی، ولی من که صاحب این مجله نیستم، اگر نمی‌پذیرفتم سردبیری را، دیگری می‌پذیرفت. اما دلخور شده بود و وجود مجله‌ی ۲۴ را تهدیدی می‌دانست برای آینده‌ی نشریات خصوصی.

یک سال بعد که در دفتر مجله‌ی فیلم دیدمش، همان ابتدا گفت چند روز پیش داشتم فکر می‌کردم اگر ما سه نفر تصمیم گرفتیم بازنشسته شویم، به تو پیشنهاد بدهم مجله‌ی ما را ادامه دهی. اول فکر کردم دارد طعنه می‌زند و این تداوم همان دلخوری است. گفتم شرمنده نکنید من را. اما لحنش جدی‌تر شد و گفت واقعاً می‌گویم. نشان دادی بلدی این کار را و چرا که نه. به خودم نگرفتم تعریفش را، ولی محبتش در دوره‌های زمانی مختلف، به من اعتماد به نفس داد و باعث شد کارم را جدی بگیرم. این از سلامت نفسش می‌آمد و جدی گرفتن حرفه‌اش.

روح‌تان در آرامش آقای مهرابی. شما کارهای مهمی برای فرهنگ این کشور کرده‌اید. چه در جایگاه ناشر مجله‌ی فیلم و چه به‌عنوان نویسنده‌ی کتاب‌هایی هم‌چون «تاریخ سینمای ایران» و آن همه فرهنگ‌نامه و دائره‌المعارف که منتشر کردید.

رضا صائمی
منتقد سینما
راه شکیبی از مهرابی می گذشت!…اتاقش چسبیده به اتاق شکیبی بود…با درهای همیشه باز…هر وقت که برای دریافت حق التحریر (که همچنان با چک پرداخت می شود) باید نزد آقای شکیبی می‌رفتم، نگاهم به نگاه مهرابی می‌افتاد که سرش از پشت مانیتورش پیدا بود…نگاهی که به معاشرت و مصاحبت با او گره می خورد…به آقای شکیبی می گفتم شما چک رو بنویس خدمت می رسم….و بعد گپ و گفت با مسعود خان…از سوژه های نقد و یادداشت گرفته تا فرهنگ و سینما و سیاست….همیشه هم نگران اوضاع معیشتت بود و می گفت با نوشتن که نمیشه زندگی کرد!….چک را که از شکیبی می گرفتم و رسیدش را امضاء می کردم دوباره برای خداحافظی به اتاقش برمی گشتم…آخرین باری که رفتم موقع برگشت تو اتاقش نبود و نتوانستم با او خداحافظی کنم تا امروز که برای همیشه خداحافظی کرد….

حالا به این فکر می کنم که این بار که برای دریافت حق التحریر باید به اتاق آقای شکیبی برم دیگر نگاهم به نگاهش نمی افتد…دیگر چشمانش از پشت مانیتور پیدا نیست…و اصلا شاید درِ اتاقش بسته باشد!…اتاقی که فقط اتاق کارش نبود…جغرافیای زندگیش بود…کاش می شد او را در همین اتاق به خاک سپرد تا همیشه در مجله فیلم بماند!

آنتونیا شرکا
مترجم، منتقد سینما
بعضی رفتن‌ها، فقط از دست دادن آدم‌های مهم و عزیز زندگی نیست.

بعضی رفتن‌ها، کنده شدن تکه‌ای از گذشته‌ست که تا امروز امتداد پیدا کرده و حالا که نیست، هم در گذشته‌ات حفره‌ای ایجاد می‌شود و هم در حال‌… با فقدان‌های گذشته کنار می‌آیی، با حال چه کنی؟

مجله فیلم دارد به چهل سالگی می‌رسد. این اواخر رفتن به دفتر مجله در وجودم دلهره ایجاد می‌کند، بس‌که همه‌ چیزش همانطوری دست نخورده مانده! آدم‌ها، همان مثلث معروف مجله فیلم، عین سی سال پیش سرجایشان نشسته‌اند، با همان رفتار احترام آمیز و احترام انگیزی که همیشه داشته‌‌اند. شاید با چند تار موی سفید بیشتر یا اندکی اضافه وزن… طبیعی است، سن بالا می‌رود.

اما چرا دلهره؟ رفتن به دفتر مجله فیلم، هر بار برای من یعنی ناگهان پرت شدن به سی سال پیش! ترسناک نیست؟! خب، همه چی در این سی سال تغییر کرده: خیابانها، مغازه‌ها، مترو …. ، ولی مجله فیلم نه! ….

امروز فهمیدم که ترسناک‌تر این است که یکهو این تمامیت دست نخوره، تَرَک بردارد و تو به چشم خود ببینی که این فلاش بک بی نقص، این بار اصول سینمایی را رعایت نکرده… بله، راکورد را به هم زده: بعد از این ، می روی مجله فیلم، خیابان حافظ جنوبی، کوچه سام، پلاک ۱۰، طبقه پنجم، اما از در که وارد می شوی، در آن اتاق پشت آبدارخانه، دیگر مسعود مهرابی نخواهد بود. و تو دیگر نگران نگاه سنگین مدیر مسوول مجله نخواهی بود که ورود و خروج‌ها را زیر نظر دارد. بعد از این لازم نیست در فکر حضور تلخ و خاموش اما با نفوذ و دلسوز کسی باشی که در یکی از همین روزهای آخر تابستان – دقیقا ۳۰ سال پیش – وقتی خبر قبولیت را در کنکور سینما برایش بردی، توی ذوقت زد و گفت: کسیکه دو ساله برای مجله فیلم مطلب مینویسه، قبول شدنش در مرکز آموزش اسلامی فیلمسازی که افتخار نداره. اونها باید از داشتن دانشجویی مثل شما خوشحال باشند .

کلامش نیرو می بخشید. انگیزه می‌داد. با کنایه‌هایش، قد می‌کشیدی، افق‌های جدیدی می‌دیدی و استانداردهایت بالا می‌رفت.

حالا چطور می‌توانی باور کنی که مجله فیلم، که در این سی سال، منظم چون فرشته مرگ، هربار به یاد درگذشتگان مطلب جمع و چاپ می‌کرد، در شماره بعدی باید به یاد بانی خود، از نویسندگان مجله، مطلب جمع و چاپ کند؟

تسلیت و خداقوت به هوشنگ گلمکانی و عباس یاری که بعد از این، مثلثی را باید سرپانگه دارند که یک ضلع ندارد. یادش گرامی

پرویـز جاهد
فیلم‌ساز، مدرس و منتقد سینما
فستیوال فیلم کارلو وی واری در جمهوری چک، یکی از فستیوال‌هایی بود که زنده یاد مسعود مهرابی هر سال در آن شرکت می کرد و من او را آنجا می دیدم اما از تاریخی دیگر به فستیوال نیامد و غیبت اش کاملا محسوس بود. از آقای دوایی که او هم پای ثابت این فستیوال بود سراغش را می گرفتم و می گفت رفیق امسال هم نیامد. تا اینکه چهار سال پیش که آقای مهرابی را بعد از سال ها در موزه سینما در باغ فردوس ملاقات کردم از او دلیل غیبت سال های اخیرش در فستیوال را پرسیدم و توضیح داد که چند سال است که دچار آرتروز شدید گردن شده و پزشک معالجش به او توصیه کرده که با هواپیما سفر نکند چرا که کوچک ترین تکان هواپیما می تواند به گردنش آسیب وارد کند و چقدر ناراحت بود که دیگر نمی تواند به کارلووی واری و جشنواره های دیگر خارجی برود.

می گفت حتی رانندگی هم برایش سخت شده. سال ها پشت میز دفتر مجله نشستن و نوشتن و ویرایش کردن مقالات او را به این درد دچار کرده بود.

اسدالله امرایی
نویسنده و مترجم
آنهایی که از مرگ بزرگترند، یاد و خاطره.شان می‌ماند. مسعود مهرابی شاهد مثال است. انسانی بی‌عقده و فهیم. روزنامه‌نگاری کاربلد که رفتن برایش زود بود. یادش گرامی

لیـلا ارجمند
مترجـم
ماهنامه فیلم عین خانه من بود،زندگی فرهنگی ام را با افتخار،با ماهنامه ی فیلم شروع کردم،آموختم وکار کردم.وقتی صبح امروز در غربت ،دوسه دقیقه خیره به به عکس یکی از پایه ها وصاحبخانه های سه گانه ی خانه‌ام خیره شدم،آرزو کردم کاش هنوز خواب باشم وافسوس که نبودم.

تصویر اتاق خالی مسعود مهرابی در دفتر مجله از جلوی چشمم دور نمی شود. شک ندارم جای خالی جناب مهرابی پرنمی شود. خدا نگه دار دو پایه دیگر ماهنامه، آقایان هوشنگ گلمکانی وعباس یاری باشد. تسلیت به هردو این عزیزان و کل جامعه مطبوعات سینمایی…

مهرداد خوشبخت
کارگردان
مسعود خان مهرابی مرا یاد گرمای خرما پزونِ مرداد اهواز می اندازد .وقتی جنگزده شدیم از آبادان آمدیم اهواز.ظهرها ی اول هر ماه می رفتم کیوسک خیابان سی متری و مجله ای با قطع کوچک مثل کتاب می خریدم

اصلا آن لوگوتایپ “فیلم” کیفم را کوک می کرد و عرق ریزان با دمپایی ابری تا خونه که می رسیدم شاید نصف مجله را خوانده بودم. سینما معشوقه ام بود معشوقه ی خیلی ما سینمای جوانیها ،و انگار مجله مسعود خان مهرابی نامه ای بود از طرف معشوقه ام که طالبی نژاد و گلمکانی و بقیه هم در آن برایم از معشوقه ام پیام آورده بودند … حس آن موقعها دیگر بر نمی گردد … مسعود مهرابی یادت بخیر

بهـزاد عشقی
با یاران در باد همچون حباب
منتقد فیلم بودم و دیگر نبودم، کارگردان تئاتر بودم و دیگر نبودم، با بهترین نشریات فرهنگی همکاری می‌کردم و دیگر هیچ نشریه‌ای نبود، نمایش‌نامه‌ای در کارگاه نمایش تهران در نوبت اجرا داشتم و کارگاه دیگر نبود، معلم بودم و دیگر نبودم. به ته دنیا پرتاب شده بودم و رنگ و قیر و میخ و سمباده می‌فروختم. همه بر باد بودیم و با باد می‌رفتیم و بر خاک می‌شدیم. آیا می‌توانم ادامه دهم؟

تا این که خبر آمد که کتاب تاریخ سینمای ایران به قلم مسعود مهرابی منتشر شده است. مهرابی در این کتاب بیش از هر منتقدی از نقدهای من نمونه آورده بود. در حالی که عمر نقدنویسی من حتا به هفت سال نمی‌رسید. پس آنچه بودم چندان بیهوده نبود و آنچه نوشتم به تاریخ پیوسته بود.

تهران و عصر یک روز زمستانی و دیدار با مهرابی و هوشنگ گلمکانی و عباس یاری و احمد طالبی نژاد و دیگران! قول و قرار برای کار، همکاری پیوسته و مداوم و سی و چند ساله با ماهنامه فیلم. مهرابی بود و اکنون دیگر نیست و انگار دوباره به ناکجا پرتاب شدم. مهرابی آرام رفت و روی دست کسی نماند و باعث آزار کسی نشد و به رهایی رسید. ما نمردیم و روزی خواهیم مرد و مهرابی مرده است و دیگر هرگز نخواهد مرد.

تسلیت به هوشنگ گلمکانی و عباس یاری و شاهین شجری کهن و محمد شکیبی و یاران دیگر. ماهنامه فیلم عشق مهرابی بود و امیدوارم یاران بکوشند و چراغ این خانه تا زمان بی زمان روشن بماند.

یـاشار نورایی
منتقد سینما
پارسال قبل از آمدن به آلمان آقای مهرابی با پدر تماس گرفتند تا عکس‌های رادیولوژی گردن‌شان را به من بدهند و من اینجا به متخصص‌ها نشان دهم. با علاقه اینکار را کردم اما تشخیص پزشکان، آرتروز شدید مهره‌های گردن بود که به نخاع فشار می‌آورد و در نتیجه دست راست ایشان به تدریج قدرت طبیعی‌اش را از دست می‌داد.

برای نویسنده و نقاش، از کار افتادن دست یعنی از کار افتادن کل وجود. حدود یک ماه پیش که آخرین بار با هم تلفنی صحبت کردیم، از تشدید بیماری گله‌مند بودند. منتظر بودم که آشنایی اطلاعات یک استراحتگاه در آلمان را برایم بفرستد تا ایشان برای درمان به اینجا بیایند که خبر رسید، آقای مهرابی به استراحتگاه ابدی رفته است.

حالا تصاویر دیدار آقای مهرابی جلوی چشمانم می‌آیند؛ خاطره کودکی از رفتن به منزل ایشان که ویدیو داشتند، دفترشان در مجله که همیشه پشت میز و مشغول کار ایشان را می‌دیدم، لطف بیکرانشان که از نقاشی سینمای قدیمی تجارتچی، دو عکس در ابعاد اصلی تهیه و قاب کردند و یکی در دفترشان بود و دیگری را به پدر هدیه دادند که حالا در دیوار اتاق پذیرایی خانه‌‌ی من است، صحبتی که با ایشان سر کلاس‌های تاریخ سینمای ایران کردم و ایشان لطف داشتند که به ناشر بگویند نسخه‌های کتاب مهم “تاریخ سینمای ایران” را با تخفیف به دانشجویان بدهند، شبی که با هم از مجله فیلم برگشتیم و مرا به خانه که در همسایگی منزل فعلی‌شان است، رساندند و در طول مسیر از لذت جوانی که در آرامش کاریکاتور می‌کشیدند تعریف کردند، روی میز کارشان که پر بود از کتابهای تازه چاپ شده و تازه خوانده و هربار صحبت با ایشان بحث را از هنر به سیاست و تاریخ و جامعه‌شناسی می‌کشاند و آموزنده بود.

برای یک انسان کمال‌گرا و اصول‌مند، دردی بیشتر از بی‌اصولی نیست و در نهایت آدمی تودار مثل ایشان، سکوتش را به سکوت ابدی بدل کرد. او می‌دید که ابتذال همه‌جا را گرفته و حتی به خود او و آرمانی که در قالب مجله داشت حمله‌ور شده و مجبور بود یک‌تنه جلوی این وضعیت پایداری کند و هر سدی زمانی می‌شکند.

گاهی که در استخر ایشان را می‌دیدم، در گوشه‌ای خلوت در آب راه می‌رفتند و در کنارشان به شکل مالوف ایرانی خلق الله مشغول شلوغ‌کاری و آب‌بازی بودند. به ندرت گله می‌کرد و دردش را با کار مداوم تسکین می‌داد.

کتابهای ایشان میراث مهمی در ادبیات سینمایی و دانشنامه‌ای ما هستند. اکنون از دست رجاله‌های فرهنگی خلاص شده و در زیر درخت خودش در بهشت، مدام نقاشی می‌‌کند و به بارور شدن درخت فرهنگ متعالی می‌نگرد. آرامش ابدی بر او خوش باد و تسلیت عمیق به خانواده محترم ایشان

مصطفی جلالی فخر
متخصص بیماری‌های داخلی و منتقد ماهنامه فیلم
کشتی باشکوه
ده سال طول کشید تا با آقای مدیر مسئول جدی و کم‌حرف و اخمویی که درِ اتاقش همیشه باز بود صمیمی شوم، یک مدیر مسئول تمام عیار و بی‌تعارف و دقیق؛ که تمام خودش را مجله فیلم می‌دانست. هر وقت زنگ می زد اولین جمله‌اش این بود که «بی‌موقع زنگ نزدم؟!» و موقع روبوسیِ عیددیدنی‌ها، همیشه یادش بود که عینکش را بردارد تا به عینک من نخورد. مدام حواسش بود که جزئیات رفتاری‌اش محترمانه باشد و بعد که به من اعتماد کرد و در باره‌ی زندگی خصوصی‌اش گفت، به او گفتم اصلا باورم نمی‌شد این آقای جدی و اخمویی که همیشه مراقب بود چه کسی می‌آید و می‌رود، تا این حد بتواند صمیمی باشد؛ و فی‌الفور و با خنده جواب داد «اخمو و جدی خودتی!»

سالی چندبار از من می‌خواست که برایش چکاپ بنویسم و بعد صدایم می‌کرد و از جمله «از این طرف‌ها رد نمی‌شوی؟» می‌فهمیدم که جواب آزمایشات آماده است. همه چیز در بهترین حالت نرمال بود و گاهی از او خواهش می‌کردم جواب آزمایشات‌مان را معاوضه کنیم، از بس خوب بودند! نماد اهمیت به سلامت بود، در حتی که برای پیشگیری از دیابت، قندان مخصوصی داشت که قندهایش یک چهارم معمول بودند. تنها مشکل اخیرش آرتورز گردن بود و فشار بر ریشه های عصبی که در ماه‌های آخر جدی‌تر شده بود. روزی که آمد بیمارستانِ ما تا آندوسکوپی شود، در لحظاتی که داروی بیهوشی در حال اثر کردن بود، به شوخی گفتم حالا وقت خوبی برای گفتن رازهای مگوست. و او در حالی که چشمانش را می‌بست با لبخندی کمرنگ جواب داد «من در بیهوشی هم حواسم جمع است!»

دوست داشتم پرونده‌ای درباره‌ی «مرگ در سینما» تهیه کنم و هوشنگ گلمکانی موافق بود اما مسعود مهرابی نپذیرفت. پرسیدم چرا؟ گفت ما با این همه تلخی و ترس که دور و برمان ریخته، خودمان با حرف مرگ بیشترش نکنیم. گفتم مرگ که تلخ نیست، پرواز و رهایی ست. و بلافاصله خندید و گفت «ولمون کن دکتر! مرگ، ترسناک‌ترین برخورد خلقت با آدم است» و پس از مرگ هاشمی‌رفسنجانی و علی معلم، این سومین بار است که تا این حد در برابر چنین خبری بهت‌زده می‌شوم.

بارها برایم گفت که مجله فیلم از خودش برایش مهم‌تر است و آن را متعلق به تمام نویسندگانش می‌دانست. و حالا همه مطمئن‌ایم که این کشتی به راهش ادامه خواهد داد و روح آقای مهرابی، خوشحال و راضی در حالی که حواسش جمع است، حرکت راهوار کشتی باشکوهی را که چهل سال پیش، همراه با رفقایش به آب انداخت تماشا خواهد کرد.

حسن صلح جو
مستندساز
یک از آن سه نفر، مسعود مهرابی است که گردن نسل ما حق داشت و دارد. شصت وشش اما عدد خوبی برای کنار «رفتن »قرار گرفتن نیست. رسم رفتن، رفاقت با اعداد خیلی بالاتر است. اما در این روزگار بی در و پیکر ِدود و درد و دیوار پشت دیوار ، اعداد هم رسم احترام به بزرگتر و پیشکسوتی را در به میهمانی خاموشی رفتن از یاد برده اند.

آقای مهرابی
آقای یک نفر از آن سه نفر،
تلاش شما و بذر اشتیاقی که در نسل ما برای سینما کاشتید، همچنان زنده است و به نسل های بعد هم می رسد.

بگذارید برگردیم به عقب ، به همان وقت که شما شماره شصت و شش مجله فیلم را میخواستید دربیاورید، فرض کنیم شماره شصت وشش حالا یک ویژه نامه خاص است و شما برای مطالب اش سراغ آدمهای اسم و رسم دار نرفته اید، فرض کنیم گفته اید این شماره ویژه گمنامان عاشق سینما باشد. بگذارید هرچه دل شان خواست بنویسند …

گرچه هنوز پاییز نشده اما من می روم که برای شماره شصت وشش مکرر یک پاییزیه بنویسم.

حتما این جوری شروع خواهم کرد:
آقای یکی از آن سه نفر
تهران سرفه می کند خیلی
گلوی سینما صدای خس خس می دهد.
و جلوی اسم مدیر مسوول ماهنامه فیلم در شماره این ماه خالی است
آقای یکی از آن سه نفر، می دانم مطلب مرا هیچوقت نمی توانید چاپ کنید. اشکال ندارد. جای تان خالی خواهد بود در این پاییز و پاییز بعدی و خیلی پاییزهای دیگر.

رضا کیـانیان
بازیگر
مسعود مهرابی دوست با سواد و سخت کوش مان هم رفت. او از خودش یادگارهای فراوان به جای گذاشت. پژوهش ها، کتاب ها، مقالات، کاریکاتور ها و ….. مجله فیلم. چندی پیش از دوستی پرسیدم چرا این قدر دور و برمان و در میان دوستانمان مرگ و میر زیاد شده؟ به سادگی گفت به سن و سال خودت نگاه کن! ما هم تو نوبتیم. راست میگه. هر چند مرگ خبر نمی کنه. ولی قاعده اینست که پس از سال های مرسوم به قول قدیمی تر ها باید غزل خداحافظی رو بخوانیم. البته در مورد خیلی ها صدق نمی کنه. چون هنوز کلی کار نکرده دارند. مثل کتاب ها و مقالات ننوشته، مثل پژوهش های انجام نشده و مثل کاریکاتور های نکشیده شده. مسعود کلی کار داشت. این آدم ها جوان‌مرگ می شوند. مسعود هم جوان‌مرگ شد. روحش شاد. در هر شماره مجله فیلم که ازین پس در بیاید جای اسم او خالی ست. ولی یاد او باقی ست.

مهـرزاد دانش
منتقد سینما
مسعود مهرابی، موقر و باشخصیت، با یادمانی پربهره از فرهنگ، سینما، نشریه، کاریکاتور، نقد، کتاب، خاطره، تاریخ و سند، آن سوی مرز هستی رفت و ما آدم‌های فرورفته در روزمرگی‌ها، همچون آن آدم‌های مفلوک طرح‌هایش با قوزِ پشت و کله پخ و انگشتان بزرگ، دنبال روزنه‌ای به گرد خود می‌چرخیم.

از علاقه‌های نوجوانی‌ام در مطالعه دوره‌های نخست انتشار ماهنامه فیلم، سیر در کاریکاتورهای مسعود مهرابی بود که کنار مطالب یا صفحه پایانی چاپ می‌شد؛ همان کله‌پخ‌ها که با موتیف پرتکرار درخت و قلم و دوربین ماجرا داشتند و قبل‌ترها برخی‌شان در وسط برنامه سیمای اقتصاد ما پخش می‌شدند.

او عمده کاریکاتورهای را در کتاب‌های نردبان‌های بی‌بام (۱۳۵۵ــ تجدید چاپ با افزودن طرح‌هایی که سانسور شده بود با عنوان کاریکاتورهای سیاه، ۱۳۵۸)، دندان (۱۳۵۹)، کاریکاتورهای سینمایی (۱۳۶۵) و میان سایه‌روشن (با مقدمه میروسلاو بارتک، ۱۳۷۱) منتشر کرد.

امشب مسعود مهرابی عزیز، در تنهایی آرامستان خفته است. او حق بسیار بزرگی در پرورش بینش، دانش و لذت هنری و سینمایی و ادبی بسیاری از ما داشت؛ و برای بسیاری از ما که در یادمان ارجمندش، ماهنامه فیلم، مشغول بودیم، حضوری بس پربهره. خداوندا! آرامش و خرسندی ابدی به روح نازنینش ارزانی فرما.

شاهرخ دولکو
فیلم‌نامه‌نویس، کارگردان و منتقد سینما
هروقت به مجله فیلم می‌رفتم اول به اتاق مسعود مهرابی سری می‌زدم. به قصد احترام. به مردی که سراسر دانش و فرهنگ بود. بی‌حاشیه. به جز کاریکاتورها و یادداشت‌های درجه‌یکش، اهل تحقیق بود.با پشتکاری عجیب که جانش را بر سرش گذاشت. لبخند باشکوهت را فراموش نمی‌کنم.۶۶ سالگی زود بود برای رفتن.

مسعود مهرابی را آن‌چنان به یاد می‌آورم که بود: مردی میانسال، نشسته پشت میز تحریری ساده. بی هیچ حرکتی. چنان که انگار به صندلی‌اش چسبانده باشندش. سال‌های سال مسعود مهرابی برای من همین تصویر بود.

در تمام بارهایی که به ماهنامه‌ی سینمایی فیلم سر زدم و پیش از هر کاری خودم را جلوی دفترش دیدم. دفتری که درش همیشه – همیشه- باز بود. مهرابی، چسبیده به میز و صندلی‌اش لبخندی می زد، با همان لبخند دعوتت می‌کرد، کارهای ناتمامش را مدتی تعطیل می‌کرد و با تو حرف می‌زد. از همه چیز.

حال و بارت، کارهایت، اوضاع و احوالت، و بعد در نهایت درخواست همیشگی‌اش: نوشتن مطلبی برای مجله. انگار این آدم هیچ کار ِدیگری، مطلقا هیچ کاری جز این نداشت. بعید می‌دانم در این سی و هشت سال حتی مریض شده باشد یا کسی از دوستان و آشنایانش مرده باشد یا زلزله‌ای چیزی آمده باشد. تا او را از آن میز و صندلی لعنتی جدا کرده باشد. حتی برای لحظه‌ای. اما مسعود مهرابی واقعا همین بود؟ یا ما به اشتباه درباره‌اش این تصور را داشتیم؟

مسعود مهرابی نمونه‌ی کامل روشنفکری بود که من همیشه در خیال داشتم. از آن‌هایی که نمونه‌اش را کم دیدم.

تمام زندگی این مرد تلاش برای درک متعالی‌تری از فرهنگ و دانایی بود. لحظه‌ای را تلف نمی‌کرد. برای به دست آوردنش از جان مایه می‌گذاشت و با هر حرکتی که رو به جلو می‌رفت، عطشش برای حرکت بعدی بیشتر می‌شد. این تلاش، هر روز شکلی به خود می‌گرفت: روزنامه‌نگاری، مقاله نویسی، گردآوری، پژوهش طراحی، فیش‌برداری، تحقیق، خاطره‌نویسی و هر آن چیزی که می‌توانست او را یک اپسیلون به آن‌چه که دوستش داشت نزدیک‌تر کند: دانستگی.

مسعود مهرابی زیاد اهل معاشرت نبود. البته که دوستان زیادی داشت. دوستان نزدیکی هم داشت. خیلی‌ها طعم دوستی با او را چشیده بودند.

اما همیشه فاصله ای با آدم‌ها داشت که این فاصله اغلب پر نمی‌شد. بعضی این فاصله را بداخلاقی می نامند. بعضی عبوسی. بعضی جدی‌بودن. بعضی نخوت. و هزار و یک تعبیر دیگر. اما او فقط آدم باپرنسیب و محترمی بود که دلش می‌خواست این پرنسیب و احترام را در دوستان و اطرافیانش هم ببیند. زیاد اهل گرم گرفتن و شوخی کردن و رفتارهای غلوشده‌ی احساسی نبود. اما تا دلتان بخواهد مهربان و یاور و همراه و چشم‌ودل سیر و غمخوار بود.

بله مسعود مهرابی در آن سی و هشت سالِ کذایی از پشت آن میز بلند نشد. حتم دارم پیش از این سی و هشت سال هم هیچ‌گاه از پشت هیچ میزی بلند نشده است. او تا آخرین لحظه پشت میز کارش نشست و تا آخرین لحظه کار کرد و تلاش کرد و یاد گرفت و یاد داد و کوتاه نیامد. ساکت و آرام و صبور و سر به زیر و بی‌حاشیه و وفادار و پرتلاش و امیدوار و پیوسته و بی‌هیاهو و بی‌عقده و بی‌غل‌وغش و بی‌کینه. همانجا پشت میزش نشست و تا آخرین لحظه کارِ مفید کرد. تا تمام شد.

و البته که چنین شخصی تمام نمی‌شود. کافی‌ست نگاهی به گوشه‌ی کتابخانه‌تان بیندازید تا او را ببینید که با همان لبخند ِباشکوه نشسته و منتظر است تا دانسته‌هایش را بی‌چشمداشتی در اختیارتان بگذارد. مسعود مهرابی تمام نمی‌شود.

ارسیا تقوا
پزشک متخصص و منتقد سینما
آقای متین رفت! چند ساعت است ناباورانه دارم صفحه‌های خبری را ورق می‌زنم که شاید دروغ باشد، مگر می‌شود آقای متین‌ مجله فیلم به راحتی رفته باشد؟ خیال می‌کنیم ذهنمان در این روزها به خبرهای بد عادت کرده اما طاقت این مصیبت در مصیبت سخت است. مگر می‌شود طبقه پنجم مجله فیلم رفت و دیگر آن اتاق بسته باشد!

عادت نداشت زیاد ابراز احساسات کند حتی آن لبخند قشنگش هم اندازه بود. اهل حاشیه‌رفتن نبود. جملات را در خلاصه‌ترین و به‌اندازه‌ترین شکل ممکن ادا‌می‌کرد. حتی در نوشته‌هایش سراغ اصل مطلب می‌رفت.

سینه‌اش انبان خاطرات بود ولی دوست نداشت تعریف کند و با اشاره‌ای از کنار موضوع رد می‌شد چندی پیش نامه‌‌ی تذکری را که درباره روی جلد شماره ویژه دوبله که از طرف ارشاد آمده بود را در اینستا منتشر کرد با تعجب و تحسین برایش پیام دادم که شاید بیشتر این گنجینه‌ی اسرارِ پنجاه‌ساله را آشکار کند.

اهل ناله و گله نبود سمبل صبر و مهارت‌ حلِ ‌مشکل بود. در محدود تعریف کردن‌هایش گفت که سال‌ها برای چاپ هر تک شماره مجله فیلم باید با دوندگی مجوز می‌گرفته؛ و این را در حالتی نمی‌گفت که ببین ما چه سختی‌ها کشیدیم!

وقتی تو را به اتاقش دعوت می‌کرد اول می‌خواست تو حرف بزنی، اهل شو و نمایش نبود به زمین و زمان زدم که در برنامه‌ای علمی شرکت کند اما پرده‌نشینی و محافظه‌کاری ذاتی این سال‌ها باعث می‌شد که کمتر در جایی که نمی‌شناسد شرکت کند.

به قول دکتر حسن نمک‌دوست باید بپذیریم ما داریم وارد سنینی می‌شویم که به مراسم ختم دوستانمان می‌رویم؛ اما انگار برای مسعود مهرابیِ موقرِ باحوصله که حواسش به همه‌چیز بود، شنیدن این خبر که زمام کالبدش را از دست‌داده، زود بود؛ به همین دلیل اگرچه بخشی از وجودم به خانواده و دوستان و همکاران ایشان در مجله فیلم تسلیت می‌گوید اما همچنان بی‌قرار و ناباورانه صفحه‌ها را می‌گردم که شاید یکی بگوید خبر راست نیست!

علی اعـطا
آرشیتکت و رئیس کمیته معماری و طرح‌های شهری شورای شهر تهران
سینمای ایران روز تلخی را پشت سر گذاشت. مسعود مهرابی یکی از سه گرداننده مجله فیلم از بین ما رفت؛ مجله ای که در زمانه آنالوگ، یگانه منبع درک ما از سینما و جهان آن بود. یادگارهای مهرابی اما با ماست: تاریخ سینمای ایران، ماهنامه فیلم و البته کارتون های شگفت انگیزش. یادش گرامى!

محمدرضا مقدسیان
منتقد سینما
مجله فیلم سهم بزرگی در ایجاد بساط عاشقیت با سینما برای بسیاری از ما داشته.حالا مسعودخان مهرابی پیشرو رفته اما مجله فیلم به عنوان میراثش‌ پابرجاست و بهترین ادای دین به او حفظ این میراث به شکلی در خور است و‌‌ پرهیز از غلتیدنش به سمت بهترین نبودن و درجا زدن.

بهزاد خورشیدی
گرافیست و طراح پوستر سینما
مسعود مهرابی در بٌهت ناباورانه ما از خبر مرگ زودهنگام‌اش هم رفت. او صاحب امتیاز و مدیر مسوول ماهنامه سینمایی فیلم بود، نوستالژیک‌ترین مجله سینمایی بعد از انقلاب.

البته من به دلیل علاقه وافری که به طراحی و کاریکاتور داشتم، مهرابی را از دوران نوجوانی با کاریکاتورهای متفاوت و روشنفکرانه‌اش می شناختم. بعدها خیلی سال پیشتر از این روزگار با او در دفتر مجله فیلم دیداری داشتم. به مرور زمان دوستی مان قوام گرفت.

مسعود مهرابی همه عمر گرانبارش را به پژوهش و تحقیق در سینمای ایران سپری کرد. به گمان من یکی از مهمترین کارهایش، تهیه و گردآوری پوسترهای سینمای ایران در کتابی ارزشمند با نام «صد سال اعلان و پوستر فیلم در ایران» است. ضمن شرح مبسوط و خواندنی که بر مقدمه کتاب نوشته بود. از همه رنج و پیگیری که بابت گردآوری پوسترها، بر او گذشته بود برایم تعریف کرد.

به دلیل وسواس و دقتی که در کار داشت گاهی هم برای شرح و تاریخ پوسترهای کتاب با هم تعامل داشتیم. اصولا مهرابی از حاشیه و جنجال به دور بود. هرگز ندیدم از روزگار شکوه و شکایتی داشته باشد. کارنامه حرفه‌ای اش بسیار پٌر بار و درخشان است. در روزگاری که به عنوان کاریکاتوریست شهرت داشت، چندین جایزه و افتخار جهانی را کسب کرد. در تحقیق و پژوهش در حوزه سینما هم بسیار دقیق و سختکوش بود. از همه اینها که برشمردم نکته مهم در حسن اخلاق و سلوک او بود، مسعود مهرابی به واقع انسانی نیک و قابل احترام بود. یادش گرامی باد

حمیدرضا صدر
منتقد سینما
مسعود هم رفت… بادم نمی آید از هم خداحافظی کرده باشیم. یادم نمی آید طی دو‌ سال اخیر بیش از سه چهار پیام بین ما رد و بدل شده باشد…

در آخرین پیامش نزدیک دو سال پیش نوشته بود «حمید دست بردار، کی برمی گردی؟» همیشه فکر می کردم بین همه ما آخرین فردی است که کشتی را ترک خواهد کرد. همه می آمدند و‌ می رفتند جز او که همیشه در آخرین اتاق بالاترین طبقه مجله فیلم نشسته بود. آرام و‌ آراسته. با نظمی تغییر ناپذیر. همیشه در دسترس بود و احتمالا بین همه ما سالم ترین زندگی را داشت.

بدرود مسعود مهرابی، یاد دهه شصت بخیر. آن روزها از آینده حرف می زدیم و اگر آن آینده، امروز است ای کاش در همان گذشته باقی می ماندیم….

محمد تقی‌زاده
منتقد و نویسنده
مرگ مسعود مهرابی مرگ یک فرد نبود. مرگ بخشی از تاریخ سینمای ایران و مجله نگاری معاصربود. شرافت، متانت و اصالت مهرابی هیچگاه اجازه نداد که از روزنامه نگاری پله ای برای شهرت بسازد و از همین روست که هنوز بسیاری از اهالی سینما و مطبوعات مرحوم مهرابی نمی‌شناسند!

هادی حیدری
کاریکاتوریست
یاد مسعود مهرابی(مدیرمسئول مجله فیلم، مورخ و منتقد سینما و کاریکاتوریست) که دیروز ناباورانه در اثر سکته قلبی درگذشت، به‌خیر.

نیـروان غنی پور
نویسنده و پژوهشگر سینما
مردی با اتاقی بدون در. خبر شوک آور بود. سوزاننده. بهت آور. گویی با صورت محکم به زمین خورده باشم. گیج و منگ. خبر رفتن مسعود مهرابی یا به قول تمام این سال ها که صدایش کردم، آقای مهرابی. با آن چهره جدی و محکم در نگاه اول حس همدلی و برقراری رابطه ای گرم و صمیمی ایجاد نمی کرد بلکه تا حدودی دافعه و حتی مانع پیش می آورد اما کافی بود تا با او همکلام شد تا با طنز و شوخی ظریف و لبخند اندازه و آرامش بیشتر آشنا شد. نکته ای که مدتی زمان بُرد تا به آن پِی بردم.

هیچ‌گاه درِ اتاقش را بسته ندیدم مگر این که در مجله نبود. برای دیدار و گپ و گفت با او نه نیازی به هماهنگی با منشی بود نه به در کوبیدن و اجازه ورود. همواره پشت میزش مشغول کار بود و می شد با طیب خاطر به ملاقاتش رفت. وقتی به دفتر مجله می رفتم صدای بعضی از بچه ها در می آمد که چطور نزدیک نود دقیقه به اتاق مهرابی می روی و این همه گپ و گفت و خنده دارید؟ در کل کار ما با ایشان به زیر یک دقیقه هم نمی رسد. بله رابطه ام با آقای مهرابی چیزی فراتر از کارمندی و جایگاه رئیس یا مدیرمسئول بود. در حکم مربی یا آموزگار. از ایده های نوشتاری و نقد فضای روشنفکری و فرهنگ و هنر و مطبوعات می گفتیم. خاطراتش از سفر به جشنواره های خارجی بدون محافظه کاری در گزارش ها و کتابش در این باره بود.

وقتی به جشنواره مانهایم هایدلبرگ رفتم، تک تک واژه ها و جملاتش را که بیست و اندی سال پیش از من به آنجا رفته بود، در ذهن مرور کرده و در گزارشم به او ادای دین کردم. یا وقتی تماس می گرفت که بیا و این فیلم های مستند و مجلات آلمانی و چند تا کتاب را بگیر و ببر، بی دریغ و چشم داشت همه را تحویلم می داد.

نخستین کسی بود که پرده از چشمانم برداشت و نسبتم را با نوشتن درباره سینما یافتم. از عکس گرفتن گریزان بود و هربار در برابر پیشنهادم جهت ثبت تصویری دونفره مقاومت می کرد و حسرتش را تا ابد بر دلم گذاشت.

حالا آن اتاق با در گشوده که انگار دری نداشت در طبقه پنجم در دفتر مجله فیلم خالی تر از همیشه است. چگونه به آنجا روم وقتی او نیست؟ مردی آرام اما جدی با این همه دستاورد مهم نوشتاری و کتاب های سینمایی.

این روزها مرگ از در و دیوار شهر می بارد و گویی پایانی بر این بارش نیست. و حالا بر مسعود مهرابی عزیز بارید. یادت مانا و گرامی.

سعید عقیقی
فیلم‌نامه‌نویس، مدرس، منتقد و کارگردان سینما
نظم را معنا کرده بود
اصرار داشت صدای خودش را بشنود؛ با همان وسواس همیشگی. چند بار روی تلگرام پیام گذاشت که فیلم چه شد و به کجا رسید؟ برایش نوشتم در حال تدوین است. گفت با دوربین خوب نیستم. جلویش که می نشینم زیاد تپق می زنم ومعذّبم. این اواخر چند بار تلفنی با هم حرف زدیم. حرف مرگ برادرم شد و گفت تاریخ سینمای ایران را وقتی نوشتم که بدترین حال را داشتم. وقتی حال ناجور داری فقط بنویس.

به حرفش گوش کردم و نتیجه اش شد دو کتاب در زمانی کوتاه. آخرین باری که به مجلّه فیلم رفتم برای گرفتن تصویر او بود. پنج شنبه روزی بود و در مجلّه برخلاف ایّام جوانی من پرنده پر نمی زد.

در اتاق اش همیشه باز بود. با حرمت و محبت، آمد و نشست توی تحریریّه. همان جا که نویسندگان مجلّه فیلم همدیگر را پیدا می کردند. شاید آن چه داشت می توانست به بد اخلاقی تعبیر شود، اما به نظرم بد اخلاقی نبود. عادت داشت همان جور که فکر می کرد حرف بزند؛ مستقیم، واضح و حتی گاه بی اعتنا به حسّ مخاطب اش، که هیچ یک به خودی خود عیب نبود.

اولویّت دادن به کار، نظم پذیری و حضور دائمی اش نمونه بود. همین که نزدیک ِ چهل سال در یک اتاق، پشت ِ میزی بنشینی و فقط بکوشی مجلّه سینمایی باکیفیّت دربیاوری، یعنی نظم را معنا کرده ای.

هنوز تنها کتاب تاریخ سینمای ایران که خوب یا بد، ممهور به مُهر تحلیل و قضاوت نویسنده اش است، کار اوست. تلفن اش می گوید در واتساپ تا ساعت یازده و هشت دقیقه ی دیشب حضور داشته، یعنی نفس می کشیده و می توانسته جواب بدهد. می توانسته؟ حتما وسواس خیلی چیزها را داشته؛ از مجلّه بگیر تا…

بایگان ِ درجه یکی بود. هوش و حواس درستی داشت و سابقه ی طرّاحی و تاریخ نگاری اش همواره به یاری اش می آمد. هنوز می توانم تعدادی از مطالب اش را از حفظ بخوانم و چند نمونه از کاریکاتورهایش در سرم می گردد. حتی وقتی هنوز «مسعود بهرامی» بود. گاهی که فرصت داشت از عشق های مشترک مان ، گرترود، فریاد، دروازه جهنّم و پول حرف می زدیم. من بد اخلاقی ای از او ندیدم و نام آن چه از او دیده ام بد اخلاقی نمی گذارم.

شنیدم در خواب مُرده؛ که اگر راست باشد سعادتی ست. لابد دردها را پیش تر کشیده و دم ِ آخر آرام خُفته تا با دقّت و وسواسی که خاص خودش بود، به صدای مرگ گوش کند. خبر داشتم مریض است؛ اما مرگ اش تکان ِ دیگری بود. شاید یکی از آخرین نشانه های حضورش دربرابر دوربین، در همین تحریریّه مجلّه فیلم بود: جایی که با این جمله شروع کرد: «ما یه تاریخی داریم که …» چهره و خُلق و کارها و صدای مسعود مهرابی، هر چه بود، همواره دریادم می مانَد.

همـایون امامی
کارگردان، مستندساز ایرانی و پژوهشگر سینما
مسعود جان چرا با این عجله؟
سال ۵۸ است، مهر ماه ۵۸ و من پا گذاشته ام به دانشکده هنرهای دراماتیک، چهار راه آبسردار. پس از دست کم ۶ سال مفارقت از حضور در یک دانشکده سینمایی، به عنوان دانشجوی سینما. طبیعی است شور و شر خاصی آن روزها در دانشکده باشد. چند ماهی بیشتر از پیروزی انقلاب نگذشته و فضای سیاسی، دانشجویی پر شور و شری بر دانشکده حاکم است. همه با شور و حدت می گویند، بحث می کنند، مناقشه و تمسخر و گاه درگیری فیزیکی. در برخی کلاسها اما عشق به سینما و نمایش فیلم و شکل دیگری از مباحثه جریان دارد. چهره ها مختلف اند. رفتارهایشان هم مختلف. ولی به رغم حاکمیت فضایی هیجانی و پرشور در حوزه مسایل سیاسی، هنری و فیلمسازی. برخی را می بینی آرامند. آرام و بی سرو صدا می بینیشان. تو گویی چند سال جلوتر را می بینند، تو گویی اندیشه اشان از عمق بیشتری برخوردار است. نوعی پختگی شاید. یکی از این سال بالایی های ما که متانتش جذبت می کند مسعود است.

مسعود مهرابی، ساده و صمیمی و تا دلت بخواهد متین و محجوب و کم حرف، و همین او را متمایز می کند. به چشم می کشد و برای من و حافظه غبار گرفته امروزم تصویری با سیمایی مهربان و ماندگار می سازد.

نمی دانم بین آن همه سال بالایی که بعضا با ذهنیت سوء استفاده از شور و شوق سینمایی ما سال پایینی ها و گرفتن بیگاری در فیلمهای دانشجویی و تلویزیونی اشان پیش می آیند؛ برخی دیگر نه. می توانی دوستی، محبت و بی ریایی را در سیما و رفتارشان به راحتی و آشکارا ببینی. مسعود از این قماش آدم ها بود، تمایل چندانی هم به فیلم‌سازی از خود نشان نمی داد. به نظر می رسید بیشتر به حوزه های نظری – تاریخی سینما فکر می کند.

شاید اگر آن زمان کمی با فراست نگاه می کردی می توانستی ببینی که او از همان سالها به جای فیلم سازی به فکر راه اندازی یک مجله سینمایی است. به فکر ایجاد فضایی برای رشد و آموزش و پرورش دیگران. نکته ای که با توجه به سابقه مطبوعاتی قبلی او به عنوان کارتونیست چندان هم دور از ذهن نیست.

دانشگاه ها را انقلاب فرهنگی سال ۵۹ تعطیل کرد. وقتی هم که در سال ۶۲ بازگشایی شد من و بسیاری دیگر را با اتهاماتی از حضور در کلاسها و ادامه تحصیل محروم کردند، محرومیتی که تا سال ۶۶ طول کشید؛ ولی مسعود و شمار دیگری که در سالهای آخر بوده و بیشتر واحدها را پاس کرده بودند، مشمول این پاکسازی قرار نگرفتند و در همان روزها راهشان دادند. دفاعشان هم برگزار شد و زدند بیرون.

من وقتی فهمیدم که با شماره های اول و دوم مجله فیلم که تنها مجله سینمایی بعد از انقلاب بود آشنا شدم. سالهای اوایل دهه شصت. سری به او زدم و پس از سالها دیداری تازه کردیم. سالها گذشت و مجله فیلم به اتکای سه ریشه سطبر بالید و بالید و بالید و پیوستگی انتشارش را حفظ کرد و در عمل از حد و اندازه های یک نشریه سینمایی فراتر رفت و تبدیل به مرجعی در ثبت رخدادهای سینمایی ایران و افت و خیزهای سیاست گذاری آن شد. منبع معتبری شد برای سنجش بیلان و خروجی سینمای ایران. سنجه معتبری در آسیب شناسی بیش از چهل سال سینمای انقلاب و به موازات آن زمینه پرباری شد برای پرورش سلیقه خوانندگان پرشمارش که در آغاز هر ماه انتشارش را انتظار می کشیدند. و در کنار این فرهنگ سازی که مدیریت سینمایی کشور به واسطه ملاحظه های سیاسی و تنگ نظری ها و ممیزی ها و باید و نبایدهای تمامیت خواهانه اش از انجام آن عاجز بود، پرورش چند نسل از منتقدان سینمایی را نیز وجهه همت خود قرار داد.

منتقدانی نام آشنا و معتبر امروز که نخستین نقدهایشان را در مجله فیلم منتشر کردند و با بالیدن «فیلم» آنها هم بالیدند و منتقدان سرشناسی شدند که حتما امروز هویت خود را به عنوان یک منتقد سرشناس سینمایی، وام دار مجله فیلم و مسعود مهرابی اند.اگر چه دور از انصاف است در این میان و در شکل گیری این فرهنگ سازی ها نام دو تن دیگر پس از مسعود نیاید: هوشنگ گلمکانی (سردبیر مجله) و عباس یاری (مدیر اجرایی مجله) که در بالا به عنوان ریشه های ستبر ماهنامه سینمایی فیلم مورد اشاره قرار گرفتند.

می رسیم به روز چهارم شهریور ۹۹، یعنی همین چند روز پیش، ساعت حوالی پنج عصر.تلفن زنگ می خورد.شماره آشنا نیست.از وقتی گوشی ام را دزد زده در گوشی جدید خیلی از شماره های آشنا غریبه می نمایند. پاسخ می دهم. مسعود است.با عذرخواهی از این که او را به جا نیاوردم احوالپرسی می کنیم. از دستانش می گوید که دیگر قادر به تایپ نیستند و این که چهارماه است مجله نرفته است و در خانه کار رتق و فتق «فیلم» را پیش می برد.

با خنده می گوید دورکاری. کمی در مورد اهمیت خودش و کتابهایش به عنوان نخستین تلاش در تدوین کتابهای مرجع برای سینمای ایران گپ می زنیم. کتابهایی چون: «فرهنگ فیلم های مستند»، «فرهنگ فیلمهای داستانی کوتاه»، «فرهنگ فیلمهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان»، «کتابشناسی سینمای ایران» و «تاریخ سینمای ایران» که رساله پایانی دوره لیسانسش بود و …

از من می خواهد به مناسبت سوگ منوچهر طیاب مقاله ای بنویسم.در ۲۵۰۰ تا ۳۰۰۰ کلمه و موظفم می کند که حداکثر تا سیزدهم برایش ایمیل کنم.می پرسم تلگرام یا واتسپ بهتر نیست؟ تاکید می کند نه ایمیل و آدرس را هم برایم می فرستد.

چند روز می گذرد و من وقتی در فیس بوک گلگشت می زنم به متنی می رسم که دوست عزیزم امیر عزتی نوشته است.نوشته ای که مانند خبر اسعد نقشبندی پتکی می شود و بر سرم فرود می آید.عکس مسعود هم هست.و بعد نوشته های دیگران

نوشته ها حاکی از آنند که او تا ساعت ۱۱ شب قبل در واتسپ می چرخیده و بعد به بستر رفته و …. دیگر برنخاسته. حوالی ظهر هم خبر منتشر می شود که گویا ساعت ده صبح با ایست قلبی ما را تنها گذاشته و رفته است. البته ساعت ایست قلبی دقیقا قید نشده که اهمیت چندانی هم ندارد.مهم جای خالی مسعود است، با مرگی غبطه انگیز. مرگ در خواب.

در دلم می گویم چی میشد اگر کمی لوطی گری به خرج می دادی و این حمله را هم رد می کردی و می ماندی؟ روانش شاد و یاد و خاطره اش گرامی.

محمد حقیقت
کارگردان، روزنامه‌نگار و منتقد سینما
در سوگ مسعود مهرابی
خبر درگذشت ناگهانی مسعود مهرابی، از دوستان نزدیک و مردی بزرگوار و مدیر مسول ماهنامه باارزش فیلم، اندوهی فراموش نشدنی است.

به ویژه که چند سال پیش با وی در جشنواره ونیز همراه بودم و حتی حدود ده روز پیش هم وقتی تلفنی با او صحبت کردم و پیشنهاد کردم که دوباره با هم به جشنواره ونیز برویم، گفت: «من دیگر قادر به هیچ سفری نیستم» روحش در این سفر آخر شاد باشد. عمیقا ‌و صمیمانه به خانواده محترم او و جامعه مطبوعاتی ایران، به ویژه سینمایی، ‌ماهنامه با ارزش فیلم، از صمیم قلب تسلیت می‌گویم. / پاریس. ۳۱ اوت ۲۰۲۰

پیام تسلیت کانون کارگردانان سینمای ایران
مسعود مهرابی روزنامه نگار پیشکسوت ، کاریکاتوریست قدیمی ، صاحب امتیاز و مدیر مسئول مجله ی فیلم صبح امروز چشم از جهان فروبست .
کانون کارگردانان سینمای ایران فقدان این روزنامه نگار برجسته و کاریکاتوریست هنرمند را به اهالی مطبوعات و سینما ، خانواده گرامی او و به یاران همراهش هوشنگ گلمکانی و عباس یاری تسلیت می گوید.
فقدان این روزنامه نگار و هنرمند گرامی برای جامعه مطبوعات سینمایی ضایعه‌ای جبران ناپذیر است.

پیام تسلیت جشنواره بین‌المللی فیلم مقاومت
ستاد اطلاع‌رسانی شانزدهمین جشنواره بین‌المللی فیلم مقاومت با انتشار پیامی درگذشت مسعود مهرابی، منتقد و روزنامه‌نگار باسابقه و مدیر مسئول ماهنامه فیلم را تسلیت گفت.

در متن این پیام آمده است: «بازگشت همه به سوی خداوند است. درگذشت مسعود مهرابی نویسنده، روزنامه‌نگار و منتقد باسابقه و مدیر مسئول ماهنامه فیلم، تلخ و حزن‌آور است. او یکی از سه ستون اصلی ماهنامه‌ای است که طوفان‌های سهمگین روزگار را تاب آورده و بر نسل‌های مختلف علاقه‌مند به سینما، ادبیات و فرهنگ تاثیر داشته است. فقدان او، ضایعه‌ای بزرگ برای جامعه سینمای ایران است. امید که روحش در سایه پر مهر الطاف الهی در آرامش باشد.

دبیرخانه جشنواره بین‌المللی فیلم مقاومت این ضایعه را به خانواده محترم مهرابی، همکاران او در ماهنامه سینمایی «فیلم» و جامعه روزنامه‌نگاران و اهالی سینما تسلیت می‌گوید.

پیام تسلیت خانه سینما
خانه سینما با انتشار متنی در گذشت مسعود مهرابی را تسلیت گفت. این پیام بدین شرح است:

“خانه سینما درگذشت زنده یاد مسعود مهرابی را به خانواده محترم ایشان، همکاران گرامی در انجمن صنفی منتقدان و نویسندگان سینمای ایران و اعضای محترم جامعه اصناف سینمای ایران تسلیت عرض می کند.”

در ادامه این پیام آمده است: ” مسعود مهرابی را همه کسانی که سینما را جدی دنبال می‌کنند می‌شناسند. او مدیر یکی از مهم‌ترین و البته قدیمی‌ترین نشریات سینمایی کشور است که تأثیر زیادی روی جریان فرهنگی- سینمایی بعد از انقلاب داشته. امابه‌جز این، مسعود مهرابی یکی از نویسندگان و پژوهشگران مهم سینمایی است. کتاب‌هایی چون «تاریخ سینمای ایران» (کتابی که به عنوان پر تیراژترین کتاب سینمایی، ده بار تجدید شده است)، «کتابشناسی سینما در ایران» (در سه جلد)، «فرهنگ فیلم‌های کودکان و نوجوانان»، «فرهنگ فیلم‌های کوتاه داستانی»، «پوسترهای فیلم»، «فرهنگ فیلم‌های مستند سینمای ایران» و «پشت دیوار رؤیا» (سیاحت‌نامه‌ی جشنواره‌های جهانی فیلم) را تالیف کرده که جزو آثار مهم و مرجع سینمایی محسوب می‌شوند.

آخرین اثر پژوهشی مهرابی در زمینه سینما، کتاب «صد سال اعلان و پوستر فیلم در ایران» است که به تازگی با افزودن آخرین پوسترهای فیلم‌های ایرانی، با عنوان «صد و پنج سال اعلان و پوستر فیلم در ایران» منتشر شده است. کتابی که می‌شود به عنوان سند و گاه‌شمار سینمای ایران به آن نگاه کرد. پوسترهای فیلم‌ها جدا از اهمیتی که برای آرشیو شدن بخشی از تاریخ گرافیکی کشور دارند، یاد و خاطره بیش از صد سال سینمای ایران را هم برای سینمادوستان زنده می‌کنند.”

پیام تسلیت انجمن عکاسان سینما
درگذشت مسعود مهرابی مدیرمسئول و صاحب امتیاز مجله فیلم، یکی از موثر ترین نویسندگان کتب سینمای ایران را به خانواده آن مرحوم وجامعه هنری تسلیت می گوییم و برای بازمانگان صبر و اجر آرزومندیم.

پیام تسلیت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی
از درگذشت غم‌انگیز مسعود مهرابی که ۳۸ سال تمام، بی‌وقفه مجله وزین فیلم را در کنار ۲ ستون دیگر این ماهنامه تخصصی، هوشنگ گلمکانی و عباس یاری منتشر کرد، بسیار متاسفیم. در جمع نشریات خصوصی ایران، این استمرار انتشار و این حد موفقیت در عرصه فرهنگی سینما، به راستی بی‌نظیر است. ضمن اینکه کتاب «تاریخ سینمای ایران» او نیز از آثار ماندگار تاریخ سینمای ایران است که نزد دوستداران سینما به یادگار خواهد ماند.

مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی با نهایت تاسف و تاثر، درگذشت زنده‌یاد مسعود مهرابی را به خانواده محترم وی، دوستان معزز مجله فیلم و همکاران دیرین رسانه‌های جمعی تسلیت گفته؛ برای روح بلند آن سفرکرده غفران واسعه الهی و برای بازماندگان صبر و شکیبایی مسئلت می‌نماید. روحش شاد و قرین رحمت الهی باد.»

پیام تسلیت انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران
به نام حضرت دوست
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
ناگهان بانگِ دیگری برآمد تا ناباورانه بپذیریم که «خواجه رفت». بیش از چهار دهه حضور و فعالیت مستمر در عرصه مطبوعات و رسانه کم نیست.
مسعود مهرابی در کنار دو یارِ همراهش هوشنگ گلمکانی و عباس یاری، بانیان و هسته‌های مرکزی معتبرترین نشریه سینمایی این دوران ما بوده‌اند. از منظری دیگر، سیر مداومی که مسعود مهرابی در حوزه فرهنگ و هنر از دوران دانشجویی در دانشکده هنرهای دراماتیک و فعالیت‌های مطبوعاتی و رسانه‌ای و پژوهشی و نقطه تمرکز یافته در ماهنامه سینمایی «فیلم» و… علایق حرفه‌ای و شخصی‌اش در زمینه نقاشی کاریکاتور طی کرده است، می‌تواند الگویی قابل استناد از یک انسان فرهنگی باشد که آنگونه در خورش بود دیده نشد و نتوانست فارغ‌البال و بی‌دغدغه به حیات فرهنگی‌اش ادامه دهد.

به امید ادامه راه او، با حضور پر انگیزه و خلل ناپذیر همراهانش و روشن ماندن چراغ نشریه‌ای که یادآور هویت و خاطرات چند نسل بوده است.
منبع: سایت سینما سینما

اقامت 24
0 0 رای ها
امتیـازدهی
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ارسـال پیـام
لطفـا مقـاله یا رزومـه هنـری خود را به این آدرس ارسال کنید: info@artmag.ir
تا دقایقی دیگـر، پاسخ شما ارسـال خـواهد شد.